اخبار داغ

گزارشی از دیدار با خانواده اولین شهید بوشهری مدافع حرم؛

از مدال‌های افتخار شهید احمدی جوان تا مقبره‌ای که هنوز بدون سنگ مانده+تصاویر

از مدال‌های افتخار شهید احمدی جوان تا مقبره‌ای که هنوز بدون سنگ مانده+تصاویر
در همه جای کشور، سنگ‌قبر مطهر شهید مدافع حرم حضرت زینب(س)، با بقیه شهدا فرق دارد و این وظیفه‌ای است که بر عهده سازمان بنیاد شهید است، ولی خواهر می‌گوید: به ما گفتند چهارصد هزار تومان می‌دهیم و خودتان برایش سنگ‌قبر بگذارید. الآن از چهلم محمد هم گذشته ولی قبر برادرم بدون سنگ است.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از "منبری ها" خانه‌ای ساده، زیبا و پر از گل و گیاه  و یک گلخانه کوچک در سمت چپ حیاط خانه قرار دارد.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, "منبری ها",

آقای ساجد گنبدی داماد خانواده احمدی جوان، از برادرهای همسرش می‌گوید: از برادری که در تصادف فوت کرده بود، از برادر دیگرش که کنار آن‌ها زندگی کرده و با خواهرزاده‌های خود همچون دوستی صمیمی بود.

,

آقای گنبدی از خاطرات محمد می‌گوید. خیلی ساده و صمیمی صحبت می‌کند؛ گویی که سال‌ها ما را می‌شناسد؛ از خانه و خانواده همسرش می‌گوید: خانواده همسرم در خانه‌ای قدیمی دریکی از روستاهای شهر دلوار به نام "باشی" زندگی می‌کنند، پدر همسرم مرد مؤمن و باخدایی است، یک رادیو دارد که به دیوار آویز کرده و همیشه موقع اذان آن را روشن می‌کند، مخصوصاً هنگام اذان صبح که همه برای نماز بیدار شوند.

,

عکس شهید روی دیوار روبروی من است، هرلحظه حس می‌کنم به ما نگاه می‌کند و ما را زیر نظر دارد.

,

, , ,

به چایی و بیسکوئیتی که خواهر شهید برایمان آورده بود، نگاهی می‌کنم ولی از نگاهی که به من زل زده بود خجالت‌زده بودم. حواسم به چادرم است که مبادا کمی باز شود...

,

آخرین خواسته شهید، دیدار مادر بود

,

بازهم حواسم به صدای داماد خانواده جمع می‌شود که در مورد مجروحیت و بستری شدن محمد در بیمارستان تهران صحبت می‌کند: مادر و همسرم را به تهران بردم تا محمد را ببینند، مادر و خواهر محمد پشت شیشهICU   به محمد زل زده بودند. مادر را پیش محمد بردم، بدون هیچ‌گونه اشکی و باافتخار به دیدار پسرش رفت، ولی زمانی که می‌خواست صورت محمد را ببوسد، به خاطر دستگاه‌هایی که به او وصل بود، نتوانست و در مقابل چشمان همه دست پسر خود را بوسید.

,

به گفته داماد خانواده، یک روز بعد از ملاقات مادر با محمد، قلب محمد مشکل پیدا می‌کند و بدون آنکه این موضوع را به مادر بگویند، برای آخرین بار مادر را به دیدار پسرش می‌برند.

,

مادر، محمد را می‌بیند و از او خداحافظی می‌کند و صدای بوق دستگاه به صدا درمی‌آید؛ مادر در عین سادگی، در مورد بوقی که می‌شنود، می‌پرسد ولی به او می‌گویند چیزی نیست مادر این دستگاه‌ها گاهی ممکن است این‌گونه شود؛ ولی مادر است دیگر... او می‌داند پسرش پر کشید و رفت.

,

گویا محمد آخرین و تنها خواسته‌اش، دیدار مادر بود...

,

خواهر از محمد می‌گوید؛ از ترکش‌های ریزودرشتی که درراه دفاع از ناموس سیدالشهدا(ع) در دستان برادرش جا خوش کرده بود، از محبت‌هایش، از کارهای خیری که مخفیانه انجام می‌داد، از کلاس‌های آموزشی که برای بچه‌های بسیجی برگزار می‌کرد... به‌وضوح می‌توانستم بغضی که در گلویش بود را ببینم.

,

و بازهم نگاهم به سمت عکس شهید کشیده می‌شود.

,

خواهر محمد از صمیمیتی می‌گوید که بین بچه‌ها و دایی‌شان بود، از مادرش می‌گوید که همیشه به فکر محمد بود و بدون او چیزی نمی‌خورد.

,

و بازهم بغضی که هرلحظه منتظر منفجرشدن است.

,

خبری نابهنگام که دل پدر و مادر شهید را شکست

,

خانم احمدی جوان به برادرش افتخار می‌کند ولی گله‌ای هم دارد؛ از مسئولین، از کسانی که قبل از شهادت محمد، خبر شهادت را به خانواده رسانده بودند و باعث رنجش خاطر آن‌ها شده بود.

,

او می‌گوید: محمد 43 روز در بیمارستان بستری بود، ولی عده‌ای در همان روز مجروحیتش، خبر شهادتش را به ما داده بودند و دل پدر و مادرم را شکستند.

,

از مسئولین بنیاد شهید هم گله‌ای داشت که به‌جز آوردن دو پرچم ایران با آرم بنیاد شهید، حتی به آن‌ها سری نزدند.

,

مزار شهید مدافع حرم، بدون سنگ قبر

,

در همه جای کشور، سنگ‌قبر مطهر شهید مدافع حرم حضرت زینب(س)، با بقیه شهدا فرق دارد و این وظیفه‌ای است که بر عهده سازمان بنیاد شهید است، ولی خواهر می‌گوید: به ما گفتند چهارصد هزار تومان می‌دهیم و خودتان برایش سنگ‌قبر بگذارید. الآن از چهلم محمد هم گذشته ولی قبر برادرم بدون سنگ است.

,

, , ,

از او می‌پرسم کسی هم به دیدار پدر و مادر شما آمده است؟

,

_بله اهالی روستاهای اطرافمان سنگ تمام گذاشتند. نماینده‌ای از طرف سردار قاسم سلیمانی و پسر شهید حسین همدانی نیز آمدند.

,

خواهرزاده شهید، کلیپی را که دوستان و اهالی روستا برای مراسم شهید ساخته بودند، به ما نشان می‌دهد. صدای مداحی که در کلیپ پخش می‌شد، باعث شد بغض، گلوی همه‌مان را بگیرد. به چشمان سرخ خواهر نگاه کردم، به چشمانی که پر از اشک بود، چشمانش هم سرشار از افتخار به برادر بود و هم پر از دل‌تنگی ...

,

شهید خواهرزاده‌ای به نام فرشته دارد؛ دختری بامحبت و صمیمی.

,

فرشته من را به اتاقش دعوت می‌کند. در بدو ورود به اتاقش چشمم به قاب عکس‌هایی از شهید افتاد که باسلیقه خاص و زیبایی به دیوار اتاقش نصب‌کرده بود. آلبومی را به دستم می‌دهد که خودش با همان سلیقه زیبایش او را ساخته بود که در آن عکس‌های کودکی، نوجوانی و جوانی خود، برادر و دایی شهیدشان خودنمایی می‌کرد.

,

, , ,

خواهر از فعالیت‌های بیشتر شهید می‌گوید؛ از فعالیت‌های ورزشی و رزمی.

,

یکی از قاب عکس‌ها را به من نشان می‌دهد و می‌گوید: این عکس مربوط به مسابقه دومیدانی است، که اتفاقاً محمد در این مسابقه نفر اول می‌شود. محمد حتی مقام بین‌المللی در رشته تکواندو داشت، که البته تقدیرنامه‌هایش را به ما نشان نمی‌داد و ما بعد از شهادتش تقدیرنامه‌ها و کاپ‌ها را در اتاقش پیدا کردیم. محمد از پس‌انداز خود، لوازمی برای ساخت مجتمع پایگاه مقاومت خواهران و کارهای فرهنگی خریده و آن‌ها را وقف کرده بود، ولی فرصت نکرد این مجتمع را بسازد.

,

از خانواده خواهر شهید مدافع حرم "محمد احمدی جوان" خداحافظی می‌کنیم و راهی می‌شویم.

,

در طول مسیر برگشت به حرف‌های خواهر محمد و همسرش  فکر می‌کردم، دوست داشتم به ملاقات مادر و پدر این شهید بزرگوار هم بروم.

,

بعد از یک هفته با هماهنگی‌هایی که با معاون فرهنگی حوزه علمیه الزهرا(س) بوشهر انجام دادم، به‌اتفاق تعدادی از دوستان و طلاب حوزه علمیه راهی خانه پدری شهید محمد احمدی جوان شدیم.

,

این اولین باری بود که به روستای باشی می‌رفتم. روستای زیبایی بود.

,

به خانه پدری شهید که رسیدیم، با استقبال گرم پدر شهید روبرو شدیم. وارد حیاط خانه که شدم، حس خوبی به من دست داد، حیاطی بزرگ که از سمت راست آن صدای مرغ و خروس می‌آمد و در سمت چپ حیاط، اتاقی مجزا برای اهالی خانه و در ته حیاط اتاقی بزرگ برای پذیرایی از مهمانان وجود داشت.

,

بعد از ورود به خانه، مادر شهید با همان سادگی، اما به گرمی به استقبالمان آمد. فرشته هم آنجا بود، با او سلام و احوالپرسی کردم و از اینکه دوباره او را می‌دیدم، خوشحال بودم.

,

به اتاق مهمانان که وارد شدیم، تصاویری از شهید را به دیوار زده بودند و همچنین چندین قاب عکس در گوشه‌ای از اتاق وجود داشت که ناخواسته نگاه ما را به آن‌سوی اتاق می‌کشید.

,

, , ,

مادر محمد به همه ما خوش‌آمد گفت و از اینکه به خانه آن‌ها رفته بودیم، ابراز خوشحالی کرد.

,

از مادر، درباره محمد سؤال کردیم و او از بستری شدن محمد در بیمارستان تهران این‌طور می‌گوید: وقتی محمد تو بیمارستان بود، رفتم تهران؛ تو ICU بود. رفتم پیشش ولی بی‌هوش بود، دستشو بوسیدم و برگشتم.

,

روز جمعه بود، دوباره رفتم پیشش ولی دیدم دستگاه صدا می‌ده؛ ازشون پرسیدم که این صدای چیه؟ بهم گفتند که دستگاه خرابه و من رو با هزار ترفند برگردوندن بوشهر. درسته که میگن شهید جاش خوبه، ولی داغ فرزند سخته.

,

, , ,

گل‌چهره حقانی معاون فرهنگی حوزه علمیه الزهرا(س) بوشهر از مادر می‌پرسد: هیچ‌وقت اقدامی برای ازدواج شهید انجام دادید؟

,

_محمد همیشه می‌گفت زنی میخوام که رفتارش فاطمه وار باشد و حضرت زهرا(س) اون رو تائید کنه.

,

پدر شهید هم صحبت‌های خودش را این‌گونه آغاز کرد: پسرم فرمانده بسیج و معلم احکام بود، فعالیت قرآنی زیادی انجام می‌داد و الآن هم خانه‌اش حسینیه شده و قرار است داخل حیاط خانه‌اش نیز دارالقرآن بزنند.

,

مادر: شب عملیات به هم‌رزمانش گفته بود که شما بخوابید، من هستم و حتی شیرینی هم پخش کرده بود. ایمان بالایی داشت. فرمانده اش می‌گفت که همیشه اولین نفر بود که سرکار می‌رفت و آخر از همه کار را تعطیل می‌کرد.

,

خودداری شهید احمدی جوان از مصرف کالاهای شبهه ناک

,

پدر: اولین حقوقش را که گرفت، پیش حاج‌آقا رفت و برای خود سال خمسی تعیین کرده بود و می‌گفت خودم می‌خواهم سال خمسی خودم را بدهم. همیشه حواسش به غذاهایی که استفاده می‌کرد، بود به‌طوری‌که حتی شیر نیدو را هم نمی‌خورد و می‌گفت این‌طور اجناس، امتیازش برای اسرائیل است.

,

مادر: خیلی احترامش می‌گذاشتم. همیشه برایم عزیز بوده و هست.

,

پدر: از رسول اکرم(ص) روایت داریم که می‌فرمایند "هر کس چهار پسر داشته باشد و نام یکی از آن‌ها را به نام من "محمد"‌‌ نام‌گذاری نکند، به من جفا کرده است؛ من هم به همین خاطر اسم پسر کوچکم را به نام مبارک حضرت محمد(ص)، محمد گذاشتم.

,

, , ,

در این لحظه هیچ‌چیز نمی‌توانستم بگویم، فقط از خداوند برای این پدر و مادر عزیز طلب صبر زینبی کردم. به این فکر می‌کردم که آن‌ها باوجوداینکه عزیزشان را ازدست‌داده‌اند، هیچ‌گونه آه و ناله‌ای نمی‌کردند و فقط به محمد افتخار می‌کردند. واقعاً نمی‌دانستم در این لحظه چه بگویم، به بقیه دوستانم نگاهی کردم و منتظر بودم آن‌ها چیزی بگویند که خانم حقانی گفت: محمد و دایی بزرگوارشان شهید زنده پی، هردو مایه افتخار ما هستند. شهادت درراه خدا آرزوی همه ماست؛ ان شاء الله خداوند شهادت را نصیب همه ما بکند.

,

به مادر شهید احمدی جوان نگاهی کردم، سرش را به زیر انداخته بود ولی می‌دانستم می‌خواهد چیزی بگوید. در همان حال و با ناراحتی گفت: خیلی‌ها گفتن چرا رفتن تا جونشون رو از دست بدن، ولی آن‌ها برای حفظ دین، حفظ ناموس و حفظ امنیت کشورمون رفتن. آن‌ها توی سوریه برای این خاک می‌جنگند.

,

خوابی که خبر از شهادت محمد می داد

,

پدر شهید احمدی جوان در ادامه حرف همسرش گفت: زمانی که محمد در بیمارستان بستری بود، خواب دیدم سه شخص نورانی به دیدار پسرم آمدند و محمد را با خودشان بردند. من از همان موقع متوجه شدم که محمد شهید می‌شود.

,

از خانه آن‌ها که راه افتادیم، به سمت مزار مطهر شهید محمد احمدی جوان رفتیم که در کنار امامزاده قرار داشت. هنوز هم برای قبر مطهرش سنگی نگذاشته بودند. دلم نه برای شهید، بلکه برای برخی مسئولین استان سوخت که باید در روز قیامت پاسخگوی کم‌توجهی‌هایشان باشند.

,

امیدوارم مسئولان این استان، کمی از بودجه‌ای که در اختیارشان هست را صرف این کار کنند و کمتر در جیب مبارکشان فروکنند، شاید ذره‌ای در حق اولین شهید مدافع حرم استان بوشهر، ادای دین کرده باشند.

,

 "باشد که همه ما رستگار شویم"

,

/ خدیجه منصوری

,

 

,

, , , , , , , , , , ,

/ انتهای پیام

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه