مادر شهیدان محمدی با اشاره به اینکه باورم نمیشد که مقام معظم رهبری به منزل ما تشریف آورده باشند، گفت: وقتی با ایشان درباره ویژگیهای همسرم صحبت کردم، فرمودند: « از همچین پدری باید فرزندان شهید پرورش یابند.»[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس؛ هشت سال جنگ تحمیلی که با تجاوز رژیم بعث عراق به مرزهای جنوبی و غربی ایران اسلامی آغاز شد، برای ما دفاعی مقدس را رقم زد. تقدس این دفاع به خاطر ایثارها، جانفشانیها و جانبازیهایی بود که مردان غیور جبهههای حق علیه باطل در خطوط مقدم جبهه از خود نشان دادند؛ تقدس این دفاع به خاطر زحمت فاطمی مادران این مرز و بوم که نسلی حسینی را برای رهبر و مقتدای زمان خود امام "روح الله " تربیت کردند آنگونه که فرمودند: « سربازان من در گهوارهها هستند»
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس,اکنون سالهاست از دفاع مقدس میگذرد اما یاد و خاطره این قهرمانان سرخ بال وطن نه تنها از اذهان پاک نشده و بر تاقچه دل ما روشنی بخش دیدگان معرفت است، بلکه کوچههای ما به نامشان مزین شده تا راه را نه در کوچه پس کوچه های دلدادگی به حق و نه در خیابان های عریض و طویل شهری گم نکنیم.
,"زهرا امجد" مادری که سه فرزند برومند را تقدیم انقلاب اسلامی کرده است و پروانه وار به گرد دو فرزند جانبازش میچرخد یکی از مادران فاطمی کشورمان است که ساعتی را با او در خانهای که زمستان گذشته میزبان مقام معظم رهبری بوده است به گفت وگو نشسته ایم، سبک زندگی ساده، ایمان قوی، انتخاب همسری که عاشقانه به اسلام پایبند بود در کنار دست و پنجه نرم کردن با بیماری و تمام مشکلات مالی و ... از او اسوه ای از صبر و استقامت ساخته است او برایمان میگوید: « پسرانم که به جبهه می رفتند دلشوره چندانی نداشتم میدانستم میروند و بر نمیگردند!.»
,,
, ,
نسبم به مالک اشتر میرسد
, نسبم به مالک اشتر میرسد,خانم امجد با بیان اینکه سال 1316در روستای سربند اراک متولد شدم، میگوید: طبق شجرهنامه از نسل مالک اشتر هستیم، سال 1336 با همسرم که کارمند شرکت نفت آبادان بود ازدواج کردم و برای ادامه زندگی مشترک به آبادان رفتم؛ همسرم مردی انقلابی بود و در شرکت نفت آبادان کارگران را به اعتصاب علیه رژیم منحوس پهلوی کشاند، یادم هست که رژیم تصمیم گرفت که به خاطر فعالیتهای انقلابیاش اعدامش کنند که انقلاب اسلامی پیروز شد .
,باورم نمیشد حضرت آقا به منزل من آمده باشند
, باورم نمیشد حضرت آقا به منزل من آمده باشند,او بسیار به مسائل مذهبی معتقد بود و در گرمای 50 درجه آبادان روزه میگرفت و روزی حلال بر سر سفره خانواده می آورد، این سبک زندگی و اعتقادات قوی بود که فرزندانم این گونه برومند بار آمدند و فدای اسلام شدند. زمستان گذشته مقام معظم رهبری، مهمان کلیه فقیرانه من بود و با شنیدن روحیه انقلابی و اعتقادات قوی همسرم فرمودند: « از همچین پدری باید فرزندان شهید پرورش یابند.»
,مادر شهیدان محمدی در تعریف خاطره حضور رهبر انقلاب در خانهاش، میگوید: «حضرت آقا زمستان 93 به منزلم تشریف آوردند و 15دقیقه حضور داشتند؛ جمعیت زیاد بود و مهلت نداشتم به حضرت آقا بگویم خانه ندارم؛ با دیدن چهره نورانی رهبر معظم انقلاب گریه امانم نمیداد که حرف بزنم، زبانم بند آمده بود، باورم نمی شد آقا منزلم را به قدوم مبارکشان منور کرده باشند.» وقتی درباره همسرم با آقا صحبت کردم و گفتم « همسرم در گرمای 50 درجه آبادان روزه میگرفت و از هوش میرفت با آب شیلنگ او را به هوش میآوردم،حضرت آقا فرمودند: از همچین پدری باید فرزندان شهید پرورش یابند.»
,, ,
سه فرزندم با فاصله کمی از هم به شهادت رسیدند
, سه فرزندم با فاصله کمی از هم به شهادت رسیدند,خانم امجد میگوید که ثمره این ازدواج 6 فرزند پسر بود که "حمید"، "نادر" و "علی" در عملیاتهای فتح المبین (سال )61، خیبر( جزیره مجنون، فروردین 61) و مهران (سال 65) به آروزی قلبیشان شهادت رسیدند در حالیکه بیش از 18 سال سن نداشتند و بصورت بسیجی و داوطلب عازم جبهه شده بودند.
,وی با بیان اینکه سال 58 با بازنشست شدن همسرش به تهران آمده و فرزندانش از تهران عازم جبهه شدهاند، میافزاید که همسرم 17 شهریور سال 1378 از دنیا رفت و من از آن سالها در تنها با عکس شهیدانم خو گرفتم و روزگارم با هجرانشان سپری می شود.
,پسران شهیدم دنیایی نبودند
, پسران شهیدم دنیایی نبودند,وقتی صحبت از شهیدانش میشود بغضی مادرانه آهنگ صدایش را تغییر میدهد و چشمانش بهاری میشود، برای مادر داغ مرگ فرزند همیشه تازه است، او میگوید که بچههایم مدام در جبهه حضور داشتند؛ "نادر" در کمیته انقلاب اسلامی مشغول بود با حضورش در جبهه موافقت نمیکردند او هم مرخصی بدون حقوق میگرفت و به جبهه میرفت. بکبار در فکه مجروح شد شهید دستغیب به عیادتش آمده بود و به او تشویق نامه و کتاب هدیه داده بود، تمام بدن فرزندم زخم برداشته بود، فقط قلبش سالم بود! فعالیتهای نادر آنقدر زیاد بود که توسط منافقین شناسایی و تهدید به مرگ شده بود اما او دست بردار نبود، تا زمان شهادت در تمام عملیاتها شرکت کرد و به مرخصی نیامد.
,, ,
قبر و لحد آماده برای شهید حمید!
, قبر و لحد آماده برای شهید حمید!,با نگاهی به قاب عکس شهید علی محمدی، میگوید: علی با زبان روزه شهید شد 4امین روز ماه مبارک رمضان به جبهه اعزام شد و 8 ام رمضان در سن 17 سالگی به شهادت رسید.
,مادر شهیدان محمدی با اشاره به اینکه حمید شهادت خود را پیشبینی کرده بود، ادامه میدهد: « حمید! گفت من این دفعه که بروم جبهه دیگر بر نمیگردم! گفت کنار مزار شهید بهشتی خاکم کنید، برایم مراسم نگیرید و مشکی نبوپشید وقتی پیکرش را برای دفن به قطعه 24 آوردند و زمین را کندند، قبر آماده و لحد نیز گذاشته شده بود! همه پرسیدند که قبر پیش خرید کردهای و من پاسخ دادم نه! »
,با تمام بیماری و مشکلات مالی مستأجرم!
, با تمام بیماری و مشکلات مالی مستأجرم!,خانم امجد درباره روزهایی که خبر شهادت فرزندانش را میآوردند، میگوید:« خدا اول آدم را آماده میکند بعد جگر گوشههای آدم رو به قربانگاه میبرد.» برای اسلام و امام خمینی(ره) آنها را به جبهه اعزام کردم وقتی امام فرمودندکه باید فرزندانتان را برای دفاع از مملکت بفرستید آنها را عازم جبهه حق علیه باطل کردم و من از اینکه در راه خدا شهید شدند افتخار می کنم.
,وی در ادامه با اشاره به وضعیت کنونی جسمی و خانه استیجاریاش میافزاید:« اما الان مسئولین به فکر خانواده شهدا نیستند زمستانم سرد و تابستانم گرم است. ریههایم عفونت کرده، بهترین دکتر چشمم را عمل کرد اما مشکلش حل نشد درگیر دردهای آرتروز هستم و کارت طلاییام قطع شده است در کنار تمام مشکلات جسمی خانه استیجاری و دادن کرایه خانه زندگی را بر من دشوار کرده است، پسرانم جانبازند و توان کمک مالی ندارند ..»
,شهید حمید: «نمیخواهم در رختخواب بمیرم»
, شهید حمید: «نمیخواهم در رختخواب بمیرم»,از خانم امجد درباره نحوه شهادت فرزندنش نادر میپرسم، میگوید: حمید فرزند ارشدم بود یادم هست که یکبار مادرانه به او گفتم که اینقدر به جبهه نرو، کمی استراحت کن! جوابم را اینگونه داد( نمیخواهم در خانه و رختخواب بمیرم) نادر- مـ در پس از پیروزی انقلاب اسلامی مدام در حال مبارزه با منافقان و سلطنت طلبها بود او بسیار به مسائل معنوی اهمیت میداد وقتی یک ماه بعد از شهادتش در جزیره مجنون جسدش را تحویلمان دادند، بدن فرزندم در باتلاق افتاده بود و تمام صورتش سوخته بود.
,وی در ادامه با اشاره به اینکه هر سه پسرم در فاصله کمی از هم به شهادت رسیدند، به نحوه شهادت نادر اشاره میکند و میگوید که نادر از ناحیه سر با اصابت ترکش مجروح و به بیمارستان مشهد انتقال داده شده بود، در بیمارستان به شهادت رسید رسید.
,, ,
اهمیت لباس پاسداری برای شهید نادر
, اهمیت لباس پاسداری برای شهید نادر,نادر و حمید پاسدار بودند و هدفشان شهادت بود، برای انقلاب و لباس پاسداری از آن بسیار اهمیت قائل بودند یادم هست که یکبار نادر به خوابم آمد و گفت: « چرا لباس من را به دوستم دادی؟ از لباسم سوء استفاده می کنند، گفت : باید لباسهایم را به سپاه بدهی.»
,شهید علی: «هر کسی امام را دید جای من ایشان را ببوسید!»
, شهید علی: «هر کسی امام را دید جای من ایشان را ببوسید!»,علی هم به فاصله کمی از برادرانش به شهادت رسید علی از دو برادر دیگرش کوچکتر بود او هم با اصابت ترکش به جمجمهاش در آمبولانس با زبان روزه به شهادت رسید، دوستش میگوید که جمجمهاش چنان آسیب دیده بود که روی دست من افتاده بود!
,علی آرزو داشت که امام را ببیند اما موفق نشد و همیشه میگفت: « من که موفق نشدم امام را ببینم هر کس امام را دید جای من امام را ببوسد.» علی را چند بار خواب دیدم لباس بسیجی پوشیده بود در را که به رویش باز کردم، دستش را روی دستم، گذاشت و گفت: « من آمدم که در را باز کنم آمدم تا تنها نباشی.»
,مادر شهیدان محمدی در تعریف حال و هوای مادری که فرزندانش به جبهه می رفتند، می گوید که وقتی پسرانم به جبهه اعزام میشدند دلشوره چندانی نداشتم! میدانستم که میروند و بر نمیگردند یادم هست که وقتی میخواستم ببوسمشان مانع میشدند و میگفتند: «محبت شما مانع هدف ما میشود.» آنها همیشه آماده بودند و به دفاع از اسلام و کشور فکر میکردند، فرزندانم فقط برای حق رفتند و الحمدالله اسلام پیروز شد .
,, ,
آخرین دیدار نداشتم
, آخرین دیدار نداشتم,وی درباره آخرین دیدارش با فرزندانش میپرسم، میگوید که آخرین دیدار نداشتیم! پسران یا بسیج مسجدیا در کمیته انقلاب مشغول فعالیت بودند یا در جبهه حضور داشتند؛ مرخصی هم نمیآمدند، روزی که به جبهه اعزام میشدند، آماده بودند که بر نگردند!!
,خانم امجد ادامه میدهد آنها همیشه آماده شهادت بودند وسفارش زیادی در خصوص نمازه، روزه و دوری از غیبت و تهمت میکردند. فرزندانم از 7 سالگی نماز میخواندند یادم هست در دوران طاغوت به من سفارش میکردند که به مدرسه نگویم نماز میخوانند!
,پسرانم دوست ندارند بگویند جانبازند
, پسرانم دوست ندارند بگویند جانبازند,وقتی در مورد دو پسر جانبازش میپرسم، میگوید: "محمود" در عملیات مرصاد از ناحیه دو گوش مجروح شد و یک گوشش نمی شنود او بازنشسته نیروی انتظامی است و "شهریار" در عملیات خیبر جانباز اعصاب و روان شده است ولکن پسرانم دوست ندارند بگویند جانبازند و هیچ حقوقی از بنیاد شهید نمی گیرند.
,, ,
از خانه فرزندانم را زیارت میکنم
, از خانه فرزندانم را زیارت میکنم,وی با اشاره به اینکه خدا خودش به دل تمام مادران شهدا صبر عنایت کرده است، میگوید که وقتی بر سر مزار فرزندانم میروم - میرفتم- گریه نمیکنم؛ چند صباحی است که از پا افتادهام و توان بهشت زهرا (س) رفتن ندارم از خانه با ذکر صلوات و فاتحه از خانه فرزندانم را یاد میکنم روم گریه نمی کنم.
,فقط یک خانه 45 متری!
, فقط یک خانه 45 متری!,این مادر ایثارگر رفتن به کربلا و مکه را از آرزوهای خود عنوان میکند و میگوید :«خدا کند جوانان به راه راست هدایت شوند بیحجابی نباشد و خدا فرج امام زمان را برساند.» وی با اصرار زیاد من که مادر برای خودت چه میخواهی میگوید: « یک خانه 45 متری که از مصیبت اسباب کشی رهایی یابم».
,انتهای پیام /خ
]
ارسال دیدگاه