اخبار داغ

واگویه های خواهران و همسران جانباز:

تمام سختی ها را به خاطر اسلام تحمل کردم/رنج‌های شیرین زندگی همسران جانبازان

تمام سختی ها را به خاطر اسلام تحمل کردم/رنج‌های شیرین زندگی همسران جانبازان
همسران جانبازان قله های عظمت و فضیلت انسانی هستند. زنانی که در تمام جامعه بشری نظیری برای آنها نیست، دختران جوانی که در اوج سرخوشی و جوانی با رزمندگان جانباز قطع نخاعی ازدواج کرده اند و لحظه ای از مراقبت و پرستاری آنان غافل نشده و با اراده و انگیزه بالا همچنان با روی گشاده پذیرای مشکلات هستند. این اسوه های صبر و مقاومت نیز در اجر و ثواب مجاهدت شوهرانشان شریکند و آنها نیز مجاهدان راه خدا هستند.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از شاخه طوبی، دردی که غریبه نیست یادگار روزهای جنگ است، همان روزها که بعضی‌ها برای نجات جان خود به مناطق امن می‌رفتند، عده‌ای مثل شیر جلوی دشمن سینه سپر کرده و ایستادند تا امروز ما در آرامش باشیم، آن‌ها نزدیک به 30 سال است که به جز سرشان قادر به حرکت دیگر اعضای بدن نیستند اما باز وقتی حرف ولایت و رهبری به میان می‌آید با صلابت می‌گویند جانم فدای رهبرم، به عشق اوست که نفس می‌کشم. در ذهنم یاد عده‌ای می‌افتم که در سلامتند و به خاطر نان سفره‌شان چه چیزها که نمی‌گویند، واقعاً چه تفاوتی است میان آدم‌ها...

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, به نقل از شاخه طوبی،, شاخه طوبی, ...,

در این خصوص خبرنگار شاخه طوبی با همسران و خواهران جانباز به گفتگو پرداخت که در ادامه بخوانید:

, در این خصوص خبرنگار شاخه طوبی با همسران و خواهران جانباز به گفتگو پرداخت که در ادامه بخوانید: ,

 

,

تمام سختی ها را به خاطر اسلام و دفاع از دین تحمل کردم

, تمام سختی ها را به خاطر اسلام و دفاع از دین تحمل کردم, تمام سختی ها را به خاطر اسلام و دفاع از دین تحمل کردم,

لعیا حسین سعیدی، همسر جانباز عباسعلی خادمیان با بیان اینکه در طول هشت سال دفاع مقدس، همسرم بیشترین مدت را در عملیات ها حضور داشت گفت: در زمان بارداری شوهرم کنارم نبود و وقتی زایمان می کردم شوهرم در یک مرخصی کوتاه به دیدنمان می آمد.

,

 این همسر جانباز با اشاره به اینکه تمام مسئولیت های خانه و بیرون بر عهده ی خودم بود، اظهار کرد: فرزندانم کوچک بودند و نمی توانستند در امورات خانه کمک حال من باشند ولی با این حال تمام سعی و تلاشم این بود که به شوهرم اعتراض نکنم تا باعث شرمندگی او شود.

,

وی در خاتمه تصریح کرد: تمام این سختی های موجود در زندگی را به خاطر اسلام و دفاع از دین تحمل کردم

,

 

,

رنج‌های شیرین زندگی همسران جانبازان

, رنج‌های شیرین زندگی همسران جانبازان , رنج‌های شیرین زندگی همسران جانبازان ,

فخر السادات طباطبایی فر همسر جانباز، می گفت: همسروبرادرم جبهه بودند، ما مدام گوش به زنگ بودیم،چه خبرشده ،عملیات انجام شده یانه.

,

وی ادامه داد: پدرم مضطرب به خانه آمد وگفت می خواهم کولر گازی را باز کنم،با عجله کولر گازی منزلمان را باز کرد وچند برادر پاسدار ان را به همراه خود بردند.

,

این همسر جانباز با بیان اینکه  خیلی فکرمان مشغول شده بود که چرا پدر کولر گازی را با خود برد، افزود: بعدا متوجه شدیم که کولر را برای جنازه شهدایی که از جبهه آورده بودند برده است چون سردخانه پر شده بود ودیگر ظرفیت نداشت.

,

وی در باره خبر جانبازی همسرش گفت: مشغول نماز خواندن بودم وقتی زنگ تلفن به صدا در آمد پدرم که گوشی را برداشته بود آرام آرام صحبت می کرد اول نشنیده گرفتم اما برای بار دوم که تلفن زنگ خورد متوجه شدم اتفاقی افتاده است.

,

طباطبایی فر ادامه داد: پدرم به من گفت: برای چهارمین بار همسرت مجروح و اینبار مجروح شمیایی شده است، که همسرم چند روز در بیمارستان اصفهان بستری بود وبعد از آن به خانه آمد.

,

این همسر جانباز شیمیایی می گوید: افتخار می کنم که همسر یک جانباز شیمیایی هستم و می توانم خدمت گذار یکی از این عزیزان باشم.

,

وی د رخاتمه خاظرنشان کرد: رنج ها و سختی هایی که همسران جانباز در زندگی خود می کشد بسیار شیرین است و اصلا از این موضوع ناراحت نیستم و افتخار می کنم.

,

 

,

دو برادری که جانباز شدند

, دو برادری که جانباز شدند, دو برادری که جانباز شدند,

منیژه غفاری خواهر جانباز با اشاره به اینکه در زمان جنگ دو تن از برادرهایم به نام های علی واصغر داوطلبانه به جبهه رفتند، گفت: یک روز از بیمارستان به ما خبر دادند که علی جانباز شده است ما هم به بیمارستان رفتیم ودیدیم برادرم نابینا شده است.

,

وی افزود: بعد از مدتی از اهواز زنگ زدند وبه ما گفتند که برادرم چون جانباز است می تواند دفتر چه ای داشته باشد واز آن استفاده کند.

,

این خواهر جانباز ادامه داد: مادرم آن مدارک را پاره کرد وگفت من پسرم را برای رضای خدا به جبهه فرستاده ام و بعد از چند ماه بینایی برادرم خوب شد.

,

غفاری در خصوص جانبازی یکی دیگر از برادرانش گفت: زمانی که برادرم اصغر در جبهه بود از بیمارستان زنگ زدند ومادرم گوشی را برداشت من متوجه شدم که حال مادرم بد شده است وبه سوی اوشتافتم وبعد از کمی بهبودی مادرم به من گفت که موج انفجار  اصغر را گرفته است من وخانواده ام برای عیادتش به بیمارستان رفتیم.

,

 

,

خدا می خواهد من را در کنار سختی های زندگی با یک جانباز امتحان کند

, خدا می خواهد من را در کنار سختی های زندگی با یک جانباز امتحان کند, خدا می خواهد من را در کنار سختی های زندگی با یک جانباز امتحان کند,

سید مهر النساء دهقانی یکی دیگر از همسران جانباز در خصوص زندگی خود در زمان جنگ برایمان گفت:ما ابتدا در تهران زندگی می کردیم اما بعد از مدتی به گرمسار آمدیم  وقتی به این شهرستان عزیمت کردیم همسرم به پارچین رفت وپشت جبهه شروع به کار کردن کرد.

,

وی با بیان اینکه همسرم برای رزمنده ها خیاطی می کرد، افزود: در آن زمان همسرم برای رزمندگان لباس، کوله پشتی و.... می دوخت.

,

دهقانی در خصوص جانبازی همسرش گفت: یک روز خبردار شدیم که پارچین را بمباران کرده اند و همه شهید شده اند من خیلی نگران وناراحت بودم اما بعد از چند ساعت خبر آوردند که فقط چند نفر زخمی شده اند.

,

این همسر جانباز ادامه داد: یکی از این مجروحین همسرم بود که از ناحیه گردن جانباز شده بود درد زیاد و سختی های زیادی کشیدیم اما افتخار می کنم که همسر یک جانباز هستم.

,

دهقانی با اشاره به اینکه امیدوارم بتوانم پرستار خوبی برای همسرم باشم؛ تصریح کرد: معتقدم خدا می خواهد مرا در کنار یک جانباز و سختی های زندگی با او امتحان کند انشاالله سربلند از این میدان بیرون بروم.

,

 

,

همسران جانبازان؛ پرستارانی که نباید فراموش شوند

, همسران جانبازان؛ پرستارانی که نباید فراموش شوند, همسران جانبازان؛ پرستارانی که نباید فراموش شوند, همسران جانبازان؛ پرستارانی که نباید فراموش شوند, همسران جانبازان؛ پرستارانی که نباید فراموش شوند,

ام کلثوم خانبیکی، خواهر جانباز یوسف خانبیکی در خصوص جانبازی برادرش گفت: 10 ساله بودم که برادرم مجروح از جبهه برگشته بود و همراه خود ساک کوچکی آورده بود.

,

وی ادامه داد: من با همان بازیگوشی کودکانه ام گفتم: حتماً کسی که از جبهه می آید چیزی هم برای خانواده اش سوغات می آورد  ساکش را گرفتم  و به داخل اتاق بردم و در ساک را باز کردم چشمم به لباس های خونی و سوراخ شده افتاد جیغی کشیدم و مادرم را صدا زدم.

,

این خواهر جانباز با اشاره به اینکه مادرم با دیدن لباس ها به گریه افتاد، افزود: مادرم از یوسف پرسید: چی شده پسرم؟ برادرم گفت: چیز مهمی نیست تصادف کردم، مادرم به سمت برادرم رفت که دستش را ببیند گفت: مادر چیزی نگو، فریاد نزن دستم مجروح شده، ولی سر جایش هست، چیز مهمی نیست.  

,

وی خاطرنشان کرد: همسران جانبازان سختی های زیادی کشده اند و پرستاری و زحمات آنها نباید نادیده گرفته شود و به فراموشی سپرده شود.

,

 

,

انتهای پیام/ر

]

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه