سواد رسانه ای و بحران شناخت در نظام بین الملل
مهندسی نظام جهانی در طول تاریخ همیشه با بحران شروع شده و با بحرانی دیگر ختم به نظامی جدید شده است؛ نماد این تحول همیشه یک بحران سمبلیک بوده اما بحران های دیگری نیز در کار تحول نقش آفرین بوده اند.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ دکتر علی کرمی دکترای مطالعات اروپای دانشگاه تهران در یادداشتی نوشـت: ظهور و افول هر نظامی توام با بی نظمی و بحران است. مهندسی نظام جهانی در طول تاریخ همیشه با بحران شروع شده و با بحرانی دیگر ختم به نظامی جدید شده است. نماد این تحول همیشه یک بحران سمبلیک بوده اما بحران های دیگری نیز در کار تحول نقش آفرین بوده اند. نظم کنونی بین المللی، رویش بحران سمبلیک جنگ جهانی دوم است اما بحران های دیگر مانند بحران اقتصاد سرمایه داری، بحران جهان استعمار، بحران توزیع منافع بین المللی و بحران نفوذ ژئوپلیتیک در برهم زدن نظام مستقر جهانی موثر بوده اند. شواهد و قرائن موجود نشان می دهد که این نظام مستقر نیز گرفتار بحران های چندی مانند بحران توزیع منافع استثمار، بحران دموکراسی و بحران هویت است و طبیعتا در انتظار بحرانی سمبلیک. اما یکی از تفاوت های نظم کنونی جهانی با دوران گذشته که البته ناشی از تکنولوژی های ارتباطی و اطلاعاتی و تسلط آن بر رسانه های جمعی و اجتماعی است توانایی آن در تولید ضد بحرانهایی مانند بحران شناخت است که مهم ترین ابزار آن نیز رسانه است. با توجه به این که جنس بحران هایی که نظام مستقر با آن مواجهه است بیشتر ذهنی و اجتماعی هستند از طریق ضد بحران شناخت به دنبال آن است که ریشه ها و خاستگاههای بحران ها را دچار خودبحران پنداری نموده و با جنگ شناختی در کشورهای مقاوم مانند جمهوری اسلامی ایران، ذهن که میدان اصلی جنگ شناختی است را مستعمره نماید. از نظر این پژوهش اصلی ترین راهبردی که از طریق آن می توان بحران یا به عبارت درست تر ضد بحران شناخت را مدیریت کرد سواد رسانه ای است که به معنای ورزیده کردن اذهان کاربران در فنون رزم شناختی است.
بی نظمی به معنای بحران نیست بلکه به معنای این است که نظام به شکل منظم کار نمی کند. اما بحران زمانی است که عملکرد نظام دچار اختلال شود. در این معنا نظام بینالملل هم دچار بینظمی است و هم بحران. بی نظمی های موجود در نظام بین الملل مقطعی بوده و ارزش های بنیادین نظام را خدشه دار نمیکند و بیشتر حاصل مبارزات درون نظام است اما بحران در نظام بین الملل حاصل وضعیتی است که در آن ارزش های بنیادین نظام در محیط بینالمللی مورد شبهه و مناقشه قرار میگیرد و مبارزات با نظام جای مبارزات در نظام را میگیرد. از جمله مصادیق بی نظمی در نظام بین الملل کنونی می توان به مناقشات اقتصادی میان اروپا و آمریکا بر سر تعرفه های تجاری، بودجه نظامی ناتو، همراهی و عدم همراهی در جنگ های خارجی، موضع گیری در سازمان های بین المللی و برگزیت و ظهور احزاب راست افراطی در کشورهایی مانند فرانسه، مجارستان، اتریش و حتی سوئد اشاره کرد. اما علاوه بر بی نظمی این نظام با بحران هایی نیز مواجه است که مهم ترین آنها عبارتند از بحران توزیع منافع استثمار، بحران دموکراسی و بحران هویت. بحران توزیع منافع استثمار یعنی اینکه اولا کشورهایی مانند عربستان که نقش گاو شیرده[1] را در نظام بین الملل بازی میکنند حداقل در ظاهر از نقش خود در نظام بین الملل آگاه شده اند و دیگر مایل به تداوم ایفای نقش نیستند و از سوی دیگر توزیع منافع حاصل از استثمار نیز از نظر کشورهایی مانند فرانسه و آلمان و روسیه و چین مناسب نیست و آن ها به دنبال سهم بیشتری از این وضعیت هستند. بحران دیگر بحران دموکراسی است. دموکراسی زینت پرچم نظام بینالملل کنونی است. چه جنگها و جنایات و تحریم هایی که به اسم دموکراسی بر کشورهای جهان تحمیل نشده است. این بحران نیز حاصل آگاهی از کژکارکردی دموکراسی در سازمان های بین المللی و نیز در عرصه داخلی کشورهاست. دموکراسی همیشه نیازمند بی تفاوتی، پذیرش، توجیه، همراهی، خرید و فروش آراء و تسلط منطق اقتصاد سرمایه داری بر منطق سیاست و فرهنگ و دین و کل جامعه است.
بحران هویت از آنجا ناشی میشود که نظام بین الملل کنونی نتوانست به شعارهای خود جامه عمل بپوشاند و صدق ادعای خود را ثابت کند. اما نکته مهمی که در اینجا برجسته می نماید این است که فصل مشترک سه بحرانی که نظام بین الملل کنونی با آنها مواجه است شناخت است؛ یعنی بحران توزیع منافع استثمار حاصل آگاهی هم کشورهای تحت استثمار و هم کشورهای استثمارگر است؛ بحران دموکراسی حاصل رشد آگاهی سیاسی نسبت به مدل دموکراسی و آورده های آن است و نهایتاً بحران هویت هم به صورت مستقیم ریشه در شناخت و آگاهی از بی شناسنامه بودن شعارها و ادعای نظام بین الملل کنونی دارد. پس می توان گفت بحران اصلی نظام بین الملل کنونی بحران شناخت است که ریشه این بحران و عامل شتاب گرفتن آن نیز ظهور رسانههای ارتباطی است. اما نکتهای که مهم است این است که اداره نظام بین الملل کنونی از موقعیت برتر و تسلط خود بر کانون های رسانهای به عنوان ابزاری برای مدیریت بحران شناخت مذکور استفاده می کند؛ یعنی به نوعی از بسترهای رسانهای برای مدیریت شناختی در کشورهای مرکز و پیرامون نظام استفاده میکند. به عبارت دیگر نظام بین الملل کنونی در حال مدیریت بحران شناخت مبتلا به خود از طریق تولید ضد آن در کشورهایی است که کانون بحران مذکور هستند. در این راستا کانونهای قدرت نظام بین الملل کنونی از طریق ابزار رسانه به دنبال استعمار ذهنی و نه استعمار اقتصادی کشورهای مستعمره هستند. در این مدل رسانههای وابسته به کانونهای قدرت نظام بین الملل با استفاده از تکنیکها و تاکتیک های رسانهای مبادرت به کاشتن بذر هایی در ذهنها می نمایند که صاحب آن ذهن ها را به سربازان منافع نظام بین الملل کنونی تبدیل میکند و این گونه به دنبال مدیریت بحران شناخت در کلیت نظام هستند.
منظور از بحران شناختی چیست؟
بحران شناختی به معنای کمبود اطلاعات، دانش یا مهارت تعریف نمیشود بلکه به معنای بحران در تعامل پویا بین مغز و محیط، چرخه دائمی نحوه درک ما از اطراف، ادغام این اطلاعات و عمل بر اساس آن است. بحرانی که در آن رقابت بین المللی رژیم های معرفتی یا اجزای آن به حدی اوج میگیرد که انسان ها احساس خود را نسبت به هم در ادراکات مشترک از دست می دهند یا وانمود می کنند که آن را از دست دادهاند. هانا آرنت[2] بیش از شصت سال پیش بحران حقیقت(معرفت) را در سیاست مدرن تشخیص داد. آرنت در مقالهاش با عنوان حقیقت و سیاست[3] استدلال میکند که یکی از پایههای آن بحران کمبود یک دیدگاه غیر سیاسی است که از پنجره آن بتوان درباره جهان و سیاست صحبت کرد. سیاست در مورد متقاعد کردن است و اقناع و خشونت می توانند حقیقت را نابود کنند، نمی توانند جایگزین آن شوند. وقتی همه چیز به سیاست تبدیل می شود- قانون، هنر، مطبوعات و دانشگاهها- آن گاه حقیقت جایگاه مناسب خود را از دست میدهد.
هولمن جنکینز جونیور[4] در مورد کتاب جدیدی از استیون کونین[5] که به سیاسی شدن علم آب و هوا می پردازد می نویسد. کونین یکی از مقامات سابق وزارت انرژی در دوره ریاست جمهوری باراک اوباما معتقد است که دانشمندان آب و هوا در تلاش خود برای به صدا در آوردن هشدار در مورد تغییرات آب و هوایی از مرز علم به تبلیغات عبور کردهاند. جنکینز جونیور می نویسد باراک اوباما یکی از بسیاری از کسانی است که بحران معرفتی را اعلام کرده است که در آن جامعه کنترل خود را بر چیزی به نام حقیقت از دست میدهد. بحران شناختی یعنی شکست در تقسیم اجتماعی کار معرفتی که منجر به شکست باورهای شهروندان در همگرایی به سمت درک مشترک از وضعیت می شود. سه وجه بحران معرفتی عصر حاضر عبارتند از: 1- پسا حقیقت 2- حقایق جایگزین 3- سرعت غیر قابل انعکاس.
معرفت شناسی مطالعه ماهیت دانش است به ویژه چگونگی ارتباط آن با جهان بینی ما در رابطه با آن چه که معتقدیم درست است. مطالعه یقین، باورهای موجه و معرفت در حوزه معرفت شناسی قرار می گیرد. برای درک بهتر این مفهوم باید تمایز مهمی بین آنچه درست است(هستی شناسی) و چگونه می دانیم درست است(معرفت شناسی) قائل شویم. بحران شناخت یکپارچگی فرایندهای سیاسی را تهدید میکند و اعتماد به نهادهای بین المللی و داخلی را از بین میبرد و شکاف های اجتماعی را تشدید می کند.
قرن بیستم به طور خاص شاهد توسعه طیفی از اقدامات نهادی و فرهنگی بود که برای ایجاد نظم مشترک در دنیای پیچیده و به هم پیوسته فرآیندها طراحی شده بود که در آن شهروندان مجبور بودند به جهانی فراتر از جوامع محلی، ارزش ها و اعتقادات خود بپردازند. اما چگونه جوامع متشکل از جمعیت های متنوع با دیدگاههای سیاسی متنوع و متضاد میتوانند حس مشترکی از آنچه در جهان می گذرد پیدا کنند؟
در طول سه دهه گذشته پروژه معرفتشناختی مورد انتقاد و تغییر قرار گرفته است که اخیراً به پیشنهاد هایی برای کنار گذاشتن کل پروژه و ادعای آن مبنی بر توانایی تعریف معیارهایی برای تعیین آنچه به عنوان دانش و چگونگی اعتبار آن به اوج خود رسیده است. این تغییر متوالی شامل انتقال حاکمیت معرفتی به حوزه اجتماعی، کشف مجدد هستی شناسی و علاقه به هنجار گرایی برساخته و پیامدهای سیاسی دانش است. برای برخی این ممکن است نمایانگر بحران نهایی معرفت شناسی یا حداقل طبیعی سازی یا تاریخی سازی آن باشد تا جایی که در نهایت از ادعاهایش برای تعیین اینکه چه چیزی به عنوان دانش به حساب می آید و چه چیزی حساب نمی آید و برای تعریف معیار هایی که حقیقت را از باطل متمایز میکند کوتاه آمده است. منشاء بحران معرفت شناسی در اوایل قرن بیستم قرار دارد که پوزیتیویست های منطقی تصمیم گرفتند تصور خود از علم را به جای درک امانوئل کانت در معرفت شناسی دیوید هیوم قرار دهند. بنابراین معرفتشناسی کنونی در واقع برای حمایت از دین، اخلاق، متافیزیک یا علم بسیار ضعیف است. بحران معرفت به این ادعا اشاره دارد که اختلاف نظر عمیق نه فقط در ارزشها بلکه در مورد مسائل اساسی و واقعیت تجربی وجود ندارد و گفته میشود که ما در عصری از حقایق جایگزین، اخبار جعلی و پسا حقیقت زندگی میکنیم. بحران شناخت عبارت است از مختل شدن ادرار مشترک از واقعیت و سطح بیش از حد اختلاف نظر در مورد واقعی بودن یا ساختگی بودن یا موجود بودن و وهمی بودن.
فضاهای دانش نئولیبرال و هچنین سیاست نئولیبرال دانش و حقیقت از منطق استعماری بازار آزاد و نظام های معرفتی ضد معرفتی استفاده میکند که برای انسان و طبیعت کاملاً مخرب است. نئولیبرالیسم آزادی، دموکراسی و آموزش را تغییر میدهد و آن ها را به اقتصاد نئولیبرال تقلیل میدهد. ما در عصری زندگی میکنیم که تبلیغات، اخبار جعلی، تئوریهای توطئه و اطلاعات نادرست آنقدر فراگیر شده اند که تصورات ما از حقیقت و دانش از بین رفته است. به دلیل نداشتن پایه برای درک مشترک به اتاقهای پژواک میرویم و فقط با اخبار رسانههای اجتماعی و گروههایی که از تعصبات و دیدگاههای موجود ما حمایت میکنند ارتباط برقرار میکنیم. این وضعیت به شکاف سیاسی فزایندهای که در سراسر جهان غرب می بینیم می افزاید و نوعی بحران معرفتی است زیرا فقدان اجماع گسترده در مورد دانش و چگونگی کسب آن گفتگو های سازنده بین تفاوت ها را دشوار میکند و در نتیجه عملکرد دموکراسی در جوامع غربی و حل منازعات بین المللی را غیر ممکن می کند.
بحران معرفتی با ناهنجاری شروع میشود، چیزی غیر منتظره و از درون پارادایم فعلی. این ناهنجاری مربوط به نحوه شکلگیری بحثهای سیاسی و افکار عمومی است. به نظر میرسد که ناباوری فزایندهای نسبت به آنچه که معمولاً به عنوان قابل اعتمادترین اشکال دانش و منابع اطلاعاتی به ویژه علم وجود دارد.
وقتی دو جهان بینی با هم برخورد می کنند یک فرد از طریق مضامین جاسازی شده قدرتمندی که بخشی از روایت شخصی اوست از جهان بینی خود دفاع کند. اگر جهانبینی مخالف را نتوان عقلانی کرد آنگاه تعارض فرد را وادار می کند تا نظام معرفت شناختی خود را که در زیر جهان بینی او قرار دارد بررسی کند. جهان بینی آن ها توسط نظام معرفت شناختی آن ها شکل میگیرد. بنابراین وقتی جهانبینی زیر سوال میرود گام بعدی زیر سوال بردن نظام دانش و منبع دانش آن است که در زیر آن نهفته است. تعارض جهانبینی دوباره به قلمرو معرفت شناسی سرازیر میشود جایی که دانش و منبع آن زیر سوال میرود. به احتمال زیاد آنچه در پی جهان بینی های متضاد مشاهده میشود نظام های معرفتی متضاد و منابع معرفتی متضاد است. برخورد بین این دو چیزی را ایجاد میکند که بحران معرفتی نامیده میشود. بحران معرفتی زمانی رخ میدهد که شرح روایی یک طرف دیگر کافی برای داده های موجود نیست. فروپاشی یک روایت قبلی، خودآگاهی و آسیبپذیری جدید و اغلب ناخوشایندی را با خود به همراه می آورد. اساساً آنچه در بحران معرفتی در خطر است ارزیابی و مقایسه دو یا چند منبع مختلف و رقیب دانش است. این منابع مختلف دانش مفروضات متفاوتی و در ادامه جهان بینی های متفاوتی را به وجود می آورند که الگوهای رفتاری و احساسات متفاوتی را به همراه خواهند داشت.
بحران شناختی و نظم جهانی
بی شک بحران شناختی مهمترین تهدید برای ایده یک احساس مشترک از واقعیت و حقیقت که اساس نظام بین المللی کنونی است به شمار می آید. شواهد دال بر تعارض بر سر جهان بینی به قدمت اولین برخورد بین انسان هایی است که برخی در دره ها و کنار رودخانه ها و ... ساکن شده بودند و افرادی که هنوز سرگردان بودند بر می گردد. چیزی که شاید قلمرو جدیدی برای ما انسانهای امروزی باشد سرعت انتشار درک های متفاوت یعنی نقش اینترنت و افزایش شدت ترس ها و برخورد خصمانه با اختلاف است. تاثیر این دو وضعیت بر تضعیف یقین و اطمینان در مورد اینکه چه چیزی درست است و چه چیزی نیست حتی در میان آنهایی که در شمال جهانی هستند که ظاهراً در پشت دیوارهای راحت هژمونی جهان بینی غرب مستقر شده اند عمیق است. در حالی که استدلال دقیق، تایید و تکرار پذیری تجربیات انسانی مورد نیاز برای برای توسعه یک مجموعه علمی از دانش زمان قابل توجهی می طلبد گسترش اتصال و سرعت اشتراک گذاری اطلاعات و اطلاعات نادرست در فضای مجازی می تواند ظرفیت های شناختی را برای تمرکز به چالش بکشد.
از طرف دیگر تنش های امروزی پیرامون اخبار و اطلاعات از سوظن ها و تلاش های بزرگتر برای بی اعتبار ساختن علم تغذیه می کند. جهت گیری ضد علمی مرتبط با پوپولیسم جناح راست در بخش های مختلف جهان از جمله ایالات متحده ریشه در سوء ظن و خصومت نسبت به نخبگان تحصیل کرده، جریان اصلی سیاست، رسانه ها و نهادهای عمومی دارد.
این جهت گیری در پی آن است که صفرا و هیستری گروهی تجمعات توده ای و تبلیغات سیاسی را جایگزین شواهد و تحلیلهای متفکرانه کند. همان طوری که دونالد ترامپ نشان داد که معتقد به اصول تبلیغاتی از جمله رویه ایجاد توهم حقیقت است در این راستا کمپین انتخاب مجدد ترامپ در سال ۲۰۲۰ قصد داشت صدها میلیون دلار صرف اطلاعات نادرست و تبلیغات کند. در فضای مجازی با حجم تقریباً غیرقابل تصور توئیت ها، پستها و ورودیهای اطلاعات نادرست کل تصور جفرسونی مبتنی بر اینکه شهروندان آگاه سنگر دموکراسی هستند نیاز به بازبینی مجدد دارد. همچنین بخش زیادی از گفتمان استعمارزدایی مرتبط با مفهوم معرفت کشی دوسوزا سانتوس[6](۲۰۱۴) بر درهم شکستن معرفتشناسی های بومی در جنوب جهانی توسط شیوه های تولید دانش هژمونیک شمال جهانی متمرکز است. همان طوری که آرکو(۲۰۱۷ ) توضیح می دهد گفت و گوهای جنوب- جنوب غیر استعماری/ پسا استعماری به نیاز به دیدگاهی دقیقتر از پویایی تولید دانش در زمینههای ژئوپلیتیک جهانی اشاره می کند.
هژمونی معرفتی توزیع منابع و قدرت را طبیعی می کند و اساساً این تکنیکی است که با نامرئی ساختن پایه های سلطه و در نتیجه از موضوعیت انداختن مبارزه، هزینه سلطه را کاهش می دهد. پذیرش داوطلبانه رژیمی که توسط حاکمان مشروع تلقی می شود به نخبگان حاکم قدرتی بسیار فراتر از آنچه حضور آنها می توانست بدست آورد می دهد. برای چندین دهه هژمونی شناختی لیبرالیسم، فرسایش پایه مادی برتری جهانی ایالات متحده را پنهان می کرد. کشورهای بلوک سلطه که یکی پس از دیگری در مشکلات داخلی غرق شدهاند درخشش خود را در جهان از دست دادهاند و ابهت محو شده آن ها منجر به از دست دادن دسترسی به انرژی، مواد خام، بازارها و استعدادهای انسانی شده است. بدتر شدن ساختار برابری فرصت ها موتور اقتصادی را دچار روغن سوزی کرده است. این به نوبه خود باعث تسریع مبارزات با حاصل جمع صفر شده یعنی جنگ های فرهنگی که به سختی پوشیده شده بودند و این گونه بحران مدل نئولیبرال در داخل و تسلط غرب در خارج یکدیگر را تقویت کردند.
میتوان گفت که پایه های نظام بین الملل کنونی بر این باور معرفتی درونی شده مردم استوار است که سرمایه داری بهترین یا تنها راه سازماندهی روابط اجتماعی است. دموکراسی یعنی لیبرال دموکراسی حتی اگر منتج به برابری اجتماعی نشود. بحران شناخت به تلاش بازیگران اجتماعی و سیاسی اطلاق میشود که مبانی فرهنگی و نهادی نظام بین الملل را به چالش میکشند. آن ها ساختارها باورها و هنجار هایی را که زیربنای نظم اقتصادی اجتماعی و سیاسی است را زیر سوال میبرند و تلاش میکنند نشان دهند که جایگزین هایی برای وضعیت موجود وجود دارد، مورد نیاز است و قابل دستیابی است. نظام بین الملل کنونی در درجه اول یک نظام معرفتی است که خود را در روایات و بازنمایی ها برجسته میکند و پیامدهای سیاسی مهمی دارد. این معرفتشناسی نقش اساسی در مشروعیت بخشیدن به تسلط غرب ایفا کرد و همچنان می کند به نحوی که غرب محوری و اروپا محوری شکلی از پیوند قدرت/ دانش فوکویی است که به ویژه در روابط بین الملل در قرن اخیر قالب بوده است و ارتباط نزدیکی با پروژه قدرت جهانی موفق و هژمونیک دارد.
غرب محوری معرفتی در زمان قدرت قابل توجه بازیگران نظام بین الملل کنونی ظهور کرد که فشاری برای تولید دانش ایجاد کرد که این قدرت را منعکس و توجیه کند و به نوبه خود دانش غرب محور تولید شده به عنوان وسیله ای برای مشروعیت بخشیدن و گسترش بیشتر پذیرش جهان بینی غرب محور استفاده می شد.
ضد بحران شناختی
در قسمت قبل گفته شد که بحران شناختی اصلی ترین چالش نظام بین الملل کنونی است. به نظر می رسد این نظام برای مدیریت این بحران جدای از اقداماتی که در حوزه اعمال فشارهای مختلف بین المللی انجام میدهد راهبردی از جنس این بحران را در پیش گرفته است که ما آن را ضد بحران شناختی نامیده ایم اما در ادبیات مرسوم به جنگ شناختی تعبیر شده است. یعنی این که بحران شناختی که نظام بین الملل با آن مواجه است در دو سطح بایستی مدیریت شود؛ سطح اول اندرونی نظام بینالملل است و سطح دوم که مهمتر از سطح اول است عرصه بیرونی و محیط نظام است. در سطح اول نمودهای بحران شناختی بیشتر وقوع بی نظمی است که در مقدمه به مصادیق آن اشاره شد اما در سطح دوم شاهد نمودهای بحران شناختی به معنای کامل آن هستیم. اعتماد به فرهنگ، سیاست، اقتصاد و ایدئولوژی غربی در ذهن کشورهای غیر خودی متزلزل شده و علم غربی دیگر معیار صدق و کذب باورهای دیگر مردمان نیست. گزارههای فرهنگی غربی دیگر معیار سنجش توسعه یافتگی یا عقب ماندگی کشورهای دیگر تلقی نمی شود. در همه حوزه ها کم و بیش این تغییر ذهنیت و مقاومت ذهنی در حال تقویت شدن است. برخی کشورها بعضاً اروپایی دیگر هویتشان را خارج از مدار اروپا و بیشتر شرقی تعریف می کنند مانند روسیه. در آسیای جنوب غربی ایران و جبهه مقاومت پرچم داران بحران شناختی غرب هستند. در برابر این بحران شناختی که خطر آن برای نظام بین الملل در حد براندازی هژمونی آن است واکنش قابل پیش بینی با توجه به ابزارهای در دسترس دست زدن به ضد بحران شناختی است که البته در ادبیات رسانهای از آن به جنگ شناختی تعبیر نموده اند. در این جنگ مغز میدان نبرد است که بیشتر با استفاده از ابزارهای فناوری اطلاعات انجام میشود که مجریان را قادر میسازد بتوانند در فرایندهای سیاسی ملی و ذهن شهروندان دخالت مستقیم بیشتری داشته باشند. هدف حملات جنگ شناختی تغییر یا گمراه کردن افکار رهبران، اعضای گروه های اجتماعی، طبقات اجتماعی، نیروهای مسلح یا کل جمعیت یک منطقه، یک کشور یا کشورهاست(یک جبهه).
اکنون حوزه شناختی به عنوان حوزه ششم جنگ شناخته شده است. جنگ شناختی چیزی بیش از مجموع ابعاد مختلف جنگ اطلاعاتی است و تمام عناصر موجود در حوزههای اطلاعاتی، سایبری و روانشناختی را القاء میکند و با دستکاری ادراک اهداف برای اطمینان از اقدام مورد نظر از سوی آن ها، آنها را به سطح جدیدی می برد. تاکتیک های مورد استفاده در جنگ شناختی شامل عملیات روانشناختی، استفاده از علوم اعصاب برای دستکاری قابلیت های شناختی اهداف و اجرای مهندسی اجتماعی است. ذهن انسان به عنوان میدان جنگ در این درگیری عمل میکند. جنگ شناختی با روش های مختلفی انجام می شود از جمله؛ انتشار اطلاعات نادرست، جعل، خرابکاری، عملیات بی اعتبار کردن، بی ثبات کردن دولت های خارجی، تحریکات، عملیات های با پرچم دروغین، دستکاری با هدف تضعیف انسجام اجتماعی، استخدام مزدوران و ایجاد سازمان های جبههای. در جنگ شناختی برنامه های ویژه ای برای دستکاری ادراکات اهداف مورد طراحی می شود و روایتها از طریق کانالهای مختلف به شدت بمباران گونهای پخش میشوند تا بر حوزه شناختی اهداف تأثیر بگذارند و اقدام موردنظر را برانگیزند. آنها به دنبال تاثیر گذاری و یا برهم زدن توانایی تصمیم گیری مخالفان، ایجاد شک و تردید در توانایی های رژیم حاکم، دامن زدن به احساسات ضد رهبری و کاهش اراده برای مبارزه با دشمن هستند. در جنگ شناختی تمرکز دستکاری گاها بر اتاقهای فکر و دانشمندان و اندیشمندان است که شکل دهنده افکار تلقی می شوند. سفیران همچنین نقش مهمی در دستکاری سیاست داخلی کشور محل ماموریت ایفا می کند. البته بایستی توجه داشت که در این نوع جنگ دستکاری افرادی که حریص، فاسد یا مطیع هستند آسان تر است. در جنگ شناختی سه بعد فشار وجود دارد؛ 1- تضعیف روحیه نیروهای مسلح 2- ضعیف نشان دادن توانایی کشور هدف 3- نشان دادن وطن فروشی و خائن بودن دولت و نظام فعلی.
شناخت به عنوان ششمین حوزه عملیات به همراه پنج حوزه دیگر یعنی زمین دریا هوا و فضا و سایبر به رسمیت شناخته میشود که نشان میدهد مغز میدان نبرد قرن بیست و یکم خواهد بود. در این جنگ انسان ها حوزه مورد مناقشه هستند. جنگ شناختی شامل نظامی کردن علوم مغز در جنگ علیه پردازشگر فردی ما(مغز) خواهد بود. جنگ شناختی کنترل حالات و رفتار های روانی دیگران با دستکاری محرک های محیطی است. نبردهای امروز با ایدهها در حال انجام است که نیازمند یک جامعه آگاه و کمتر قطبی است. جنگ شناختی نیازمند سیستمی برای شناسایی اندازه گیری و ردیابی حملاتی است که باعث سردرگمی، تزریق اطلاعات نادرست و دستکاری می شوند. به طور کلی می توان جنگ شناختی را به عنوان رویکردی از تسلیحات ترکیبی تعریف کرد که قابلیت های چندین تکنیک جنگی موجود از جمله سایبری، اطلاعاتی، روانشناسی و مهندسی اجتماعی را برای دستیابی به یک نتیجه دلخواه بدون درگیری فیزیکی یکپارچه می کند.
توجه به این نکته مهم است که جنگ شناختی کمتر بر اخبار جعلی تکیه می کند؛ زیرا رد کردن آن با چند کلیک ماوس آسان است. تشخیص اقدامات جنگ شناختی بسیار چالش برانگیز تر است؛ زیرا معمولا اطلاعات واقعی از عکس ها، مقالات خبری و ایمیل های واقعی را برای تاثیرگذاری بر نظرات و افکار مخاطبان انتخابی خود به کار میگیرند. میتوان گفت که گسترش روز افزون استفاده از رسانه های اجتماعی، شبکه های اجتماعی و فناوری های دستگاه های تلفن همراه حوزه جنگ شناختی را امکان پذیر کرده اند.
همان طوری که گفته شد در جنگ شناختی ذهن انسان به میدان نبرد تبدیل میشود. هدف این است که نه تنها آنچه مردم فکر می کنند بلکه نحوه تفکر و عمل آن ها نیز تغییر کند. در جنگ شناختی اگر روش ها و تاکتیک ها با موفقیت پیاده شوند باورها و رفتارهای فردی و گروهی را شکل داده و تحت تاثیر قرار می دهند که به نفع اهداف تاکتیکی و استراتژیک مهاجم خواهد بود. این جنگ در شکل افراطی خود پتانسیل شکستن و تکه تکه کردن کل جامعه را دارد به طوری که دیگر اراده جمعی برای مقاومت در برابر نیات دشمن را ندارد و این گونه یک مخالف می تواند بدون توسل به زور یا اجبار آشکار جامعه را تحت سلطه خود در آورد. اینترنت و رسانه های اجتماعی برای هدف قرار دادن افراد با نفوذ، گروههای خاص و جمع کثیر شهروندان به صورت انتخابی و سریالی در یک جامعه با هدف ایجاد شک، معرفی روایت های متضاد، قطبی کردن افکار، رادیکال کردن گروه ها و ایجاد انگیزه در آنها برای انجام اعمالی که می تواند یک جامعه منسجم را از هم گسیخته و متلاشی کند استفاده می شوند.
استفاده گسترده از رسانه های اجتماعی و فناوری ها و ابزارهای هوشمند ممکن است کشورها را در برابر این نوع حملات آسیبپذیرتر کند. استفاده از رسانه های اجتماعی می تواند سوگیری های شناختی و خلاهای تصمیم گیری را که در کتاب تفکر، سریع و آهسته دانیل کانمن[7] توصیف شده است را افزایش دهد. فید های خبری و موتورهای جستجویی که نتایجی را ارائه می دهند که با ترجیحات ما همسو هستند سوگیری تایید را افزایش میدهند که به موجب آن ما اطلاعات جدید را برای تایید باورهای از پیش ساخته خود تفسیر می کنیم. برنامه های پیام رسان های اجتماعی به سرعت کاربران را با اطلاعات جدید به روز رسانی میکنند و باعث سوگیری اخیر میشوند که به موجب آن اهمیت رویدادهای کنونی را نسبت به رویدادهای گذشته بیش از حد میکنیم. سایت های شبکه های اجتماعی اثبات اجتماعی را القا میکند که در آن ما اعمال و باورهای دیگران را تقلید می کنیم و تایید میکنیم تا با گروههای اجتماعی مان مطابقت داشته باشند که تبدیل به اتاق های انعکاس سازگاری و تفکر گروهی می شوند.
سرعت سریع پیام ها و انتشار اخبار و درک نیاز به واکنش سریع به آن ها تفکر سریع(احساسی) را در مقابل آهسته فکر کردن(عقلانی و عاقلانه) تشویق می کند. حتی خبرگزاری های معتبر هم اکنون عناوین احساسی را برای تشویق انتشار ویروسی مقالات خبری خود استفاده می کنند. مردم زمان کمتری را صرف خواندن مطالب خود می کنند، حتی اگر تعداد دفعات اشتراکگذاری آن ها را افزایش دهند. سیستم های پیام رسان های اجتماعی برای توزیع قطعههای کوتاه بهینه شده اند که اغلب زمینه ها و نکات ظریف مهم را حذف میکنند که این ویژگی می تواند انتشار اطلاعات نادرست و ناخواسته یا روایت های وارونه و کج را تسهیل کند. کوتاه بودن پست های رسانه های اجتماعی در ترکیب با تصاویر بصری قابل توجه ممکن است خوانندگان را از درک انگیزه ها و ارزش های دیگران باز دارد و سوء تفاهم ایجاد کند.
رسانه و بحران شناختی در نظام بین الملل
بحران شناخت با کمبود اطلاعات دانش و مهارت تعریف نمیشود. یک عامل تشدید کننده مشترک وجود دارد که در همه حوزه های شناختی تأثیر گذاشته است: عصر اطلاعات. ارتباطات و به ویژه ارتباطات دیجیتال قدرت و نفوذ زیادی برای ایجاد تغییر در جامعه در سطح محلی، ملی و جهانی دارد. در نظم جهانی کنونی ایالات متحده همچنان قدرت هژمونیک تک قطبی است. با این حال این کشور به وضوح در حال ضعیف شدن است که بیشتر از این ناشی از نتایج اقدامات سیاست خارجی این کشور است که بیشتر بر اساس ارزش ها و هنجارها هدایت میشود تا منافع. ایالات متحده ظرفیت و توانایی های سیاسی و فرهنگی خود را بیش از حد برآورد کرد که منجر به فجایع مکرر شده است که منافع و امنیت این کشور را تضعیف میکند مانند حمله به عراق، لیبی و افغانستان که این مسئله در ژئوپلیتیک بازنمایی ارتباطی بازیگران و رویداد ها دیده می شود.
تحولات تکنولوژیک مدرن باعث شده است که ژئوپلتیک معطوف به مردم شود(قدرت مردم) و نه فقط نخبگان جهانی. این امر منجر به توسعه مفهوم و عملکرد ژئوپلیتیک شده است. ارتباطات و بازنمایی ژئوپلیتیک در رسانه های جمعی( فیلم، ادبیات، موسیقی، رسانه های اجتماعی و رسانه های جمعی) از قدیم الایام با ارائه توضیح احساسی و ساده انگارانه و درک واقعیت پیشبینی شده، افکار عمومی و ادراک از تضاد ژئوپلیتیک را شکل داده است. ژئوپلتیک عامیانه بر ردیابی راه هایی که رسانه های جمعی گفتمان نخبگان را تقویت میکنند تمرکز داشته است. در واقع میتوان گفت که تغییر محسوس در قدرت مالکیت و استفاده از آن از کاربرد سنتی دولت محور قدرت سخت به قدرت مجازی جنبش ها و افراد به وجود آمده است. در این رابطه میتوان به جنبش جلیقه زردها در فرانسه و شرکتهای بزرگی مانند گوگل و فیسبوک اشاره کرد. این مسئله به طور دائمی پویای سیاست و قدرت جهانی را تغییر داده است. ژئوپلیتیک در عصر رسانه های جدید شاهد دگرگونی پویایی خود بوده است. سه تغییر قابل توجه رخ داده است؛ 1- دولت ها به افراد 2- دنیای واقعی به دنیای مجازی در قدرت و بسیج 3- تغییر از رسانه های سنتی به رسانه های جدید. این تحولات چالش ها و خطرات قابل توجهی را برای دولت ها و کشورها به وجود آورد. رسانه ها و رسانه های اجتماعی قابلیت ها و فرصت های جدیدی را برای بازیگران سیاسی فراهم کرده اند. آنها همچنین می توانند به عنوان وسیله ای برای مقابله با عدم تقارن در تعامل قدرت سخت استفاده شوند. فلینت معتقد است که سلاح قدرت ژئوپلیتیک در میدان نبرد رسانه ای ممکن است به نفع برتری ضعیف بر قوی باشد. رسانه های جمعی تا جایی که اثربخش بودن یا نبودن آنها به دانش، توانایی و مهارت کاربر بستگی دارد مانند انواع دیگر سلاح ها هستند. تفاوت بسیاری در راهبردهای ارتباطی مورد استفاده بر اساس رسانههای سنتی( روزنامهها، رادیو و تلویزیون) با راهبرد هایی که در رسانه های جدید اجرا میشود وجود دارد. عدم درک تفاوت ها و عدم انطباق با آنها می تواند یک ارتباط گر را در یک موضوع و موقعیت ضعیف قرار دهد. ارتباط در رسانه های جدید به شکل گفت وگو است که بر اساس جریان پیام چند به چند است. ارسال و دریافت اطلاعات همزمان صورت میگیرد. به این ترتیب بستری برای توانمندسازی اجتماعی، مکانیسمی برای سازماندهی و بسیج مردم برای نوعی تغییر از طریق کنشگری ارائه میدهد. اینترنت از طریق تعدد و چند مرکزیت برای فعالیت سیاسی فراملی مناسب است. تجربه جنبش های ضد جهانیسازی مثالی است که نشان میدهد ترکیب گسترده معترضان ایدئولوژیک و بین المللی علیرغم کمبود ابزار و نداشتن اقتدار مرکزی توانستند از طریق استفاده گسترده از اشکال جدید ارتباط از مزایای تعامل و مشارکت فرامرزی نسبت به مخالفان متمرکزتر و مجهزتر خود استفاده کنند. هارت( :۲۰۱۲:۲۱۲) خاطرنشان کرد که گسترش فناوریهای جدید اطلاعات و ارتباطات اثرات متعددی ایجاد کرده است از جمله اینکه؛ 1-ایجاد فرصت ها و قابلیت های جدید برای بازیگرانی که به دنبال تاثیرگذاری بر بحث ها هستند 2- تغییر رابطه قدرت بین دولت ها و شهروندان و امکان سازماندهی و بسیج سریعتر و آسانتر مردم برای اهداف سیاسی بدون توجه به فاصله فیزیکی 3-ایجاد و تقویت انواع جدیدی از روابط بین المللی بین ذینفعان مختلف(شهروندان، شرکتها، دولتها و غیره).
در قلمرو وسیع تر جنگ اطلاعاتی که تبلیغات بخشی از آن سه حوزه ای است که در ان وجود دارد و باید در نظر گرفته شود؛1- حوزه فیزیکی 2- حوزه اطلاعاتی و 3-حوزه شناختی. از نظر جستجوی نفوذ سیاسی و نظامی حوزهای که آن ها به دنبال تاثیرگذاری هستند حوزه اطلاعاتی است تا امکان عملیات نظامی و سیاست خارجی در حوزه فیزیکی فراهم شود. درک عموم مردم از واقعیت و حقیقت زمینی می تواند به افزایش امکان مبارزه یا اثربخشی و تسلط سیاسی منجر شود. حوزه اطلاعاتی در معرض رقابت و مداخله سایر بازیگران حاضر است که بر ابعاد تهاجمی و تدافعی فعالیت های ارتباطی دلالت دارد. هدف کسب برتری اطلاعاتی نسبت به دشمن یا صداهای داخلی مخالف موضع سیاست انتخاباتی دولت است.
ذهن کانون حوزه شناختی است یعنی جایی که ادراکات، آگاهی، باورها و ارزشها در آن قرار دارد و حوزه ای است که در آن برنده و بازنده نبردهای فیزیکی مشخص میشود زیرا شامل موارد مهمی مانند رهبری، روحیه، انسجام، سطح آموزش و تجربه و آگاهی از موقعیت و افکار عمومی میشود. تمام محتوای این حوزه از فرایند فیلتر کردن ادراک انسان عبور می کند. وقتی صحبت از اقدامات جنگی و تجاوزکارانه علیه عناصر غیر لیبرال در امور جهانی میشود رسانههای جریان اصلی به طور غیر انتقادی از روایت و دستور کار رسمی پیروی میکنند و به جای فرض رویکرد اجازه دهید حقایق خودشان صحبت کنند، درگیری را از طریق روزنامه نگاری تفسیری ترویج میکنند که در راستای مفهوم جنگ اطلاعاتی و عملکرد آن است که در آن بازنمایی های ذهنی سیاسی از حوزه فیزیکی در حوزه اطلاعات به منظور شکل دهی و تاثیرگذاری بر حوزه شناختی استفاده می شود. در شرایط جهانی کنونی و نظم در حال تحول مقوله ای که بیشترین معنا را برای چالش کنندگان نظم کنونی دارد استفاده از مدیریت اطلاعات پنهان است. کوفمن[8] می گوید مزیت رقابتی روسیه نسبت به ایالات متحده را باید در حوزه های جنگ غیر مستقیم به ویژه جنگ سیاسی و عملیات اطلاعاتی جستجو کرد. در عین حال بایستی درک کرد که ارتباطات از طریق رسانههای جریان اصلی به دلیل وفاداری آنها به هدف لیبرالیسم جهانی عملی نیست زیرا اعتماد عمومی و بنابراین اعتبار پیامی که از طریق چنین فرستندههای ارسال می شود در متقاعد کردن یا تأثیرگذاری بر مخاطب کمتر موثر است. یکی از نقاط فرسایش هژمونی ایالات متحده در حوزه قدرت نرم رو به زوال این کشور است که به طور فزایندهای در این حوزه به عنوان یک دولت سرکش جدید تلقی میشود که مشروعیت اقدامات سیاست خارجی این کشور را از بین می برد.
یکی از ابزارهای ارتباطی و تعاملی که به عنوان امکانی برای شکستن این بن بست جهانی در نظم جهانی موجود دیده میشود استفاده از دیپلماسی دیجیتال است که به طور همزمان هم وسیله ای برای دفاع و هم مبارزه با نظم جهانی موجود توسط طیف گسترده ای از بازیگران دولتی و غیردولتی دیده می شود. در واقع انقلاب اینترنت بر تمام جنبه های زندگی بشر از جمله روابط بین الملل و دگرگونی مفهوم و عملکرد سیاست خارجی تاثیر گذاشته است. رسانه ها و رسانه های اجتماعی پتانسیل تقویت گفتگو و ایجاد روابط بین دولتها و مردم را دارند. ارتباطات و گفتگو اغلب به موضوعات بسیار خاص محدود می شود. با این حال مطالعات نشان می دهد که وزارتخانههای خارجه نمی توانند پتانسیل کامل دیپلماسی دیجیتال را درک کنند؛ به دلیل تمرکز زیاد بر موضوعات دوجانبه و چندجانبه، اخبار اقتصادی، امور روزمره، روابط عمومی و دولت الکترونیک و استفاده از لحن تک شناختی به جای تقویت گفت و گو. این بدان معناست که منطق ارتباطی از رویکرد مصرف کننده و نه خریدار پشتیبانی می کند. ایالات متحده سابقه طولانی در استفاده از فناوری جدید به عنوان مکانیسمی برای مشارکت در دیپلماسی عمومی داشته است. هدف فعالیت دیپلماسی دیجیتال آمریکا در راستای تحقق اهداف سیاست خارجی و الزامات ژئوپلیتیک است که برژنسکی نام برده است یعنی حفظ جایگاه فعلی خود به عنوان یک هژمون جهانی که در حال حاضر تحت فشار و تهدید است. سایر کشورها از طریق تلاشهای دیپلماسی دیجیتالی، ایالات متحده را به چالش میکشند؛ چین و روسیه هر دو مفهوم و عملکرد دیپلماسی دیجیتال را به سرعت توسعه دادهاند که ابزاری برای ارتباط عمومی با مردم خارجی به منظور توزیع موضع رسمی در مورد سیاست دولت و رویدادهایی است که بعید به نظر میرسد در رسانه های جریان اصلی منتشر شوند. از این رو تلاش برای توجیه منطقی و تبیین سیاست و مواضع دولت وجود دارد. هدف ظاهری این است که با اشاره به ضعف های نظام بین الملل، نظام لیبرال و رفتار آمریکا در صحنه بین المللی تبلیغات منفی انجام دهند. رسانه ها و رسانه های اجتماعی هم از نظم جهانی موجود دفاع میکنند و هم آن را به چالش میکشند. اینها هنجارها و ارزش های سنتی را تحت تاثیر قرار می دهند و شبکه ها و روابط جهانی را جایگزین آنها می کنند. اینگونه است که رسانه و رسانه های اجتماعی بر هنجارهای موجود تاثیر منفی می گذارند و ساختار اجتماعی آن را تهدید می کند. هنگامی که قدرت های جهانی از طریق رسانهها در جامعه نفوذ می کنند خطر ناتوان شدن سیاستهای محلی افزایش می یابد. علاوه بر این واحدهای ژئوپلیتیکی میتوانند سیاست های بومی را از طریق رسانه های اجتماعی تغییر دهند و در خدمت منافع قدرتهای دیگر باشند.
سواد رسانه ای با رویکرد معرفت شناسی
مهارت های سواد رسانه ای در قرن بیست و یکم بسیار حیاتی تلقی می شوند. اهداف افراد از استفاده از رسانه های اجتماعی بر باورهای اطلاعاتی تاثیر می گذارد. علاوه بر این استفاده تعاملی و ارتباطی از رسانه های اجتماعی باورهای معرفت شناختی را پیچیدهتر میکند. فناوری های رسانه ای که در اوایل قرن بیست و یکم پدیدار شدند به عنوان پلتفرم های دیجیتال فرهنگی- اجتماعی تعریف میشوند که در آن کاربران میتوانند هر محتوایی را به اشتراک بگذارند(Hart, 2012). با این حال کاربران رسانه های جدید نیاز به مهارت هایی دارند که این مهارتها به عنوان سواد رسانه ای در نظر گرفته می شوند و نه تنها فنی( مثلاً ایجاد حساب کاربری) بلکه مهارتهای تفکر انتقادی( مثلاً قضاوت درباره صحت محتوای رسانه) را نیز شامل می شوند( لین، لی، دنگ و لی، ۲۰۱۳). رسانههای جدید فرصتهای متعددی را فراهم میآورند زیرا مردم از رسانه های اجتماعی برای اهداف مختلف استفاده میکنند. این اهداف هم شامل مصرف محتوا و هم تولید محتوای رسانه ای است. بنابراین آشکار کردن روابط بین اهداف استفاده از رسانه های اجتماعی و سواد رسانه ای می تواند به پیش بینی سطوح سواد رسانه ای افراد کمک کند. همچنین پلتفرم های رسانههای اجتماعی به عنوان منابع اطلاعاتی مورد استفاده قرار می گیرند. به عبارت دیگر مردم از رسانه های اجتماعی برای جستجوی اطلاعات در زمینه های مختلف استفاده میکند. اما چالش اصلی در این زمینه تصمیم گیری در مورد قابل اعتماد بودن، عینی بودن و دقت اطلاعاتی است؛ به عنوان مثال همه گیری کووید-۱۹ باعث ایجاد چالش قابل توجهی برای رفاه جهان انسانی شد و اطلاعات نادرست در مورد کووید ۱۹ در رسانه های اجتماعی به شدت گسترش یافته است. به منظور غلبه بر این چالش کاربران باید رویکرد منطقی و انتقادی به اطلاعات داشته باشند.
این رویکرد مربوط به باورهای معرفت شناختی است که در مورد صحت و قطعیت اطلاعات قضاوت میکند. نقش باورهای معرفت شناختی ممکن است در ارزیابی اطلاعات رسانه های اجتماعی بسیار مهم باشد. پرسشگری اطلاعاتی مهارتی است که از افراد دارای سواد رسانه انتظار میرود و بنابراین باورهای معرفت شناختی افراد می تواند ایده ای در مورد سواد رسانهای ارائه دهد.
رسانههای جدید به چالش های جدید برای جوامع منجر شده اند که یکی از نمونههای آن افزایش حجم اطلاعات نادرست است. یکی از دلایل این امر این است که رسانه های اجتماعی جدید به کاربران امکان ایجاد و اشتراک گذاری محتوا را می دهند. در عصر پساحقیقت[9] باورهای شخصی، حکایات و دیدگاههای عمومی قوی تر از حقایق و شواهد عینی در ساختن افکار عمومی هستند. کسب مهارت های سواد رسانه ای می تواند به مردم کمک کند اخبار دستکاری شده و اطلاعات نادرست را تشخیص دهند. مطالعات تجربی نشان می دهد که افراد با درجه سواد رسانهای بیشتر، در تشخیص اطلاعات غلط بهتر هستند. درک ملزومات سواد رسانهای جدید میتواند بینشی را در مورد روش های قوی برای ارتقای مهارت های سواد رسانه ای جدید به کار گیرد. به عبارت دیگر در نظر گرفتن این عوامل برای تدوین راهبردهای مبارزه با اطلاعات نادرست مهم است.
به طور کلی سواد رسانهای مفهومی است که چگونگی دسترسی افراد به رسانهها، درک محتوای آنها و ایجاد پیام از سوی آنان را توصیف میکند(باکینگهام و همکاران، ۲۰۰۵). سواد رسانه ای سنتی بر استفاده و مصرف صحیح محتوای رسانه ای متمرکز بوده است. علاوه بر این هدف آن اطمینان از تبدیل شدن کاربران به مصرف کنندگان آگاه رسانه است(لیترات، ۲۰۱۴). سواد رسانه ای سنتی مردم را قادر میسازد تا رسانهها را به خوبی دنبال کنند اما با این حال محدود به تولید و به اشتراک گذاری فعال محتوای رسانه ای است(کارا و همکاران، ۲۰۱۸). اما برخلاف انواع سواد کلاسیک مانند سواد سمعی و بصری و سواد دیجیتال سواد رسانه های جدید بر تولید محتوای رسانه به جای مصرف تاکید دارد( لوان و همکاران، ۲۰۲۰). افراد در محیط های وب 1 بیشتر به عنوان مصرف کننده نگریسته می شوند اما از سوی دیگر کاربران پلتفرم های وب ۲ مانند برنامه های کاربردی رسانه های اجتماعی هم مصرف کننده و هم تولید کننده هستند.
بر اساس چارچوب سواد رسانه ای جدید مهارت های سواد رسانه ای با ده شاخص به شرح زیر نشان داده می شوند: مهارت های مصرف، درک(شامل مهارت های فنی توانایی درک هنگام مصرف محتوای رسانه ای)، تجزیه و تحلیل و ترکیب(شامل مهارت های مورد نیاز برای ساختار شکنی، بازسازی و ترکیب مجدد محتوای رسانه با ترکیب دیدگاه های مختلف، ارزیابی(نشان دهنده توانایی پرس و جو، انتقاد و قضاوت در مورد قابل اعتماد بودن محتوای رسانه است)، مهارت های تولید، توزیع و خلق به مهارتهای فنی برای تولید، انتشار و تکثیر محتوای رسانه ای می پردازد)، مشارکت(توانایی مشارکت فعالانه و انتقادی در بسترهای رسانه های جدید را نشان می دهد) و آفرینش(مهارت هایی برای تولید محتوای رسانه ای با در نظر گرفتن ارزش ها و ایدئولوژی های فرهنگی - اجتماعی و انتقادی)(لین و همکاران، ۲۰۱۳). به گفته شومر(۱۹۹۰) باورهای معرفت شناختی به ادراک درباره دانش اشاره دارد. علاوه بر این باورهای معرفت شناختی چگونگی وقوع دانستن را پوشش می دهد. هوفر(۲۰۰۴) معتقد است که چهار بعد یعنی 1-یقین 2- سادگی 3- منبع دانش و 4- توجیه برای دانستن، معرفت شناسی شخص را ایجاد می کند. براتن و همکاران( ۲۰۰۵) معتقدند که اینترنت راههای جدیدی برای معرفی دانش و دانستن ارائه میکند. بنابراین باورهای معرفت شناختی شخص مختص اینترنت ممکن است متفاوت باشد. اتکای به منابع مبتنی بر اینترنت این خطر را ایجاد میکند که برای فرد یک جهانبینی محدود کننده را ایجاد می کند و موتور های جستجو این توان را دارند که از طریق کنترل دسترسی بر دانش فرد تاثیر بگذارند. موتورهای جستجو برای تنظیم نتایج جستجو طراحی شده اما با انجام این کار نتایج جستجو را نیز تحریف میکنند. علاوه بر این دسترسی در همه جا به اطلاعات ممکن است مرزهای بین دانش داخلی و اطلاعات خارجی را محو کند و در نتیجه توهم داشتن درک شخصی را ایجاد کند.
دانش سازی در آموزش عالی و دانشگاه مستلزم آن است که یافته ها و ادعاها قبل از اینکه به عنوان بخشی از مجموعه رشته دانش در آیند مورد ارزیابی انتقادی قرار گیرند جایی که دانش قبلی را تایید یا لغو می کنند. سیمپسون[10](۲۰۱۲) ویژگی شخصی سازی موتورهای جستجو را تهدیدی واقعی برای عینیت میداند زیرا نتایج جستجوی شخصی سازی شده تنها به کاربر(موتور جستجو فرض میکند) آنچه را که او میخواهد بشنود و آنچه ظاهراً علاقه دارد را می گوید. نتایج جستجوی به کاربر چیزی را که باید بداند اما نمی خواهد بشنود را نمی گوید. این مشکل با این واقعیت تشدید میشود که کاربران اغلب از شخصی سازی ضمنی آگاه نیستند که ممکن است برای رسانههای اجتماعی و سایر محیط های آنلاین نیز قابل اعمال باشد جایی که لایک و اشتراک گذاری ها به عنوان نوعی اعتبار سنجی اجتماعی در نظر گرفته می شود. اما لایک و اشتراک گذاری ها واکنش های خود به خود و ذهنی هستند که فاقد اکثر معیارهای اعتبار هستند و نمی توان آنها را به عنوان اعتبار علمی تفسیر کرد یا معادل آن دانست.
در شرایطی که کاربر به موتور جستجو به عنوان یک عامل انسانی قابل اعتماد نگاه میکند در دام اعتماد به یک اقتدار الگوریتمی میافتد. اندرسون[11](۲۰۱۷) معتقد است که کاربران از الگوریتم های موتور جستجو بی اطلاع هستند. به نظر میرسد که آنها معتقدند که موتورهای جستجو برای منابع اطلاعاتی موجود در اینترنت تضمین کیفیتی مثل مواد مورد استفاده در دانشگاه ها می دهند. بنابراین نتایج جستجوی الگوریتمی تولید شده به گونهای درک میشوند که گویی توسط یک انسان تولید شده اند. اقتدار الگوریتمی در سال ۲۰۰۹ اولین بار توسط کلی شیرکی[12] ابداع شد. در ادامه این مفهوم توسط لوستیک و ناردی(۲۰۱۵)[13] بدین گونه اصلاح شد: اعتماد به الگوریتمها برای هدایت کنش انسان و تایید اطلاعات به جای اعتماد یا ترجیح قدرت انسانی. در چنین شرایطی که موتور جستجو در موقعیت یک مرجع الگوریتمی قرار دارد کاربرد ناآگاهانه به الگوریتم موتور جستجو اجازه میدهد تا هم ارتباط و هم اعتبار را ارزیابی کند. بنابراین اجازه می یابد عمل انسانی را هدایت کند. از آنجا که باورهای معرفتی مستعد تغییر هستند ما همیشه نگران به چالش کشیده شدن آنها هستیم اما در عوض بایستی توجه داشت که تنها در معرض اطلاعات تایید کننده و غیر متضاد قرار گرفتن به رشد معرفتی فرد کمکی نخواهد کرد. در عوض این خطر وجود دارد که فرد در یک حباب معرفتی باقی بماند یعنی ساختار معرفتی اجتماعی که از طریق فرآیند طرد و حذف پوشش ناکافی دارد. در مورد رسانه های اجتماعی شخصی سازی انجام شده توسط موتورهای جستجو چنین عاملی است و یک تهدید آشکار برای توسعه معرفتی است. از سوی دیگر براتن و همکاران[14](۲۰۰۵) معتقدند که کاربران وقتی بیش از حد به اینترنت به عنوان یک منبع معتبر و قابل اعتماد اتکا دارند لزوما متوجه چالش موجود در این قرنطینه اطلاعاتی نیستند. ترومن و همکاران[15](۲۰۱۱) معتقدند که کاربرانی که معتقدند دانش متشکل از حقایق ساده است نسبت به منبع اطلاعات انتقاد کمتری دارند. اینها بیشتر به خواندن آنلاین سطحی میپردازند که ممکن است نشان دهنده ارتباط با اتکای به اینترنت باشد.
در حالیکه معرفت شناسی به عنوان شاخهای از فلسفه به منشأ، ماهیت و حدود دانش و دانستن در یک رشته می پردازد اصطلاح معرفت شناسی درباره دانش و دانستن در سطح فردی است(هوفر،۲۰۰۲ ). بنابراین مفهوم باورهای معرفتی توصیف میکند که افراد چه نوع باورهای را در مورد دانش و دانستن دارند. مارلن شومر[16] خطی را معرفی کرد که در آن باور های معرفتی به عنوان مجموعهای از ابعاد در نظر گرفته میشوند که کم و بیش مستقل از یکدیگر توسعه می یابند. مطالعات آتی تایید کردهاند که باورهای معرفتی مستقل و مستعد تغییر هستند. شومر پنج بعد اعتقاد معرفتی را پیشنهاد کرد که آنها را به عنوان 1- اقتدار دانای کل 2- دانش معین ۳- دانش ساده ۴-توانایی یادگیری و ۵-سرعت یادگیری نامگذاری کرد. هوفر و پینتریج(۱۹۷۷)[17] با حذف ابعاد مربوط به یادگیری، ابعاد اعتقاد معرفتی را در دو حوزه کلی ساختاربندی کردند: ماهیت دانش شامل ساختار و قطعیت دانش 2- ماهیت دانستن شامل منبع دانش و توجیه دانستن. معرفت معین بیانگر این است که فرد معرفت را قطعی، مطلق و لایتغیر می داند و نه آزمایشی و تکاملی. دانش با ساختار ساده این دیدگاه را بیان میکند که دانش به جای مفاهیم پیچیده یا بسیار مرتبط با یکدیگر از بیت های بدون ابهام و جدا تشکیل شده است. اقتدار دانای کل(یا منبع دانش) فرض میکند که دانش همیشه توسط اقتدار به دست می آید و نه از طریق استدلال شخصی.
بررسی محتوای پیام های رسانه های جریان اصلی با رویکرد معرفت شناسی نشان دهنده دو روند قابل توجه و مهم است: 1- روند اول اروپا مدار و غرب محور بودن محتوای پیام های رسانه ای است و 2- عبور از حقیقت و ویژگی پسا حقیقت آنهاست. ساختار نظام بین الملل کنونی و حتی نظریه های روابط بین الملل کنونی اروپا مدار و غرب محور هستند. نظریه همیشه برای کسی و برای هدفی است. به نظر میرسد که این بیانیه هنگام بحث درباره اروپا محوری نهفته در رشته دانشگاهی روابط بینالملل بسیار مرتبط به نظر می رسد زیرا به ما یادآوری میکند که نظریه های روابط بین الملل مانند هر رویکرد نظری دیگر در زمان ها و به دلایل خاص توسعه یافتهاند. واقعیت این است که مطالعات روابط بین الملل کنونی در اروپا و ایالات متحده توسعه یافته است و بنابراین گفتمان آن در سطح جهانی به طور مداوم آن دسته از مسائل امنیتی و اقتصادی را که برای اکثر بخش های جمعیت جهان مورد توجه است را حذف میکند و به طور فزایندهای نیاز به پذیرش طیف وسیعتری از تاریخ ها، تجربیات و دیدگاه های نظری به ویژه کسانی که خارج از غرب هستند، دارد.
پیش بینی رسانه های غربی از پیروزی هیلاری کلینتون بر ترامپ در انتخابات ۲۰۱۶ ریاست جمهوری آمریکا به نحوی عمیق نشان داد که رسانه های ملی کشوری را که ظاهراً پوشش میدهد را نمی شناسد. در این داستان رسانه ها نه تنها به دلیل سوگیری تایید بلکه به دلیل همدستی نیز مقصر بودند. بررسی فریم ها، لحن، پوشش، منابع مورد استفاده و شواهد تجربی سوگیری رسانههای جریان اصلی به سمت مواضع رسمی دولت ایالات متحده را در مداخلات خارجی نشان میدهد. در سال ۲۰۰۲ جودیت میلر[18] خبرنگار نیویورک تایمز مقاله ای را منتشر کرد که در آن با تاکید بر یک منبع ناشناس رسمی تایید کرد که صدام حسین سلاحهای کشتار جمعی در اختیار دارد. این اتهامات بعداً رد شد و این مقاله منبع بحث های داغ پیرامون اخلاقیات روابط رسانه و دولت شد. در سال ۲۰۰۴ این رسانه اعتراف کرد که اطلاعاتی که دریافت کرده به اندازه کافی متقن نبوده اند. در واقع میتوان گفت که رسانه های جریان اصلی بر برخی از جنبههای واقعیت جنگ مانند موفقیت و پیروزی نظامی تمرکز کردهاند اما برخی از جنبه های دیگر مانند رنگ انسانی را کنار گذاشتهاند. اغلب اوقات مصرف کنندگان رسانه های اصلی قربانی فریب و کلاهبرداری هستند زیرا فکر میکنند که میتوانند به مقالاتی که می خوانند اعتماد کنند و قادرند سوگیری ایدئولوژیک را تشخیص دهند و فقط حقایق را به دست آورند اما آنها مواد تشکیل دهنده محصول محصولی را که خریداری میکنند را نمیدانند. درک چگونگی تولید دانش در مورد رویدادهای جاری قبل از تکیه بر آنها مهم است. حتی زمانی که هیچگونه سوگیری ایدئولوژیکی ظاهری وجود نداشته باشد مشکلات اساسی در سطح معرفتی و روش شناختی آنها وجود دارد زیرا غالبا تحریف و دروغگویی هستند و روایت صاحبان قدرت را توجیه می کنند.
فرانسوا بورگات[19] محقق و روشنفکر فرانسوی در بحث درباره شیوه هایی که روشنفکران و رسانههای غربی خاورمیانه را به تصویر می کشند معتقد است دو دسته روشنفکر در این طیف وجود دارد: دسته اول روشنفکر منفی نام دارد که اعتقادات و اولویتهای خود را با اعتقادات دولت همسو می کند و دیدگاه خود را بر خدمت به منافع قدرت و نزدیک شدن به آن متمرکز می کند اما دست دوم را بورگات روشنفکر نما می نامد که نقشش در جامعه تایید کردن مخاطبان غربی با تصورات، باورها، پیشداوریها و نژادپرستی هایشان در مورد دیگری است.
در عصر رسانه های اجتماعی هر کس هر چیزی را که میخواهد منتشر می کند و وبسایت های خبری جعلی بهطور گستردهای رایج هستند و دروغ ها و اخبار ساختگی را منتشر میکنند. سیاستمداران راست افراطی در دوران پسا حقیقت به احساسات متوسل میشوند و دیدگاه های شخصی شان را تحمیل می کنند. آنها حقیقت را پنهان میکنند و مردم را نسبت به آنچه نادرست است متقاعد می کنند.
دیکشنری بریتانیایی آکسفورد[20] کلمه پساحقیقت را به عنوان کلمه سال معرفی کرده آن را این گونه تعریف میکند: مربوط به شرایطی یا دلالت بر شرایطی که در آن حقایق عینی در شکل گیری افکار عمومی کمتر از توسل به احساسات و باورهای شخصی تأثیرگذار هستند. منظور از پسا حقیقت دورانی است که در آن رسانه های اجتماعی و وب سایتهای اخبار جعلی دروغ را جایگزین حقیقت، احساسات را جایگزین صداقت، تحلیل شخصی را جایگزین اطلاعات تایید شده و یک عقیده و نظر را جایگزین نظرات متعدد می کنند. فرهنگ لغت آکادمی سلطنتی اسپانیایی[21] پساحقیقت را به عنوان تحریف عمدی یک واقعیت که باورها و احساسات را به منظور تاثیرگذاری بر افکار عمومی و نگرشهای اجتماعی دستکاری می کنند تعریف میکند. فرهنگ لغت کمبریج پسا حقیقت را مربوط به موقعیتی میداند که در آن افراد احتمال بیشتری دارد که استدلال را بر اساس احساسات و باورهای خود بپذیرد تا استدلال مبتنی بر واقعیات. از این رو پسا حقیقت به ایده اخبار جعلی نزدیک است. دومی بخشی از جهان اولی است و نه مترادف. اخبار جعلی و ساختگی صریحا برای کسب درآمد و منافع از طریق کلیک ها و نمایش آن منتشر میشوند و همچنین برای گمراه کردن و دادن اطلاعات نادرست. از نظر مکینتایر اگرچه پسا حقیقت به عنوان یک پدیده اجتماعی، فرهنگی، تاریخی، سیاسی و اقتصادی همواره با اعمال قدرت مرتبط بوده است اما امروزه ظهور آن به دلیل تاثیر شبکه های اجتماعی در دنیای بیش از حد به هم پیوسته امروزی ظرایف جدید و خطرناک پیدا کرده است. پسا حقیقت ناشی از پدیده ای پیچیده است که در آن سه عنصر کلیدی منطبق هستند: 1- عادات شهروندی که با دسترسی و استفاده از اطلاعات شکل گرفته است 2- قطبی شدن اجتماعی که سرمایهداری ایجاد کرده است و 3- زمینه و شرایط تکنولوژیکی که عملاً بر تمام زمینه های زندگی شهروندان تأثیر می گذارد و در نتیجه فرهنگ جدیدی را تولید می کند.
پساحقیقت یعنی زندگی تقریباً دائمی در در جهانی بدون مبانی یا فاقد مبانی ارزش شناختی که رفتار خود را بر اساس آن مبتنی کرد. از نظر دانیل دنت تفکر پست مدرن تا حد زیادی مسئول این امر است: زیرا اهمیت گفتمان در مورد حقایق و حقیقت را نادیده میگیرد، نسبی گرایی را تا حد زیادی تمجید میکند و تشابهاتی بین حقیقت از یک سو و جذم گرایی و اقتدارگرایی از سوی دیگر ایجاد میکند. در عصری که توئیت ها و وضعیت های فیسبوک به عنوان اخبار گزارش می شوند کاربران باید دارای سواد رسانهای باشند. مصرف کنندگان اطلاعات باید بتوانند آماده نقد اخباری باشند که منتقل می شود و همچنین قادر به جستجو و یافتن اطلاعاتی باشند که منتقل نمی شود. آموزش نبایستی به آموزش برای کار تقلیل یابد. هیچ گونه ترویج تفکر انتقادی، تشخیص اخلاقی یا تلاش برای ایجاد وجدان مدنی وجود ندارد. صرفاً توسعه مهارت ها و تکنیک ها برای وارد کردن این کاربر لذت گرا به بازار کار است که غلبه یافته است.
نتیجه گیری
بی شک مهم ترین بحران نظام بین الملل کنونی بحران شناخت است. بحران شناختی کلید تحول نظام بین الملل و شکل گیری نظم نوین جهانی است. پروژه شناخت در نظام بین الملل کنونی اروپا مدار و غرب محور است و در کانون و پیرامون با بحران بی اعتمادی و ناباوری مواجه است. کارگزارن نظام بین الملل برای مدیریت این بحران راهبرد هوشمندانه ای از جنس آن را به نام ضد بحران شناختی یا جنگ شناختی طراحی کرده اند. این راهبرد که در راستای مدیریت بحران شناخت طراحی شده از زمانی که غرب احساس کرد هژمونی اش (سلطه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، نظامی و ...) رو به افول گذاشته و هنجارهای بین المللی غربی تضعیف شده است مطرح شد. در ضد بحران شناختی اهداف اصلی شامل در دست گرفتن کنترل جامعه، تاثیرگذاری بر ذهنیت مردم و دستکاری ذهنیت افراد مسئول تصمیم گیری های مهم در یک دولت هستند. در دنیای امروز رسانهها تنها کارکرد اطلاع رسانی ندارند بلکه به جریانی یک طرفه شکل دادهاند که در آن صاحبان تکنولوژیهای نوین ارتباطی و اطلاعاتی از آن برای پروپاگاندا، تهاجم فرهنگی و جهت دهی به بینش ها، گرایش ها و رفتارها و به طور کلی استعمار ذهنی استفاده می کنند. ذهن های مستعمره سربازان جنگ شناختی نظام سلطه برای مقابله با چالش های تداوم هژمونی آمریکا در کشورهای دیگر هستند. غرب از طریق رسانه ها توانسته رابطه استعمارگر و مستمره را در دنیای رسانه ای شده بازآفرینی کند. در این مدل، ذهن از طریق رسانهها مستمره و تبدیل به سرباز هژمونی آمریکا میشود و در نتیجه جنگ ها نیز بیشتر حالت شناختی و ذهنی پیدا میکنند. بنابراین میتوان گفت کنترل کنندگان جریان های رسانهای ذهن شهروندان کشورهای هدف را مستعمره و مهیای کنش شناختی در راستای تداوم هژمونی آمریکا می کنند.
هدف دستکاری ارزش های اصلی، عوامل انگیزشی و پایه های فرهنگی و زیرساخت های راهبردی، ارتباطی و حیاتی کشور مقابل است. از طریق جنگ رسانه ای تصویر یک دولت می تواند توسط گروه های متخاصم ساخته و تخریب می شود. افزایش فعالیت های مدیریت ادراک و مهندسی اجتماعی در رسانه های اجتماعی ثابت می کند که از آن ها به عنوان ابزار جنگی استفاده می شود. رسانه های اجتماعی می توانند واقعیت را دستکاری کنند و از ان ها برای تضعیف سازمان ها، جامعه، ارتش یا اقتصاد یک کشور استفاده می شود.
حقیقت اولین قربانی ضد بحران شناختی است. حقیقت یا بخشی از ان به دلیل تبلیغات و سانسور سرکوب یا تحریف می شود. چند مرحله کلیدی استفاده از رسانه ها برای تغییر افکار عمومی و آماده سازی برای مداخله شناختی شامل: 1- مرحله مقدماتی: که در این مرحله کشور هدف در رسانه ها به عنوان عامل فقر و دیکتاتوری و هرج و مرج به تصویر کشیده می شود 2- مرحله توجیه: در این مرحله اخبار وسیعی برای فوریت بخشیدن به مداخله و مداخله مسلحانه برای بازگرداندن کشور به حالت عادی تولید می شود. 3- مرحله اجرا که در این مرحله ادغام و سانسور پوشش رسانه ای اتفاق می افتد تا چیز دیگری منعکس نشود 4- نتایج: که تغییر رفتار و نرمالیزیشن مدنظر است.
منابع
Adesina, O. S., 2017. Foreign policy in an era of digital diplomacy. Cogent Social Sciences, 3(1297175(.
Cox, R. W. (1986) ‘Social Forces, States and World Orders: Beyond International Relations Theory’. In Keohane, R. O. (eds.), Neorealism and Its Critics. New York: Columbia University Press, pp. 204-255.
Van Aelst, P. and Walgrave, S., 2002. New media, new movements? The role of the Internet in shaping the ‘anti-globalisation’ movement. Information, Communication and Society, 5(4), pp. 465-493.
Alberts, D. S., Garstka, J. J., Hayes, R. E. and Signori, D. A., 2001. Understanding information age warfare. Washington DC: CCRP Publication Series.
Olubukola S. (2017) Foreign policy in an era of digital diplomacy, Cogent Social Sciences, 3:1, DOI: 10.1080/23311886.2017.1297175
Aouragh, M. and Chakravartty, P., 2016. Infrastructures of empire: towards a critical geopolitics of media and information studies. Media, Culture and Society, 38(4), pp. 559-575.
Brzezinski, Z., 2017. Toward a global realignment. American Interest, 17 April [online]. Available at: <https://www.the-american-interest.com/2016/04/17/toward-a-global-realignment/> [Accessed 19 March 2018].
Cull, N. J., 2013. The long road to public diplomacy 2.0: the Internet and U.S. public diplomacy. International Studies Review, 15, pp. 123-139.
Cunningham, T., 2010. Strategic communication in the new media sphere. JFQ Issue 59 4th Quarter, pp. 110-114.
Dittmer, J. and Gray, N., 2010. Popular geopolitics 2.0: new methodologies of the everyday. Geography Compass, 4(11), pp. 1664-1677.
Dittmer, J. and Dodds, K., 2008. Popular geopolitics past and future: fandom, identities and audiences. Geopolitics, 13(3), pp. 437-457.
Fenton, N., 2008. Mediating hope: new media, politics and resistance. International Journal of Cultural Studies, 11(2), pp. 230-248.
Flint, C., 2017. Introduction to geopolitics. 3rd Edition. London: Routledge.
Goodwin, M., 2017. The 2016 election and the demise of journalistic standards. Imprimis, May/June, 5/6(46), 16 June [online]. Available at: <https://imprimis.hillsdale.edu/2016-election-demise-journalistic-standards/> [Accessed 26 June 2017].
Hart, J. A., 2012. Information and communications technologies and power. In: S. S. Costigan and J. Perry (eds.). Cyberspace and global affairs. Farnham: Ashgate, pp. 203-214.
Hayden, C., 2013. Logics of narrative and networks in U.S. public diplomacy: communication power and U.S. strategic engagement. Journal of International Communication, 19(2), pp. 196-218.
Kampf, R., Manor, I. and Segev, E., 2015. Digital diplomacy 2.0? A cross-national comparison of public engagement in Facebook and Twitter. The Hague Journal of Diplomacy, 10, pp. 331-362.
Kofman, M., 2018. Great power competition in the 21st century. Valdai Papers, #84.
McCarthy, D., 2017. The media’s self-defeating outrage over Trump and Russia. The National Interest, 8 February [online]. Available at: <https://nationalinterest.org/feature/the-medias-self-defeating-outrage-over-trump-russia-19374> [Accessed 10 February 2017].
McLeod, A., 2019. ‘Resistance’ media side with Trump to promote coup in Venezuela. Fairness and Accuracy in Reporting, 25 January [online]. Available at: <https://fair.org/home/resistance-media-side-with-trump-to-promote-coup-in-venezuela/?awt_l=LHpqG&awt_m=iAoY9fmr42R._TQ> [Accessed 26 January 2019].
Maliukevicius, N., 2006. Geopolitics and information warfare: Russia’s approach. Lithuanian Strategic Annual Review, pp. 121-146.
Richter, H. R., 2012. Web 2.0 and public diplomacy. In: Costigan, S. S. and Perry, J. (eds.). Cyberspace and global affairs. Farnham: Ashgate, pp. 105-118.
Andersson, C. (2017), “‘Google is not fun’: an investigation of how Swedish teenagers frame online searching”, Journal of Documentation, Vol. 73 No. 6, pp. 1244-1260, doi: 10.1108/JD-03-2017-0048.
Barzilai, S. and Zohar, A. (2012), “Epistemic thinking in action: evaluating and integrating online sources”, Cognition and Instruction, Vol. 30 No. 1, pp. 39-85, doi: 10.1080/07370008.2011.636495.
Bhatt, I. and MacKenzie, A. (2019), “Just google it! Digital literacy and the epistemology of ignorance”, Teaching in Higher Education, Vol. 24 No. 3, pp. 302-317, doi: 10.1080/13562517.2018.1547276.
Biddix, J.P., Chung, C.J. and Park, H.W. (2011), “Convenience or credibility? A study of college student online research behaviors”, The Internet and Higher Education, Vol. 14 No. 3, pp. 175-182, doi: 10.1016/j.iheduc.2011.01.003.
Bråten, I., Brandmo, C. and Kammerer, Y. (2019), “A validation study of the internet-specific epistemic justification inventory with Norwegian preservice teachers”, Journal of Educational Computing Research, Vol. 57 No. 4, pp. 877-900, doi: 10.1177/0735633118769438.
Bråten, I., Strømsø, H.I. and Samuelstuen, M.S. (2005), “The relationship between internet-specific epistemological beliefs and learning within internet technologies”, Journal of Educational Computing Research, Vol. 33 No. 2, pp. 141-171, doi: 10.2190/E763-X0LN-6NMF-CB86.
DeBacker, T.K., Crowson, H.M., Beesley, A.D., Thoma, S.J. and Hestevold, N.L. (2008), “The challenge of measuring epistemic beliefs: an analysis of three self-report instruments”, The Journal of Experimental Education, Vol. 76 No. 3, pp. 281-312, doi: 10.3200/jexe.76.3.281-314.
Elby, A. and Hammer, D. (2001), “On the substance of a sophisticated epistemology”, Science Education, Vol. 85 No. 5, pp. 554-567, doi: 10.1002/sce.1023.
Ferguson, L.E., Bråten, I., Strømsø, H.I. and Anmarkrud, Ø. (2013), “Epistemic beliefs and comprehension in the context of reading multiple documents: examining the role of conflict”, International Journal of Educational Research, Vol. 62, pp. 100-114, doi: 10.1016/j.ijer.2013.07.001.
Fisher, M., Goddu, M.K. and Keil, F.C. (2015), “Searching for explanations: how the internet inflates estimates of internal knowledge”, Journal of Experimental Psychology: General, Vol. 144 No. 3, pp. 674-687, doi: 10.1037/xge0000070.
Gunter, B., Rowlands, I. and Nicholas, D. (2009), The Google Generation. Are ICT Innovations Changing Information-Seeking Behaviour?, Chandos Publishing, Cambridge, doi: 10.1533/9781780631639.
Halavais, A. (2013), “Search and networked attention”, in Hartley, J., Burgess, J. and Bruns, A. (Eds), A Companion to New Media, Wiley-Blackwell, Chichester, pp. 249-260, doi: 10.1002/9781118321607.
Hinman, L.M. (2008), “Searching ethics: the role of search engines in the construction and distribution of knowledge”, in Spink, A. and Zimmer, M. (Eds), Web Search – Multidisciplinary Perspectives, Springer, Berlin, pp. 67-76, doi: 10.1007/978-3-540-75829-7_3.
Hofer, B.K. (2002), “Personal epistemology as a psychological and educational construct: an introduction”, in Hofer, B.K. and Pintrich, P.R. (Eds), Personal Epistemology: The Psychology of Beliefs about Knowledge and Knowing, L. Erlbaum Associates, Mahwah, N.J, pp. 3-14, doi: 10.4324/9780203424964.
Hofer, B.K. (2016), “Epistemic cognition as a psychological construct: advancements and challenges”, in Greene, J.A., Sandoval, W.A. and Bråten, I. (Eds), Handbook of Epistemic Cognition, Routledge, London, pp. 19-38, doi: 10.4324/9781315795225.
Hofer, B.K. and Pintrich, P.R. (1997), “The development of epistemological theories: beliefs about knowledge and knowing and their relation to learning”, Review of Educational Research, Vol. 67 No. 1, pp. 88-140, doi: 10.2307/1170620.
Huvila, I. (2013), “In web search we trust? Articulation of the cognitive authorities of web searching”, Information Research, Vol. 18 No. 1, paper 567, available at: http://informationr.net/ir/18-1/paper567.html.
Judd, T. (2018), “The rise and fall of the digital natives”, Australasian Journal of Educational Technology, Vol. 34 No. 5, pp. 99-119, doi: 10.14742/ajet.3821.
Lai, K. and Hong, K. (2015), “Technology use and learning characteristics of students in higher education: do generational differences exist?”, British Journal of Educational Technology, Vol. 46 No. 4, pp. 725-738, doi: 10.1111/bjet.12161.
Limberg, L., Alexandersson, M., Lantz-Andersson, A. and Folkesson, L. (2008), “What matters? Shaping meaningful learning through teaching information literacy”, Libri, Vol. 58 No. 2, pp. 82-91, doi: 10.1515/libr.2008.010.
Litt, E. (2013), “Measuring users’ internet skills: a review of past assessments and a look toward the future”, New Media and Society, Vol. 15 No. 4, pp. 612-630, doi: 10.1177/1461444813475424.
Lustig, C. and Nardi, B. (2015), “Algorithmic authority: the case of bitcoin”, 48th HI International Conference on System Sciences, IEEE Computer Society, Kauai, 5-8 January 2015, pp. 743-752, doi: 10.1109/HICSS.2015.95.
Muis, K.R., Bendixen, L.D. and Haerle, F.C. (2006), “Domain-generality and domain-specificity in personal epistemology research: philosophical and empirical reflections in the development of a theoretical framework”, Educational Psychology Review, Vol. 18 No. 1, pp. 3-54, doi: 10.1007/s10648-006-9003-6.
Nguyen, C.T. (2020), “Echo chambers and epistemic bubbles”, Episteme, Vol. 17 No. 2, pp. 141-161, doi: 10.1017/epi.2018.32.
Schommer, M. (1990), “Effects of beliefs about the nature of knowledge on comprehension”, Journal of Educational Psychology, Vol. 82 No. 3, pp. 498-504, doi: 10.1037/0022-0663.82.3.498.
Schommer, M. (1998), “The influence of age and education on epistemological beliefs”, British Journal of Educational Psychology, Vol. 68 No. 4, pp. 551-562, doi: 10.1111/j.2044-8279.1998.tb01311.x.
Schraw, G., Bendixen, L. and Dunkle, M.E. (2002), “Development and validation of the epistemic belief inventory (EBI)”, in Hofer, B.K. and Pintrich, P.R.(Eds), Personal Epistemology: The Psychology of Beliefs about Knowledge and Knowing, L. Erlbaum Associates, Mahwah, N.J, pp. 261-275, doi: 10.4324/9780203424964.
Simon, J. (2010), “The entanglement of trust and knowledge on the web”, Ethics and Information Technology, Vol. 12 No. 4, pp. 343-355, doi: 10.1007/s10676-010-9243-5.
Simpson, T.W. (2012), “Evaluating google as an epistemic tool”, Metaphilosophy, Vol. 43 No. 4, pp. 426-445, doi: 10.1111/j.1467-9973.2012.01759.x.
Stahl, T. (2017), “How ICT savvy are digital natives actually?”, Nordic Journal of Digital Literacy, Vol. 12 No. 3, pp. 89-108, doi: 10.18261/ISSN.1891-943X-2017-03-04.
Stahl, T. (2019), “Epistemic beliefs and googling”, Frontline Learning Research, Vol. 7 No. 3, pp. 27-63, doi: 10.14786/flr.v7i3.417.
Stromso, H.I. and Braten, I. (2010), “The role of personal epistemology in the self-regulation of internet-based learning”, Metacognition and Learning, Vol. 5 No. 1, pp. 91-111, doi: 10.1007/s11409-009-9043-7.
Stromso, H.I. and Kammerer, Y. (2016), “Epistemic cognition and reading for understanding in the internet age”, in Greene, J.A., Sandoval, W.A. and Bråten, I. (Eds), Handbook of Epistemic Cognition, Routledge, New York, NY, pp. 230-246, doi: 10.4324/9781315795225.
Wall, A. (2017), “Search engine history”, available at: www.searchenginehistory.com/ (accessed 25 May 2017).
Wood, P. and Kardash, C. (2002), “Critical elements in the design and analysis of studies of epistemology”, in Hofer, B.K. and Pintrich, P.R. (Eds), Personal Epistemology: The Psychology of Beliefs about Knowledge and Knowing, L. Erlbaum Associates, Mahwah, NJ, pp. 231-260, doi: 10.4324/9780203424964.
Chomsky, N. and Herman, N. 1994. Manufacturing Consent: The political economy of the mass media. 1st ed. London: Vintage. pp:298-302.
McCombs, M. 2005. The agenda-setting function of the press. In: Overholser G and Jamieson KH (ed). Institutions of American Democracy: The Press. New York: Oxford University Press. pp: 156-168.
Mermin, J. 1999. Debating war and peace: Media coverage of U.S. intervention in the post- Vietnam era. Princeton, NJ: Princeton University Press.
[1] . Saudi Arabia: milk cow
[2] . Hannah Arendt
[3] . Truth and Politics
[4] . Holman W. Jenkins Jr.
[5] . Steven Koonin's new book, Unsettled,
[6] . de Sousa Santos
[7] . Thinking, Fast and Slow: Daniel Kahneman
[8] . Kaufman
[9] . Post-truth
[10] . Simpson
[11] . Andersson
[12] . clay shirky
[13] . Lustig and Nardi (2015)
[14] . Bratton et al.
[15] . Truman, C., Mertens, D.M. and Humphries, B. (2000) Research and inequality, London: UCL Press.
[16] . Marlene Schumer
[17] . Hofer and Pintrich (1997
[18] . Judith Miller
[19] . Francois Burgat
[20] . The Oxford English Dictionary
[21] . Spanish Royal Academy
ارسال دیدگاه