نام « ویکتور خارا » امروز تداعیگر موسیقی ضد آمریکایی و ضدسرمایهداری در جهان شده است. او از طریق موسیقی با آمریکا جنگید و در این راه جان خود را نیز فدا کرد. راه اندازی کمپین « مرگ بر آمریکا » بهانه ای برای معرفی این چهره ضد آمریکایی در حوزه موسیقی شد.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از کاشان اول، پویش مردمی «مرگ بر آمریکا» در فضای مجازی، مجموعه پوسترها، کلیپ ها، کاریکاتورها، موسیقی ها، یادداشت ها و مقالات و سایر تولیدات چند رسانه ای است که بغض ها و کینه های مردمی ، محرک ایجاد آن بوده است. راه اندازی این کمپین، سبب شد تا یادی از یک خواننده ضد آمریکایی کنیم که در راه مبارزه با استکبار و امپریالیزم، خون خود را نثار کرد.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, کاشان اول, مرگ بر آمریکا,از شما خواننده محترم برای مشارکت در کمپین مرگ بر آمریکا ، دعوت می کنیم.
, مرگ بر آمریکا,گفتنی است نسخه آزمایشی سایت شیطان بزرگ توسط جمعی از اصحاب رسانه و مسئولان استان رسما طی مراسمی در هفته آینده رونمایی خواهد شد.
, شیطان بزرگ,موسیقی برای خارا در واقع حکم سلاحی برای مبارزه را داشت و او با همین باور و عقیده آهنگ میساخت. نه زندان توانست او را از این هدف منصرف کند و نه شکنجه و قطع انگشتانش. او تا آخرین نفس برای آزادی و استقلال کشور و مردمش جنگید و آهنگ ساخت.
,خارا برای برقراری حاکمیت واقعی مردم در کشورش به صورت کاملا آشکار از طریق موسیقی با آمریکا جنگید و حتی در این راه جان خود را نیز فدا کرد. این مهم است که خارا را به عنوان یکی از شهدای استقلال شیلی و مبارزات دامنه دار مردم به یاد بیاوریم؛ آن هم در زمانی که از واژهی دموکراسی به شکلی طعنهآمیز در توجیه جنگها استفاده میشد.
,ویکتور خارا؛ شخصیتی مردمی و ضد امپریالیستی داشت که این ویژگیها در بسیاری از آثار او ظهور پیدا کرده است. تا آنجا که نام خارا امروز تداعیگر موسیقی ضد آمریکایی و ضدسرمایهداری در جهان شده است.
,در ادامه نگاهی کوتاه به زندگی و مراحل شکلگیری شخصیت ویژهی خارا خواهیم داشت تا بدانیم که او چگونه به نماد موسیقی ضداستکباری تبدیل شد.
,,
, ,
,
«ویکتور لیدیو خارا مارتینز» ۲۳ سپتامبر ۱۹۳۲ در شهر ویهخو(Viejo) در جنوب سانتیاگو، پایتخت شیلی متولد شد. پدرش مانوئل خارا کشاورزی فقیر بود. مانوئل پس از چند سال برای کار خانواده را ترک کرد. پس از آن نگهداری ویکتور بر عهدهی مادرش آماندا بود. آماندا تاکید زیادی بر تحصیلات عالیه داشت. زمانی که آماندا مُرد ویکتور تنها ۱۵ سال داشت و پس از آن مجبور بود که بر روی پای خودش بایستد. او در ابتدا به تحصیل در رشتهی حسابداری پرداخت اما مدتی بعد به قصد کشیش شدن به مدرسهای مذهبی رفت. پس از چند سال او از کلیسا دلسرد شد و مدرسهی مذهبی را ترک کرد. پیش از بازگشت به شهر خود و پرداختن به علایق خویش که همانا موسیقی عامیانه (folk music) و تئاتر بود، چند سالی را در ارتش سپری کرد.
,وی در موسیقی فولکلور در اواسط دههی ۵۰ میلادی با پیوستن به گروه کونکومن (cuncumen) پیشرفت خود را آغاز کرد. فعالیت ویکتور در موسیقی با آواز خواندن در گروهی که متعلق به «ویولتا پارا» بود جدیتر شد. به کمک پارا، ویکتور به طور جدی در جنبش موسیقی عامیانهی آمریکای لاتین، (la nueva cancion)، شرکت جست. در واقع این پارا بود که استعداد ویکتور را کشف کرد و به آن پر و بال داد.
,اولین آلبوم ویکتور خارا در ۱۹۶۶ منتشر شد. وی تا سال ۱۹۷۰ فعالیت در تئاتر را کنار گذاشت و فعالیت خود را بر روی موسیقی متمرکز کرد. آهنگهای او ترکیبی از موسیقی عامیانهی سنتی و آرمانهای سیاسی چپگرایانه بود. معروفترین آهنگهای او در این دوره «دعاهای یک کشاورز» و «به تو میاندیشم من؛ آماندا» بود.
, «,معروفترین آهنگ او به نام «به خاطر زندگی ممنون» تبدیل به یک اثر کلاسیک در تمام آمریکای لاتین شد و در سراسر دنیا توسط هنرمندان مورد استفاده قرار گرفت. کافهای که پارا در سانتیاگو ایجاد کرد به محلی برای ملاقات نوازندگان و دیگر افراد شیلی که به آهنگ نو علاقه داشتند، تبدیل شد. پارا در سال ۱۹۶۷ مُرد اما مکتب او پلی ساخت بین موسیقی عام گذشته و علاقه رو به افزایش موسیقیدانان جوان. در طول دهه ۱۹۶۰ تعدادی از موسیقیدانان و گروهها به عنوان جنبش آهنگ نو شناخته شدند از جمله فرزندان ویولتا، انجل و ایزابل که اداره کافه را به عهده گرفتند. گروه های وابسته به توده مردم در نواختن ابزار بومی آندین(Andean) تخصص داشتند. اما مهمترین و شاید تاثیر گذارترین موسیقیدان آهنگ نو، ویکتور خارا بود، که در کشورهای دیگر آمریکای لاتین نیز به شهرت چشمگیری دست یافت.
,خارا آهنگهای زیادی در مورد دغدغههای عامه مردم، مبارزه برای عدالت اجتماعی و ناکارآمدیهای دولت میانه رو در اواخر دهه ۱۹۶۰ نوشت و ضبط کرد. خارا در آهنگهایی مانند «مردمی که به باد تبدیل می شوند»، «آهنگ آزادی»، «چه کسی کارمینسیتا را کشت؟» و «شیشا نه لیموناد» (اعتراض به افراد متوسط جامعه که ساکت مانده بودند)، مضامین سیاسی را بیان میکند.
,,
موسیقی خارا دقیقا به قلب موضوع اشاره میکند. آهنگ «نیایش یک کارگر» او با فراخواندن کارگران به اتحاد و به دست گرفتن کنترل زندگیشان، مخاطبانش را هیجان زده میکند.
,دست برادرت را بگیر
اکنون میتوانیم رشد کنیم
ما همه از یک خونیم و با همیم
آینده میتواند از امروز آغاز شود
ما را از حاکمی که مارا در این بدبختی قرار داده رهایی بخش
حکومت عدالت و برابری آمده است.»
«به یاد میآرمت آماندا»؛ ترانهای است که به بیان عشق یک زوج کارگر در زمینهای از مبارزات کارگری میپردازد و قبل از پیروزی انتخاباتی جنبش مردمی در شیلی و امید به رهایی از چنگال سرمایه تصنیف شدهبود و دربرگیرندهی خاطراتی از زندگی خودِ ویکتور خاراست.
تراژدی نهفته در پس این ترانه هنوز هم به همان اندازه حقیقی است که در زمان نوشتن آن بود.
«در خیابانهای بارانی،
به سوی کارخانه می دویدی
– کارخانهای که مانوئل درآن کار می کرد-
با لبخندی بر پهنای صورت
و باران در گیسوانت.
دیدارش می خواستی.
فقط پنج دقیقه،
تمام زندگیت در پنج دقیقه!
سوت کارخانه به صدا درآمده و
زمان بازگشت به کار است
و تو، با گام برداشتنات
همه چیز را روشنایی میبخشی.
آن پنج دقیقه
چون گلی شکوفایت کردست.
به یاد میآرمت آماندا
در خیابانهای بارانی.
هیچ چیز دیگر اهمیتی نداشت.
دیدارش را میخواستی.
با لبخندی بر پهنای صورت
و باران در گیسوانت
هیچ چیز دیگر اهمیتی نداشت
دیدارش را میخواستی.
و او، هوای مبارزه در سر، سر به کوهها نهاد
او که هرگز حتی پشهای را نیازرده بود.
سر به کوهها نهاد اما
در پنج دقیقه
همه چیز پایان یافت !
سوت کارخانه به صدا درآمده و
زمان بازگشت به کار است.
بسیاری لیک باز نخواهند گشت
و ……. مانوئل یکی از آنها است.
به یاد می آرمت آماندا
در خیابانهای بارانی
هیچ چیز دیگر اهمیتی نداشت
دیدارش را میخواستی.»
__________
محمدحسین بارونقی
دست برادرت را بگیر
اکنون میتوانیم رشد کنیم
ما همه از یک خونیم و با همیم
آینده میتواند از امروز آغاز شود
ما را از حاکمی که مارا در این بدبختی قرار داده رهایی بخش
حکومت عدالت و برابری آمده است.»
«به یاد میآرمت آماندا»؛ ترانهای است که به بیان عشق یک زوج کارگر در زمینهای از مبارزات کارگری میپردازد و قبل از پیروزی انتخاباتی جنبش مردمی در شیلی و امید به رهایی از چنگال سرمایه تصنیف شدهبود و دربرگیرندهی خاطراتی از زندگی خودِ ویکتور خاراست.
تراژدی نهفته در پس این ترانه هنوز هم به همان اندازه حقیقی است که در زمان نوشتن آن بود.
«در خیابانهای بارانی،
به سوی کارخانه می دویدی
– کارخانهای که مانوئل درآن کار می کرد-
با لبخندی بر پهنای صورت
و باران در گیسوانت.
دیدارش می خواستی.
فقط پنج دقیقه،
تمام زندگیت در پنج دقیقه!
سوت کارخانه به صدا درآمده و
زمان بازگشت به کار است
و تو، با گام برداشتنات
همه چیز را روشنایی میبخشی.
آن پنج دقیقه
چون گلی شکوفایت کردست.
به یاد میآرمت آماندا
در خیابانهای بارانی.
هیچ چیز دیگر اهمیتی نداشت.
دیدارش را میخواستی.
با لبخندی بر پهنای صورت
و باران در گیسوانت
هیچ چیز دیگر اهمیتی نداشت
دیدارش را میخواستی.
و او، هوای مبارزه در سر، سر به کوهها نهاد
او که هرگز حتی پشهای را نیازرده بود.
سر به کوهها نهاد اما
در پنج دقیقه
همه چیز پایان یافت !
سوت کارخانه به صدا درآمده و
زمان بازگشت به کار است.
بسیاری لیک باز نخواهند گشت
و ……. مانوئل یکی از آنها است.
به یاد می آرمت آماندا
در خیابانهای بارانی
هیچ چیز دیگر اهمیتی نداشت
دیدارش را میخواستی.»
__________
محمدحسین بارونقی
دست برادرت را بگیر
اکنون میتوانیم رشد کنیم
ما همه از یک خونیم و با همیم
آینده میتواند از امروز آغاز شود
ما را از حاکمی که مارا در این بدبختی قرار داده رهایی بخش
حکومت عدالت و برابری آمده است.»
«به یاد میآرمت آماندا»؛ ترانهای است که به بیان عشق یک زوج کارگر در زمینهای از مبارزات کارگری میپردازد و قبل از پیروزی انتخاباتی جنبش مردمی در شیلی و امید به رهایی از چنگال سرمایه تصنیف شدهبود و دربرگیرندهی خاطراتی از زندگی خودِ ویکتور خاراست.
تراژدی نهفته در پس این ترانه هنوز هم به همان اندازه حقیقی است که در زمان نوشتن آن بود.
«در خیابانهای بارانی،
به سوی کارخانه می دویدی
– کارخانهای که مانوئل درآن کار می کرد-
با لبخندی بر پهنای صورت
و باران در گیسوانت.
دیدارش می خواستی.
فقط پنج دقیقه،
تمام زندگیت در پنج دقیقه!
سوت کارخانه به صدا درآمده و
زمان بازگشت به کار است
و تو، با گام برداشتنات
همه چیز را روشنایی میبخشی.
آن پنج دقیقه
چون گلی شکوفایت کردست.
به یاد میآرمت آماندا
در خیابانهای بارانی.
هیچ چیز دیگر اهمیتی نداشت.
دیدارش را میخواستی.
با لبخندی بر پهنای صورت
و باران در گیسوانت
هیچ چیز دیگر اهمیتی نداشت
دیدارش را میخواستی.
و او، هوای مبارزه در سر، سر به کوهها نهاد
او که هرگز حتی پشهای را نیازرده بود.
سر به کوهها نهاد اما
در پنج دقیقه
همه چیز پایان یافت !
سوت کارخانه به صدا درآمده و
زمان بازگشت به کار است.
بسیاری لیک باز نخواهند گشت
و ……. مانوئل یکی از آنها است.
به یاد می آرمت آماندا
در خیابانهای بارانی
هیچ چیز دیگر اهمیتی نداشت
دیدارش را میخواستی.»
__________
محمدحسین بارونقی
دست برادرت را بگیر
اکنون میتوانیم رشد کنیم
ما همه از یک خونیم و با همیم
آینده میتواند از امروز آغاز شود
ما را از حاکمی که مارا در این بدبختی قرار داده رهایی بخش
حکومت عدالت و برابری آمده است.»
«به یاد میآرمت آماندا»؛ ترانهای است که به بیان عشق یک زوج کارگر در زمینهای از مبارزات کارگری میپردازد و قبل از پیروزی انتخاباتی جنبش مردمی در شیلی و امید به رهایی از چنگال سرمایه تصنیف شدهبود و دربرگیرندهی خاطراتی از زندگی خودِ ویکتور خاراست.
تراژدی نهفته در پس این ترانه هنوز هم به همان اندازه حقیقی است که در زمان نوشتن آن بود.
«در خیابانهای بارانی،
به سوی کارخانه می دویدی
– کارخانهای که مانوئل درآن کار می کرد-
با لبخندی بر پهنای صورت
و باران در گیسوانت.
دیدارش می خواستی.
فقط پنج دقیقه،
تمام زندگیت در پنج دقیقه!
سوت کارخانه به صدا درآمده و
زمان بازگشت به کار است
و تو، با گام برداشتنات
همه چیز را روشنایی میبخشی.
آن پنج دقیقه
چون گلی شکوفایت کردست.
به یاد میآرمت آماندا
در خیابانهای بارانی.
هیچ چیز دیگر اهمیتی نداشت.
دیدارش را میخواستی.
با لبخندی بر پهنای صورت
و باران در گیسوانت
هیچ چیز دیگر اهمیتی نداشت
دیدارش را میخواستی.
و او، هوای مبارزه در سر، سر به کوهها نهاد
او که هرگز حتی پشهای را نیازرده بود.
سر به کوهها نهاد اما
در پنج دقیقه
همه چیز پایان یافت !
سوت کارخانه به صدا درآمده و
زمان بازگشت به کار است.
بسیاری لیک باز نخواهند گشت
و ……. مانوئل یکی از آنها است.
به یاد می آرمت آماندا
در خیابانهای بارانی
هیچ چیز دیگر اهمیتی نداشت
دیدارش را میخواستی.»
__________
محمدحسین بارونقی
دست برادرت را بگیر
,اکنون میتوانیم رشد کنیم
,ما همه از یک خونیم و با همیم
,آینده میتواند از امروز آغاز شود
,ما را از حاکمی که مارا در این بدبختی قرار داده رهایی بخش
,حکومت عدالت و برابری آمده است.»
,«به یاد میآرمت آماندا»؛ ترانهای است که به بیان عشق یک زوج کارگر در زمینهای از مبارزات کارگری میپردازد و قبل از پیروزی انتخاباتی جنبش مردمی در شیلی و امید به رهایی از چنگال سرمایه تصنیف شدهبود و دربرگیرندهی خاطراتی از زندگی خودِ ویکتور خاراست.
,تراژدی نهفته در پس این ترانه هنوز هم به همان اندازه حقیقی است که در زمان نوشتن آن بود.
,
«در خیابانهای بارانی،
به سوی کارخانه می دویدی
– کارخانهای که مانوئل درآن کار می کرد-
با لبخندی بر پهنای صورت
و باران در گیسوانت.
دیدارش می خواستی.
فقط پنج دقیقه،
تمام زندگیت در پنج دقیقه!
سوت کارخانه به صدا درآمده و
زمان بازگشت به کار است
و تو، با گام برداشتنات
همه چیز را روشنایی میبخشی.
آن پنج دقیقه
چون گلی شکوفایت کردست.
به یاد میآرمت آماندا
در خیابانهای بارانی.
هیچ چیز دیگر اهمیتی نداشت.
دیدارش را میخواستی.
با لبخندی بر پهنای صورت
و باران در گیسوانت
هیچ چیز دیگر اهمیتی نداشت
دیدارش را میخواستی.
و او، هوای مبارزه در سر، سر به کوهها نهاد
او که هرگز حتی پشهای را نیازرده بود.
سر به کوهها نهاد اما
در پنج دقیقه
همه چیز پایان یافت !
سوت کارخانه به صدا درآمده و
زمان بازگشت به کار است.
بسیاری لیک باز نخواهند گشت
و ……. مانوئل یکی از آنها است.
به یاد می آرمت آماندا
در خیابانهای بارانی
هیچ چیز دیگر اهمیتی نداشت
دیدارش را میخواستی.»
__________
محمدحسین بارونقی
]
ارسال دیدگاه