اخبار داغ

عملیات مرصاد به روایت جانباز پنجاه درصد لرستانی ؛

حماسه آفرینی رزمندگان لرستان در عملیات مرصاد

حماسه آفرینی رزمندگان لرستان در عملیات مرصاد
عملیات مرصاد با فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب‌اسلامی و با پشتیبانی هوا نیروز ارتش اجرا شد این عملیات در پنجم مردادماه 1367 رمز «یا صاحب الزمان (عجل‌الله تعالی وجه الشریف) ادرکنی» برای مقابله با حرکت منافقین نجام گرفت .
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از آساره خبر به مناسبت سالگرد عملیات غرور آفرین مرصاد احمد لک یکی از رزمندگان این عملیات با قرار دادن بخشی از خاطرات خود در اختیار این پایگاه خبری  قرارداد که بخش اول آن به عنوان حماسه آفرینی رزمندگان لرستان در عملیات مرصاد منتشر شد که بخش دوم این خاطرات به شرح ذیل آمده است.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, آساره خبر , به مناسبت سالگرد عملیات غرور آفرین مرصاد احمد لک یکی از رزمندگان این عملیات با قرار دادن بخشی از خاطرات خود در اختیار این پایگاه خبری  قرارداد که بخش اول آن به عنوان حماسه آفرینی رزمندگان لرستان در عملیات مرصاد منتشر شد که بخش دوم این خاطرات به شرح ذیل آمده است., حماسه آفرینی رزمندگان لرستان,

علی احمدی فرمانده گردان که خود نیز تازه از مر خصی رسیده بود در حال سازماندهی نیروهای تازه رسیده جهت اعزام به جلو بود.
بهرام گودرزی فرمانده اسبق گردان ابوذر نیز با تعدادی از دوستانش با دو دستگاه ماشین مستوبیشی شبکه بهداشت الیگودرز از را رسید و به مقر گردان ابوذر رفتند.

,
,

عکس عملیات مرصاد

, عکس عملیات مرصاد,

 
ما نیز بلافاصله سازماندهی و سریع گروهان ما به فرماندهی عقیل مرزبان از تنگه شوهان به طرف ارتفاعات بالا ی تنگه چارزبر حرکت کرد .

,
,

بعد از چند ساعت کوهپیمایی به یکی از ارتفاعات بالای گردنه حسن آباد جهت رویایی با منافقین رسیدیم.

,


 شهید احمد ملکی تعدادی کلمن آب بین دوستان توزیع کرد یکی را هم به من داد .

تعدادی از منافقین نیز جهت تامین جاده چارزبرو گردنه حسن آباد به بالای ارتفاعات مقابل ما آمده بودند و در آنجا روبروی ما موضع گرفته بودند وهمراه خود فقط سلاح سبک و نارنجک تفنگی و خمپاره شصت قابل حمل داشتند.

,
,
,
,

 

,

 به محض استقرار ما را به زیر آتش گرفتند و درگیری شدیدی بین دو طرف آغاز شد تعدادی از بچه ها ی پلدختر و خرم آباد نیز در چپ و راست ما مستقر شده بودند.

,

 صدای ویژ ویژ گلوله ها و ترکش اصابت نارنجک تفنگی منافقین که به سنگ ها و صخرها اصابت می کرد لحظه ای قطع نمی شد و علاوه برترگش انفجار ، سنگ ها را نیز منفجر می کرد که ترکشهای مضاعفی را درست میکرد !

,

عکس عملیات مرصاد

, عکس عملیات مرصاد,

ولی بچه ها با شجاعت وصف ناپذیر در حال دفع حمله مزدوران و جیره خواران وطن فروش بودند متاسفانه در همان اوایل و لحظات درگیری با منافقین احمد ملکی توسط اصابت خمپاره ویا موشک آرپی جی با چهره ای خندان توسط کوردلان مدعی خدمت به خلق در کنار قربانی ترک کارمند فعلی درمانگاه تامین اجتمایی ازنا به شهادت رسید و همه را در بهت فرو برد !

,

 به یاد عشق و علاقه اش به دانش آموزان رزمنده در اداره آموزش و پرورش افتادم که چقدر پیگر مسائل درسی دانش آموزان رزمنده بود و سعی می کرد به طرق مختلف در مراسمات ما را تشویق کند از این به بعد دو دخترش نیز باید با عکس پدر بخندند و بگریند و سخن بگوید.

,

علاوه بر شهید احمد ملکی ، حشمت ا... مهدوی ، اسماعیل صالحی ، قربانی ترک ، علی رضا حاجیوند ، شاهپور توکلی و... تعدادی دیگر نیز بشدت مجروح شدند ،. گرما ، بی آبی ، ترکش و تیر لحظات سختی را رقم زده بود .

,

عقیل مرزبان در حال شلیک بود گفت: ببین کیه پشت بیسم و چکار دارد دیدم قاسم رضعیی است گفت: چه خبر گفتم: برای چی ؟ در حال درگیری هستیم گفت کی پریده ( شهید شده )گفتم برای چی! گفت:آخه اینجا حرفایی است گفتم احمد ملکی رفت پیش ابوالقاسم باقری !! او نیز بشدت ناراحت شد و از او خداحافظی کردم.

,

 

,

عکس عملیات مرصاد

, عکس عملیات مرصاد,

بعد از ساعاتی که اوضاع مقداری آرام شد فرصتی شد تا شهدا و مجروحین را جمع آوری کنیم .

,

عقیل مرزبان که فرمانده گروهان بود گفت: احمد لک یکی از بچه ها حالش خیلی خرابه اگر نبریمش عقب و بماند صددرصد شهید می شود قبلا برادرش هم شهید شده ، نگذاریم او نیز شهید بشود.

,

 متاسفانه داوطلبی نیست که او را ببرد کار خودته ، رفتم بالای سرش او راشناختم علیرضا حاجیوند(راننده فعلی سرویس کارکنان تامین اجتماعی ازنا ) بود قبلا در عملیات کربلای 4 سر موضوعی با هم در گیر شده بودم و دو سالی از او خبر نداشتم ، بی رمق روی زمین افتاده بود و اکثرنقاط بدنش هدف ترکش نارنجک تفنگی قرار گرفته بود قسمتی از جمجمه اش رفته بود بلافاصله سرش را باچفیه و زیر پوش خودش بستم دنبال برانکارد گشتم دیدم برانکاری وجود ندارد فقط یکی هست و آن هم پیکر شهید احمد ملکی را گذاشته اند روی آن.

,

عکس عملیات مرصاد

, عکس عملیات مرصاد,

احمد ملکی چنان آرام و مطمئن روی برانکارد دارز کشیده بود که انگار سالهاست که خفته است  گفتم احمد ملکی که دیگر شهید شده برای بردنش عجله نیست او را به زیر سایه تخته سنگی گذاشتیم که زیر نور مستقیم آفتاب نباشد.

,

 پیشانی احمد ملکی را بوسیدم او را سیر نگاه کردم چرا که دیگر او را برای همیشه نمی دیدم بغض رفتن احمد ملکی وجودم را گرفته بود .

,

با دکتر حمید ملکی( ریس فعلی هلال احمرخرم آباد ) پیکر شهید احمد ملکی را گذاشتیم روی زمین و برانکاردش را بردم .

,

 

,

بالا ی خط راس کوه در آنجا پای علیرضا حاجیوند را گرفتم که بگذارم روی برانکارد حرارت خون پایش دستم را گرم کرد و فهمیدم پاهایش نیز ترگش خورده و شکسته و تیزی استخوانش بدستم خورد با چفیه ام پاهایش را نیز بستم و او را گذاشتیم روی برانکارد تا از آن ارتفاعات صعب العبور وی را به عقب ببریم.

,

 

,

موقع حرکت فرمانده گروهان عقیل مرزبان گفت:  متاسفانه کوههای اطراف و کل مسیر برگشت آلوده است اسلحه ها یتان را نیز به همراه ببرید ،چون منافقین با لباس بسیجی و سپاهی همه جا پراکنده شده اند و خیلی کم قابل تشخیص از نیروهای خودمان هستند!.

,

 با حمید ملکی به طرف پایین حرکت کردیم با وجود مال رو بودن راه ارتفاعات گردنه حسن آباد و وجود صخره ها باید مواظب حمله منافقین که استتار شده بودند نیز باشیم و متاسفانه هر از چند گاهی پای ما روی سنگهای خشن لیز می خورد که به تبع علیرضا حاجیوند از روی برانکاد به زمین می افتاد و درد بسیار زیادی می کشید ، دیگر کنترل خود را از دست داده بود وبه ما مرتب غر می زد و داد بیدا راه می انداخت و گاه از هوش میرفت !.

,

 

,

چون جاده باریک و مالرو بود متاسفانه بعضی مواقع سر می خوردیم و علیرضا حاجیوند از روی برانکار به زمین می افتاد و چون سر سنگها تیزبود به محل زخمهای او می خورد و سر صدا می کرد دوباره بلندش می کردیم و می گذاشتیم روی برانکارد و گاهی نوک اسلحه که روی دوشم بود به سرش می خورد و بسیار ناراحت می شد و سر و صدا می کرد و ماهم که باید حواسمان به گشتی های منافقین و هم جاده باشم هر لحظه احتمال داشت به گشتهای منافقین برخورد کنیم.

,

 

,

 از طرفی چند روز بود که خواب کافی نکرده بودم بعلت خستگی ، گرمای زیادو تشنگی عصبانی شدم به علیرضا حاجیوند گفتم:اگر این دفعه سر و صدا کنی تو را می کشم چند گلوله کنار برانکاندش شلیک کردم که بلکه بترسد و ساکت شود !!که دیدم بدتر شد !و یکسره می گفت منو بکشیت و راحتم کنید!. من دیگر تاب تحمل این همه درد را ندارم و مرتب می گفت:چرا مرا نمی کشید و شروع به فحش دادن می کرد و می گفت: ای خدا بگو منو بکشند من دارم زجر می کشم آنقدر درد داشت که حاضر بود بمیرد.

,

عکس عملیات مرصاد

, عکس عملیات مرصاد,

 از میان درختان بلوط متوجه شدم که ستون بلندی به صورت پیاده از راه مال رو بطرف ما می آیند !

,

 دکتر حمید ملکی گفت: احتمالا منافقین هستند! برانکارد علیرضا حاجیوند را گذاشتیم و پشت صخره موضع گرفتیم دیدم سر ستون سبزعلی دریکوند فرمانده گردان انبیا شهرستان خرم آباد هستند که با شور و اشتیاق از کنار ما در حال حرکت بطرف گردنه چار زبر بودند تا جلوی منافقین را سد کنند.

,

 فکر کنم اکثرا تازه از خرم آباد رسیده بودند به محض اینکه به ما رسیدند سبز علی دریکوند فرمانده شان با دیدن سر و صورت خونین و لباسهای سوخته علیرضا حاجیوند که احتمال تضعیف روحیه بچه های تازه از راه رسیده گردان انبیا را میداد ؛ با ناراحتی و غضب به ما دستور داد تا عبور آخرین نفر ستون گردان پشت وانت تویتا خودروی منافقین که در آنجا بود مخفی شویم و بعد از عبور کامل ستون گردان آن وقت ما ادامه مسیر بدهیم.

,

 

,

 ما دیدیم فرصتی است تا مقداری استراحت کنیم هنگامی که کل گردان دور شد به مسیر ادامه دادیم در حین حرکت سردار احمد باقری مسئول تخریب تیپ 57 و( بردار سه شهید باقری) در حالیکه تعدای خشاب در کاور جلوی سینه اش بسته شد بود با تعدادی دیگر نیز در حال رفتن به جلو جهت مقابله با منافقین بودند.

,

 بعد از سلام تعارف گفت وضعیت چطوره ؟؟ من گفتم اینقدر در گوش منافقین خوانده اند که بعضی از اینها هم از بسیجی ها بی ترمزتر شده اند گفت: بین شما و اونها از زمین تا آسمان فرق است شما برای دفاع از کشور و اسلام می جنگید اونها در زیر پرچم شیر و خورشید در حال خیانت به این کشورند !!

با هر مصیبتی بود بعد از 3 ساعت پیادروی از شیب تند کوه ، بالاخره علی رضا حاجیوند را به بهداری صحرایی قرارگاه رساندیم و در حالیکه خودمان در حال هلاک بودیم.

,
,
,

 ولی خوشحال که علیرضا حاجیوند زنده ماند او از ما طلب بخشش کرد.

,


بهداری یک کانتینر بود که دو اتاق داشت. یکی محل نگهداری وسایل مورد نیاز و دیگری اتاقی که چند تخت داشت و وسایل ابتدایی درمانی و دو نفر که یکی کمک پزشک یا شاید پزشک بود و دیگری مثلا پرستار در آن مستقر بودند یکی از بستگان بنام حمید لک (کارمند دادگستری تهران ) درچادر بهداری صحرایی بود. توسط حمید لک کلی پذیرایی شدم.

,
,

مجروحین عملیات مرصاد

, مجروحین عملیات مرصاد,

 

,

 درمیان مجروحین یک بسیجی جوان خرم آبادی بود که علرغم اصابت چندین ترکش به بدنش سعی می کرد به بچه ها روحیه شاد بدهد .

,

 حمید لک گفت: جاده توسط منافقین بسته شده و آمبولانس نمی تواند برود .

,

چندنفر مجروح دیگر از جمله  قربانی ترک که بر اثر اصابت تیر دست چپش کاملا از کار افتاده بود و او نیز توسط سیف اله نوری و اسماعیل سیف آبادی به بهداری انتقال یافته بود در آنجا در حال درمان اولیه بودند.

,

 

,

 راننده آمبولانس گفت:  بگذار مقداری زخمها را شستشو و پانسمان کنیم من از جاده مال رو او را بهمراه این چند نفر می برم او می گفت : در بین را ه با راننده ماشینی برخورد کرده که محصولی فرمانده لشکر 6 ویژه پاسداران را به عقب برده و گفته که فتاح جانشین لشکر 6 ویژه و اسماعیل محصولی مسئول ستاد لشکر 6 ویژ هم مجروح شده اند .

,

 جالب بود که راننده آمبولانس بهداری تیپ 57 یک اسلحه سر صندلی جلوی آمبولانس پیش خود گذاشته بود و یک اسلحه به مجروحی که نسبت به بقیه سالمتر بود می داد می گفت: هر موقع به گشتهای منافقین برخوردیم شما از بقیه دفاع کنید.

,

 

,

 مجروحان را داخل آمبولانس گذاشتیم وقتی دید دست راست قربانی ترک سالم است اسلحه را مسلح کرد و بدست قربانی ترک داد گفت:  بعد از حرکت هرکس که در آمبولانس را باز کرد بلافاصله به او شلیک کن !! چون هیچ ایست بازرسی بجز نیروهای گشتی منافقین وجود ندارد.

,

 

,

 قربانی که حالت غش و ضعف داشت گفتم با با ! این دوست ما که رمق ندارد!! گفت چاره چیه ! قربانی ترک و علیرضا حاجیوند را بهمراه چند مجروح دیگر درمانی به بیمارستان امام حسین کرمانشاه اعزام کردند.

,

 

,

حمید لک گفت:  شب بمان اینجا گفتم نه جا برای خود شما هم با توجه به این همه مجروح تنگ است .

,

 

,

 شب به مقر گردان مالک که یکی دو کیلومتر بالاتر از بهداری لشکرو بالای کوه بود رفتیم به چادرها رسیدم.

,

 

,

تعدادکمی نیرو در چادر ها بود صبح روز بعد دوباره خواستم به بالای ارتفاعات برم که غلام جهانشاهی با دیدن ما خیلی خوشحال شد و گفت: تو کی آمدی گردان؟ کی رفتی جلو که من تو را ندیدم؟

,

 گفت: بیا با این چند نفر مقداری مهمات به بالای کوه برای بچه ها ببرید من علاوه بر مهمات یک کلمن آب سرد و مقداری نان و کمپوت و کنسرو بردم که با مشقت فراوان به بالای کوه رسیدم .

,

در حین حرکت به همان گردان انبیا که روز قبل در حال حرکت به تنگه چارزبر بود برخوردیم که اکثرا مجروح و سالمها نیز در حال حمل شهدا و مجروحانشان به عقب بودند اکثرا دل و دماغ نداشتند ظاهر چند نفر از نیرو هایشان به شهادت رسیده بودند مجبور شدیم از میان چادرهای خالی از نیروی قرارگاه لشگر ویژه پاسداران عبور کنیم که البته تمامی نیروها آن به جلو رفته بودند و در چادرها کسی نبود ! 
عقیل مرزبان از برگشت ما بسیار خوشحال شد گفت کار خوبی کردید که کنسرو و آب آورده اید غروب با دوربین علی احمدی فرمانده گردان از بالای گردنه ستون عظیم خودروهای منافقین که همگی با یک خط آبی روی ماشینها را رنگ زده بودند و بالای همه نیز بدون استثنا پرچم ایران با آرم شیر و خورشید زده بودند تا از خودروهای سپاه و ارتش قابل تشخیص باشند و با انواع سلاحهای سنگین و نیمه سنگین که پشت سرهم مانده بودند را دیدم گفتم خدا یا ما با 

اسلحه کلانش جه جوری می خواهیم فردا در مقابل اینهمه سلاح سنگین بمانیم!! اگر خدای ناخواسته موفق نشویم و اینها وارد شهر کرمانشاه شوند چه کشت و کشتاری براه خواهندانداخت !!

.
اینها افرادی بودند که مثل عراقی ها نبودند چرا که عراق فقط خوزستان را می خواست ولی اینها قصد داشتند تا تهران بروند و حکومت را ساقط کنند صدها توپ و تانک چرخدار بریزیلی آمبولانس، بیمارستان سیار ،آزمایشگاه سیار، کامیونهای پر از مهمات و آب و غذا در ستون چند کیلومتری کاملا پیدا بود تا چشم کار می کرد ستون ادوات و نیروهای منافقین بود.

,
,
,
,
,
,
,

 تعدادی از بچه می گفتند:  ما با اسلحه کلانش چه جوری به جنگ این همه توپ تانک می خواهیم برویم عقیل مرزبان گفت: خدا بزرگ است علی احمدی نیز گفت ما هشت سال در مقابل تمام دنیا ماندیم این وطن فروشان که چیزی نیستند .

,

 

,

 نیروهای منافقین تمام جاده را تحت کنترل داشتند و تیپ ها و یگانهایشان در کنار جاده بودند. علی رغم گرمای روز، شب بالای ارتفاعات بسیار سردبود.

,

 

,

 من سعی کردم که جایی را پیدا کنم که هم گرم باشد و هم از تیر و ترکش در امان باشم ! گر چه از زور سرما و شلیگ گاه بگاه نتوانستیم بخوابیم.

,

 علی احمدی فرمانده گردان نیز با صورتی آرام و تبسم از یکایک نیروهای باقیمانده سرکشی کرده و به آنان قوت قلب می دادو از طرفی مواظب رخنه و نفوذ منافقین به گردان نیز بود.

,

 

,

 صبح که هوا کاملا روشن شد حضور تاثیر گذار عظمت نیروی هوایی و هوانیروز ارتش بار دیگر برای همه ما روشن شد گرچه من در کردستان تاثیر هوانیروز را در جابجایی نیرو مهمات و مجروحین و تسلیحات را دیده بودم ولی در آن لحظات حساس و کمبود نیرو و امکانات ، هجوم به ستون منافقین دیدنی بود.

,


ابتدا چند فروند اف 4 اقدام به بمباران ستون نظامی منافقین کردند سپس بچه‌های هوانیروز به فرماندهی شهید صیاد شیرازی در آن روز چنان مقتدرانه عمل کردند که تمامی ستونها با آن عظمت در آنی نابود شدند و دنیایشان شد آخرت یزید ،
و اکثرا منافقین با دادن تلفات سنگین مجبور به فرار با پای پیاده یا ماشینهای سالم شدند.

,
,
,

بار دیگر فرماندهی سردار گمنام عملیات مرصاد صیاد شیرازی حماسه ای شگرف را برای جمهوری اسلامی رقم زد که این کینه ای عمیق دیگر از صیاد به دل منافقین شد!!!



با عقیل مرزبان و تعدادی از دوستان به پایین جاده اسلام آباد کرمانشاه جهت پاکسازی باقی مانده نیروهای احتمالی جا مانده منافقین آمدیم .

,
,
,
,
,

 

,

 نیروهای دیگر تیپ و لشکرها در اطراف ستون منافقین مستقر شده بودند و شروع به نابودی افراد باقی مانده کردنددراطراف تنگه اجسادپراکنده بودند وبعضاً خودروها به هنگام عقب نشینی از روی اجساد خودشان عبور می کردند.

,

 

,

درنزدیکی تنگه درزیر پل اجساد روی هم انباشته شده بود ومابقی نفرات بهت زده وسرگردان بدنبال پیدا کردن سنگر و جان پناهی بودند به محض نزدیک شدن ما به خودشان خود را از ناحیه صورت با نارنجگ منفجر می کردند اکثر خودروها یشان دارای دو باک بنزین بودند می خواستند با همان بنزینهای عراقی یکسره تا تهران بروند. 

جنازه دختران و پسران 20 ساله به عشق فتح ایران و تهران با شعار آزادی ایران به جبهه آمده بودند ولی اسلحه هایشان را به سمت هم وطنان غیرتمند خود گرفته بودند وبعد از آن همه شرارت با خواری وخفت جان داده بودند.

,
,
,

 بعضی از اینها از کشورهای اروپایی جمع آوری شده بودند و به آنها گفته بودند که شما از وضعیت ایران خبر ندارید به محض ورود به شهرها مورد استقبال شدید مردم قرار می گیرید وتازه شما کادر تیپ و لشکرها هستید و نیروهای شما در کرمانشاه و شهرهای دیگر منتظر وصل به شما هستند.



از یکی از اسرا که بچه گیلان بود پرسیدم چرا فکر می‌کردید راحت به تهران می‌رسید، پاسخ داد« مریم رجوی ودیگر فرماندهان به ما گفته بودند هیچ مقاومتی در ایران صورت نمی‌گیرد و شما براحتی به تهران می‌رسید.» ولی حالا که اوضاع خراب است ما را گذاشتند و علرغم ان همه شعار خودشان به عراق فرار کرده اند .

,
,
,
,
,

آنهایی که مجروح شده بودند بدبختها طبق دستور سازمان اقدام به خودکشی می کردند!!! آنقدر منافقین مغز این جوانها را شستشو داده بودند که حتی وقتی خود را در محاصره ما می دیدند و یا راه فرار نداشتند با نارنجک صورت خود را منفجر می کردند که قابل شناسایی نباشند و یا بلافاصله قبل از دستگیری سیانور می خوردند تا زنده اسیر نشوند. پ

,

دختران منافق با روسریهای رنگی و لباسهای نظامی به عشق فتح تهران به منافقین پیوسته بودند به آنها گفته بودند در تمامی شهرهای ایران نیروهای مجاهد مستقر شده و از آنها حمایت می کنند در حالیکه اینها همه دروغ و رویا بود.

,

 چرا که تنفر ملی از مجاهدین خلق کشور را فرا گرفته بود با تعدادی از دوستان جهت پاکسازی مسیر بطرف جاده اسفالت حرکت کردیم ما قبلا حتی عکس این تجهیزات نظامی را نیز ندیده بودیم انواع کمپوت آنانا س و چند نوع میوه و... مقداری از لباسهای نو و روسری استفاده نشده پرس شده در داخل پلاستیک از داخل ماشین تدارکات را بعنوان یادگاری برای خود برداشتم. 

انبوه اجساد سوخته شده منافقین در کنار خودروها و نفر برهای سوخته در اطراف جاده که قابل شناسایی نبودند پر بود. ..اینها کسانی بودند که به امید بازگشت به آغوش گرم خانواده ودیدار با عزیزان خود شهرهای اروپا را با همه زیبایی های ظاهریش رها کرده بودند و حتی تعدادی برای بستگان خود سوغات بهمراه داشتند .

,
,
,

در این عملیات 40 در صد از نیروهای منافقین نابود شدند ... بر اثر مقاومت ضعیف آخرین باز مانده های منافقین تعدادی دیگر از بچه ها زخمی شدندکه ترکشی ریزی نیز به زانوی پای راست من خورد که خیلی مهم نبود و من به آن اهمیت ندادم چرا که در کربلای 5 بیش از چهل عدد از این ترکشها به من اصابت کرده بود که البته سال بعد این ترکش ریز بر اثر جابجایی مشکلات زیادی برای زانویم ایجاد کرد که تاکنون چندین عمل جراحی روی آن صورت گرفته !!

,

 

,

تعدادی از نیروهای سپاه در حال جمع آوری غنائم جهت تیپ و لشکر و واحدهای خود بودند که بچه های گردان مالک مقداری تجهیزات به غنیمت گرفتند که یکی از آنها ضد هوایی چهار لول بود که به پشت لند کروز بسته شد و هنگامیکه وارد محل استقرار گردان مالک شد بعلت تصادف چرخ ضد هوایی با تانکر منبع آب متاسفانه تانکر آب روی پای دکتر حمید ملکی افتاد وپایش شکست و با کمک مرحوم حمیدرضا لک و علی صادقی و غلامرضا صادقی او را به بهداری رساندیم که به کرمانشاه اعزام شدند.
آقای عبدالرحیم اسکندری فرمانده گردان ادوات گفت : محمدعلی فلاحی و کوشکی دیده بان گردان ادوات به شهادت رسیده اند و از سرنوشت شهید علی اصغر عباسی اطلاعی ندارم ! و احتمالا لهراسب نوری نیز مجروح شده است

,
,

!

,

عکس عملیات مرصاد

, عکس عملیات مرصاد,


به چادرهای گردان بازگشتم جای احمد ملکی و شوخی هایش بشدت پیدا بود گفتم چه کسی می خواهد از این به بعد دو دختر بجای مانده اش را ناز کند.

,
,

 بچه های حفاظت لشکربا مراجعه به گردان گفتند: که کی از اجساد منافقین عکس گرفته من هم با افتخار گفتم من یک حلقه عکس گرفته ام گفت اینها را برای شناسایی نیاز داریم بعد به شما برمی گردانیم و متاسفانه دیگر هرگز عودت داده نشدند. !
دستور جمع آوری سلاحها داده شد ! اما افسوس که جنگ در حال اتمام بود 
و به همه بسیبجان قدیمی جنگ احساس بدی دست داده بود 
دلم تا دست بر دامان در زد
دو دستی سنگ شیون را به سر زد
امیدم مشت نومیدی به در کوفت
نگاهم قفل در، میخ قدر کوفت
چه درد است این که در فصل اقاقی
به روی عاشقان در بسته ساقی
بر این در،‌ وای من قفلی لجوج است
بجوش ای اشک هنگام خروج است
در میخانه را گیرم که بستند
کلیدش را چرا یا رب شکستند؟!
روز بعد حاج آقا میانجی نماینده ولی فقیه استان بهمراه تعدادی از مسئولین که به تنگه شوهان آمده بود در حضور تمام نیروهای لشکر سخنرانی کرد و از حماسه تیپ 57 و فرماندهان و گردانهایش در عملیات غرور انگیز مرصاد تشکر و قدر دانی نمود.

,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,

هنگام بازگشت از کرمانشاه آنقدر نیروی مردمی به جبهه آمده بود که تمامی مدارس مساجد و ادارات پادگان نظامی شده بود و جا برای اسکان نیروهای جدید نبود ...و سپاه مردم و بسیجیان را جواب می کرد که دیگر نیاز به نیرو نداریم.

,

 بعد وداع و خدا حافظی برای همیشه با جنگ وداع با همه چیز!
وداع با دوستانی که روزها و شبها در کنار هم بودند و مردانه ایستادگی کردند.
وداع با چفیه که با گردنمان الفتی جدا ناشدنی داشت

,
,
,


وداع با اتوبوس های که زیاد می برد و کم بر میگرداند
وداع با آب و قرآن مادر که با هزار آرزو پشت سر فرزندش می ریخت
و در آخر... ((آتش بس برقرار شد ))وآرزو ها به حسرت تبدیل شدما و مجنون هم سفر بودیم در صحرای عشق / او به منزلها رسید و ما هنوز آواره ایم.
از طریق علی احمدی فرمانده گردان مالک اشتر با سپاه ازنا جهت استقبال از گردان هماهنگی لازم صورت گرفته بود 
هنگام بازگشت گردان مالک اشتر به ازنا تمامی بلوار سپاه ازنا مملو از جمعیت بود که با اسفند و گلاب و قربانی کردن گوسفند به استقبال بچه های گردان مالک اشتر آمده بودند، مسیر بلوار تا سپاه پر از پرچم و پلاکارد بود .

,
,
,
,
,
,

درب سپاه جلوی عکس تعدادی از شهدای عملیات مرصاد مثل :سردار زمان کرمی ، علی اصغر عباسی ،محمد علی فلاحی ، سید احمد میرصفی را گلدان بزرگ گذاشته بود و هرکس بدنبال فرزند یا فامیل و دوستان خود بود که سالم از عملیات باز گشته بود تا او را در آغوش بگیرید هرکس دنبال عزیز خود بود .

,

 پدر و مادر و برادر علیرضا حاجیوند هم مثل بقیه بدنبال او بودند آخه یک فرزند دیگر خود را ابراهیم وار به مسلخ عشق فرستاده بودند لذا نگران علیرض بودند خبر نداشتند که به شدت مجروح شده از هر کس سراغش را می گرفت آنها او را به من ارجاع می دانند مادرش از من با التماس سراغش رامی گرفت دیدم خیلی گریه و بی تابی می کند می گفت بگویید علیرضا چی شده .

,

گفتم به خدا مجروح شده و من خودم او را به بهداری صحرایی ر سانده ام قانع نمی شد می گفت چرا راستش را نمی گویید با کلی صحبت کردن توسط دیگر فرزندانش راضی شد که به منزل برگردد و منتظر خبر باشد فکر می کرد مثل فرزند دیگرش به شهادت رسیده است.

,


خانواده به استقبالم آمدند و شاد از زنده ماندنم ، مادرم علرغم داشتن پا درد کلی مسیر میدان راه آهن تا انتهای بلوار سپاه را پیاده طی کرده بود از روی مادرم خجالت می کشیدم که اینبار هم بدون اجازه والدین به جبهه رفته بودم .

,
,

 او بعد از عملیات والفجر 9 از سال 64 و بی خبری از من دچار استرس عصبی شدید شده بود .

,


روز بعد دوباره به گلزار شهدا رفتم به یاد خیلی از این شهدا افتادم به زمانی که در یک سنگردریک خاکریزدریک محور ودر یک منطقه عملیاتی با هم همرزم و همنفس بودیم وای که چقدر دوری از آنها وحسرت جاماندن از آنها سخت بود .اما چه بایدکرد .به امید اینکه آنها شفیع ما باشند و ما پاسدار و مروج فرهنگ آن دریا دلان .

,
,

عکس راوی احمد لک

, عکس راوی احمد لک ,

 

,

وسرانجام در تاریخ 29/5/67 میان دو کشور آتش بس رسمی برقرار شد 
ای ابر پر صلابت، آبی ز دیده بفشان / با مرگ لاله طی شد افسانة بهاران
و دیر یا زود همه این تلاشها به یاد ها و خاطره ها خواهد پیوست
تا زمیخانه و می نام و نشان خواهد بود

سرِ ما خاکِ رهِ پیر مغان خواهد بود



زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم 
بایداین بار به غوغای قیامت برسم
من به "قد قامت" یاران نرسیدم، ای کاش
لا اقل رکعت آخر به جماعت برسم
آه ،مادر! مگر از من چه گناهی سر زد
که دعا کردی و گفتی به سلامت برسم؟
طمع بوسه مدار از لبم ای چشمه که من
نذر دارم لب تشنه به زیارت برسم
سیب سرخی سر نیزه ست...دعا کن من نیز
اینچنین کال نمانم به شهادت برسم

راوی حاج احمد لک جانباز 50 درصد و کارمند بنیاد شهید ازنا

,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,


گروه عاشقان بستند محملها، و وارستند *** تو دانی حال ما واماندگان در این میان چون شد

,
,

انتهای پیام/ د

,

 

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه