اخبار داغ

تعمیرکاری که به طور حیرت انگیزی بعد از مرگ زنده شد + عکس

تعمیرکاری که به طور حیرت انگیزی بعد از مرگ زنده شد + عکس
آقای کدیور تعمیرکار خودرو،مردی است که بر اثر یک سانحه ی رانندگی جان خود را از دست می دهد اما به یک باره به خواست خدا زنده می شود.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا، سایت مارگون نوشت: تصور شما از جهان پس از مرگ چیست؟ بودند انسان‌هایی که چند ساعت و حتی چند روز پس از مرگ زنده شدند و اظهارات آنها در حالی که همه تصور می‌کرده‌اند مرده اند، دستمایه گزارش‌ها و فیلم‌هایی شده که مخاطبان را به فکر فرو برده است.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, ، سایت مارگون نوشت: تصور شما از جهان پس از مرگ چیست؟ بودند انسان‌هایی که چند ساعت و حتی چند روز پس از مرگ زنده شدند و اظهارات آنها در حالی که همه تصور می‌کرده‌اند مرده اند، دستمایه گزارش‌ها و فیلم‌هایی شده که مخاطبان را به فکر فرو برده است., ، سایت مارگون نوشت: تصور شما از جهان پس از مرگ چیست؟ بودند انسان‌هایی که چند ساعت و حتی چند روز پس از مرگ زنده شدند و اظهارات آنها در حالی که همه تصور می‌کرده‌اند مرده اند، دستمایه گزارش‌ها و فیلم‌هایی شده که مخاطبان را به فکر فرو برده است., مارگون,

برخی زندگی پس از مرگ را شیرین و برخی سخت و طاقت‌ فرسا می‌دانند. تاریخ تاکنون تجربه‌های زیادی از انسان‌هایی داشته که پس از مرگ و در حالی که آماده تدفین بوده‌اند، به یکباره زنده شده‌اند و پس از گذشت سال‌ها از اتفاقی که برایشان رخ داده است با شگفتی یاد می‌کنند. در شهرستان سپیدان مردی است که بر اثر یک سانحه ی رانندگی جان خود را از دست می دهد اما به یک باره به خواست خدا زنده می شود.

, برخی زندگی پس از مرگ را شیرین و برخی سخت و طاقت‌ فرسا می‌دانند. تاریخ تاکنون تجربه‌های زیادی از انسان‌هایی داشته که پس از مرگ و در حالی که آماده تدفین بوده‌اند، به یکباره زنده شده‌اند و پس از گذشت سال‌ها از اتفاقی که برایشان رخ داده است با شگفتی یاد می‌کنند. در شهرستان سپیدان مردی است که بر اثر یک سانحه ی رانندگی جان خود را از دست می دهد اما به یک باره به خواست خدا زنده می شود. , برخی زندگی پس از مرگ را شیرین و برخی سخت و طاقت‌ فرسا می‌دانند. تاریخ تاکنون تجربه‌های زیادی از انسان‌هایی داشته که پس از مرگ و در حالی که آماده تدفین بوده‌اند، به یکباره زنده شده‌اند و پس از گذشت سال‌ها از اتفاقی که برایشان رخ داده است با شگفتی یاد می‌کنند. در شهرستان سپیدان مردی است که بر اثر یک سانحه ی رانندگی جان خود را از دست می دهد اما به یک باره به خواست خدا زنده می شود. , .,

او در طول چند ساعت اولیه بعد از حادثه هیچ ضربان قلبی نداشت و در نتیجه اکسیژن به مغز و اندام‌های حیاتی وی نمی رسد و براثر شدت ضربه وارده سمت راست وی برای همیشه فلج می شود. پس از هوشیاری کامل، پزشکان مطمئن بودند که با آسیب جدی مغزی و نخاعی روبرو خواهد شد. مدت شش ماه در بستر بیماری بود که به کمک خانواده توانست سرپا بایستد و در حال حاضر مشغول تعمیرات ماشین (جلوبندی) می باشد.

, او در طول چند ساعت اولیه بعد از حادثه هیچ ضربان قلبی نداشت و در نتیجه اکسیژن به مغز و اندام‌های حیاتی وی نمی رسد و براثر شدت ضربه وارده سمت راست وی برای همیشه فلج می شود. پس از هوشیاری کامل، پزشکان مطمئن بودند که با آسیب جدی مغزی و نخاعی روبرو خواهد شد. مدت شش ماه در بستر بیماری بود که به کمک خانواده توانست سرپا بایستد و در حال حاضر مشغول تعمیرات ماشین (جلوبندی) می باشد, او در طول چند ساعت اولیه بعد از حادثه هیچ ضربان قلبی نداشت و در نتیجه اکسیژن به مغز و اندام‌های حیاتی وی نمی رسد و براثر شدت ضربه وارده سمت راست وی برای همیشه فلج می شود. پس از هوشیاری کامل، پزشکان مطمئن بودند که با آسیب جدی مغزی و نخاعی روبرو خواهد شد. مدت شش ماه در بستر بیماری بود که به کمک خانواده توانست سرپا بایستد و در حال حاضر مشغول تعمیرات ماشین (جلوبندی) می باشد,

, , , ,

دانیال کدیور، متولد 1349، اهل‌ اردکان ‌ فارس است‌. این مرد 45 ساله‌ پس از یک تصادف وحشتناک درجاده شیراز به سپیدان  می میرد و در حین انتقال به سردخانه بیمارستان زنده می شود.

, دانیال کدیور، متولد 1349، اهل‌ اردکان ‌ فارس است‌. این مرد 45 ساله‌ پس از یک تصادف وحشتناک درجاده شیراز به سپیدان  می میرد و در حین انتقال به سردخانه بیمارستان زنده می شود., دانیال کدیور، متولد 1349، اهل‌ اردکان ‌ فارس است‌. این مرد 45 ساله‌ پس از یک تصادف وحشتناک درجاده شیراز به سپیدان  می میرد و در حین انتقال به سردخانه بیمارستان زنده می شود., .,

برای شنیدن حرف‌‌های او از آن چند ساعت مُردنش به دیدارش رفتیم. با اصرار فراوان برای اولین بار حاضر به گفتگو می شود و از رازهای چندین ساله اش می گوید.

, برای شنیدن حرف‌‌های او از آن چند ساعت مُردنش به دیدارش رفتیم. با اصرار فراوان برای اولین بار حاضر به گفتگو می شود و از رازهای چندین ساله اش می گوید. , برای شنیدن حرف‌‌های او از آن چند ساعت مُردنش به دیدارش رفتیم. با اصرار فراوان برای اولین بار حاضر به گفتگو می شود و از رازهای چندین ساله اش می گوید. , .,

, , , ,

مارگون:حادثه چگونه و در چه سالی برای شما رخ داد؟

, مارگون:حادثه چگونه و در چه سالی برای شما رخ داد؟, مارگون:حادثه چگونه و در چه سالی برای شما رخ داد؟, مارگون:حادثه چگونه و در چه سالی برای شما رخ داد؟,

اول شهریور 1382، آن روز هم مانند امروز روز گرمی بود و من آن زمان از شیراز به سمت اردکان با موتور درحال حرکت بودم  ساعت یک  یا دو بعدازظهربود.نزدیکی چشمه گردنه شول ، جاده اونموقع مثل الان نبود ، جلوی من ماشین سنگینی در حال حرکت بود . یک لحظه نمی دانم چه شد صدای برخورد و شکستن چراغ عقب موتور را شنیدم و دیگر چیزی متوجه نشدم، بعد شنیدم که در نزدیکی گردنه شول، موتورم با یک ماشین برخورد شدیدی کرده( متواری شده بود) و شدت این تصادف به حدی بود که چند متر آن طرف ترجاده پرتاب شده بودم. پس از حادثه من نفس نمی‌کشیدم و به تصور این که فوت کرده‌ام رویم پتو انداخته بودند. مردم برام فاتحه می خواندند و سکه های پول خرد روی جنازه ام پرت می کردند.

, اول شهریور 1382، آن روز هم مانند امروز روز گرمی بود و من آن زمان از شیراز به سمت اردکان با موتور درحال حرکت بودم  ساعت یک  یا دو بعدازظهربود.نزدیکی چشمه گردنه شول ، جاده اونموقع مثل الان نبود ، جلوی من ماشین سنگینی در حال حرکت بود . یک لحظه نمی دانم چه شد صدای برخورد و شکستن چراغ عقب موتور را شنیدم و دیگر چیزی متوجه نشدم، بعد شنیدم که در نزدیکی گردنه شول، موتورم با یک ماشین برخورد شدیدی کرده( متواری شده بود) و شدت این تصادف به حدی بود که چند متر آن طرف ترجاده پرتاب شده بودم. پس از حادثه من نفس نمی‌کشیدم و به تصور این که فوت کرده‌ام رویم پتو انداخته بودند. مردم برام فاتحه می خواندند و سکه های پول خرد روی جنازه ام پرت می کردند., اول شهریور 1382، آن روز هم مانند امروز روز گرمی بود و من آن زمان از شیراز به سمت اردکان با موتور درحال حرکت بودم  ساعت یک  یا دو بعدازظهربود.نزدیکی چشمه گردنه شول ، جاده اونموقع مثل الان نبود ، جلوی من ماشین سنگینی در حال حرکت بود . یک لحظه نمی دانم چه شد صدای برخورد و شکستن چراغ عقب موتور را شنیدم و دیگر چیزی متوجه نشدم، بعد شنیدم که در نزدیکی گردنه شول، موتورم با یک ماشین برخورد شدیدی کرده( متواری شده بود) و شدت این تصادف به حدی بود که چند متر آن طرف ترجاده پرتاب شده بودم. پس از حادثه من نفس نمی‌کشیدم و به تصور این که فوت کرده‌ام رویم پتو انداخته بودند. مردم برام فاتحه می خواندند و سکه های پول خرد روی جنازه ام پرت می کردند.,

جسد مرا  کنار جاده گذاشتند تا آمبولانس حمل جسد بیاد دیگه کاری از دست کسی ساخته نبود. برخی از مسافرین که مرا می شناختند با بستگانم تماس گرفتند تا آماده مراسم تشییع و تدفین و....بشوند

, جسد مرا  کنار جاده گذاشتند تا آمبولانس حمل جسد بیاد دیگه کاری از دست کسی ساخته نبود. برخی از مسافرین که مرا می شناختند با بستگانم تماس گرفتند تا آماده مراسم تشییع و تدفین و....بشوند , جسد مرا  کنار جاده گذاشتند تا آمبولانس حمل جسد بیاد دیگه کاری از دست کسی ساخته نبود. برخی از مسافرین که مرا می شناختند با بستگانم تماس گرفتند تا آماده مراسم تشییع و تدفین و....بشوند ,

مارگون: چگونه متوجه شدند شما زنده هستید؟

, مارگون: چگونه متوجه شدند شما زنده هستید؟, مارگون: چگونه متوجه شدند شما زنده هستید؟, مارگون: چگونه متوجه شدند شما زنده هستید؟,

ظاهراً چند ساعتی که جنازه من درکنار جاده بود و منتظر بودند تا آمبولانس بیاید رئیس شبکه بهداشت و درمان وقت بالای سر من حاضر می شود (به طور اتفاقی) در عین‌ ناباوری‌، ضربان‌ بسیار ضعیفی‌ را حس‌ کرد و در یک لحظه متوجه می‌شود انگشت شست پایم تکان می‌خورد. او سراسیمه موضوع را به اورژانس اطلاع می‌دهد. و من را به شیراز منتقل می کنند.

, ظاهراً چند ساعتی که جنازه من درکنار جاده بود و منتظر بودند تا آمبولانس بیاید رئیس شبکه بهداشت و درمان وقت بالای سر من حاضر می شود (به طور اتفاقی) در عین‌ ناباوری‌، ضربان‌ بسیار ضعیفی‌ را حس‌ کرد و در یک لحظه متوجه می‌شود انگشت شست پایم تکان می‌خورد. او سراسیمه موضوع را به اورژانس اطلاع می‌دهد. و من را به شیراز منتقل می کنند., ظاهراً چند ساعتی که جنازه من درکنار جاده بود و منتظر بودند تا آمبولانس بیاید رئیس شبکه بهداشت و درمان وقت بالای سر من حاضر می شود (به طور اتفاقی) در عین‌ ناباوری‌، ضربان‌ بسیار ضعیفی‌ را حس‌ کرد و در یک لحظه متوجه می‌شود انگشت شست پایم تکان می‌خورد. او سراسیمه موضوع را به اورژانس اطلاع می‌دهد. و من را به شیراز منتقل می کنند.,

, , , ,

مارگون: در این مدت چه احساسی داشتی؟

, مارگون: در این مدت چه احساسی داشتی؟, مارگون: در این مدت چه احساسی داشتی؟, مارگون: در این مدت چه احساسی داشتی؟,

تصادف را که به یاد نمی‌آورم، احساس سبکی خاصی داشتم و خیلی خوشحال بودم. هیچ کسی صدای مرا نمی‌شنیدند. دلم می‌خواست آنجا را ترک کنم. خیلی تلاش می‌کردم، اما نمی‌توانستم.

, تصادف را که به یاد نمی‌آورم، احساس سبکی خاصی داشتم و خیلی خوشحال بودم. هیچ کسی صدای مرا نمی‌شنیدند. دلم می‌خواست آنجا را ترک کنم. خیلی تلاش می‌کردم، اما نمی‌توانستم., تصادف را که به یاد نمی‌آورم، احساس سبکی خاصی داشتم و خیلی خوشحال بودم. هیچ کسی صدای مرا نمی‌شنیدند. دلم می‌خواست آنجا را ترک کنم. خیلی تلاش می‌کردم، اما نمی‌توانستم., .,

مارگون:چه مدت در این حالت قرار داشتید؟

, مارگون:چه مدت در این حالت قرار داشتید؟, مارگون:چه مدت در این حالت قرار داشتید؟, مارگون:چه مدت در این حالت قرار داشتید؟,

 چند ساعت درکنار جاده، جسدم قرار داشت و ده روز و یا شاید هم بیشتر بیهوش بودم و سرانجام وقتی دربیمارستان به هوش آمدم، کمی متوجه اوضاع شدم.

,  چند ساعت درکنار جاده، جسدم قرار داشت و ده روز و یا شاید هم بیشتر بیهوش بودم و سرانجام وقتی دربیمارستان به هوش آمدم، کمی متوجه اوضاع شدم.,  چند ساعت درکنار جاده، جسدم قرار داشت و ده روز و یا شاید هم بیشتر بیهوش بودم و سرانجام وقتی دربیمارستان به هوش آمدم، کمی متوجه اوضاع شدم., .,

مارگون: این تجربه را چگونه می‌بینی، چه حسی به آن دارید؟

, مارگون: این تجربه را چگونه می‌بینی، چه حسی به آن دارید؟, مارگون: این تجربه را چگونه می‌بینی، چه حسی به آن دارید؟,

شیرین بود و شیرین‌تر از آن دیدار با فرزندم و خانواده ام و بستگانم.

, شیرین بود و شیرین‌تر از آن دیدار با فرزندم و خانواده ام و بستگانم., شیرین بود و شیرین‌تر از آن دیدار با فرزندم و خانواده ام و بستگانم., .,

مارگون :شیرین ترین خاطره؟

, مارگون :شیرین ترین خاطره؟, مارگون :شیرین ترین خاطره؟, مارگون :شیرین ترین خاطره؟,

 همین که خدا عمری دوباره به من داد

,  همین که خدا عمری دوباره به من داد ,  همین که خدا عمری دوباره به من داد ,

مارگون :تلخ ترین خاطره؟

, مارگون :تلخ ترین خاطره؟, مارگون :تلخ ترین خاطره؟, مارگون :تلخ ترین خاطره؟,

 وقتی متوجه شدم قسمت راست بدنم برای همیشه فلج شده است.

,  وقتی متوجه شدم قسمت راست بدنم برای همیشه فلج شده است. ,  وقتی متوجه شدم قسمت راست بدنم برای همیشه فلج شده است. ,

مارگون: پس از این حادثه به مرگ فکر می‌کنی؟

, مارگون: پس از این حادثه به مرگ فکر می‌کنی؟, مارگون: پس از این حادثه به مرگ فکر می‌کنی؟, مارگون: پس از این حادثه به مرگ فکر می‌کنی؟,

هر روز و می‌دانم که خداوند به من فرصت زندگی دوباره‌ داده است. باور کنید برای کار خوب خیلی زود دیر می‌شود.

, هر روز و می‌دانم که خداوند به من فرصت زندگی دوباره‌ داده است. باور کنید برای کار خوب خیلی زود دیر می‌شود., هر روز و می‌دانم که خداوند به من فرصت زندگی دوباره‌ داده است. باور کنید برای کار خوب خیلی زود دیر می‌شود., .,

مارگون:حالا نگاه شما به زندگی با قبل از حادثه فرق کرده است؟

, مارگون:حالا نگاه شما به زندگی با قبل از حادثه فرق کرده است؟, مارگون:حالا نگاه شما به زندگی با قبل از حادثه فرق کرده است؟, مارگون:حالا نگاه شما به زندگی با قبل از حادثه فرق کرده است؟,

اعتقاد من بر این است که فاصله زندگی تنها یک لحظه است. باید پذیرفت که زندگی یک نعمت الهی است که مدام باید شکر کرد.

, اعتقاد من بر این است که فاصله زندگی تنها یک لحظه است. باید پذیرفت که زندگی یک نعمت الهی است که مدام باید شکر کرد., اعتقاد من بر این است که فاصله زندگی تنها یک لحظه است. باید پذیرفت که زندگی یک نعمت الهی است که مدام باید شکر کرد., .,

و کلام آخر.

, و کلام آخر., و کلام آخر., و کلام آخر, .,

دعا کنید همه عاقبت به خیر شویم و روزی نیاید که ببینیم توشه‌ای برای سفر نداریم.

 

,

دعا کنید همه عاقبت به خیر شویم و روزی نیاید که ببینیم توشه‌ای برای سفر نداریم.

, دعا کنید همه عاقبت به خیر شویم و روزی نیاید که ببینیم توشه‌ای برای سفر نداریم. , دعا کنید همه عاقبت به خیر شویم و روزی نیاید که ببینیم توشه‌ای برای سفر نداریم. ,

 

,

, , , ,

 

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه