اخبار داغ

پای صحبتهای پدر و مادر شهید در قامت یک معلم

پای صحبتهای پدر و مادر شهید در قامت یک معلم
سلام آقا و خانم معلم: نه، پدر و مادر عزیزتر از جانم، اینجا را چگونه توصیف بکنم؟ اینجا جبهه است! جایی که سفره مان خاک و چتر سرمان آسمان است.این جملات بخشی از دست نوشته شهید به پدر و مادرش است.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از تیار، برای دیدار و گفت و گو با زوج فرهنگی که والدین شهید مهدی مهرام بودند به آدرسی که داشتم رفتم و بی صبرانه منتظر شنیدن خاطرات این پدر و مادر مهربان که هر دو معلم هستند بودم.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, تیار,

بزرگی این پدر و مادر، بی دلیل است؛ از دو فرزندشان، تک پسرشان را در راه دفاع از کشور تقدیم کرده اند و عنوان زیبای مادر و پدر شهید در کارنامه شان می درخشد.

,

پس از کمی صحبت و تعریف از خاطرات شیرین تدریس خود در مدارس مختلف ارومیه از آنان خواستم تا از خاطرات شیرین فرزند شهیدشان برایمان سخن بگویند و آنان نیز گویا منتظر شنیدن این بود که از فرزند شهیدشان و خاطرات او بگویند و با شور و شعف و غرور خاصی لب به سخن گشودند.

,

, ,

مادر در لا به لای خاطراتش هر چند اشک در چشمانش حلقه می زد اما عشقی که در قلبش نسبت به فرزندش داشت او را در ادامه بازگویی خاطراتش یاری می کرد.

,

تیار: با تشکر از شما، لطفا از زمان تولد و کودکی فرزند شهیدتان براى ما بگویید؟

,

مهدی در 30 مهر  1345 به دنیا آمد چون در مهر متولد شده بود او را مهرداد صدا می کردند.

,

زمان انقلاب 11 سال داشت که در راهپیمایی ها شرکت می کرد در مسجد امام رضا محله همافر 2 در پایگاه بسیج فعالیت می کرد و نام پایگاه را به همراه دوستانش شهید امینی گذاشته بودند همراه دانشجویان که برای درو کردن گندم می رفتند در حالیکه برایش واجب نبود روزه می گرفت و می آمد به من می گفت بعضی از بچه ها روزه می خورند در حالیکه برایشان واجب است و این موضوع برایش خیلی ناراحت کننده بود.

,

یادم هست موقع آشپزی در آشپزخانه هی پیشم می آمد و می گفت آن چیست که عمودی میرود و افقی بر می گردد و این جمله را هی با خودش تکرار می کرد و من هم می گفتم مهدی با من سر به سر نذار برو دنبال کارت.

,

تیار: چه شد که فرزندتان تصمیم گرفت به جبهه برود؟

,

 روزی آمد دیدم ناراحت است در اتاقش نشسته و زیارت عاشورا می خواند و گریه می کند پرسیدم چه شده، گفت: می خواهم به جبهه بروم اما پدرم موافقت نمی کند می گوید تو پیش مادر و خواهرت بمان، درست را بخوان و من بجای تو به جبهه می روم، اما من می خواهم خودم بروم امام دستور داده جبهه ها را خالی نگذارید، در مقابل این حرفش پیشانیش را بوسیدم و گفتم مادر برو به سلامت شیرم حلالت باشد.

,

لباس بافتنی که بافته بودم تنش کردم و رفت به دوره آموزشی که آن زمان در مالک اشتر برگزار شد، هر روز به دیدنش می رفتم چون تنها پسرم بود، پدرش می گفت در این راه نزدیک تحمل دوریش را نداری وقتی برود جبهه چگونه می خواهی تحمل کنی.

,

روزی آمدم منزل دیدم دخترم گریه می کند گفتم چه شده گفت داداش آمد و وسایلش را برداشت و رفت جبهه.

,

تیار: لطفا از زمان شهادت ایشان بگویید که شما و خانواده در چه حالى بودید؟

,

مطلع شدیم که بعد دوره آموزشی به منطقه هورسین اعزامشان کرده اند ، سال 61 بود زمان امتحانات مدرسه آمد امتحانش را داد و وارد مقطع چهارم شد بعد این دوران دوباره حال و هوای جبهه به سرش زد گفت می خواهم به جنگ صدام بروم.

,

من و پدرش گفتیم درست را بخوان، گفت امتحان را هم بخاطر این آمدم دادم که نگویید از درس فرار می کنم دیدید که قبول هم شدم اما می خواهم به جبهه بروم.

,

نتوانستیم او را از تصمیمش منصرف کنیم و رفت به جبهه، دوستانش نقل می کنند که فرمانده که می دانست او تک فرزند است از اعزام او به منطقه جلوگیری کرد اما مهدی قبول نکرد و به رزم با دشمن رفت و با آن لباس که خودم بافته و تنش کرده بودم شهید و به خاک سپرده شد با شهید حمید باکری همرزم بود که با هم وارد لشکر عاشورا شده بودند که حمید مفقودالجسد و فرزند من شهید شد.

,

تیار: خبر شهادت او را که شنیدید چه کردید؟

,

 مهدی در سال 62 در سن 17 سالگی شهید شد، چند روز مانده به شهادتش اصلا حال و حوصله نداشتم منقلب بودم ساعت 11 بود که در مدرسه از معاون مدرسه مرخصی گرفتم و به منزل آمدم بعد صرف نهار بیرون از خانه که آمدم دیدم قصاب سرکوچه و همسایه ها رفتارشان تغییر کرده گویا آنها از خبرشهادت مهدی اطلاع داشتند اما دل گفتن خبر به ما را ندارند برگشتم خانه و از موضوع مطلع شدم که مهدی در عملیات خیبر در جزیره مجنون شهید شده است تنها حرفی که در مقابل شنیده این خبر گفتم « انا لله و انا الیه راجعون» بود و سپس گفتم خدایا فقط صبر و توان تحمل به من بده.

,

تیار: دعایتان برای جوانان و کشور جیست؟

,

همیشه سر نماز و در دعاهایم برای جوانان هدایت، برای مملکت صلح و صفا و امنیت و برای رهبر معظم انقلاب عمر طولانی و با عزت می خواهم و برای سلامتی آقا صدقه می دهم و سپس برای خانواده خودم دعا می کنم.

,

تیار: از جوانان چه انتظاری دارید؟

,

درخت تنومند انقلاب با خون هزاران شهید آبیاری و به ثمر نشسته و به حمدالله به برکت وجود نازنین امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری مقابل آمریکا ایستاده ایم و جوانان نیز باید ادامه دهنده راه شهدا باشند و نگذارند این انقلاب به دست نامحرمان بیفتد.

,

تیار: بفرمایید آیا ملت ایران تاکنون در حفظ خون شهدا وفادار بودند؟

,

خوب بودند. خدا به ما امانتی داد، ما هم در راه خودش دادیم، شیفته خدمت بود و هر جا که رایحه ای از خدمت و ادای تکلیف به مشام می‌رسید، رد پایی از مهدی دیده می‌شد پسرم به درستی راهی که رفت، مطمئن بود؛ در کارهایش خدا را در نظر می‌گرفت.

,

این پدر و مادر در آخر به بخشی ازخاطرات شهید و دست نوشته فرزندشان اشاره کردند:

,

سلام آقا و خانم معلم: نه ، پدر و مادر عزیزتر از جانم، اینجا را چگونه توصیف بکنم؟ اینجا جبهه است! جایی که سفره مان خاک و چتر سرمان آسمان است.
معمولاً در سر کلاس هستیم ، وقتی به پای منبر شهیدی بی سر می رویم ، در می یابیم چگونه خاک به سبزه می نشیند و آسمان آنقدر قامت خم می کند و به رکوع می رود تا به ما بیاموزد ، زیبا ترین قامت در نزد خدایمان ، سجده است و بس! من افتخار یافته ام ، دستانم را تابوت شهدا بکنم. دلتان نگیرد ، همه بدنم عطر شهادت می دهد ، احتمال می دهم این رایحه به مشام مقربان الهی ، خوش آید و مرا هم دعوت کند.

,
,

 

,

انتهای پیام/ م

,

 

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه