اخبار داغ

ماجرایی عجیب؛

محافظت از نخستین چاه نفت ایران با تبر!

محافظت از نخستین چاه نفت ایران با تبر!
نگهبان چاه نفت می‌گفت با تبر از آن مواظبت می‌کند! مسئولیت‌پذیری او در نگهبانی از آن بیابان مرا تحت تاثیر قرار داد؛بعد بردمان به دره‌ای نسبتاً عمیق که راه سیلاب فصلی بود و حوضچه‌ای که از همان آب‌ها هنوز پر بود.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا، به نقل از  امید نیوز ، این چاه اولین چاه نفت ایران است که البته به خاطر ضعیف بودن منبعش و سودآور نبودنش از آن بهره‌برداری نشد و تقریباً هم‌زمان اولین چاه قابل بهره‌برداری در مسجدسلیمان به نتیجه رسید.

بعد از شهر آغاجاری پیچیدیم در خاکی بیابان و از میان ناهمواری‌های تپه ماهورها گذشتیم تا رسیدیم به آنجایی که می‌خواستیم. طبیعت منطقه بکر بود و خشن، هوا گرم بود حسابی و کولر ماشین‌ها جواب نمی‌داد، ولی در همین هوای گرم اگر نرمه بارانی می‌آمد به خاطر طبیعت منطقه سیلاب راه می‌افتاد و همین سیلاب‌های فصلی زمین را چاک داده بود و جالب اینکه حتی جاهایی آب جمع شده بود و هنوز تسلیم تبخیر زیر نور و گرمای آفتاب نشده بود. سر چاه که رسیدیم، جوانی سوخته جلو آمد و سلام و علیک کرد اسمش محمد چهره آزاد بود. او و دو همکار دیگرش شیفتی و به نوبت سر این چاه نگهبانی می‌دادند و واقعیت این است که چاهی در کار نبود. یک لوله زنگ زده قدیمی بود که یک سرش داخل زمین بود و سر دیگرش بسته بود و در واقع چاه را کور کرده بودند.

انگلیسی‌ها که دیده بودند این چاه ارزش اقتصادی استخراج ندارد، سرش را بسته و رفته بودند. جالب اینکه به خاطر عدم استخراج از آن، چاه در آمار شرکت نفت وجود نداشت. خود این آقای چهره آزاد که چاه را پیدا کرده به ما گفت آمده بود برای پیدا کردن کندوهای عسل که مهرماه در شکاف صخره‌ها و کوه‌های این اطراف پیدا می‌شود اتفاقی اینجا را پیدا کرده یعنی همین چاه کور شده و ساختمان‌های نیمه‌ویرانی که اطراف آن بود و محل استقرار کارگران و کارمندان حفاری چاه.

چهره آزاد می‌گفت، کسی از مسئولان شرکت نفت در ابتدا حرفش را باور نمی‌کرده و دست آخر مجبور شده بیاید با موبایلش فیلم بگیرد و ببرد و نشان بدهد بعد از آن هم قراردادی شده برای نگهبانی از همین چاه که البته هرچه فکر کردیم نفهمیدیم چه ارزشی دارد. می‌گفت قول استخدام گرفته و دارد زور می‌زند دیپلمش را بگیرد تا مانعی برای استخدام نداشته باشد و دلم سوخت برای بُزکی که باید نمیرد تا بهاری برسد.

چهره آزاد برد و ساختمان‌های نیمه ویران را نشانمان داد؛ اتاق‌هایی که با یک راه پله زیر زمین می‌رفت و سقف گنبدی آن تقریبا همسطح زمین بود. در تابستان خنک و در زمستان گرم. مارمولک‌های قشنگی داشت. داشتم عکس می‌گرفتم که هشدار داد: این اتاق‌ها مار دارد. می‌آیند برای خوردن همین مارمولک‌ها.

جای کانکس‌ها و اتاق‌های دیگری هم بود که معلوم می‌کرد تعداد زیادی آدم آنجا مستقر بوده‌اند، آن قدر که احتیاج باشد تنور نانوایی داشته باشند و تنور نانوایی‌شان را هم دیدیم. فاصله بین کانکس‌ها و چاه زیاد بود. چند دقیقه پیاده رفتیم تا رسیدیم و جالب‌تر اینکه جایی بود که دیگر چاه دیده نمی‌شد. انگلیسی‌ها معتقد بودند وقتی کسی شیفت استراحت است باید از دکل دور باشد تا به لحاظ روانی روحیه‌اش هم استراحت خوبی داشته باشد. همه چیز در وسط بیابان سر جایش بود؛ اتاق تولید برق، آشپزخانه، تنور نانوایی، محل کانکس‌های استراحت و ... توجه به هرچه که لازم است و تدارک آن برای انجام کار درست، یک فرهنگ اعیانی و انگلیسی که حتی اگر از آنها سر نزند، به نام آنها سند خورده.

به نظرم پیامبر اگر بین آنها مبعوث می‌شد، بدتر از قوم بنی‌اسرائیل می‌شدند؛ به هر حال نظم و ترتیبشان و استفاده از تجربیاتشان بی‌نظیر بود. برای همه چیز چک‌لیست داشتند. این چک‌لیست‌ها هرچند خلاقیت را مهار می‌کند، ولی بهره‌وری را بالا می‌برد و تضمینی است برای انجام کار درست در جایی که کار احتیاجی به خلاقیت ندارد و یا نیروی فنی و کیفی مناسب وجود ندارد. بعضی از چک‌لیست‌های 50 سال پیش آنها را در ساختن خانه‌های کارمندان شرکت دیدم؛ نحوه برق‌کشی، لوله‌کشی، اندازه و جنس لوله آب شرب و آب باغچه، جنس مواد استفاده شونده، تعداد کارگر لازم، زمان‌بندی دقیق و ... این چک‌لیست‌ها را که دیدم احساس کردم بخش دوم توصیه حضرت علی در «اوصیکم بتقوی‌الله و نظم امرکم» رفته و در عمق جانشان نشسته همین هم هست که بعد از 50 سال آن خانه‌ها (حتی آنها که چوبی ساخته شده‌اند) سرحال و سرپا هستند و بی‌مشکل.

بگذریم. چهره آزاد می‌گفت با تبر اینجا نگهبانی می‌دهد! مسئولیت‌پذیری او در نگهبانی از آن بیابان مرا تحت تاثیر قرار داد. بردمان به دره‌ای نسبتاً عمیق که راه سیلاب فصلی بود و حوضچه‌ای که از همان آب‌ها هنوز پر بود. جایی از حوض‌چه را نشان داد که حباب از زیر آب سر می‌زد و می‌گفت: این گاز است. و گاز بود و بوی زیادی که به مدد باد می‌شد تحملش کرد و الا نباید زیاد هم نزدیک می‌شدیم که این گاز سمی است.

کمی دورتر تپه‌ای بود با ردهایی صاف رویش. پرسیدیم و جواب شنیدیم یک جور پیست پرش طبیعی برای جوانان محلی است که با موتورهایشان می‌آیند وسط بیابان و برای تفریح از تپه بالا و پایین می‌روند. گشتمان را زیر تیغ آفتاب ظهرگاهی کامل کردیم و سوار ماشین شدیم و برگشتیم.

***

در ورودی شهر آغاجاری چاهی بود به اسم چاه شماره 17 که خیابان ورودی شهر هم به نام همان چاه، خیابان شماره 17 شده بود و حالا برای اینکه نفت هویت‌ساز نباشد، کرده‌اندش خیابان 17 شهریور.

راننده از آغاجاری می‌گفت و اینکه آن‌چنان شهری هم نیست و کوچک است و ... که پیرمردی را دیدیم گونی‌ای را کشان کشان می‌برد داخل خانه‌ای. از راننده خواستیم بایستد و رفتیم سراغ پیرمرد که اسمش «چراغ» بود و خانه‌اش در همان ابتدای یا انتهای آغاجری. اجازه گرفتیم و داخل خانه‌اش شدیم و چند دقیقه مهمان او بودیم در همان حیاط که گوشه‌ای چند بز داشت و وسطش درخت کُناری همسن قدمت خانه و قدمت خانه همسن جنگ و چراغ اهل آبادان بود و جنگزده و آمده بود اینجا را با دست‌های خودش ساخته بود.

از چراغ 80 ساله پرسیدیم آبادان بهتر بود یا اینجا. و منتظر بودم مثل خیلی آبادانی‌ها سینه سپر کند و از خوبی‌های آبادان بگوید، ولی جواب داد: «برای من که بی‌کار بودم نه آبادان خوب بود، نه اینجا خوب است.» و البته دخترش آرام برایم حرف را کامل کرد که در آبادان مستاجر بودیم و بعد از جنگ که آمدیم اینجا، خودش این خانه را ساخته و دیگر دلبسته این خانه است. و معلوم شد پیرمرد ته دلش آغاجری را بیشتر دوست دارد؛ چون اینجا خانه دارد، حالا گیریم خانه سند ندارد و غیرقانونی ساخته شده و خارج از محدوده است و غیراستاندارد و...

از پیرمرد و خانواده‌اش خداحافظی کردیم و رفتیم سمت امیدیه. راننده گفت محلی‌ها به این منطقه سنتریلی هم می‌گویند و سنتریلی یعنی همان سنتر اویل (Center Oil) انگلیسی‌ها که به این منطقه می‌گفتند. حالا هم یک جورهایی شاهرگ نفتی ایران است این منطقه و از اینجا نفت‌ها می‌رود سمت گناوه و خارک برای صادرات.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, امید نیوز ,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
, ,

 

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه