اخبار داغ

روایت شجاعت سردار غایب اما فاتح خرمشهر از زبان خواهرش/ بخش دوم و پایانی

محمد با رزق حلال جهان آرا شد

محمد با رزق حلال جهان آرا شد
خواهر سردار شهید محمدجهان آرا با بیان اینکه خودسازی محور حرکت به سوی تعالی است، گفت: محمد علاوه بر خودسازی، با رزق و روزی حلال پدرم و تربیت قرآنی مادرم، محمدجهان آرا شد.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانابه نقل از طنین یاس، سردار شهید سید محمدعلی جهان آرا، فرمانده فاتح اما غایب خرمشهر است، برای من همیشه این سؤال بود که محمدجهان آرا چگونه مرد و چگونه فرمانده ای بود هر چند در زمان آزادسازی خرمشهر در بین رزمندگان نبود و غریو الله اکبر سرنداد اما نامش با سوم خرداد و فتح الفتوح خرمشهر اجین شده است. سیده فاطمه جهان آرا، خواهر سردار محمد جهان آرا معتقد است که خودسازی محمد در سال‌های اول نوجوانی، آمیختگی روحشبا قرآن، گرمای برگرفته از تعلایم اسلامی کلامش و نگاه عمیق او به زندگی باعث شد که جهان آرا، آراینده جان مردم شود.

, به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانابه نقل از طنین یاس، سردار شهید سید محمدعلی جهان آرا، فرمانده فاتح اما غایب خرمشهر است، برای من همیشه این سؤال بود که محمدجهان آرا چگونه مرد و چگونه فرمانده ای بود هر چند در زمان آزادسازی خرمشهر در بین رزمندگان نبود و غریو الله اکبر سرنداد اما نامش با سوم خرداد و فتح الفتوح خرمشهر اجین شده است., به گزارش , شبکه اطلاع رسانی راه دانا, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, به نقل از , طنین یاس, طنین یاس, طنین یاس, ، , سیده فاطمه جهان آرا، خواهر سردار محمد جهان آرا معتقد است که خودسازی محمد در سال‌های اول نوجوانی، آمیختگی روحشبا قرآن، گرمای برگرفته از تعلایم اسلامی کلامش و نگاه عمیق او به زندگی باعث شد که جهان آرا، آراینده جان مردم شود. ,

 

,

از فعالیت‌های شهید بعد از پیروزی انقلاب اسلامی کمی توضیح دهید؟

, از فعالیت‌های شهید بعد از پیروزی انقلاب اسلامی کمی توضیح دهید؟, از فعالیت‌های شهید بعد از پیروزی انقلاب اسلامی کمی توضیح دهید؟, از فعالیت‌های شهید بعد از پیروزی انقلاب اسلامی کمی توضیح دهید؟,

اسفند 57 محمد به خرمشهر برگشت، تا آن زمان همه جا بود به غیر از خرمشهر، با آمدنش به تعقیب ساواکی ها و برگزاری دادگاه های آنها مشغول شدند. این دادگاه ها در مدرسه هشترودی که من هم محصل همان مدرسه بودم، تشکیل می شد. مدرسه ما بسیار بزرگ بود و چهار حیاط داشت و خیلی از ساواکی ها در آن دادگاهی شدند، برای مثال محمد و دوستانش، قاتل "شهید مجتهدزاده" را که از جوانان مؤمن و خوب محل بود دستگیر و محاکمه کردند. "شهید مجتهدزاده"، اولین کتابخانه در خرمشهر و کتابخانه مسجد امام صادق(ع) را به راه انداخته بودو بعد هم با دستور امام خمینی(ره) مبنی بر شکیل سپاه پاسداران،  سپاه خرمشهر را تشکیل دادند و بعد از شهید جنگرودی فرماندهی سپاه خرمشهر را تا لحظه شهادت برعهده داشت.

, اسفند 57 محمد به خرمشهر برگشت، تا آن زمان همه جا بود به غیر از خرمشهر، با آمدنش به تعقیب ساواکی ها و برگزاری دادگاه های آنها مشغول شدند. این دادگاه ها در مدرسه هشترودی که من هم محصل همان مدرسه بودم، تشکیل می شد. مدرسه ما بسیار بزرگ بود و چهار حیاط داشت و خیلی از ساواکی ها در آن دادگاهی شدند، برای مثال محمد و دوستانش، قاتل "شهید مجتهدزاده" را که از جوانان مؤمن و خوب محل بود دستگیر و محاکمه کردند. "شهید مجتهدزاده"، اولین کتابخانه در خرمشهر و کتابخانه مسجد امام صادق(ع) را به راه انداخته بودو بعد هم با دستور امام خمینی(ره) مبنی بر شکیل سپاه پاسداران،  سپاه خرمشهر را تشکیل دادند و بعد از شهید جنگرودی فرماندهی سپاه خرمشهر را تا لحظه شهادت برعهده داشت.,

 

,

چه زمانی ازدواج کرد و چگونه با خانمش آشنا شد؟

, چه زمانی ازدواج کرد و چگونه با خانمش آشنا شد؟, چه زمانی ازدواج کرد و چگونه با خانمش آشنا شد؟, چه زمانی ازدواج کرد و چگونه با خانمش آشنا شد؟,

همین وقت‌ها یعنی سال 58 بود که زمزمه زن گرفتن محمد را مامان سرداد، آن زمان 4 تا از برادرانم ازدواج کرده بودند و مادر می گفت که محمد در نوبتی و باید زن بگیری، هر کسی را از فامیل معرفی می کردیم می گفت: اینها مثل خواهرهایم می مانند.. بحث داغ ازدواج محمد هر روز بعد از خوردن ناهار دوباره از سر گرفته می شد، اصرار ماد و زیر بار نرفتن او، تا اینکه یک روز در جواب مادر گفت: ( یک دختری هست..) با گفتن این کلمه خواب از سر همه که زیر کولر دراز کشیده بودیم پرید.. خاله عالیه " صغری اکبرنژاد ( پوری)" یکی از دوستان و هم بندی هایش را در زندان قصر معرفی کرده بود، بعد از آشنایی و صحبت های اولیه مادر و خواهر بزرگم به تهران رفته و خواستگاری انجام شد. آنها بسیار ساده و کم خرج ازدواج کردند.

, همین وقت‌ها یعنی سال 58 بود که زمزمه زن گرفتن محمد را مامان سرداد، آن زمان 4 تا از برادرانم ازدواج کرده بودند و مادر می گفت که محمد در نوبتی و باید زن بگیری، هر کسی را از فامیل معرفی می کردیم می گفت: اینها مثل خواهرهایم می مانند.. بحث داغ ازدواج محمد هر روز بعد از خوردن ناهار دوباره از سر گرفته می شد، اصرار ماد و زیر بار نرفتن او، تا اینکه یک روز در جواب مادر گفت: ( یک دختری هست..) با گفتن این کلمه خواب از سر همه که زیر کولر دراز کشیده بودیم پرید.. خاله عالیه " صغری اکبرنژاد ( پوری)" یکی از دوستان و هم بندی هایش را در زندان قصر معرفی کرده بود، بعد از آشنایی و صحبت های اولیه مادر و خواهر بزرگم به تهران رفته و خواستگاری انجام شد. آنها بسیار ساده و کم خرج ازدواج کردند.,

500 تومان کل خرج عروسی آنها شد، 300 تومان حلقه و 200 تومان هم خرید چادر و بعد از ازدواج چند ماهی منزل پدرم زندگی کردند و بعد مستقل شدند.

, 500 تومان کل خرج عروسی آنها شد، 300 تومان حلقه و 200 تومان هم خرید چادر و بعد از ازدواج چند ماهی منزل پدرم زندگی کردند و بعد مستقل شدند.,

 

,

, , ,

 

,

چه ویژگی‌هایی برای انتخاب همسر مد نظر داشت؟

, چه ویژگی‌هایی برای انتخاب همسر مد نظر داشت؟, چه ویژگی‌هایی برای انتخاب همسر مد نظر داشت؟, چه ویژگی‌هایی برای انتخاب همسر مد نظر داشت؟,

توجه به حجاب و عفاف، انقلابی بودن ایشان، حضور اجتماعی به مفهوم در صحنه بودن، دوست داشت همسر آینده اش از قشر مرفه بی درد نباشد، درد جامعه را درک کند و پوری هم اینگونه بود. او زندان را درک کرده بود، معنای شکنجه و شهید و شهادت را می دانست، معلمی انقلابی بود که بعد از ازدواج با محمد به آموزش و پرورش خرمهشر انتقالی گرفت. آنها مدت زمان طولانی زندگی مشترک نداشتند اما محمد خانواده اش را خیلی دوست داشت.

, توجه به حجاب و عفاف، انقلابی بودن ایشان، حضور اجتماعی به مفهوم در صحنه بودن، دوست داشت همسر آینده اش از قشر مرفه بی درد نباشد، درد جامعه را درک کند و پوری هم اینگونه بود. او زندان را درک کرده بود، معنای شکنجه و شهید و شهادت را می دانست، معلمی انقلابی بود که بعد از ازدواج با محمد به آموزش و پرورش خرمهشر انتقالی گرفت. آنها مدت زمان طولانی زندگی مشترک نداشتند اما محمد خانواده اش را خیلی دوست داشت., توجه به حجاب و عفاف، انقلابی بودن ایشان، حضور اجتماعی به مفهوم در صحنه بودن، دوست داشت همسر آینده اش از قشر مرفه بی درد نباشد، درد جامعه را درک کند , وجه به حجاب و عفاف، انقلابی بودن ایشان، حضور اجتماعی به مفهوم در صحنه بودن، دوست داشت همسر آینده اش از قشر مرفه بی درد نباشد، درد جامعه را درک کند,

 

,

نوع ارتباط عاطفی ایشان با خانم و فرزندانش چگونه بود؟

, نوع ارتباط عاطفی ایشان با خانم و فرزندانش چگونه بود؟, نوع ارتباط عاطفی ایشان با خانم و فرزندانش چگونه بود؟, نوع ارتباط عاطفی ایشان با خانم و فرزندانش چگونه بود؟,

محمد و خانمش، زندگی مشترک طولانی نداشتند اما در همان مدت کم هم زندگی خوبی داشتند، همانطور که گفتم در خانه ما رفت و آمد زیاد بود و همین موضوع بعد عاطفی ما را تقویت کرده بود و محمد با تمام مشغله کاری اش صمیمیت و علاقه را با خانواده خودش و خانمش حفظ کرده بود. از سال 58 تا 60 خداوند به آنها دو پسر عنایت کرد. "حمزه" که 24 مهر سال 59 به دنیا آمد و "محمدسلمان" که هرگز پدرش را ندید و بعد از چهلم پدرش به دنیا آمد.

, محمد و خانمش، زندگی مشترک طولانی نداشتند اما در همان مدت کم هم زندگی خوبی داشتند، همانطور که گفتم در خانه ما رفت و آمد زیاد بود و همین موضوع بعد عاطفی ما را تقویت کرده بود و محمد با تمام مشغله کاری اش صمیمیت و علاقه را با خانواده خودش و خانمش حفظ کرده بود., محمد و خانمش، زندگی مشترک طولانی نداشتند اما در همان مدت کم هم زندگی خوبی داشتند، همانطور که گفتم در خانه ما رفت و آمد زیاد بود و همین موضوع بعد عاطفی ما را تقویت کرده بود و محمد با تمام مشغله کاری اش صمیمیت و علاقه را با خانواده خودش و خانمش حفظ کرده بود., محمد و خانمش، زندگی مشترک طولانی نداشتند اما در همان مدت کم هم زندگی خوبی داشتند، همانطور که گفتم در خانه ما رفت و آمد زیاد بود و همین موضوع بعد عاطفی ما را تقویت کرده بود و محمد با تمام مشغله کاری اش صمیمیت و علاقه را با خانواده خودش و خانمش حفظ کرده بود., از سال 58 تا 60 خداوند به آنها دو پسر عنایت کرد. "حمزه" که 24 مهر سال 59 به دنیا آمد و "محمدسلمان" که هرگز پدرش را ندید و بعد از چهلم پدرش به دنیا آمد., ,

 

,

تولد محمد هم داستانی دارد که شنیدنش خالی از لطف نیست « همسر من که از دوستان محمد است تعریف کرد:  (24 مهر یکی از ر وزهای وحشتناک  برای خرمشهر بود چرا که ستون 5 گرای تعدادی از پاسدارهای جوان و رزمنده را که در مدرسه "دریابد رسایی" جمع شدند، به صدامیان داده بود ومتأسفانه ـنجا را چنان بمب‍باران کرده بودند که بدن های بچه ها تکه تکه شده بود و از بچه ها انگشت های دستشان سالم مانده بود! آن روز محمد با تعدادی از همکارانش به مدرسه می روند و چه صحنه هایی دیده و چقدر اذیت شده بودند، وقت برگشتن بی سیم می زنند که پدرت تماس گرفته و کار مهمی دارد و آنجا خبر می دهند که حمزه به دنیا آمده است – از قبل اسم فرزندش را انتخاب کرده بود -  در این حال دوستانش تولد تولدت مبارک را خواندند و محمد بالاخره خندید و این اتفاق مبارک فضا را تلطیف می کند.»

, تولد محمد هم داستانی دارد که شنیدنش خالی از لطف نیست « همسر من که از دوستان محمد است تعریف کرد:  (24 مهر یکی از ر وزهای وحشتناک  برای خرمشهر بود چرا که ستون 5 گرای تعدادی از پاسدارهای جوان و رزمنده را که در مدرسه "دریابد رسایی" جمع شدند، به صدامیان داده بود ومتأسفانه ـنجا را چنان بمب‍باران کرده بودند که بدن های بچه ها تکه تکه شده بود و از بچه ها انگشت های دستشان سالم مانده بود! آن روز محمد با تعدادی از همکارانش به مدرسه می روند و چه صحنه هایی دیده و چقدر اذیت شده بودند، وقت برگشتن بی سیم می زنند که پدرت تماس گرفته و کار مهمی دارد و آنجا خبر می دهند که حمزه به دنیا آمده است – از قبل اسم فرزندش را انتخاب کرده بود -  در این حال دوستانش تولد تولدت مبارک را خواندند و محمد بالاخره خندید و این اتفاق مبارک فضا را تلطیف می کند.»,

 

,

بله! او به بچه ها بسیار علاقه داشت و با آنها مهربان بود. نه تنها با حمزه فرزند اول خودش که حتی با "مهدی" پسر محسن ارتباط خوبی داشت، وقتی انقلاب شد پسر برادرم 2سال و نیمه و بسیار شیطان بود محمد او را بسیار دوست داشت و هر وقت از سرکار می آمد با همدستی مهدی و بازی‌های پر سر و صدا دیگر نمی گذاشتند کسی بخوابد.

, بله! او به بچه ها بسیار علاقه داشت و با آنها مهربان بود. نه تنها با حمزه فرزند اول خودش که حتی با "مهدی" پسر محسن ارتباط خوبی داشت، وقتی انقلاب شد پسر برادرم 2سال و نیمه و بسیار شیطان بود محمد او را بسیار دوست داشت و هر وقت از سرکار می آمد با همدستی مهدی و بازی‌های پر سر و صدا دیگر نمی گذاشتند کسی بخوابد.,

, , ,

 

,

شهید جهان آرا در سبک زندگی بیشتر از مادر متأثر بود یا پدر؟

, شهید جهان آرا در سبک زندگی بیشتر از مادر متأثر بود یا پدر؟, شهید جهان آرا در سبک زندگی بیشتر از مادر متأثر بود یا پدر؟, شهید جهان آرا در سبک زندگی بیشتر از مادر متأثر بود یا پدر؟,

از مادر بسیار تأثیر می گرفت و مادرم را خیلی دوست داشت، پدر مرد بیرون و اکثرا در مسافرت بود و محمد با مادر بیشتر اخت شده بود. مادرم زنی نمازخوان و به امور دینی متعصب بود، این تعصب و دینمداری محمد نشأت گرفته از تربیت مادرم بود.

, از مادر بسیار تأثیر می گرفت و مادرم را خیلی دوست داشت، پدر مرد بیرون و اکثرا در مسافرت بود و محمد با مادر بیشتر اخت شده بود. مادرم زنی نمازخوان و به امور دینی متعصب بود، این تعصب و دینمداری محمد نشأت گرفته از تربیت مادرم بود., از مادر بسیار تأثیر می گرفت و مادرم را خیلی دوست داشت، پدر مرد بیرون و اکثرا در مسافرت بود و محمد با مادر بیشتر اخت شده بود. مادرم زنی نمازخوان و به امور دینی متعصب بود، این تعصب و دینمداری محمد نشأت گرفته از تربیت مادرم بود., از مادر بسیار تأثیر می گرفت و مادرم را خیلی دوست داشت، پدر مرد بیرون و اکثرا در مسافرت بود و محمد با مادر بیشتر اخت شده بود. مادرم زنی نمازخوان و به امور دینی متعصب بود، این تعصب و دینمداری محمد نشأت گرفته از تربیت مادرم بود.,

 

,

به جنگ تحمیلی برگردیم، از روزهای نخست جنگ در خرمشهر تعریف کنید

, به جنگ تحمیلی برگردیم، از روزهای نخست جنگ در خرمشهر تعریف کنید, به جنگ تحمیلی برگردیم، از روزهای نخست جنگ در خرمشهر تعریف کنید, به جنگ تحمیلی برگردیم، از روزهای نخست جنگ در خرمشهر تعریف کنید,

در واقع کوس جنگ از 15 شهریور به صدا در آمده بود اما بنی صدر باور نمی کرد و لزومی برای دفاع و پاسخ گویی نمی دید! ما شب‌های تابستان پشت بام می خوابیدیم و ستاره ها را می شمردیم، در آسمان چیزهایی می دیدم که مانند ستاره می درخشیدند اما در حرکت بودند! در واقع هواپیماهای مهاجم بعثی و آواکس عربستان بودند که حریم هوایی ما را نقض می کردند و 20 شهریور با به شهادت رسیدن 2 نفر از سپاهیان مرزی، کم کم جنگ چهره خود را به ما نشان داد. آن روزها ما در جهادسازندگی مشغول بودیم و به کشاورزان در برداشت محصول کمک می کردیم اما از 15 شهریور  به بعد اجازه این کار را هم به ما ندانند...

, در واقع کوس جنگ از 15 شهریور به صدا در آمده بود اما بنی صدر باور نمی کرد و لزومی برای دفاع و پاسخ گویی نمی دید! ما شب‌های تابستان پشت بام می خوابیدیم و ستاره ها را می شمردیم، در آسمان چیزهایی می دیدم که مانند ستاره می درخشیدند اما در حرکت بودند! در واقع هواپیماهای مهاجم بعثی و آواکس عربستان بودند که حریم هوایی ما را نقض می کردند و 20 شهریور با به شهادت رسیدن 2 نفر از سپاهیان مرزی، کم کم جنگ چهره خود را به ما نشان داد. آن روزها ما در جهادسازندگی مشغول بودیم و به کشاورزان در برداشت محصول کمک می کردیم اما از 15 شهریور  به بعد اجازه این کار را هم به ما ندانند...,

 

,

31 شهریور برای رفتن به مدرسه خود را آماده می کردیم که گوینده خبر 14 از بمباران فرودگاه مهرآباد خبر داد و درست ساعت چهار یا پنج  بعد از ظهر بود که صدای انفجار در خرمشهر هم شنیده شد.  با بالا گرفتن صدای انفجار ها دوستم "طاهر" به من زنگ زد که فاطمه بیا برویم "بیمارستان مصدق" آنجا به حضور ما احتیاج دارند، ما با هم دوره کمک های اولیه را دیده بودیم، به مادر گفتم و رفتم به سمت خانه دوستم...

, 31 شهریور برای رفتن به مدرسه خود را آماده می کردیم که گوینده خبر 14 از بمباران فرودگاه مهرآباد خبر داد و درست ساعت چهار یا پنج  بعد از ظهر بود که صدای انفجار در خرمشهر هم شنیده شد.,   با بالا گرفتن صدای انفجار ها دوستم "طاهر" به من زنگ زد که فاطمه بیا برویم "بیمارستان مصدق" آنجا به حضور ما احتیاج دارند، ما با هم دوره کمک های اولیه را دیده بودیم، به مادر گفتم و رفتم به سمت خانه دوستم...,

 

,

دو ساعتی منزل دوستم بودم ولی به خاطر سر و صدای زیاد جرأت نکردیم از خانه خارج شویم. می خواستم به خانه برگردم که طاهره اجازه نداد! دیگر ساعت ده شب شده بود و من نصف روز از خانواده بی خبر بودم و تلفن خانه را کسی جواب نمی داد، در تاریکی محض و بی خبری از شروع جنگ دائم با خانه تماس می گرفتم که بالاخره خواهرم گوشی را برداشت و گفت: (مامان و مرضیه زخمی شده اند و بیمارستان هستند) به سرعت به سمت خانه رفتم... مرضیه به شدت از ناحیه زانو مجروح شده بود و مادر هم از ناحیه پا و شکم و دست مجروحیت داشت، فردا صبح مرضیه را به خاطر شدت جراحات به آبادان انتقال دادند و ما هم به آبادان رفتیم .

, دو ساعتی منزل دوستم بودم ولی به خاطر سر و صدای زیاد جرأت نکردیم از خانه خارج شویم. می خواستم به خانه برگردم که طاهره اجازه نداد! دیگر ساعت ده شب شده بود و من نصف روز از خانواده بی خبر بودم و تلفن خانه را کسی جواب نمی داد، در تاریکی محض و بی خبری از شروع جنگ دائم با خانه تماس می گرفتم که بالاخره خواهرم گوشی را برداشت و گفت: (مامان و مرضیه زخمی شده اند و بیمارستان هستند) به سرعت به سمت خانه رفتم... مرضیه به شدت از ناحیه زانو مجروح شده بود و مادر هم از ناحیه پا و شکم و دست مجروحیت داشت، فردا صبح مرضیه را به خاطر شدت جراحات به آبادان انتقال دادند و ما هم به آبادان رفتیم .,

 

,

محمد پنجمین روز این حادثه از زخمی شدن مرضیه و مادر با خبر شد و چون آبادان امکانات نبود همه خانواده را به اهواز منتقل کرد و  می گفت: ( اینجا خطرناک است و من نمی دانم، فکرم به شما باشد یا جنگ، می گفت : اینجا تن در برابر تانک است و ما تجهیزات نداریم ...) با رسیدن به اهواز؛  بمباران های این شهر هم شروع شد؛ یکبار انبار مهمات اهواز را زدند که 5 تا 6 ساعت صدای ترکیدن مهمات می آمد و شهر می لرزید ... محمد یک هفته بعد از جنگ توانست به اهواز بیاید و شبی به بیمارستان جندی شاپور  آمد، من کنار مرضیه خوابیده بودم که دیدم دستی روی شانه هایم قرار گفت، محمد بود، پرسید: مرضیه چطور است؟ گفتم تازه خوابیده است... 

, محمد پنجمین روز این حادثه از زخمی شدن مرضیه و مادر با خبر شد و چون آبادان امکانات نبود همه خانواده را به اهواز منتقل کرد و  می گفت: ( اینجا خطرناک است و من نمی دانم، فکرم به شما باشد یا جنگ، می گفت : اینجا تن در برابر تانک است و ما تجهیزات نداریم ...) با رسیدن به اهواز؛  بمباران های این شهر هم شروع شد؛ یکبار انبار مهمات اهواز را زدند که 5 تا 6 ساعت صدای ترکیدن مهمات می آمد و شهر می لرزید ... محمد یک هفته بعد از جنگ توانست به اهواز بیاید و شبی به بیمارستان جندی شاپور  آمد، من کنار مرضیه خوابیده بودم که دیدم دستی روی شانه هایم قرار گفت، محمد بود، پرسید: مرضیه چطور است؟ گفتم تازه خوابیده است... ,

 

,

همه خانواده به جز شهید جهان آرا به اهواز آمده بودید؟

, همه خانواده به جز شهید جهان آرا به اهواز آمده بودید؟, همه خانواده به جز شهید جهان آرا به اهواز آمده بودید؟, همه خانواده به جز شهید جهان آرا به اهواز آمده بودید؟,

نه!  آن روز که ما را از آبادان به اهواز انتقال داد، "سعید" یکی از برادرهایم وسط راه فرار کرد و برگشت و "محسن" هم تا 22 مهر ماه در خرمشهر ماند اما خانواده اش را به دزفول منزل برادر بزرگم "محمدحسین" آورد و وقت برگشت زمانی که عراق داشت خرمشهر را محاصره می کرد در جاده آبادان به اهواز اسیر شده بود و چون جزء نیروهای مردمی بود ما مدت زیادی از او خبر نداشتیم. آن زمان هر کس اسیر می شد، رادیو عراق مصاحبه ای انجام می داد و اسم و شمارره تماسی می گفت تا به خانواده اش اطلاع دهند، گویا محسن هم خودش را به عنوانی دیگر در مصاحبه با اسرا معرفی کرده و شماره تماس دایی را داده بود .چند بار منزل دایی تماس گرفتند و از اسیری به اسم جلالی صحبت کردند وقتی تعداد تلفن ها زیاد شد، دایی این قضیه را برای مادرم تعریف کرد، محمد گفت: احتمالا این فرد باید "محسن" باشد. او به خاطر محمد خودش را معرفی نکرده بود.

, نه!  آن روز که ما را از آبادان به اهواز انتقال داد، "سعید" یکی از برادرهایم وسط راه فرار کرد و برگشت و "محسن" هم تا 22 مهر ماه در خرمشهر ماند اما خانواده اش را به دزفول منزل برادر بزرگم "محمدحسین" آورد و وقت برگشت زمانی که عراق داشت خرمشهر را محاصره می کرد در جاده آبادان به اهواز اسیر شده بود و چون جزء نیروهای مردمی بود ما مدت زیادی از او خبر نداشتیم., آن زمان هر کس اسیر می شد، رادیو عراق مصاحبه ای انجام می داد و اسم و شمارره تماسی می گفت تا به خانواده اش اطلاع دهند، گویا محسن هم خودش را به عنوانی دیگر در مصاحبه با اسرا معرفی کرده و شماره تماس دایی را داده بود .چند بار منزل دایی تماس گرفتند و از اسیری به اسم جلالی صحبت کردند وقتی تعداد تلفن ها زیاد شد، دایی این قضیه را برای مادرم تعریف کرد، محمد گفت: احتمالا این فرد باید "محسن" باشد. او به خاطر محمد خودش را معرفی نکرده بود.,

 

,

بعد از آزاد شدن خانم معصومه آباد یعنی سال های 65- 64 برایمان تعریف کرد که محسن را دیده است و او برای کوتاه کردن محاسنش از خانم آباد، تقاضای قیچی می کند که خانم آباد می گوید: ناخن گیر دارد و گویا محسن با ناخن گیر محاسن خود را کوتاه می کند! آخر نیروهای بعثی کسانی که ظاهر اسلامی و ریش  داشتند بیشتر اذیت می کردند. یکی از داغ های بزرگ مادرم نبود محسن بود. یادم هست که زمان آزادسازی اسرا مامان خیلی امید داشت که او هم جزء آزادگان باشد مادر در آن روزها چنان محو تلویزیون می شد که شاید محسن را ببیند ولی سال 69 هم خبری از او نشد. گویا با شناسایی محسن که برادر "محمد جهان آرا" است بیشتر اذیتش کرده بودند؛ سال 71 آقایی از کردستان تماس گرفت و گفت: (با محسن هم سلولی بوده است و بعد از شناسایی از ما جدایش کردند و دیگر از او خبری نداشتیم.) سال 79 یا 80 تست دی ان ای گرفتند تا شاید بتوانند، پیکر او را پیدا کنند.

, بعد از آزاد شدن خانم معصومه آباد یعنی سال های 65- 64 برایمان تعریف کرد که محسن را دیده است و او برای کوتاه کردن محاسنش از خانم آباد، تقاضای قیچی می کند که خانم آباد می گوید: ناخن گیر دارد و گویا محسن با ناخن گیر محاسن خود را کوتاه می کند! آخر نیروهای بعثی کسانی که ظاهر اسلامی و ریش  داشتند بیشتر اذیت می کردند., یکی از داغ های بزرگ مادرم نبود محسن بود. یادم هست که زمان آزادسازی اسرا مامان خیلی امید داشت که او هم جزء آزادگان باشد مادر در آن روزها چنان محو تلویزیون می شد که شاید محسن را ببیند ولی سال 69 هم خبری از او نشد., گویا با شناسایی محسن که برادر "محمد جهان آرا" است بیشتر اذیتش کرده بودند؛ سال 71 آقایی از کردستان تماس گرفت و گفت: (با محسن هم سلولی بوده است و بعد از شناسایی از ما جدایش کردند و دیگر از او خبری نداشتیم.) سال 79 یا 80 تست دی ان ای گرفتند تا شاید بتوانند، پیکر او را پیدا کنند.,

 

,

, ,

 

,

از نحوه شهادت ایشان بگویید. محمد جهان آرا قبل از آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید چگونه است که نام جهان آرا با سوم خرداد و فتح خرمشهر پیوند خورده است؟

, از نحوه شهادت ایشان بگویید. محمد جهان آرا قبل از آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید چگونه است که نام جهان آرا با سوم خرداد و فتح خرمشهر پیوند خورده است؟ , از نحوه شهادت ایشان بگویید. محمد جهان آرا قبل از آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید چگونه است که نام جهان آرا با سوم خرداد و فتح خرمشهر پیوند خورده است؟ , از نحوه شهادت ایشان بگویید. محمد جهان آرا قبل از آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید چگونه است که نام جهان آرا با سوم خرداد و فتح خرمشهر پیوند خورده است؟ ,

مهر سال 60 آبادان در دست بعثی ها بود و امام دستور شکسته شدن حصر آبادان را صادر کرد و 5 مهر همان سال با عملیات غرور آفرین ثامن الحجج آبادان نجات یافت. 7 مهر قرار شد پنج تن از فرماندهان رده بالای ارتش و سپاه جهت تقدیم گزارش عملیات ثامن‏ الائمه به امام خمینی (ره) عازم تهران شوند و محمد هم قرار بود که در این جلسه باشد. تلفنی به خانمش گفته بود که با ماشین به تهران می آیند. خانم محمد برای وضع حمل فرزند دومش " محمدسلمان" به تهران آمده بود. آن روز از مدرسه به خانه آمدم – سوم دبیرستان بودم - مادر به سفر مشهد رفته بود، دیدم بر خلاف همیشه پدرم در منزل است و گرفته به نظر می رسد. پرسیدم بابا الان در خانه چه می کنی؟ گفت: هیچ آمده ام ناهار بخورم و استراحت کنم.

, مهر سال 60 آبادان در دست بعثی ها بود و امام دستور شکسته شدن حصر آبادان را صادر کرد و 5 مهر همان سال با عملیات غرور آفرین ثامن الحجج آبادان نجات یافت., 7 مهر قرار شد پنج تن از فرماندهان رده بالای ارتش و سپاه جهت تقدیم گزارش عملیات ثامن‏ الائمه به امام خمینی (ره) عازم تهران شوند و محمد هم قرار بود که در این جلسه باشد. تلفنی به خانمش گفته بود که با ماشین به تهران می آیند. خانم محمد برای وضع حمل فرزند دومش " محمدسلمان" به تهران آمده بود. آن روز از مدرسه به خانه آمدم – سوم دبیرستان بودم - مادر به سفر مشهد رفته بود، دیدم بر خلاف همیشه پدرم در منزل است و گرفته به نظر می رسد. پرسیدم بابا الان در خانه چه می کنی؟ گفت: هیچ آمده ام ناهار بخورم و استراحت کنم.,

 

,

با آمدن دختر عمو وضعیت غیر عادی تر شد، از ما پرسید: ( نشنیده اید که هواپیمایی سقوط کرده باشد، گفتیم: چرا از اخبار ساعت دو شنیدیم، هواپیمای نظامی که از آبادان بلند شده در کهریزک سقوط کرده .. گفت: احتمال می‌دهند که محمد در آن پرواز بوده باشد. خواهرم گفت: نه پوری – همسرش - گفته محمد با ماشین می آید...  دلیل کلافگی پدرم را فهمیدیم و ناراحت شروع به گریه و بی تابی کردیم؛  پدرم گفت: (هنوز هیچ چیز معلوم نیست و پوری هم گفته محمد با ماشین می آید، اسمش هم در لیست نیست! اما دوستش گفته که ماشینش در فرودگاه  آبادان  است!! وضعیت بالاتکلیفی بود. فردای آن روز، دختر عمویم، بابا و خانم محمد را برد پزشک قاونی و پیکرش را شناسایی کردند، چند روزی بعد از چهلم شهدا بود که " محمدسلمان" به دنیا آمد. حدود نه ماه بعد خرمشهر آزاد می شد و شعری که غلام کویتی پور می خواند می گوید: (محمد نبودی ببینی که شهر آزاد شد....داستان آزادسازی خرمشهر را در برای محمد می گوید، اولین سالگرد محمد در مسجد حضرت امیر در امیرآباد، اقای کویتی پور این شعر را خواند.

, با آمدن دختر عمو وضعیت غیر عادی تر شد، از ما پرسید: ( نشنیده اید که هواپیمایی سقوط کرده باشد، گفتیم: چرا از اخبار ساعت دو شنیدیم، هواپیمای نظامی که از آبادان بلند شده در کهریزک سقوط کرده .. گفت: احتمال می‌دهند که محمد در آن پرواز بوده باشد. خواهرم گفت: نه پوری – همسرش - گفته محمد با ماشین می آید..., دلیل کلافگی پدرم را فهمیدیم و ناراحت شروع به گریه و بی تابی کردیم؛  پدرم گفت: (هنوز هیچ چیز معلوم نیست و پوری هم گفته محمد با ماشین می آید، اسمش هم در لیست نیست! اما دوستش گفته که ماشینش در فرودگاه  آبادان  است!! وضعیت بالاتکلیفی بود., فردای آن روز، دختر عمویم، بابا و خانم محمد را برد پزشک قاونی و پیکرش را شناسایی کردند، چند روزی بعد از چهلم شهدا بود که " محمدسلمان" به دنیا آمد. حدود نه ماه بعد خرمشهر آزاد می شد و شعری که غلام کویتی پور می خواند می گوید: (محمد نبودی ببینی که شهر آزاد شد....داستان آزادسازی خرمشهر را در برای محمد می گوید، اولین سالگرد محمد در مسجد حضرت امیر در امیرآباد، اقای کویتی پور این شعر را خواند.,

 

,

چه شد که محمد جهان آرا؛ محمد جهان آرا شد؟

, چه شد که محمد جهان آرا؛ محمد جهان آرا شد؟, چه شد که محمد جهان آرا؛ محمد جهان آرا شد؟, چه شد که محمد جهان آرا؛ محمد جهان آرا شد؟,

یک کلام، رزق و روزی حلال؛ نان حلال پایه و اساس تربیت است، تجربه کرده‌ام در کنار سایر آیتم های تربیتی مهم ترین جز رزق و روزی حالا است، فرزندی که حرام وارد خون و گوشت و استخوانش نشده باشد، ممکن است اشتباه کند اما راه کج نمی رود.

, یک کلام، رزق و روزی حلال؛ نان حلال پایه و اساس تربیت است، تجربه کرده‌ام در کنار سایر آیتم های تربیتی مهم ترین جز رزق و روزی حالا است، فرزندی که حرام وارد خون و گوشت و استخوانش نشده باشد، ممکن است اشتباه کند اما راه کج نمی رود., یک کلام، رزق و روزی حلال؛ نان حلال پایه و اساس تربیت است، تجربه کرده‌ام در کنار سایر آیتم های تربیتی مهم ترین جز رزق و روزی حالا است، فرزندی که حرام وارد خون و گوشت و استخوانش نشده باشد، ممکن است اشتباه کند اما راه کج نمی رود., یک کلام، رزق و روزی حلال؛ نان حلال پایه و اساس تربیت است، تجربه کرده‌ام در کنار سایر آیتم های تربیتی مهم ترین جز رزق و روزی حالا است، فرزندی که حرام وارد خون و گوشت و استخوانش نشده باشد، ممکن است اشتباه کند اما راه کج نمی رود.,

پدرم مرد زحمت کشی بود و برای کسب روزی حلال سفرهای زیادی می کرد ما  13 خواهر و برادر هستیم که سه تا شهید و یکی از برادرها هم فوت شده است، الحمدالله یکی از ما سیگاری نشدیم با وجود فرزندان زیاد مادر در تربیت ما هیچ چیز کم نگذاشت ...درست است که در آن زمان هم عقاید مختلف بود اما بچه ناخلف نداشتیم و بعد هم نماز اول وقت، والدین ما به نماز اول وقت اهمیت زیادی می دادند من تا به امروز به تعداد انگشت های یک دستم نمازم قضا نشده است، مادر همیشه ما را با اذان صبح بیدار می کرد.

, پدرم مرد زحمت کشی بود و برای کسب روزی حلال سفرهای زیادی می کرد ما  13 خواهر و برادر هستیم که سه تا شهید و یکی از برادرها هم فوت شده است، الحمدالله یکی از ما سیگاری نشدیم با وجود فرزندان زیاد مادر در تربیت ما هیچ چیز کم نگذاشت ...درست است که در آن زمان هم عقاید مختلف بود اما بچه ناخلف نداشتیم و بعد هم نماز اول وقت، والدین ما به نماز اول وقت اهمیت زیادی می دادند من تا به امروز به تعداد انگشت های یک دستم نمازم قضا نشده است، مادر همیشه ما را با اذان صبح بیدار می کرد.,

 

,

ما چگونه می توانیم، در مسیر شهدا در جبهه جنگ نرم قدم برداریم و کارهای ماندگار انجام دهیم؟

, ما چگونه می توانیم، در مسیر شهدا در جبهه جنگ نرم قدم برداریم و کارهای ماندگار انجام دهیم؟, ما چگونه می توانیم، در مسیر شهدا در جبهه جنگ نرم قدم برداریم و کارهای ماندگار انجام دهیم؟, ما چگونه می توانیم، در مسیر شهدا در جبهه جنگ نرم قدم برداریم و کارهای ماندگار انجام دهیم؟,

ما باید از خود شروع کنیم و خودسازی کنیم. وقتی خودسازی کردیم می توانیم باعث تحول و ساخته شدن فکر و اندیشه دیگران شویم. چند روز پیش دخترم از اهواز تماس گرفت که برق قطع شده است و هوا آنجا بسیار گرم است، برایش گفتم که دایی محمد، چگونه در گرمای تابستان به یاد افراد مستمندی که کولر نداشتند، پشت بام می خوابید.. . بعد از مدتی همسرش تلفن زد و گفت: زن دایی! به مریم چه گفتی که از نبود کولر شکایت نمی‌کنه!! گفتم هیچی فقط خاطره‌ای از دایی محمد گفتم. اینگونه حتی خاطره‌ای از شهدا می تواند دیگران را متحول و نگاهشان به زندگی را تغییر دهد.

, ما باید از خود شروع کنیم و خودسازی کنیم. وقتی خودسازی کردیم می توانیم باعث تحول و ساخته شدن فکر و اندیشه دیگران شویم. چند روز پیش دخترم از اهواز تماس گرفت که برق قطع شده است و هوا آنجا بسیار گرم است، برایش گفتم که دایی محمد، چگونه در گرمای تابستان به یاد افراد مستمندی که کولر نداشتند، پشت بام می خوابید.. . بعد از مدتی همسرش تلفن زد و گفت: زن دایی! به مریم چه گفتی که از نبود کولر شکایت نمی‌کنه!! گفتم هیچی فقط خاطره‌ای از دایی محمد گفتم. اینگونه حتی خاطره‌ای از شهدا می تواند دیگران را متحول و نگاهشان به زندگی را تغییر دهد., ما باید از خود شروع کنیم و خودسازی کنیم. وقتی خودسازی کردیم می توانیم باعث تحول و ساخته شدن فکر و اندیشه دیگران شویم. , ما باید از خود شروع کنیم و خودسازی کنیم. وقتی خودسازی کردیم می توانیم باعث تحول و ساخته شدن فکر و اندیشه دیگران شویم. ,

 

,

گفت‌وگو از منیره غلامی توکلی

, گفت‌وگو از منیره غلامی توکلی,

انتهای پیام/خ

, انتهای پیام/خ]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه