اخبار داغ

یک روز معمولی در تبریز؛

شهر بی گدا مهمان گدایان ناخوانده می شود

شهر بی گدا مهمان گدایان ناخوانده می شود
تبریز، شهر اولین ها، شهری که نام و آوازه اش به گوش جهانیان رسیده و شهری بی گداست، این روزها به نظر می میزبان گدایانی از سایر نقاط کشور شده است.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از آناج تبریز، شهر بی گدا، شهر ستارخان و باقرخان، شهر علامه ها، شهری که نام و آوازه اش در جهان می درخشد، با تمدنی کهن بر صفحات تاریخ نقش بسته است.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا,

این روزها که بوی بهار از راه می رسد و هوای شهر تبریز آفتابی، نیمه آفتابی و حتی برفی می شود، معابر شهر از رهگذرانی پر می شود که شاید برای نخستین بار یا شاید هم برای چندمین بار قدم در شهر تبریز می گذارند تا زیبایی های این شهر را از نزدیک لمس کنند.

,

چند باری که به صورت اتفاقی سوار بی آرتی می شوم، سکوت اتوبوس را صدای آواز دو پسری که یکی ساز میزند و یکی دیگر دف، می شکند، دو پسر جوان با لهجه خاصی ترانه مادرم را می خوانند..

,

شور و نشاطی بین مسافران ایجاد می شود، زمزمه ای از قسمت بانوان به گوش می رسد، یکی می گوید: به به دلمان باز شد سر صبحی، یکی دیگر می گوید: خدا خیرتان بدهد، فکر کنم این کار شهرداری باشد، می خواهند شور و نشاط را در جامعه ترویج دهند.

,

دختر دانشجویی می خندد و جواب می دهد: نه مادر جان، اینها کار شهرداری نیست، شهرداری از این کارها بلد نیست.

,

در قسمت مردها ها کسی حرف نمیزند، مردها آرام و بی صدا گوش می کنند.

,

ترانه خوانی که تمام می شود، پسر جوان دف را به سمت خانم ها دراز می کند، پیرزنی اسکناسی هزار تومانی داخل دف می گذارد و زن ها یکی یکی اسکناس های پنج هزاری، دو هزاری و غیره داخل دف می گذارند و دعای خیری هم نثار دو جوان می کنند که شور و نشاط را در اتوبوس برپا کرده بودند.

,

ایستگاه چهار راه منصور، دختر بچه ای سوار اتوبوس می شود، همان دختری که چند روز پیش هم در خیابان 17 شهریور دیده بودم..

,

لباس های کثیف و پاره ای بر تن دارد، از قیافه و رنگ تیره و لهجه اش می شود به راحتی تشخیص داد که تبریزی نیست، کنار او روی صندلی می نشینم، با دست کوچکش سبدی را گرفته که درونش یک اسکناس هزار تومانی هست، روسری اش را باز می کند و دوباره می بندد، یکی از گوش هایش بیرون می ماند، از بالا تا پایین گوشش را سوراخ کرده و 10، 15 گوشواره حلقه انداخته است، شبیه کولی هاست، سر صحبت را با دختربچه باز می کنم.

,

اسمش زهراست و 10 سال دارد؛ به همراه والدین و 15 خواهر و برادرش یک هفته است که از مشهد به تبریز آمده اند..

,

می گویم برای چه به تبریز آمده ای، می گوید: مادرم جوراب می فروشد (تا جایی که به خاطر دارم مادرش را هم حین پول گرفتن از مردم در خیابان هفده شهریور دیدم) و خودم هم کار می کنم، کارش را میپرسم می گوید: از مردم پول میگیرم..

,

زهرا در حالی که قاشقی از ذرت را در دهانش می گذارد و می خورد، می گوید: من و خواهر و داداش هایم کار می کنیم و پول در میاوریم اما بعضی وقتها بزرگترها به ما گیر میدهند..

,

می پرسم آیا پدر و مادرت مجبورت کرده اند که از مردم پول بگیری، با حالت تردید می گوید: برای چه میپرسی خانم؟ کسی مجبور نکرده است، خودمان دوست داریم پول در بیاوریم، به نظر تبریزی ها پولدار هستند و آنها احتیاجی به پول زیاد ندارند و هوا هم سرد است و باید پول برای خرید لباس جمع کنیم.

,

لبخندی میزنم، می گویم البته همه که پولدار نیستند، وقتی موبایلم را در دست میگیرم و با محل کارم تماس میگیرم، با حالت ترس می پرسد: خانم به کی زنگ می زنید؟ منو می خواین به کی بگین؟

,

می گویم نگران نباش، آدرس می پرسم، به کسی چیزی نمی گویم..

,

وقتی به مقصد می رسم و میخواهم از اتوبوس پیاده شوم، می گویم تا کی کار می کنی، بیان می دارد: تا هر وقت که هوا تاریک شود..

,

حال و روز شهر بی گدای تبریز این روزها اینگونه است، به گفته مسئولان، "شهر تبریز گدا ندارد" اما به نظر می رسد میهمان هایی ناخوانده از دیگر نقاط ایران راهی تبریز می شوند میهمان هایی که چهره شهر را دگرگون می کنند..

,

لازم به ذکر است که مسئولانی که ادعا می کنند این شهر بی گداست، چاره ای به حال مهمان های ناخوانده تبریز بکنند و به عنوان مسئول متولی از آنان به نحو احسن استقبال کنند.

,

انتهای پیام/م

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه