خشونت خانگی یکی از مهمترین دلایل شکل‌گیری فمینیسم در غرب/ زنان غربی در موج سوم فمینیسم، غرق خشونت و بی‌عدالتی
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛  به نقل از پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس، واژه «فمینیسم» و «فمینیست» برای اولین بار در فرانسه و هلند در سال ۱۸۷۲ ظاهر شد، بریتانیا در دهه ۱۸۹۰، و ایالات متحده در سال ۱۹۱۰، و فرهنگ انگلیسی آکسفورد لیست ۱۸۹۴ را به عنوان سال ظهور برای اولین بار از «فمینیست» و ۱۸۹۵ برای «فمینیسم» استفاده کردند.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا,

فمینیسم (به انگلیسی: Feminism) گستره‌ای از جنبش‌های سیاسی، ایدئولوژی‌ها‌ و جنبش‌های اجتماعی است که هدفی مشترک را دنبال می‌کنند: تعریف، برقراری و دستیابی به سطحی از حقوق زنان که در زمینه‌های سیاسی، اقتصادی، شخصی و اجتماعی، با مردان برابر باشد. این هدف شامل تلاش برای برقراری فرصت‌های برابر برای زنان در آموزش و پرورش و اشتغال می‌شود.

فعالینِ حقوقِ زنان باور دارند که جنسیت در زندگی انسان‌ها عاملی تعیین کننده است که جایگاهِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادیِ افراد بر اساس آن شکل می‌گیرد. فمینیسم بیش‌ترین تمرکزِ خود را معطوف به تهدیدِ نابرابری‌های جنسیتی و پیش‌بردِ حقوق، علایق و مسایل زنان کرده‌است. فمینیسم عمدتاً از اواخر قرن ۱۸ میلادی پدید آمد. زمانی که مردم به طور گسترده‌ای این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب می‌شوند. بخشی از حقوقِ زنان دربرگیرنده این موارد می‌شود. تمامیتِ بدنی و خودمختاری، حقِ رأی، حقِ کار، حقِ دستمزدِ برابر به‌خاطرِ کارِ برابر، حقِ مالکیت، حقِ تحصیل، حقِ شرکت در ارتش، حقِ مشارکت در قراردادهای قانونی و در نهایت؛ حقِ سرپرستیِ فرزندان، حقِ ازدواجِ آزادانه و آزادیِ مذهبی.

امواج فمینیست

موج اول از دهه 1850 شروع مى‏شود تا 1920 ادامه می یابد. از زنان مشهور موج آغازین فمینیسم، از «مرى استل» (1731 - 1666) یاد شده است. این نویسنده انگلیسى، زنان را اندرز مى‏داد که از ازدواج بپرهیزند، ذهن‏شان را پرورش دهند و از زندگى عارى از وابستگى به مردان لذت ببرند.  در یکى از منابع، تأثیر اصلى بر موج اول فمینیسم را به «مرى ولستون کرافت» با انتشار کتاب حقانیت حقوق زنان (1792) باز می گرداند.

بی ‏تردید مهم‏ترین و نظام یافته‏ ترین تلاش زنان براى نقد وضع موجود و طرح حقوق مورد در خواست‏شان را باید در کتاب دفاع از حقوق زنان اثر مرى ولستون کرافت انگلیسى دانست که «نخستین بیانیه بزرگ فمینیستى به زبان انگلیسى» تلقى مى‏شود و معمولاً در نگارش تاریخ فمینیسم آن را نقطه آغاز این اندیشه می ‏دانند یا حتى از آن به عنوان «انجیل فمینیسم» یاد می ‏کنند. او عقیده داشت که نابرابر ‏هاى میان زنان و مردان، نه نتیجه تفاوت طبیعى (زیستى) بلکه ناشى از تأثیر محیط و به ویژه این واقعیت است که زنان از آموزش محروم‏اند. او نشان داد که هم زنان و هم جامعه، در کل از محدود کردن زنان به موقعیت پایین‏تر، زیان می ‏بینند.

«شارلوت گیلمن» یعنى بزرگ‏ترین جامعه ‏شناس و اقتصاددان موج اول فمینیسم از منتقدان «خانه» بود. او مى نویسد: «خانه، قدیمى‏ترین نهاد مالزوماً دون‏ترین آنها نیز هست .... خوردن، خوابیدن، تنفس، لباس پوشیدن، استراحت، و سرگرم شدن - اینها فعالیت ‏هاى خوبى هستند؛ اما آیا از سایر فعالیت‏ها مقدس ‏ترند؟»

گیلمن در کتاب «جهان ساخته مردان» نشان می دهد  که مردان بوده ‏اند که در سراسر تاریخ مشکلات بشرى هم چون جنگ را به وجود آورده‏اند: «ما از جنگ‏هاى مردان، جر و بحث‏ هاى مردان، رقابت‏هاى مردان، جنایات و بدى‏هاى مردان و مشکلات و درد و رنج‏هایى که بر ما تحمیل مى‏کنند، خسته شده‏ایم». او مى‏گفت، «همه مشکلات سیاسى تنها وقتى حل مى‏شود که ارزش‏هاى زنان به جامعه شکل دهد».

به عقیده او: «کار فرآیند اصلى حیات بشرى است و تا زمانى که زنان به شکلى برابر با مردان وارد آن فرآیند نشوند از نظر ذهنى و بینش محدود مى‏مانند.»

مشخصات موج اول فمینیسم این است که زنانى که در این نهضت شرکت داشتند داراى توقعات حقوقى و سیاسى بودند؛ یعنى خواستار حق مالکیت، حق اشتغال و حق رأى گرفتن و رأى دادن در نظام سیاسى کشورشان بودند، و در مورد حق حضانت، اصلاحاتى را مى‏خواستند. پیشگامان این نهضت، زنان فرانسوى، و تقریباً هم زمان با آنها انگلیسى‏ها و آمریکایى‏ها بودند.

این انقلاب صنعتى بود که براى زنان انگیزه برابر ‏طلبى در فرصت ‏ها را ایجاد کرد؛ انقلاب صنعتى بود که نخستین مرحله در تغییر منزلت زنان را به وجود آورد - یعنى حذف موانع حقوقى و عرفى در راه مشارکت کامل زنان در فعالیت‏هاى جهان.
در بحث موج اول فمینیسم توجه به یک نکته بسیار مهم است. از یک طرف، زنان خواهان حق برابر در پاره‏اى از زمینه‏ها بودند؛ و از طرفى، نظام سرمایه‏دارى جدید هم طرفدار حق مالکیت و اشتغال زنان بود؛ چون با انقلاب صنعتى و تحولاتى که به وجود آمد، جامعه اروپایى از دوران فئودالیسم خارج شد و به سمت سرمایه‏دارى رفت، به وجود آمدن کارخانه‏هاى بزرگ با تولید فراوان؛ نیازمند کارگران بى دردسر و کم توقع با دستمزد کم، بودند. مهم‏ترین نقش سرمایه‏دارى در آن زمان، ایجاد تغییر در وضعیت زنان و قرار دادن آنها در موقعیت‏هاى متعارض بود.

سرمایه‏داران علاوه بر بازارهاى داخلى نیم‏نگاهى هم بر بازارهاى خارجى داشتند و براى بالا بردن تولید کارخانه‏ها باید قیمت تمام شده کالاها را پایین مى‏آوردند و این نیازمند پایین آوردن هزینه‏هاى جارى کارخانه مى‏شد و یکى از مهم‏ترین گزینه‏ها، استخدام زنان در کارخانه‏ها بود چون زنان کارگرانى کم‏هزینه بودند. در قرن نوزدهم و بیستم در شرایط جنگى هم نیاز به نیروى کار زنان نیز افزایش مى‏یافت و لازم بود در بسیارى از صنایع نیروى کار زنان جایگزین مردانى شود که به جبهه اعزام مى‏شدند.

پس از پایان جنگ نیز با شروع نوسازى و افزایش ظرفیت صنعتى نیاز به کارگران غیرماهى و با دستمزد پایین بیش از پیش افزایش پیدا کرد. ویل دورانت مى‏گوید: وضعیت به قدرى بغرنج بود که زن‏ها گاهى وقت‏ها تا پانزده ساعت و گاهى تا بیست ساعت با حداقل دستمزد در کارخانه‏هاى ریسندگى بافندگى، کار مى‏کردند، در حالى که شوهران آنان بیکار بودند.

تقریباً در دو دهه‏ى آخر قرن نوزدهم، جنبش فمینیسم بین‏المللى می شود، نهضت فمینیسم تا اواخر قرن نوزدهم توفیق چندانى نیافت. به طورى که تا اوایل قرن بیستم رژیم ‏هاى مختلف غربى داراى یک ویژگى مشترک بودند و آن بی ‏اعتنایى به حقوق زنان بود. در اواخر سده نوزدهم و اوایل قرن بیستم، اولین سازمان‏هاى بین المللى زنان شکل مى‏گیرد.

اوایل قرن بیستم جنبش طرفدارى از حقوق زن در انگلستان به رهبرى دوشیزه «پانک هورست» آغاز گردید و توانست در سال 1919 تأثیرات نه چنان عمیق بر قوانین انگلستان بگذارد. در این دوره، زنان براى رسیدن به حق رأى، حق آموزش و کار به مبارزه سازمان یافته‏اى دست زدند. این موج با دستیابى به حق رأى براى زنان انگلیس در سال 1918 به پیروزى دست یافت و پس از آن فروکش کرد. برخى، دو دهه قرن بیستم را سال‏هاى خیزش موج اول فمینیسم مى‏نامند. از سال 1920 تا 1960 شاهد یک دوران فترت در مبارزات فمینیستى هستیم.

جنگ جهانى اول نفرت از خشونت و میل به انعطاف و نرمى را در افکار عمومى ملل جنگ زده تشدید کرد و چون روحیات مردانه را در بروز خشونت مؤثر مى‏دانستند، زمینه طرح حضور زنان در عرصه سیاست و برخوردارى آنان از برابرى قانونى شدت یافت. پس از جنگ جهانى دوم و در سال 1945، نظریه برابرى زن و مرد طرفداران بسیارى یافت و سرانجام براى اولین بار در اعلامیه جهانى حقوق بشر که از طرف سازمان ملل متحد در سال 1948 میلادى منتشر شد، تساوى حقوق زن و مرد به صراحت و در سطح جامعه ملل مطرح گردید. از آن پس در معاهدات بین المللى به مسائل زنان توجه بیشترى شد. از جمله این معاهده‏ها مى‏توان به کنوانسیون حقوق سیاسى زنان 1952، کنوانسیون رضایت براى ازدواج 1962، و کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان 1979 اشاره کرد.

موج دوم فمینیسم

این موج از اوایل و نیمه دهه 1960 به بعد مطرح شد و بر اهمیت نقطه نظر زنان تأکید مى‏کرد. طرفداران این موج، در رابطه با مفاهیم، به بازسازى و انقلاب معتقدند. موج دوم فمینیسم در واپسین سال‏هاى حاکمیت صورت‏بندى اقتصادى، اجتماعى و سیاسى‏اى شکل گرفت که از آن با عنوان سرمایه‏دارى سازمان یافته یاد می ‏کنند.

 سرمایه ‏دارى سازمان یافته با رشد تمرکز در سرمایه و شکل گرفتن صورت‏هاى جدیدى از سازمان‏دهى کار و گسترش بخش خدمات و نیز دگرگونى های در کارکردها و نقش دولت در حیات اقتصادى و اجتماعى همراه بود. تغییر در موقعیت ایالات متحده در نظام جهانى نیز به صورت‏هاى مستقیم و غیرمستقیم برنظام سرمایه دارى آمریکا و دولت تأثیر داشت. دگرگونى‏هاى ناشى از این تحولات با تغییراتى که در ساختار اشتغال، نیازهاى بازار کار، نیازهاى آموزشى و به تبع آن نظام آموزشى، فن‏آورى‏هاى منجر به آزادسازى زمان (منظور وقت آزادى است که با تسهیلات و فن‏آورى‏هاى جدید به دلیل بالا بردن سرعت انجام کار به دست مى‏آید مانند وسایل برقى و مکانیکى) و غیره به همراه داشت، در موقعیت اجتماعى و اقتصادى زنان در قشرها و منزلت‏هاى متفاوت اجتماعى تأثیراتى بر جاى گذاشت که از لحاظ ساختارى زمینه ظهور موج جدیدى از جنبش زنان شد.

جنگ دوم جهانى زمینه مناسبى براى حضور زنان در نیروى کار ایجاد کرد. در سال 1942 کمیسیون نیروى کار جنگ اعلام کرد که به چهار میلیون نیروى کار نیاز است. بخشى از این نیرو نخست از میان بیکاران تأمین شد اما از سال 1943 بسیج زنان به امرى اجتناب‏ناپذیر تبدیل گشت. رسانه‏هاى گروهى زنان را تشویق به کار بیرون از خانه و کمک به اقتصاد جنگى مب کردند. در طول جنگ شش میلیون زن شاغل شدند. جنگ همچنین باعث شد راه ورود زنان به رشته‏هاى مختلف علمى در دانشگاهها گشوده شود. دانشگاهها در رشته‏هایى از زنان ثبت نام کردند که قبلاً در آن راهى نداشتند.

روندى که از سده نوزدهم در جهت انتقال کارکردهاى تولیدى کارخانه به سوى نظام اقتصادى کلان سرمایه‏دارى آغاز شده بود، در دهه‏ هاى پس از جنگ دوم سرعت بیشترى یافت و گستره وسیع‏ترى را تحت پوشش قرار داد. این امر باعث شد خدمات خانگى کم اهمیت ‏تر جلوه داده شود و از سوى دیگر، زنان بتوانند وارد بازار کار شوند و با دستمزد خود «کارهاى خانگى» را بخرند. در دهه 70، یک زن فمینیست، به جهت تیپ ظاهرى خود، به راحتى از دیگر زنان تشخیص داده مى‏شد.کشورهاى غربى با سیل هجوم دختران به دانشگاهها مواجه شد و آمار دختران دانشگاهى و تحصیل کرده بالا رفت و آنان در واقع پیاده نظام جریان موج دوم فمینیستى‏اند. کتاب جنس دوم، اثر سیمون دوبووار فمینیست فرانسوى، منشاء تحول در دهه 1960 شد؛ یعنى آغازگر موج دوم فمینیست بود. در این دهه، فمینیست‏ها با رد کلیت ازدواج و تأکید بر تجرد و حرفه اقتصادى، آرمان‏هاى خود را مطرح مى‏کردند. شعار زنان بدون مردان و با رفتارهاى مردانه، مربوط به همین دوره است و از دستاوردهاى مهم این دوره عبارتند از:


1) مبارزه براى جدایى روابط جنسى از تولید مثل در کشورهاى غربى؛
2) ظهور جنبش آزادى زنان در تمام امور، از جمله حق تسلط بر بدن و روابط جنسى؛
3) کاهش زاد و ولد و افزایش آمار طلاق و تضعیف نظام خانواده؛
4)ایجاد مؤسسات فرهنگى و مطبوعاتى زنان؛
5)به دست آوردن قدرت‏هایى در زمینه اقتصادى و سیاسى.
 

موج سوم فمینیست

به گزارش ایونا ، موج سوم فمینیسم که از دهه هشتاد شکل گرفت و همچنان تداوم دارد، محصول تحولات ساختارى اقتصادى - سیاسى و گفتارى اخیر است.

از اوایل دهه 90، جهان غرب به نقش‏هاى سنتى و نهاد خانواده، رویکرد دوباره داشته و از حرکت‏هاى تند فمینیستى موج دوم کاسته شد. زیرا آثار سوء افراط در حرکت‏هاى زن‏مدارانه، بیش از همه دامان زن را گرفت و خشونت روز افزون در محیط خانواده و محیط کار و عدم امنیت جنسى، از آثار دوره پیش بود. فمینیست‏هاى مدرن در دهه‏هاى اخیر سعى مى‏کنند با ظاهرى زنانه و رفتارى ظریف تمایز خود را از مردان به نمایش بگذارند. از جمله بازنگرى‏هاى نگرش فمینیستى در موج سوم، بحثى است که «بتى فریدان»، «جمین گریر»، «جین بتکه الشتین» مطرح کرده و به «احیاى مادرى» مشهور است.

بتى فریدان مى‏گوید: امروز تنهایى زنان مستقل سلامت روانى آنها را تهدید مى‏کند. اکنون زنان به یک بحران جدید هویت مبتلا شده‏اند که اسم خاصى ندارد. چطور ممکن است زنانى که در چنین مشکلات و بحران‏هاى بغرنج و خطرآفرینى به سر مى‏برند، خوشبخت نامیده شوند. اگر زنان به آنچه مى‏خواستند رسیده‏اند، پس مشکل کجاست؟ جواب این معما یک چیز بیشتر نیست و آن همان برابرى حقوق مرد و زن است که موجب همه بلایا شده است. زنان افسرده و غمگین هستند چون آزادند، زنان اسیر و برده آزادى خود شده‏اند ... حرکت و نهضت زنان براى کسب آزادى و برابرى که بارها در گوش ما زمزمه مى‏شد، دشمن سرسخت خود زنان شده است.

الشتین در کتاب مرد عمومى و زن خصوصى، به دفاع از زندگى خصوصى و خانواده فرزند محور می ‏پردازد و مادر بودن را فعالیتى پیچیده، غنى، چند رویه، پر زحمت و شادى آفرین می ‏داند که زیستى طبیعى، اجتماعى، نمادین و عاطفى است. اینان بر این باورند که سن، قومیت، طبقه، نژاد، فرهنگ، جنسیت، تجربه و هیچ تلاشى براى کشاندنشان به یک اردوگاه ایدئولوژیک واحد مثمر ثمر نیست. زنان باید با ایجاد زبان و شیوه‏هاى تفکر جدیدى درباره هویت خویش، خویشتن را از معانى ستمگرانه‏ اى که مردان بر آنها تحمیل کرده ‏اند رها سازند. فمینیسم امروزى چنین خود را معرفى مى‏کند: «فمینیسم را کلیتى بدانیم با تقسیمات فرعى و مستقل ... فمینیسم، نه مکتب فکرى جا افتاده، که مبحثى پویا و درگیر مبارزه است.»

می توان ویژگى مهم موج سوم فمینیسم را تلاش آن براى پاسخ دادن به مشکله یا به بیان «چیمن»، معضل تفاوت دانست. در این موج جدید، میزان تأکید بر تفاوت‏هاى میان زنان و مردان هم از لحاظ عملى و هم نظرى مورد بحث و نقد، قرار گرفته است. جریان فمینیسم در موج سوم با به رسمیت شناختن تفاوت‏ها و اعتبار بخشیدن به آنها، توانست راهکارهاى بهترى نسبت به دو موج دیگر پیدا کند.

علل شکل‏ گیرى فمینیسم

از عوامل اصلى شکل‏ گیرى جنبش‏ هاى فمینیستى، تبعیض و بى عدالتى جنسى بوده است. علت اصلى ظهور جنبش فمینیستى در جوامع غربى، ظلم و ستم‏ هایى است که در این جوامع ‏به زنان شده است؛ ستم‌هایی که آنان را از حقوق طبیعى خود محروم کرده است. فمینیست‌ها، بنیان ستم‏ و استبداد حاکم بر زنان را در وابستگى اقتصادى آنان به مردان و نیز وجود نظام خانوادۀ مردسالار مى‏دانند؛ ازاین‏رو معتقدند که باید دست ‏به اقدامى زد که در نتیجۀ آن، زنان به استقلال اقتصادی برسند.

از جملۀ مواردی که باعث ایجاد مکاتب گوناگون شده است، نوع نگاه غرب به زن در دوره های گوناگون است. اگرچه فمینیسم به عنوان یک مکتب، کمتر از دو قرن است که در صحنۀ اجتماع بشری ظاهر شده، ولی دفاع از حقوق زنان و جنبش‌های مربوط به آن، دارای سابقه‌ای دیرینه در دنیای غرب است. انسانِ درجۀ دوم بودنِ زنان در اندیشۀ غربی، یکی از عوامل مهم ظهور این جنبش‌هاست.

در سنت فکری غرب، بحث بر این موضوع متمرکز بوده که «آیا زن انسان است یا خیر؟ آیا زن در وهم و خیال خدا شکل گرفته است؟ آیا زن مخلوق کامل خدا یا نسخۀ ناقص مرد است؟ آیا مرد و زن در پیشگاه خدا مساوی هستند؟».

همۀ این مباحث، از گفته‌های مقامات سنتی، کتاب مقدس و پدران کلیسا نشأت گرفته بود و از قرون وسطا تا رنسانس ادامه داشت (۱)؛ مثلاً در تورات یهودیان، زن در همه جا به چشم حقارت نگریسته شده است. در تورات آمده که پدر حق دارد دخترش را مانند برده بفروشد و دختر حق سرپیچی از کار پدر را ندارد (سفر خروج، اصحاح ۲۱، آیه ۷). در این قانون دختر (جنس مؤنث) در حکم مال است و دارای ارزش و کرامت انسانی نیست.
در آیین یهود، حوا در بهشت سبب فریب آدم شده و گناهِ خوردنِ میوۀ ممنوع به وسیلۀ آدم و اخراج از بهشت از او سرچشمه گرفته است؛ ازاین‌رو جنس زن باید تا پایان عمر جهان به عنوان گناهکاری دائمی مجازات شود. در سِفر پیدایش تورات (سوره ۳، آیه ۶، ۷ و ۱۶) آمده است که زن به جبران گناهی که در بهشت کرد، باید در تمام عمر قصاص و مجازات شود. بخشی از مجازات او همان آبستنی و زایمان اوست. در این متن، مهم‌ترین ویژگی زن ـ که حفظ نسل انسان است ـ برای او مجازات دانسته شده و او گناهکار ازلی و ابدی تصویر شده است. این گونه قضاوت، ستمی تاریخی نسبت به زن است. متأسفانه همین ناداوری در طول تاریخ به یک فرهنگ تبدیل شده و بر روی رفتار مردان با زنان، اثری منفی گذاشته است.

در نظر آباء مسیحیت، زن در برابر مرد در حکم بنده در برابر خداست. در نامه پولس به غلاطیان چنین آمده است: «ای زنان به مردان آن‌چنان خضوع کنید که به خداوند». نیز در رساله پولس به اهل افسیس (باب ۵، جمله ۲۲ و ۲۳) آمده: «… مرد سرور زن است، همان‌گونه که عیسی سرور کلیساست».
فلاسفۀ غرب نیز نسبت به زنان، نگاه مثبتی نداشتند. از افلاطون و ارسـطو گـرفتـه تـا فیلسـوفـان جدیـدی ماننـد هـابـز، لاک (در کتاب دومین رساله)، روسو (در کتاب استدلالی بر اقتصاد سیاسی) و کانت (در کتاب مناسبات بین دو جنس) زنان را ضعیف‌تر و بی‌عقل‌تر از آن می‌دانستند که بتوانند در سیاست دخالت نمایند.

«روسو» در کتاب «امیل»، شهروندی، عقل، نیرو و خودمختاری را از ویژگی‌های مردان دانسته و زنان را عاطفی، ضعیف و مطیع می‌خواند. و معتقد است باید تعلیم و تربیت پسران و دختران، با هم متفاوت باشد؛ پسران باید تعلیم ببینند تا عقلانی، معنوی و حاکم بر خویش بار آیند، ولی دختران باید برای فرمان‌برداری و کسب مهارت‌های مورد نظرِ شوهرِ آینده، آموزش ببینند (۲). او می‌گوید: «از نظر متفکرانِ رنسانس، مردان به دنیا و جهان تعقلی و اولی و زنان به دنیای غیر تعقلی و ثانوی تعلق دارند؛ به گونه‌ای که حتی وقتی از «حقوق طبیعی» جامعۀ بشری سخن به میان می‌آید، منظور حقوق مردان است و هرگز این حقوق به زنان و بردگان تعلق نمی‌گیرد» (۳).

در منشور معروف حقوق بشر، ابتدا هیچ حقی برای زنان مطرح نشده بود، تا جایی که به «حقوق مردان» معروف شده بود (۴). زن در جامعۀ غربیِ اواخر قرون وسطا و اوایل رنسانس، فاقد هر گونه حقی در جامعه بود و حتی او را مملوک مرد می‌دانستند. این دیدگاه را حتی می توان در آثار فیلسوفانی چون جان لاک، ژان ژاک روسو (در کتاب استدلالی بر اقتصاد سیاسی) و امانوئل کانت (در کتاب مناسبات بین دو جنس) مشاهده کرد. بنابراین می‌توان گفت: زن‌ محوری‌ِ فمینیستی، یکی‌ از توابع‌ «اومانیسم» است و اصالت‌ میل‌ فرد ـ که‌ موجب‌ حاکمیت‌ مطلق‌ امیال‌ فرد می‌شود ـ و بی‌نیازی‌ از مبدأ و بی‌اعتمادی‌ به‌ معاد را جایگزین‌ اندیشه‌ و نگرش‌ دینی‌ می‌کند.
 

«جرج آنجوال» در این باره می‌گوید:
گذشتۀ غرب و امروز را نگاه کنیم؛ در هر دو مقطع، زن تحقیر می‌شود. گذشتۀ غرب را که نگاه کنیم، سنت‌های امپراتوری روم و سنت‌های خشن ژرمنی و سایر قبایل اروپایی تماماً شرک‌آمیز و ضد زن است. زن به‌خصوص تا قرن پنجم میلادی، صرفاً برای تمتع جنسی و به عنوان کنیز جنسی مطرح می‌شود. در فرهنگ رومی، هر خانواده خدایانی خصوصی و جداگانه داشت. اتاق‌های خانوادگی مخصوصِ این خدایان، تحت سیطرۀ پدر قرار داشت و مرد خانواده در مورد مرگ و زندگی اعضای خانواده، حتی زن، تصمیم می‌گرفت. وقتی مردی از دنیا می رفت، زن او هم به وارثان می‌رسید.

دورۀ مدرن غرب نیز با «مرگ مدنی» شروع شد. فشارهای ضد زن در دورۀ رنسانس تشدید شده بود. بورژوایی وسرمایه‌داری برای تبدیل زن به کنیزکان اقتصادی و جنسی، ساختارهای جدیدی را بنا نهاده بود. به تدریج نظام حقوقی جدیدی تدوین شد. متفکران غرب، از آن دوران به دوران «مرگ مدنی» زن در خانه و جامعه تعبیر کرده‌اند. در دورۀ رنسانس، کلیسا و سرمایه‌داری برای «حذف زن» همکاری کردند. حقوق‌دانان بورژوایی در دوران رنسانس به سرعت ملاک را مالکیت خصوصی، یعنی سرمایه‌داری خشن قرار دادند؛ بنابراین چون قدرت زن در تولید ثروت کمتر از مرد بود، جایگاه زن، نازل‌تر از پیش شد.
با شروع مدرنیته، حتی حق مالکیت خانوادگی خود – که در قرون وسطا از آن برخوردار بود – را هم از دست داد.

حقوق روم که در قرون وسطا حذف شده بود، دوباره در رنسانس احیا شد. در فرانسه اعلام کردند که زنان مهجورند و حق اقتصادی ندارند. سرمایه‌سالاری و مرد‌سالاریِ تمدن شرک‌آمیز یونانی ـ رومیِ پیش از مسیح، دوباره در دورۀ رنسانس، تحکیم شد.
در انگلیس اعلامیه‌ای رسمی صادر شد که بر اساس آن، هرگونه گردهمایی زنانه، به‌ویژه تجمعات سیاسی، ممنوع بود. (چون زنان هر جا جمع شوند، تنها هنرشان وراجی است!)
البته نمی‌توان تنها علت پیدایش فمینیسم را افراط‌های پیشینیان دانست، بلکه گروه‌های جدیدی نیز وجود دارند که منافع خود را در به وجود آوردن چنین وضعیتی می‌دیدند. آنان در پی آن بودند که قدرت‌های اقتصادی و اجتماعی را به دست آورند و مقدمات رسیدن به اهداف خود را فراهم می‌کردند. اما بررسی این علل، به دلیل پیچیدگی‌ها و ظرافت‌هایش، مجال دیگری را می‌طلبد.
در دوران مدرن، دولت‌های مدرنِ سکولار، بر اساس تئوری دولت ـ ملت، زنان را کاملاً از محاسبۀ خود کنار گذاشتند. اخلاق بورژوایی، سرمایه‌داریِ لیبرال بود و اصالت با دلار، و چون زن در سودآوری اقتصادی ضعیف‌تر از مرد بود، جنس درجۀ دو اعلام می‌شد. حتی مشاغلی مثل مامایی و طب سنتی ـ که ماهیتی زنانه داشتند ـ به دلیل اینکه ارزش اقتصادی پیدا می‌کرد، به‌تدریج مردانه می‌شد (۵).
طبیعی است که زنان بعد از این همه فشار و محرومیت‌ به اعتراض برخیزند و حقوق ازدست‌رفتۀ خود را (از جمله حق آموزش، مشارکت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی) مطالبه کنند و در پی آن باشند که حق آزادی را به دست آورند و از بردگی، این زخم فروخفته چندصدساله، رها شوند. و باز هم طبیعی است که پس از آن محرومیت‌ها، از اعتدال خارج شوند و راه افراط پیش گیرند. البته نقش کسانی که از این وضعیت سود می‌بردند و حمایت‌های کلان آنها از این جنبش برای سوء استفاده‌های فراوان، انکارپذیر نیست.
 

از این جهت، هرچند نظریه‌ها و خواست‌های‌ عنوان‌‌شده‌ در فمینیسم‌، «زن‌سالاری» تعبیر و بر آن‌ پافشاری‌ می‌شود، در عمل‌ به سود گروه‌های‌ سودجوی‌ قدرت‌‌طلب‌ است تا از این راه زن‌ را هرچه‌ بیشتر به‌ بی‌عاری و ازخودبیگانگی‌ بکشانند. این‌ وضعیت، آنگاه برای واقع‌بینان‌ شگفت‌آور است‌ که‌ می‌بینند برخی‌ زنان‌ تصور می‌کنند که اینک‌ به‌ جایگاه‌ واقعی‌ خود و تساوی‌ با مردان‌ دست یافته‌اند.
 

نویسنده‌ کتاب‌ «جنگ‌ علیه‌ زنان»، که‌ خود، یک زن‌ و از مدافعان‌ فمینیسم‌ جدید است، بدون‌ آنکه‌ به‌ برداشت‌ گذشتگان اعتراض‌ کند، زنان‌ را آلت‌ دست‌ مردان‌ صاحب‌ زر می‌داند:
 

«از رسواترین‌ اشکال‌ توسعه‌ که‌ جنبۀ بهره‌برداری‌ دارد، تجارت‌ جدیدی‌ به‌ نام‌ بهره‌برداری‌ جنسی‌ یا جهانگردی‌ جنسی‌ است. این‌ سیاحت‌ به عنوان یک‌ استراتژی‌ توسعه، توسط‌ آژانس‌های‌ بین‌المللی‌ پیشنهاد شد. این صنعت، نخستین‌ بار توسط بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول و آژانس‌های توسعۀ بین‌المللی‌ آمریکا برنامه‌ریزی‌ و حمایت‌ شد.» (۶)

در عصر حاضر که فرایند تصاعدى جنبش‏ هاى فمینیستى، امکان ظهور یافته، زنان در قالب‌ها و نظام‏ هایى نو، از حقوق طبیعى خود محروم مانده‌اند و مورد تبعیض جنسى قرار گرفته‌اند. نفی‌ کرامت‌ انسانی‌ زنان‌ در بریتانیا به گونه‌ای است که زنان‌ متأهل‌، عموماً‌ نام‌ خانوادگی‌ شوهرانشان‌ را می‌گیرند و اغلب‌ ضمیمۀ شوهران‌ و فرزندانشان‌ محسوب‌ می‌شوند و دارای‌ هویت‌ اجتماعی‌ جداگانه‌ای‌ نیستند. حتی‌ وقتی‌ زنان‌ متأهل‌ به‌ کاری اشتغال‌ دارند، باز هم غالباً هویت‌ آنان‌ تبعی، تلقی‌ می‌شود. به ندرت‌ از زنان‌ می‌پرسند که‌ خودشان‌ به چه‌ کاری اشتغال دارند. مرد (جنس‌ نر) به‌ دلیل‌ برخورداری‌ از قدرت، نیروی‌ محوری را تشکیل‌ می‌دهد. او صاحب ویژگی‌هایی چون شجاعت، قدرت، سخاوت، عقلانیت، ابتکار و خلاقیت‌ دانسته می‌شود، ولی زنان، ضعیف، ترسو، حیله‌گر و غیرخلاق‌ پنداشته‌ می‌شوند. آنان‌ که‌ از ویژگی‌های‌ مردانه‌ برخوردار نیستند، از امتیاز انسان‌ بودن‌ محروم‌ می‌شوند یا در برزخ‌ انسان‌ و حیوان‌ قرار می‌گیرند یا انسانی‌ پست‌تر از نوع‌ قدرتمند معرفی می‌شوند.

استثمار و بهره‌کشی‌ از زنان‌ نیز عرصۀ بسیار گسترده‌ای‌ داشته است که‌ مهم‌ترین‌ آنها عدم‌ بهره‌مندی‌ از فرصت‌ مالکیت، کار بیشتر و مزد کمتر، عدم‌ دریافت‌ امکانات‌ کافی‌ در خانواده، سوء تغذیه و کاستی‌های‌ قانونی‌ است.

فرایند صنعتى شدن جوامع، در کنار ظهور دولت‏هاى مردم‏سالار، روابط سنتى حاکم بر این جوامع، را دچار بحران و دگرگونى اساسی کرده است. همچنین با تغییر جوامع «پَسا نوگرا»، روابط نوین حاکم بر این جوامع مجدداً دچار دگرگونى شد. در این چرخه، نهادى که بیش از همه دچار بحران هویت گردید، نهاد خانواده بود؛ نقش زنان در خانواده و منزلت ‏سنتى آنان متحول شد؛ از یک سو، به دنبال ظهور حکومت‏ها و دولت‏ هاى مردم‏سالار، نفوذ زنان طبقات بالا به میزان قابل توجهى کاهش یافت و از سوى دیگر، در طبقات پایین نیز زنان به دلیل صنعتى شدن، دست از کارهاى سنتى خود کشیدند. این در حالی بود که آنها به دلیل ناتوانى از رقابت‏ با واحدهاى تولیدى جدید، قدرت اقتصادی خود را به میزان قابل توجهی از دست دادند.

از دیگر عوامل شکل‏ گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى، وجود خشونت‏ خانگى شدید است. خانه غالباً به‌ عنوان محل امنیت و خوشبختى تصور مى‏ شود، ولی در این جوامع، این مأمن به جایگاهى خشن تبدیل شده است. کاربرد زور و خشونت، سابقه‌‌ای دیرینه‌ و روش‌های گوناگون فیزیکی، روانی و اقتصادی دارد. مهم‌‌ترین نمونۀ آن، خشونت‌ جنسی‌ است. موارد بسیاری‌ از روابط‌ سلطه‌گرانه‌ و سلطه‌پذیر وجود دارد که‌ در چارچوب‌ آن، زنان‌ مورد ستم‌ و خشونت‌ قرار گرفته‌اند. چنین‌ رفتاری‌ تا آنجا پایدار و تکراری شده که‌ افزون‌ بر شوهر، پدر و برادر شوهر و حتی در مواردی‌ پسر، نسبت‌ به‌ زن، اعمال‌ خشونت‌ می‌کنند. تا اواخر قرن نوزدهم، هیچ قانونى در انگلستان وجود نداشت که مانع از آن شود که مرد همسرش را مورد آزار جسمى قرار دهد. فقط آسیب‌های شدید یا قتل، از موارد مورد منع بود (۷).

آزار و تجاوز جنسى نیز از دیگر عوامل شکل‏ گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى است. هر چند شکل‏ گیرى نهضت فمینیستى در این جوامع، براى احیاء حقوق زنان و از جمله ایجاد اشتغال براى آنان بوده، میزان خشونت و آزار جنسى (۸) در محیط‌هاى کار، بسیار زیاد است (۹). در یک بررسى درباره ۱۲۳۶ زن در لندن آشکار شد که از هر شش زن، یک نفر مورد تجاوز قرار گرفته بود و از پنج نفر باقی‌مانده نیز یک نفر با مبارزه، مانع اقدام به تجاوز شده بود (۱۰).

علاوه برموارد فوق، مسائلی از قبیل سوء تغذیه، بى‏ سوادی، احساس جهل، بیمارى‏ هاى حاد، نبود کامل بهداشت و رنج از عامل تولید مثل و مستخدم خانه دیده شدن نیز از عوامل شکل‌گیری فمینیسم در جوامع غربی است.

ادامه دارد... 

,

فمینیسم (به انگلیسی: Feminism) گستره‌ای از جنبش‌های سیاسی، ایدئولوژی‌ها‌ و جنبش‌های اجتماعی است که هدفی مشترک را دنبال می‌کنند: تعریف، برقراری و دستیابی به سطحی از حقوق زنان که در زمینه‌های سیاسی، اقتصادی، شخصی و اجتماعی، با مردان برابر باشد. این هدف شامل تلاش برای برقراری فرصت‌های برابر برای زنان در آموزش و پرورش و اشتغال می‌شود.

فعالینِ حقوقِ زنان باور دارند که جنسیت در زندگی انسان‌ها عاملی تعیین کننده است که جایگاهِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادیِ افراد بر اساس آن شکل می‌گیرد. فمینیسم بیش‌ترین تمرکزِ خود را معطوف به تهدیدِ نابرابری‌های جنسیتی و پیش‌بردِ حقوق، علایق و مسایل زنان کرده‌است. فمینیسم عمدتاً از اواخر قرن ۱۸ میلادی پدید آمد. زمانی که مردم به طور گسترده‌ای این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب می‌شوند. بخشی از حقوقِ زنان دربرگیرنده این موارد می‌شود. تمامیتِ بدنی و خودمختاری، حقِ رأی، حقِ کار، حقِ دستمزدِ برابر به‌خاطرِ کارِ برابر، حقِ مالکیت، حقِ تحصیل، حقِ شرکت در ارتش، حقِ مشارکت در قراردادهای قانونی و در نهایت؛ حقِ سرپرستیِ فرزندان، حقِ ازدواجِ آزادانه و آزادیِ مذهبی.

امواج فمینیست

موج اول از دهه 1850 شروع مى‏شود تا 1920 ادامه می یابد. از زنان مشهور موج آغازین فمینیسم، از «مرى استل» (1731 - 1666) یاد شده است. این نویسنده انگلیسى، زنان را اندرز مى‏داد که از ازدواج بپرهیزند، ذهن‏شان را پرورش دهند و از زندگى عارى از وابستگى به مردان لذت ببرند.  در یکى از منابع، تأثیر اصلى بر موج اول فمینیسم را به «مرى ولستون کرافت» با انتشار کتاب حقانیت حقوق زنان (1792) باز می گرداند.

بی ‏تردید مهم‏ترین و نظام یافته‏ ترین تلاش زنان براى نقد وضع موجود و طرح حقوق مورد در خواست‏شان را باید در کتاب دفاع از حقوق زنان اثر مرى ولستون کرافت انگلیسى دانست که «نخستین بیانیه بزرگ فمینیستى به زبان انگلیسى» تلقى مى‏شود و معمولاً در نگارش تاریخ فمینیسم آن را نقطه آغاز این اندیشه می ‏دانند یا حتى از آن به عنوان «انجیل فمینیسم» یاد می ‏کنند. او عقیده داشت که نابرابر ‏هاى میان زنان و مردان، نه نتیجه تفاوت طبیعى (زیستى) بلکه ناشى از تأثیر محیط و به ویژه این واقعیت است که زنان از آموزش محروم‏اند. او نشان داد که هم زنان و هم جامعه، در کل از محدود کردن زنان به موقعیت پایین‏تر، زیان می ‏بینند.

«شارلوت گیلمن» یعنى بزرگ‏ترین جامعه ‏شناس و اقتصاددان موج اول فمینیسم از منتقدان «خانه» بود. او مى نویسد: «خانه، قدیمى‏ترین نهاد مالزوماً دون‏ترین آنها نیز هست .... خوردن، خوابیدن، تنفس، لباس پوشیدن، استراحت، و سرگرم شدن - اینها فعالیت ‏هاى خوبى هستند؛ اما آیا از سایر فعالیت‏ها مقدس ‏ترند؟»

گیلمن در کتاب «جهان ساخته مردان» نشان می دهد  که مردان بوده ‏اند که در سراسر تاریخ مشکلات بشرى هم چون جنگ را به وجود آورده‏اند: «ما از جنگ‏هاى مردان، جر و بحث‏ هاى مردان، رقابت‏هاى مردان، جنایات و بدى‏هاى مردان و مشکلات و درد و رنج‏هایى که بر ما تحمیل مى‏کنند، خسته شده‏ایم». او مى‏گفت، «همه مشکلات سیاسى تنها وقتى حل مى‏شود که ارزش‏هاى زنان به جامعه شکل دهد».

به عقیده او: «کار فرآیند اصلى حیات بشرى است و تا زمانى که زنان به شکلى برابر با مردان وارد آن فرآیند نشوند از نظر ذهنى و بینش محدود مى‏مانند.»

مشخصات موج اول فمینیسم این است که زنانى که در این نهضت شرکت داشتند داراى توقعات حقوقى و سیاسى بودند؛ یعنى خواستار حق مالکیت، حق اشتغال و حق رأى گرفتن و رأى دادن در نظام سیاسى کشورشان بودند، و در مورد حق حضانت، اصلاحاتى را مى‏خواستند. پیشگامان این نهضت، زنان فرانسوى، و تقریباً هم زمان با آنها انگلیسى‏ها و آمریکایى‏ها بودند.

این انقلاب صنعتى بود که براى زنان انگیزه برابر ‏طلبى در فرصت ‏ها را ایجاد کرد؛ انقلاب صنعتى بود که نخستین مرحله در تغییر منزلت زنان را به وجود آورد - یعنى حذف موانع حقوقى و عرفى در راه مشارکت کامل زنان در فعالیت‏هاى جهان.
در بحث موج اول فمینیسم توجه به یک نکته بسیار مهم است. از یک طرف، زنان خواهان حق برابر در پاره‏اى از زمینه‏ها بودند؛ و از طرفى، نظام سرمایه‏دارى جدید هم طرفدار حق مالکیت و اشتغال زنان بود؛ چون با انقلاب صنعتى و تحولاتى که به وجود آمد، جامعه اروپایى از دوران فئودالیسم خارج شد و به سمت سرمایه‏دارى رفت، به وجود آمدن کارخانه‏هاى بزرگ با تولید فراوان؛ نیازمند کارگران بى دردسر و کم توقع با دستمزد کم، بودند. مهم‏ترین نقش سرمایه‏دارى در آن زمان، ایجاد تغییر در وضعیت زنان و قرار دادن آنها در موقعیت‏هاى متعارض بود.

سرمایه‏داران علاوه بر بازارهاى داخلى نیم‏نگاهى هم بر بازارهاى خارجى داشتند و براى بالا بردن تولید کارخانه‏ها باید قیمت تمام شده کالاها را پایین مى‏آوردند و این نیازمند پایین آوردن هزینه‏هاى جارى کارخانه مى‏شد و یکى از مهم‏ترین گزینه‏ها، استخدام زنان در کارخانه‏ها بود چون زنان کارگرانى کم‏هزینه بودند. در قرن نوزدهم و بیستم در شرایط جنگى هم نیاز به نیروى کار زنان نیز افزایش مى‏یافت و لازم بود در بسیارى از صنایع نیروى کار زنان جایگزین مردانى شود که به جبهه اعزام مى‏شدند.

پس از پایان جنگ نیز با شروع نوسازى و افزایش ظرفیت صنعتى نیاز به کارگران غیرماهى و با دستمزد پایین بیش از پیش افزایش پیدا کرد. ویل دورانت مى‏گوید: وضعیت به قدرى بغرنج بود که زن‏ها گاهى وقت‏ها تا پانزده ساعت و گاهى تا بیست ساعت با حداقل دستمزد در کارخانه‏هاى ریسندگى بافندگى، کار مى‏کردند، در حالى که شوهران آنان بیکار بودند.

تقریباً در دو دهه‏ى آخر قرن نوزدهم، جنبش فمینیسم بین‏المللى می شود، نهضت فمینیسم تا اواخر قرن نوزدهم توفیق چندانى نیافت. به طورى که تا اوایل قرن بیستم رژیم ‏هاى مختلف غربى داراى یک ویژگى مشترک بودند و آن بی ‏اعتنایى به حقوق زنان بود. در اواخر سده نوزدهم و اوایل قرن بیستم، اولین سازمان‏هاى بین المللى زنان شکل مى‏گیرد.

اوایل قرن بیستم جنبش طرفدارى از حقوق زن در انگلستان به رهبرى دوشیزه «پانک هورست» آغاز گردید و توانست در سال 1919 تأثیرات نه چنان عمیق بر قوانین انگلستان بگذارد. در این دوره، زنان براى رسیدن به حق رأى، حق آموزش و کار به مبارزه سازمان یافته‏اى دست زدند. این موج با دستیابى به حق رأى براى زنان انگلیس در سال 1918 به پیروزى دست یافت و پس از آن فروکش کرد. برخى، دو دهه قرن بیستم را سال‏هاى خیزش موج اول فمینیسم مى‏نامند. از سال 1920 تا 1960 شاهد یک دوران فترت در مبارزات فمینیستى هستیم.

جنگ جهانى اول نفرت از خشونت و میل به انعطاف و نرمى را در افکار عمومى ملل جنگ زده تشدید کرد و چون روحیات مردانه را در بروز خشونت مؤثر مى‏دانستند، زمینه طرح حضور زنان در عرصه سیاست و برخوردارى آنان از برابرى قانونى شدت یافت. پس از جنگ جهانى دوم و در سال 1945، نظریه برابرى زن و مرد طرفداران بسیارى یافت و سرانجام براى اولین بار در اعلامیه جهانى حقوق بشر که از طرف سازمان ملل متحد در سال 1948 میلادى منتشر شد، تساوى حقوق زن و مرد به صراحت و در سطح جامعه ملل مطرح گردید. از آن پس در معاهدات بین المللى به مسائل زنان توجه بیشترى شد. از جمله این معاهده‏ها مى‏توان به کنوانسیون حقوق سیاسى زنان 1952، کنوانسیون رضایت براى ازدواج 1962، و کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان 1979 اشاره کرد.

موج دوم فمینیسم

این موج از اوایل و نیمه دهه 1960 به بعد مطرح شد و بر اهمیت نقطه نظر زنان تأکید مى‏کرد. طرفداران این موج، در رابطه با مفاهیم، به بازسازى و انقلاب معتقدند. موج دوم فمینیسم در واپسین سال‏هاى حاکمیت صورت‏بندى اقتصادى، اجتماعى و سیاسى‏اى شکل گرفت که از آن با عنوان سرمایه‏دارى سازمان یافته یاد می ‏کنند.

 سرمایه ‏دارى سازمان یافته با رشد تمرکز در سرمایه و شکل گرفتن صورت‏هاى جدیدى از سازمان‏دهى کار و گسترش بخش خدمات و نیز دگرگونى های در کارکردها و نقش دولت در حیات اقتصادى و اجتماعى همراه بود. تغییر در موقعیت ایالات متحده در نظام جهانى نیز به صورت‏هاى مستقیم و غیرمستقیم برنظام سرمایه دارى آمریکا و دولت تأثیر داشت. دگرگونى‏هاى ناشى از این تحولات با تغییراتى که در ساختار اشتغال، نیازهاى بازار کار، نیازهاى آموزشى و به تبع آن نظام آموزشى، فن‏آورى‏هاى منجر به آزادسازى زمان (منظور وقت آزادى است که با تسهیلات و فن‏آورى‏هاى جدید به دلیل بالا بردن سرعت انجام کار به دست مى‏آید مانند وسایل برقى و مکانیکى) و غیره به همراه داشت، در موقعیت اجتماعى و اقتصادى زنان در قشرها و منزلت‏هاى متفاوت اجتماعى تأثیراتى بر جاى گذاشت که از لحاظ ساختارى زمینه ظهور موج جدیدى از جنبش زنان شد.

جنگ دوم جهانى زمینه مناسبى براى حضور زنان در نیروى کار ایجاد کرد. در سال 1942 کمیسیون نیروى کار جنگ اعلام کرد که به چهار میلیون نیروى کار نیاز است. بخشى از این نیرو نخست از میان بیکاران تأمین شد اما از سال 1943 بسیج زنان به امرى اجتناب‏ناپذیر تبدیل گشت. رسانه‏هاى گروهى زنان را تشویق به کار بیرون از خانه و کمک به اقتصاد جنگى مب کردند. در طول جنگ شش میلیون زن شاغل شدند. جنگ همچنین باعث شد راه ورود زنان به رشته‏هاى مختلف علمى در دانشگاهها گشوده شود. دانشگاهها در رشته‏هایى از زنان ثبت نام کردند که قبلاً در آن راهى نداشتند.

روندى که از سده نوزدهم در جهت انتقال کارکردهاى تولیدى کارخانه به سوى نظام اقتصادى کلان سرمایه‏دارى آغاز شده بود، در دهه‏ هاى پس از جنگ دوم سرعت بیشترى یافت و گستره وسیع‏ترى را تحت پوشش قرار داد. این امر باعث شد خدمات خانگى کم اهمیت ‏تر جلوه داده شود و از سوى دیگر، زنان بتوانند وارد بازار کار شوند و با دستمزد خود «کارهاى خانگى» را بخرند. در دهه 70، یک زن فمینیست، به جهت تیپ ظاهرى خود، به راحتى از دیگر زنان تشخیص داده مى‏شد.کشورهاى غربى با سیل هجوم دختران به دانشگاهها مواجه شد و آمار دختران دانشگاهى و تحصیل کرده بالا رفت و آنان در واقع پیاده نظام جریان موج دوم فمینیستى‏اند. کتاب جنس دوم، اثر سیمون دوبووار فمینیست فرانسوى، منشاء تحول در دهه 1960 شد؛ یعنى آغازگر موج دوم فمینیست بود. در این دهه، فمینیست‏ها با رد کلیت ازدواج و تأکید بر تجرد و حرفه اقتصادى، آرمان‏هاى خود را مطرح مى‏کردند. شعار زنان بدون مردان و با رفتارهاى مردانه، مربوط به همین دوره است و از دستاوردهاى مهم این دوره عبارتند از:


1) مبارزه براى جدایى روابط جنسى از تولید مثل در کشورهاى غربى؛
2) ظهور جنبش آزادى زنان در تمام امور، از جمله حق تسلط بر بدن و روابط جنسى؛
3) کاهش زاد و ولد و افزایش آمار طلاق و تضعیف نظام خانواده؛
4)ایجاد مؤسسات فرهنگى و مطبوعاتى زنان؛
5)به دست آوردن قدرت‏هایى در زمینه اقتصادى و سیاسى.
 

موج سوم فمینیست

به گزارش ایونا ، موج سوم فمینیسم که از دهه هشتاد شکل گرفت و همچنان تداوم دارد، محصول تحولات ساختارى اقتصادى - سیاسى و گفتارى اخیر است.

از اوایل دهه 90، جهان غرب به نقش‏هاى سنتى و نهاد خانواده، رویکرد دوباره داشته و از حرکت‏هاى تند فمینیستى موج دوم کاسته شد. زیرا آثار سوء افراط در حرکت‏هاى زن‏مدارانه، بیش از همه دامان زن را گرفت و خشونت روز افزون در محیط خانواده و محیط کار و عدم امنیت جنسى، از آثار دوره پیش بود. فمینیست‏هاى مدرن در دهه‏هاى اخیر سعى مى‏کنند با ظاهرى زنانه و رفتارى ظریف تمایز خود را از مردان به نمایش بگذارند. از جمله بازنگرى‏هاى نگرش فمینیستى در موج سوم، بحثى است که «بتى فریدان»، «جمین گریر»، «جین بتکه الشتین» مطرح کرده و به «احیاى مادرى» مشهور است.

بتى فریدان مى‏گوید: امروز تنهایى زنان مستقل سلامت روانى آنها را تهدید مى‏کند. اکنون زنان به یک بحران جدید هویت مبتلا شده‏اند که اسم خاصى ندارد. چطور ممکن است زنانى که در چنین مشکلات و بحران‏هاى بغرنج و خطرآفرینى به سر مى‏برند، خوشبخت نامیده شوند. اگر زنان به آنچه مى‏خواستند رسیده‏اند، پس مشکل کجاست؟ جواب این معما یک چیز بیشتر نیست و آن همان برابرى حقوق مرد و زن است که موجب همه بلایا شده است. زنان افسرده و غمگین هستند چون آزادند، زنان اسیر و برده آزادى خود شده‏اند ... حرکت و نهضت زنان براى کسب آزادى و برابرى که بارها در گوش ما زمزمه مى‏شد، دشمن سرسخت خود زنان شده است.

الشتین در کتاب مرد عمومى و زن خصوصى، به دفاع از زندگى خصوصى و خانواده فرزند محور می ‏پردازد و مادر بودن را فعالیتى پیچیده، غنى، چند رویه، پر زحمت و شادى آفرین می ‏داند که زیستى طبیعى، اجتماعى، نمادین و عاطفى است. اینان بر این باورند که سن، قومیت، طبقه، نژاد، فرهنگ، جنسیت، تجربه و هیچ تلاشى براى کشاندنشان به یک اردوگاه ایدئولوژیک واحد مثمر ثمر نیست. زنان باید با ایجاد زبان و شیوه‏هاى تفکر جدیدى درباره هویت خویش، خویشتن را از معانى ستمگرانه‏ اى که مردان بر آنها تحمیل کرده ‏اند رها سازند. فمینیسم امروزى چنین خود را معرفى مى‏کند: «فمینیسم را کلیتى بدانیم با تقسیمات فرعى و مستقل ... فمینیسم، نه مکتب فکرى جا افتاده، که مبحثى پویا و درگیر مبارزه است.»

می توان ویژگى مهم موج سوم فمینیسم را تلاش آن براى پاسخ دادن به مشکله یا به بیان «چیمن»، معضل تفاوت دانست. در این موج جدید، میزان تأکید بر تفاوت‏هاى میان زنان و مردان هم از لحاظ عملى و هم نظرى مورد بحث و نقد، قرار گرفته است. جریان فمینیسم در موج سوم با به رسمیت شناختن تفاوت‏ها و اعتبار بخشیدن به آنها، توانست راهکارهاى بهترى نسبت به دو موج دیگر پیدا کند.

علل شکل‏ گیرى فمینیسم

از عوامل اصلى شکل‏ گیرى جنبش‏ هاى فمینیستى، تبعیض و بى عدالتى جنسى بوده است. علت اصلى ظهور جنبش فمینیستى در جوامع غربى، ظلم و ستم‏ هایى است که در این جوامع ‏به زنان شده است؛ ستم‌هایی که آنان را از حقوق طبیعى خود محروم کرده است. فمینیست‌ها، بنیان ستم‏ و استبداد حاکم بر زنان را در وابستگى اقتصادى آنان به مردان و نیز وجود نظام خانوادۀ مردسالار مى‏دانند؛ ازاین‏رو معتقدند که باید دست ‏به اقدامى زد که در نتیجۀ آن، زنان به استقلال اقتصادی برسند.

از جملۀ مواردی که باعث ایجاد مکاتب گوناگون شده است، نوع نگاه غرب به زن در دوره های گوناگون است. اگرچه فمینیسم به عنوان یک مکتب، کمتر از دو قرن است که در صحنۀ اجتماع بشری ظاهر شده، ولی دفاع از حقوق زنان و جنبش‌های مربوط به آن، دارای سابقه‌ای دیرینه در دنیای غرب است. انسانِ درجۀ دوم بودنِ زنان در اندیشۀ غربی، یکی از عوامل مهم ظهور این جنبش‌هاست.

در سنت فکری غرب، بحث بر این موضوع متمرکز بوده که «آیا زن انسان است یا خیر؟ آیا زن در وهم و خیال خدا شکل گرفته است؟ آیا زن مخلوق کامل خدا یا نسخۀ ناقص مرد است؟ آیا مرد و زن در پیشگاه خدا مساوی هستند؟».

همۀ این مباحث، از گفته‌های مقامات سنتی، کتاب مقدس و پدران کلیسا نشأت گرفته بود و از قرون وسطا تا رنسانس ادامه داشت (۱)؛ مثلاً در تورات یهودیان، زن در همه جا به چشم حقارت نگریسته شده است. در تورات آمده که پدر حق دارد دخترش را مانند برده بفروشد و دختر حق سرپیچی از کار پدر را ندارد (سفر خروج، اصحاح ۲۱، آیه ۷). در این قانون دختر (جنس مؤنث) در حکم مال است و دارای ارزش و کرامت انسانی نیست.
در آیین یهود، حوا در بهشت سبب فریب آدم شده و گناهِ خوردنِ میوۀ ممنوع به وسیلۀ آدم و اخراج از بهشت از او سرچشمه گرفته است؛ ازاین‌رو جنس زن باید تا پایان عمر جهان به عنوان گناهکاری دائمی مجازات شود. در سِفر پیدایش تورات (سوره ۳، آیه ۶، ۷ و ۱۶) آمده است که زن به جبران گناهی که در بهشت کرد، باید در تمام عمر قصاص و مجازات شود. بخشی از مجازات او همان آبستنی و زایمان اوست. در این متن، مهم‌ترین ویژگی زن ـ که حفظ نسل انسان است ـ برای او مجازات دانسته شده و او گناهکار ازلی و ابدی تصویر شده است. این گونه قضاوت، ستمی تاریخی نسبت به زن است. متأسفانه همین ناداوری در طول تاریخ به یک فرهنگ تبدیل شده و بر روی رفتار مردان با زنان، اثری منفی گذاشته است.

در نظر آباء مسیحیت، زن در برابر مرد در حکم بنده در برابر خداست. در نامه پولس به غلاطیان چنین آمده است: «ای زنان به مردان آن‌چنان خضوع کنید که به خداوند». نیز در رساله پولس به اهل افسیس (باب ۵، جمله ۲۲ و ۲۳) آمده: «… مرد سرور زن است، همان‌گونه که عیسی سرور کلیساست».
فلاسفۀ غرب نیز نسبت به زنان، نگاه مثبتی نداشتند. از افلاطون و ارسـطو گـرفتـه تـا فیلسـوفـان جدیـدی ماننـد هـابـز، لاک (در کتاب دومین رساله)، روسو (در کتاب استدلالی بر اقتصاد سیاسی) و کانت (در کتاب مناسبات بین دو جنس) زنان را ضعیف‌تر و بی‌عقل‌تر از آن می‌دانستند که بتوانند در سیاست دخالت نمایند.

«روسو» در کتاب «امیل»، شهروندی، عقل، نیرو و خودمختاری را از ویژگی‌های مردان دانسته و زنان را عاطفی، ضعیف و مطیع می‌خواند. و معتقد است باید تعلیم و تربیت پسران و دختران، با هم متفاوت باشد؛ پسران باید تعلیم ببینند تا عقلانی، معنوی و حاکم بر خویش بار آیند، ولی دختران باید برای فرمان‌برداری و کسب مهارت‌های مورد نظرِ شوهرِ آینده، آموزش ببینند (۲). او می‌گوید: «از نظر متفکرانِ رنسانس، مردان به دنیا و جهان تعقلی و اولی و زنان به دنیای غیر تعقلی و ثانوی تعلق دارند؛ به گونه‌ای که حتی وقتی از «حقوق طبیعی» جامعۀ بشری سخن به میان می‌آید، منظور حقوق مردان است و هرگز این حقوق به زنان و بردگان تعلق نمی‌گیرد» (۳).

در منشور معروف حقوق بشر، ابتدا هیچ حقی برای زنان مطرح نشده بود، تا جایی که به «حقوق مردان» معروف شده بود (۴). زن در جامعۀ غربیِ اواخر قرون وسطا و اوایل رنسانس، فاقد هر گونه حقی در جامعه بود و حتی او را مملوک مرد می‌دانستند. این دیدگاه را حتی می توان در آثار فیلسوفانی چون جان لاک، ژان ژاک روسو (در کتاب استدلالی بر اقتصاد سیاسی) و امانوئل کانت (در کتاب مناسبات بین دو جنس) مشاهده کرد. بنابراین می‌توان گفت: زن‌ محوری‌ِ فمینیستی، یکی‌ از توابع‌ «اومانیسم» است و اصالت‌ میل‌ فرد ـ که‌ موجب‌ حاکمیت‌ مطلق‌ امیال‌ فرد می‌شود ـ و بی‌نیازی‌ از مبدأ و بی‌اعتمادی‌ به‌ معاد را جایگزین‌ اندیشه‌ و نگرش‌ دینی‌ می‌کند.
 

«جرج آنجوال» در این باره می‌گوید:
گذشتۀ غرب و امروز را نگاه کنیم؛ در هر دو مقطع، زن تحقیر می‌شود. گذشتۀ غرب را که نگاه کنیم، سنت‌های امپراتوری روم و سنت‌های خشن ژرمنی و سایر قبایل اروپایی تماماً شرک‌آمیز و ضد زن است. زن به‌خصوص تا قرن پنجم میلادی، صرفاً برای تمتع جنسی و به عنوان کنیز جنسی مطرح می‌شود. در فرهنگ رومی، هر خانواده خدایانی خصوصی و جداگانه داشت. اتاق‌های خانوادگی مخصوصِ این خدایان، تحت سیطرۀ پدر قرار داشت و مرد خانواده در مورد مرگ و زندگی اعضای خانواده، حتی زن، تصمیم می‌گرفت. وقتی مردی از دنیا می رفت، زن او هم به وارثان می‌رسید.

دورۀ مدرن غرب نیز با «مرگ مدنی» شروع شد. فشارهای ضد زن در دورۀ رنسانس تشدید شده بود. بورژوایی وسرمایه‌داری برای تبدیل زن به کنیزکان اقتصادی و جنسی، ساختارهای جدیدی را بنا نهاده بود. به تدریج نظام حقوقی جدیدی تدوین شد. متفکران غرب، از آن دوران به دوران «مرگ مدنی» زن در خانه و جامعه تعبیر کرده‌اند. در دورۀ رنسانس، کلیسا و سرمایه‌داری برای «حذف زن» همکاری کردند. حقوق‌دانان بورژوایی در دوران رنسانس به سرعت ملاک را مالکیت خصوصی، یعنی سرمایه‌داری خشن قرار دادند؛ بنابراین چون قدرت زن در تولید ثروت کمتر از مرد بود، جایگاه زن، نازل‌تر از پیش شد.
با شروع مدرنیته، حتی حق مالکیت خانوادگی خود – که در قرون وسطا از آن برخوردار بود – را هم از دست داد.

حقوق روم که در قرون وسطا حذف شده بود، دوباره در رنسانس احیا شد. در فرانسه اعلام کردند که زنان مهجورند و حق اقتصادی ندارند. سرمایه‌سالاری و مرد‌سالاریِ تمدن شرک‌آمیز یونانی ـ رومیِ پیش از مسیح، دوباره در دورۀ رنسانس، تحکیم شد.
در انگلیس اعلامیه‌ای رسمی صادر شد که بر اساس آن، هرگونه گردهمایی زنانه، به‌ویژه تجمعات سیاسی، ممنوع بود. (چون زنان هر جا جمع شوند، تنها هنرشان وراجی است!)
البته نمی‌توان تنها علت پیدایش فمینیسم را افراط‌های پیشینیان دانست، بلکه گروه‌های جدیدی نیز وجود دارند که منافع خود را در به وجود آوردن چنین وضعیتی می‌دیدند. آنان در پی آن بودند که قدرت‌های اقتصادی و اجتماعی را به دست آورند و مقدمات رسیدن به اهداف خود را فراهم می‌کردند. اما بررسی این علل، به دلیل پیچیدگی‌ها و ظرافت‌هایش، مجال دیگری را می‌طلبد.
در دوران مدرن، دولت‌های مدرنِ سکولار، بر اساس تئوری دولت ـ ملت، زنان را کاملاً از محاسبۀ خود کنار گذاشتند. اخلاق بورژوایی، سرمایه‌داریِ لیبرال بود و اصالت با دلار، و چون زن در سودآوری اقتصادی ضعیف‌تر از مرد بود، جنس درجۀ دو اعلام می‌شد. حتی مشاغلی مثل مامایی و طب سنتی ـ که ماهیتی زنانه داشتند ـ به دلیل اینکه ارزش اقتصادی پیدا می‌کرد، به‌تدریج مردانه می‌شد (۵).
طبیعی است که زنان بعد از این همه فشار و محرومیت‌ به اعتراض برخیزند و حقوق ازدست‌رفتۀ خود را (از جمله حق آموزش، مشارکت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی) مطالبه کنند و در پی آن باشند که حق آزادی را به دست آورند و از بردگی، این زخم فروخفته چندصدساله، رها شوند. و باز هم طبیعی است که پس از آن محرومیت‌ها، از اعتدال خارج شوند و راه افراط پیش گیرند. البته نقش کسانی که از این وضعیت سود می‌بردند و حمایت‌های کلان آنها از این جنبش برای سوء استفاده‌های فراوان، انکارپذیر نیست.
 

از این جهت، هرچند نظریه‌ها و خواست‌های‌ عنوان‌‌شده‌ در فمینیسم‌، «زن‌سالاری» تعبیر و بر آن‌ پافشاری‌ می‌شود، در عمل‌ به سود گروه‌های‌ سودجوی‌ قدرت‌‌طلب‌ است تا از این راه زن‌ را هرچه‌ بیشتر به‌ بی‌عاری و ازخودبیگانگی‌ بکشانند. این‌ وضعیت، آنگاه برای واقع‌بینان‌ شگفت‌آور است‌ که‌ می‌بینند برخی‌ زنان‌ تصور می‌کنند که اینک‌ به‌ جایگاه‌ واقعی‌ خود و تساوی‌ با مردان‌ دست یافته‌اند.
 

نویسنده‌ کتاب‌ «جنگ‌ علیه‌ زنان»، که‌ خود، یک زن‌ و از مدافعان‌ فمینیسم‌ جدید است، بدون‌ آنکه‌ به‌ برداشت‌ گذشتگان اعتراض‌ کند، زنان‌ را آلت‌ دست‌ مردان‌ صاحب‌ زر می‌داند:
 

«از رسواترین‌ اشکال‌ توسعه‌ که‌ جنبۀ بهره‌برداری‌ دارد، تجارت‌ جدیدی‌ به‌ نام‌ بهره‌برداری‌ جنسی‌ یا جهانگردی‌ جنسی‌ است. این‌ سیاحت‌ به عنوان یک‌ استراتژی‌ توسعه، توسط‌ آژانس‌های‌ بین‌المللی‌ پیشنهاد شد. این صنعت، نخستین‌ بار توسط بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول و آژانس‌های توسعۀ بین‌المللی‌ آمریکا برنامه‌ریزی‌ و حمایت‌ شد.» (۶)

در عصر حاضر که فرایند تصاعدى جنبش‏ هاى فمینیستى، امکان ظهور یافته، زنان در قالب‌ها و نظام‏ هایى نو، از حقوق طبیعى خود محروم مانده‌اند و مورد تبعیض جنسى قرار گرفته‌اند. نفی‌ کرامت‌ انسانی‌ زنان‌ در بریتانیا به گونه‌ای است که زنان‌ متأهل‌، عموماً‌ نام‌ خانوادگی‌ شوهرانشان‌ را می‌گیرند و اغلب‌ ضمیمۀ شوهران‌ و فرزندانشان‌ محسوب‌ می‌شوند و دارای‌ هویت‌ اجتماعی‌ جداگانه‌ای‌ نیستند. حتی‌ وقتی‌ زنان‌ متأهل‌ به‌ کاری اشتغال‌ دارند، باز هم غالباً هویت‌ آنان‌ تبعی، تلقی‌ می‌شود. به ندرت‌ از زنان‌ می‌پرسند که‌ خودشان‌ به چه‌ کاری اشتغال دارند. مرد (جنس‌ نر) به‌ دلیل‌ برخورداری‌ از قدرت، نیروی‌ محوری را تشکیل‌ می‌دهد. او صاحب ویژگی‌هایی چون شجاعت، قدرت، سخاوت، عقلانیت، ابتکار و خلاقیت‌ دانسته می‌شود، ولی زنان، ضعیف، ترسو، حیله‌گر و غیرخلاق‌ پنداشته‌ می‌شوند. آنان‌ که‌ از ویژگی‌های‌ مردانه‌ برخوردار نیستند، از امتیاز انسان‌ بودن‌ محروم‌ می‌شوند یا در برزخ‌ انسان‌ و حیوان‌ قرار می‌گیرند یا انسانی‌ پست‌تر از نوع‌ قدرتمند معرفی می‌شوند.

استثمار و بهره‌کشی‌ از زنان‌ نیز عرصۀ بسیار گسترده‌ای‌ داشته است که‌ مهم‌ترین‌ آنها عدم‌ بهره‌مندی‌ از فرصت‌ مالکیت، کار بیشتر و مزد کمتر، عدم‌ دریافت‌ امکانات‌ کافی‌ در خانواده، سوء تغذیه و کاستی‌های‌ قانونی‌ است.

فرایند صنعتى شدن جوامع، در کنار ظهور دولت‏هاى مردم‏سالار، روابط سنتى حاکم بر این جوامع، را دچار بحران و دگرگونى اساسی کرده است. همچنین با تغییر جوامع «پَسا نوگرا»، روابط نوین حاکم بر این جوامع مجدداً دچار دگرگونى شد. در این چرخه، نهادى که بیش از همه دچار بحران هویت گردید، نهاد خانواده بود؛ نقش زنان در خانواده و منزلت ‏سنتى آنان متحول شد؛ از یک سو، به دنبال ظهور حکومت‏ها و دولت‏ هاى مردم‏سالار، نفوذ زنان طبقات بالا به میزان قابل توجهى کاهش یافت و از سوى دیگر، در طبقات پایین نیز زنان به دلیل صنعتى شدن، دست از کارهاى سنتى خود کشیدند. این در حالی بود که آنها به دلیل ناتوانى از رقابت‏ با واحدهاى تولیدى جدید، قدرت اقتصادی خود را به میزان قابل توجهی از دست دادند.

از دیگر عوامل شکل‏ گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى، وجود خشونت‏ خانگى شدید است. خانه غالباً به‌ عنوان محل امنیت و خوشبختى تصور مى‏ شود، ولی در این جوامع، این مأمن به جایگاهى خشن تبدیل شده است. کاربرد زور و خشونت، سابقه‌‌ای دیرینه‌ و روش‌های گوناگون فیزیکی، روانی و اقتصادی دارد. مهم‌‌ترین نمونۀ آن، خشونت‌ جنسی‌ است. موارد بسیاری‌ از روابط‌ سلطه‌گرانه‌ و سلطه‌پذیر وجود دارد که‌ در چارچوب‌ آن، زنان‌ مورد ستم‌ و خشونت‌ قرار گرفته‌اند. چنین‌ رفتاری‌ تا آنجا پایدار و تکراری شده که‌ افزون‌ بر شوهر، پدر و برادر شوهر و حتی در مواردی‌ پسر، نسبت‌ به‌ زن، اعمال‌ خشونت‌ می‌کنند. تا اواخر قرن نوزدهم، هیچ قانونى در انگلستان وجود نداشت که مانع از آن شود که مرد همسرش را مورد آزار جسمى قرار دهد. فقط آسیب‌های شدید یا قتل، از موارد مورد منع بود (۷).

آزار و تجاوز جنسى نیز از دیگر عوامل شکل‏ گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى است. هر چند شکل‏ گیرى نهضت فمینیستى در این جوامع، براى احیاء حقوق زنان و از جمله ایجاد اشتغال براى آنان بوده، میزان خشونت و آزار جنسى (۸) در محیط‌هاى کار، بسیار زیاد است (۹). در یک بررسى درباره ۱۲۳۶ زن در لندن آشکار شد که از هر شش زن، یک نفر مورد تجاوز قرار گرفته بود و از پنج نفر باقی‌مانده نیز یک نفر با مبارزه، مانع اقدام به تجاوز شده بود (۱۰).

علاوه برموارد فوق، مسائلی از قبیل سوء تغذیه، بى‏ سوادی، احساس جهل، بیمارى‏ هاى حاد، نبود کامل بهداشت و رنج از عامل تولید مثل و مستخدم خانه دیده شدن نیز از عوامل شکل‌گیری فمینیسم در جوامع غربی است.

ادامه دارد... 

,

فمینیسم (به انگلیسی: Feminism) گستره‌ای از جنبش‌های سیاسی، ایدئولوژی‌ها‌ و جنبش‌های اجتماعی است که هدفی مشترک را دنبال می‌کنند: تعریف، برقراری و دستیابی به سطحی از حقوق زنان که در زمینه‌های سیاسی، اقتصادی، شخصی و اجتماعی، با مردان برابر باشد. این هدف شامل تلاش برای برقراری فرصت‌های برابر برای زنان در آموزش و پرورش و اشتغال می‌شود.

فعالینِ حقوقِ زنان باور دارند که جنسیت در زندگی انسان‌ها عاملی تعیین کننده است که جایگاهِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادیِ افراد بر اساس آن شکل می‌گیرد. فمینیسم بیش‌ترین تمرکزِ خود را معطوف به تهدیدِ نابرابری‌های جنسیتی و پیش‌بردِ حقوق، علایق و مسایل زنان کرده‌است. فمینیسم عمدتاً از اواخر قرن ۱۸ میلادی پدید آمد. زمانی که مردم به طور گسترده‌ای این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب می‌شوند. بخشی از حقوقِ زنان دربرگیرنده این موارد می‌شود. تمامیتِ بدنی و خودمختاری، حقِ رأی، حقِ کار، حقِ دستمزدِ برابر به‌خاطرِ کارِ برابر، حقِ مالکیت، حقِ تحصیل، حقِ شرکت در ارتش، حقِ مشارکت در قراردادهای قانونی و در نهایت؛ حقِ سرپرستیِ فرزندان، حقِ ازدواجِ آزادانه و آزادیِ مذهبی.

امواج فمینیست

موج اول از دهه 1850 شروع مى‏شود تا 1920 ادامه می یابد. از زنان مشهور موج آغازین فمینیسم، از «مرى استل» (1731 - 1666) یاد شده است. این نویسنده انگلیسى، زنان را اندرز مى‏داد که از ازدواج بپرهیزند، ذهن‏شان را پرورش دهند و از زندگى عارى از وابستگى به مردان لذت ببرند.  در یکى از منابع، تأثیر اصلى بر موج اول فمینیسم را به «مرى ولستون کرافت» با انتشار کتاب حقانیت حقوق زنان (1792) باز می گرداند.

بی ‏تردید مهم‏ترین و نظام یافته‏ ترین تلاش زنان براى نقد وضع موجود و طرح حقوق مورد در خواست‏شان را باید در کتاب دفاع از حقوق زنان اثر مرى ولستون کرافت انگلیسى دانست که «نخستین بیانیه بزرگ فمینیستى به زبان انگلیسى» تلقى مى‏شود و معمولاً در نگارش تاریخ فمینیسم آن را نقطه آغاز این اندیشه می ‏دانند یا حتى از آن به عنوان «انجیل فمینیسم» یاد می ‏کنند. او عقیده داشت که نابرابر ‏هاى میان زنان و مردان، نه نتیجه تفاوت طبیعى (زیستى) بلکه ناشى از تأثیر محیط و به ویژه این واقعیت است که زنان از آموزش محروم‏اند. او نشان داد که هم زنان و هم جامعه، در کل از محدود کردن زنان به موقعیت پایین‏تر، زیان می ‏بینند.

«شارلوت گیلمن» یعنى بزرگ‏ترین جامعه ‏شناس و اقتصاددان موج اول فمینیسم از منتقدان «خانه» بود. او مى نویسد: «خانه، قدیمى‏ترین نهاد مالزوماً دون‏ترین آنها نیز هست .... خوردن، خوابیدن، تنفس، لباس پوشیدن، استراحت، و سرگرم شدن - اینها فعالیت ‏هاى خوبى هستند؛ اما آیا از سایر فعالیت‏ها مقدس ‏ترند؟»

گیلمن در کتاب «جهان ساخته مردان» نشان می دهد  که مردان بوده ‏اند که در سراسر تاریخ مشکلات بشرى هم چون جنگ را به وجود آورده‏اند: «ما از جنگ‏هاى مردان، جر و بحث‏ هاى مردان، رقابت‏هاى مردان، جنایات و بدى‏هاى مردان و مشکلات و درد و رنج‏هایى که بر ما تحمیل مى‏کنند، خسته شده‏ایم». او مى‏گفت، «همه مشکلات سیاسى تنها وقتى حل مى‏شود که ارزش‏هاى زنان به جامعه شکل دهد».

به عقیده او: «کار فرآیند اصلى حیات بشرى است و تا زمانى که زنان به شکلى برابر با مردان وارد آن فرآیند نشوند از نظر ذهنى و بینش محدود مى‏مانند.»

مشخصات موج اول فمینیسم این است که زنانى که در این نهضت شرکت داشتند داراى توقعات حقوقى و سیاسى بودند؛ یعنى خواستار حق مالکیت، حق اشتغال و حق رأى گرفتن و رأى دادن در نظام سیاسى کشورشان بودند، و در مورد حق حضانت، اصلاحاتى را مى‏خواستند. پیشگامان این نهضت، زنان فرانسوى، و تقریباً هم زمان با آنها انگلیسى‏ها و آمریکایى‏ها بودند.

این انقلاب صنعتى بود که براى زنان انگیزه برابر ‏طلبى در فرصت ‏ها را ایجاد کرد؛ انقلاب صنعتى بود که نخستین مرحله در تغییر منزلت زنان را به وجود آورد - یعنى حذف موانع حقوقى و عرفى در راه مشارکت کامل زنان در فعالیت‏هاى جهان.
در بحث موج اول فمینیسم توجه به یک نکته بسیار مهم است. از یک طرف، زنان خواهان حق برابر در پاره‏اى از زمینه‏ها بودند؛ و از طرفى، نظام سرمایه‏دارى جدید هم طرفدار حق مالکیت و اشتغال زنان بود؛ چون با انقلاب صنعتى و تحولاتى که به وجود آمد، جامعه اروپایى از دوران فئودالیسم خارج شد و به سمت سرمایه‏دارى رفت، به وجود آمدن کارخانه‏هاى بزرگ با تولید فراوان؛ نیازمند کارگران بى دردسر و کم توقع با دستمزد کم، بودند. مهم‏ترین نقش سرمایه‏دارى در آن زمان، ایجاد تغییر در وضعیت زنان و قرار دادن آنها در موقعیت‏هاى متعارض بود.

سرمایه‏داران علاوه بر بازارهاى داخلى نیم‏نگاهى هم بر بازارهاى خارجى داشتند و براى بالا بردن تولید کارخانه‏ها باید قیمت تمام شده کالاها را پایین مى‏آوردند و این نیازمند پایین آوردن هزینه‏هاى جارى کارخانه مى‏شد و یکى از مهم‏ترین گزینه‏ها، استخدام زنان در کارخانه‏ها بود چون زنان کارگرانى کم‏هزینه بودند. در قرن نوزدهم و بیستم در شرایط جنگى هم نیاز به نیروى کار زنان نیز افزایش مى‏یافت و لازم بود در بسیارى از صنایع نیروى کار زنان جایگزین مردانى شود که به جبهه اعزام مى‏شدند.

پس از پایان جنگ نیز با شروع نوسازى و افزایش ظرفیت صنعتى نیاز به کارگران غیرماهى و با دستمزد پایین بیش از پیش افزایش پیدا کرد. ویل دورانت مى‏گوید: وضعیت به قدرى بغرنج بود که زن‏ها گاهى وقت‏ها تا پانزده ساعت و گاهى تا بیست ساعت با حداقل دستمزد در کارخانه‏هاى ریسندگى بافندگى، کار مى‏کردند، در حالى که شوهران آنان بیکار بودند.

تقریباً در دو دهه‏ى آخر قرن نوزدهم، جنبش فمینیسم بین‏المللى می شود، نهضت فمینیسم تا اواخر قرن نوزدهم توفیق چندانى نیافت. به طورى که تا اوایل قرن بیستم رژیم ‏هاى مختلف غربى داراى یک ویژگى مشترک بودند و آن بی ‏اعتنایى به حقوق زنان بود. در اواخر سده نوزدهم و اوایل قرن بیستم، اولین سازمان‏هاى بین المللى زنان شکل مى‏گیرد.

اوایل قرن بیستم جنبش طرفدارى از حقوق زن در انگلستان به رهبرى دوشیزه «پانک هورست» آغاز گردید و توانست در سال 1919 تأثیرات نه چنان عمیق بر قوانین انگلستان بگذارد. در این دوره، زنان براى رسیدن به حق رأى، حق آموزش و کار به مبارزه سازمان یافته‏اى دست زدند. این موج با دستیابى به حق رأى براى زنان انگلیس در سال 1918 به پیروزى دست یافت و پس از آن فروکش کرد. برخى، دو دهه قرن بیستم را سال‏هاى خیزش موج اول فمینیسم مى‏نامند. از سال 1920 تا 1960 شاهد یک دوران فترت در مبارزات فمینیستى هستیم.

جنگ جهانى اول نفرت از خشونت و میل به انعطاف و نرمى را در افکار عمومى ملل جنگ زده تشدید کرد و چون روحیات مردانه را در بروز خشونت مؤثر مى‏دانستند، زمینه طرح حضور زنان در عرصه سیاست و برخوردارى آنان از برابرى قانونى شدت یافت. پس از جنگ جهانى دوم و در سال 1945، نظریه برابرى زن و مرد طرفداران بسیارى یافت و سرانجام براى اولین بار در اعلامیه جهانى حقوق بشر که از طرف سازمان ملل متحد در سال 1948 میلادى منتشر شد، تساوى حقوق زن و مرد به صراحت و در سطح جامعه ملل مطرح گردید. از آن پس در معاهدات بین المللى به مسائل زنان توجه بیشترى شد. از جمله این معاهده‏ها مى‏توان به کنوانسیون حقوق سیاسى زنان 1952، کنوانسیون رضایت براى ازدواج 1962، و کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان 1979 اشاره کرد.

موج دوم فمینیسم

این موج از اوایل و نیمه دهه 1960 به بعد مطرح شد و بر اهمیت نقطه نظر زنان تأکید مى‏کرد. طرفداران این موج، در رابطه با مفاهیم، به بازسازى و انقلاب معتقدند. موج دوم فمینیسم در واپسین سال‏هاى حاکمیت صورت‏بندى اقتصادى، اجتماعى و سیاسى‏اى شکل گرفت که از آن با عنوان سرمایه‏دارى سازمان یافته یاد می ‏کنند.

 سرمایه ‏دارى سازمان یافته با رشد تمرکز در سرمایه و شکل گرفتن صورت‏هاى جدیدى از سازمان‏دهى کار و گسترش بخش خدمات و نیز دگرگونى های در کارکردها و نقش دولت در حیات اقتصادى و اجتماعى همراه بود. تغییر در موقعیت ایالات متحده در نظام جهانى نیز به صورت‏هاى مستقیم و غیرمستقیم برنظام سرمایه دارى آمریکا و دولت تأثیر داشت. دگرگونى‏هاى ناشى از این تحولات با تغییراتى که در ساختار اشتغال، نیازهاى بازار کار، نیازهاى آموزشى و به تبع آن نظام آموزشى، فن‏آورى‏هاى منجر به آزادسازى زمان (منظور وقت آزادى است که با تسهیلات و فن‏آورى‏هاى جدید به دلیل بالا بردن سرعت انجام کار به دست مى‏آید مانند وسایل برقى و مکانیکى) و غیره به همراه داشت، در موقعیت اجتماعى و اقتصادى زنان در قشرها و منزلت‏هاى متفاوت اجتماعى تأثیراتى بر جاى گذاشت که از لحاظ ساختارى زمینه ظهور موج جدیدى از جنبش زنان شد.

جنگ دوم جهانى زمینه مناسبى براى حضور زنان در نیروى کار ایجاد کرد. در سال 1942 کمیسیون نیروى کار جنگ اعلام کرد که به چهار میلیون نیروى کار نیاز است. بخشى از این نیرو نخست از میان بیکاران تأمین شد اما از سال 1943 بسیج زنان به امرى اجتناب‏ناپذیر تبدیل گشت. رسانه‏هاى گروهى زنان را تشویق به کار بیرون از خانه و کمک به اقتصاد جنگى مب کردند. در طول جنگ شش میلیون زن شاغل شدند. جنگ همچنین باعث شد راه ورود زنان به رشته‏هاى مختلف علمى در دانشگاهها گشوده شود. دانشگاهها در رشته‏هایى از زنان ثبت نام کردند که قبلاً در آن راهى نداشتند.

روندى که از سده نوزدهم در جهت انتقال کارکردهاى تولیدى کارخانه به سوى نظام اقتصادى کلان سرمایه‏دارى آغاز شده بود، در دهه‏ هاى پس از جنگ دوم سرعت بیشترى یافت و گستره وسیع‏ترى را تحت پوشش قرار داد. این امر باعث شد خدمات خانگى کم اهمیت ‏تر جلوه داده شود و از سوى دیگر، زنان بتوانند وارد بازار کار شوند و با دستمزد خود «کارهاى خانگى» را بخرند. در دهه 70، یک زن فمینیست، به جهت تیپ ظاهرى خود، به راحتى از دیگر زنان تشخیص داده مى‏شد.کشورهاى غربى با سیل هجوم دختران به دانشگاهها مواجه شد و آمار دختران دانشگاهى و تحصیل کرده بالا رفت و آنان در واقع پیاده نظام جریان موج دوم فمینیستى‏اند. کتاب جنس دوم، اثر سیمون دوبووار فمینیست فرانسوى، منشاء تحول در دهه 1960 شد؛ یعنى آغازگر موج دوم فمینیست بود. در این دهه، فمینیست‏ها با رد کلیت ازدواج و تأکید بر تجرد و حرفه اقتصادى، آرمان‏هاى خود را مطرح مى‏کردند. شعار زنان بدون مردان و با رفتارهاى مردانه، مربوط به همین دوره است و از دستاوردهاى مهم این دوره عبارتند از:


1) مبارزه براى جدایى روابط جنسى از تولید مثل در کشورهاى غربى؛
2) ظهور جنبش آزادى زنان در تمام امور، از جمله حق تسلط بر بدن و روابط جنسى؛
3) کاهش زاد و ولد و افزایش آمار طلاق و تضعیف نظام خانواده؛
4)ایجاد مؤسسات فرهنگى و مطبوعاتى زنان؛
5)به دست آوردن قدرت‏هایى در زمینه اقتصادى و سیاسى.
 

موج سوم فمینیست

به گزارش ایونا ، موج سوم فمینیسم که از دهه هشتاد شکل گرفت و همچنان تداوم دارد، محصول تحولات ساختارى اقتصادى - سیاسى و گفتارى اخیر است.

از اوایل دهه 90، جهان غرب به نقش‏هاى سنتى و نهاد خانواده، رویکرد دوباره داشته و از حرکت‏هاى تند فمینیستى موج دوم کاسته شد. زیرا آثار سوء افراط در حرکت‏هاى زن‏مدارانه، بیش از همه دامان زن را گرفت و خشونت روز افزون در محیط خانواده و محیط کار و عدم امنیت جنسى، از آثار دوره پیش بود. فمینیست‏هاى مدرن در دهه‏هاى اخیر سعى مى‏کنند با ظاهرى زنانه و رفتارى ظریف تمایز خود را از مردان به نمایش بگذارند. از جمله بازنگرى‏هاى نگرش فمینیستى در موج سوم، بحثى است که «بتى فریدان»، «جمین گریر»، «جین بتکه الشتین» مطرح کرده و به «احیاى مادرى» مشهور است.

بتى فریدان مى‏گوید: امروز تنهایى زنان مستقل سلامت روانى آنها را تهدید مى‏کند. اکنون زنان به یک بحران جدید هویت مبتلا شده‏اند که اسم خاصى ندارد. چطور ممکن است زنانى که در چنین مشکلات و بحران‏هاى بغرنج و خطرآفرینى به سر مى‏برند، خوشبخت نامیده شوند. اگر زنان به آنچه مى‏خواستند رسیده‏اند، پس مشکل کجاست؟ جواب این معما یک چیز بیشتر نیست و آن همان برابرى حقوق مرد و زن است که موجب همه بلایا شده است. زنان افسرده و غمگین هستند چون آزادند، زنان اسیر و برده آزادى خود شده‏اند ... حرکت و نهضت زنان براى کسب آزادى و برابرى که بارها در گوش ما زمزمه مى‏شد، دشمن سرسخت خود زنان شده است.

الشتین در کتاب مرد عمومى و زن خصوصى، به دفاع از زندگى خصوصى و خانواده فرزند محور می ‏پردازد و مادر بودن را فعالیتى پیچیده، غنى، چند رویه، پر زحمت و شادى آفرین می ‏داند که زیستى طبیعى، اجتماعى، نمادین و عاطفى است. اینان بر این باورند که سن، قومیت، طبقه، نژاد، فرهنگ، جنسیت، تجربه و هیچ تلاشى براى کشاندنشان به یک اردوگاه ایدئولوژیک واحد مثمر ثمر نیست. زنان باید با ایجاد زبان و شیوه‏هاى تفکر جدیدى درباره هویت خویش، خویشتن را از معانى ستمگرانه‏ اى که مردان بر آنها تحمیل کرده ‏اند رها سازند. فمینیسم امروزى چنین خود را معرفى مى‏کند: «فمینیسم را کلیتى بدانیم با تقسیمات فرعى و مستقل ... فمینیسم، نه مکتب فکرى جا افتاده، که مبحثى پویا و درگیر مبارزه است.»

می توان ویژگى مهم موج سوم فمینیسم را تلاش آن براى پاسخ دادن به مشکله یا به بیان «چیمن»، معضل تفاوت دانست. در این موج جدید، میزان تأکید بر تفاوت‏هاى میان زنان و مردان هم از لحاظ عملى و هم نظرى مورد بحث و نقد، قرار گرفته است. جریان فمینیسم در موج سوم با به رسمیت شناختن تفاوت‏ها و اعتبار بخشیدن به آنها، توانست راهکارهاى بهترى نسبت به دو موج دیگر پیدا کند.

علل شکل‏ گیرى فمینیسم

از عوامل اصلى شکل‏ گیرى جنبش‏ هاى فمینیستى، تبعیض و بى عدالتى جنسى بوده است. علت اصلى ظهور جنبش فمینیستى در جوامع غربى، ظلم و ستم‏ هایى است که در این جوامع ‏به زنان شده است؛ ستم‌هایی که آنان را از حقوق طبیعى خود محروم کرده است. فمینیست‌ها، بنیان ستم‏ و استبداد حاکم بر زنان را در وابستگى اقتصادى آنان به مردان و نیز وجود نظام خانوادۀ مردسالار مى‏دانند؛ ازاین‏رو معتقدند که باید دست ‏به اقدامى زد که در نتیجۀ آن، زنان به استقلال اقتصادی برسند.

از جملۀ مواردی که باعث ایجاد مکاتب گوناگون شده است، نوع نگاه غرب به زن در دوره های گوناگون است. اگرچه فمینیسم به عنوان یک مکتب، کمتر از دو قرن است که در صحنۀ اجتماع بشری ظاهر شده، ولی دفاع از حقوق زنان و جنبش‌های مربوط به آن، دارای سابقه‌ای دیرینه در دنیای غرب است. انسانِ درجۀ دوم بودنِ زنان در اندیشۀ غربی، یکی از عوامل مهم ظهور این جنبش‌هاست.

در سنت فکری غرب، بحث بر این موضوع متمرکز بوده که «آیا زن انسان است یا خیر؟ آیا زن در وهم و خیال خدا شکل گرفته است؟ آیا زن مخلوق کامل خدا یا نسخۀ ناقص مرد است؟ آیا مرد و زن در پیشگاه خدا مساوی هستند؟».

همۀ این مباحث، از گفته‌های مقامات سنتی، کتاب مقدس و پدران کلیسا نشأت گرفته بود و از قرون وسطا تا رنسانس ادامه داشت (۱)؛ مثلاً در تورات یهودیان، زن در همه جا به چشم حقارت نگریسته شده است. در تورات آمده که پدر حق دارد دخترش را مانند برده بفروشد و دختر حق سرپیچی از کار پدر را ندارد (سفر خروج، اصحاح ۲۱، آیه ۷). در این قانون دختر (جنس مؤنث) در حکم مال است و دارای ارزش و کرامت انسانی نیست.
در آیین یهود، حوا در بهشت سبب فریب آدم شده و گناهِ خوردنِ میوۀ ممنوع به وسیلۀ آدم و اخراج از بهشت از او سرچشمه گرفته است؛ ازاین‌رو جنس زن باید تا پایان عمر جهان به عنوان گناهکاری دائمی مجازات شود. در سِفر پیدایش تورات (سوره ۳، آیه ۶، ۷ و ۱۶) آمده است که زن به جبران گناهی که در بهشت کرد، باید در تمام عمر قصاص و مجازات شود. بخشی از مجازات او همان آبستنی و زایمان اوست. در این متن، مهم‌ترین ویژگی زن ـ که حفظ نسل انسان است ـ برای او مجازات دانسته شده و او گناهکار ازلی و ابدی تصویر شده است. این گونه قضاوت، ستمی تاریخی نسبت به زن است. متأسفانه همین ناداوری در طول تاریخ به یک فرهنگ تبدیل شده و بر روی رفتار مردان با زنان، اثری منفی گذاشته است.

در نظر آباء مسیحیت، زن در برابر مرد در حکم بنده در برابر خداست. در نامه پولس به غلاطیان چنین آمده است: «ای زنان به مردان آن‌چنان خضوع کنید که به خداوند». نیز در رساله پولس به اهل افسیس (باب ۵، جمله ۲۲ و ۲۳) آمده: «… مرد سرور زن است، همان‌گونه که عیسی سرور کلیساست».
فلاسفۀ غرب نیز نسبت به زنان، نگاه مثبتی نداشتند. از افلاطون و ارسـطو گـرفتـه تـا فیلسـوفـان جدیـدی ماننـد هـابـز، لاک (در کتاب دومین رساله)، روسو (در کتاب استدلالی بر اقتصاد سیاسی) و کانت (در کتاب مناسبات بین دو جنس) زنان را ضعیف‌تر و بی‌عقل‌تر از آن می‌دانستند که بتوانند در سیاست دخالت نمایند.

«روسو» در کتاب «امیل»، شهروندی، عقل، نیرو و خودمختاری را از ویژگی‌های مردان دانسته و زنان را عاطفی، ضعیف و مطیع می‌خواند. و معتقد است باید تعلیم و تربیت پسران و دختران، با هم متفاوت باشد؛ پسران باید تعلیم ببینند تا عقلانی، معنوی و حاکم بر خویش بار آیند، ولی دختران باید برای فرمان‌برداری و کسب مهارت‌های مورد نظرِ شوهرِ آینده، آموزش ببینند (۲). او می‌گوید: «از نظر متفکرانِ رنسانس، مردان به دنیا و جهان تعقلی و اولی و زنان به دنیای غیر تعقلی و ثانوی تعلق دارند؛ به گونه‌ای که حتی وقتی از «حقوق طبیعی» جامعۀ بشری سخن به میان می‌آید، منظور حقوق مردان است و هرگز این حقوق به زنان و بردگان تعلق نمی‌گیرد» (۳).

در منشور معروف حقوق بشر، ابتدا هیچ حقی برای زنان مطرح نشده بود، تا جایی که به «حقوق مردان» معروف شده بود (۴). زن در جامعۀ غربیِ اواخر قرون وسطا و اوایل رنسانس، فاقد هر گونه حقی در جامعه بود و حتی او را مملوک مرد می‌دانستند. این دیدگاه را حتی می توان در آثار فیلسوفانی چون جان لاک، ژان ژاک روسو (در کتاب استدلالی بر اقتصاد سیاسی) و امانوئل کانت (در کتاب مناسبات بین دو جنس) مشاهده کرد. بنابراین می‌توان گفت: زن‌ محوری‌ِ فمینیستی، یکی‌ از توابع‌ «اومانیسم» است و اصالت‌ میل‌ فرد ـ که‌ موجب‌ حاکمیت‌ مطلق‌ امیال‌ فرد می‌شود ـ و بی‌نیازی‌ از مبدأ و بی‌اعتمادی‌ به‌ معاد را جایگزین‌ اندیشه‌ و نگرش‌ دینی‌ می‌کند.
 

«جرج آنجوال» در این باره می‌گوید:
گذشتۀ غرب و امروز را نگاه کنیم؛ در هر دو مقطع، زن تحقیر می‌شود. گذشتۀ غرب را که نگاه کنیم، سنت‌های امپراتوری روم و سنت‌های خشن ژرمنی و سایر قبایل اروپایی تماماً شرک‌آمیز و ضد زن است. زن به‌خصوص تا قرن پنجم میلادی، صرفاً برای تمتع جنسی و به عنوان کنیز جنسی مطرح می‌شود. در فرهنگ رومی، هر خانواده خدایانی خصوصی و جداگانه داشت. اتاق‌های خانوادگی مخصوصِ این خدایان، تحت سیطرۀ پدر قرار داشت و مرد خانواده در مورد مرگ و زندگی اعضای خانواده، حتی زن، تصمیم می‌گرفت. وقتی مردی از دنیا می رفت، زن او هم به وارثان می‌رسید.

دورۀ مدرن غرب نیز با «مرگ مدنی» شروع شد. فشارهای ضد زن در دورۀ رنسانس تشدید شده بود. بورژوایی وسرمایه‌داری برای تبدیل زن به کنیزکان اقتصادی و جنسی، ساختارهای جدیدی را بنا نهاده بود. به تدریج نظام حقوقی جدیدی تدوین شد. متفکران غرب، از آن دوران به دوران «مرگ مدنی» زن در خانه و جامعه تعبیر کرده‌اند. در دورۀ رنسانس، کلیسا و سرمایه‌داری برای «حذف زن» همکاری کردند. حقوق‌دانان بورژوایی در دوران رنسانس به سرعت ملاک را مالکیت خصوصی، یعنی سرمایه‌داری خشن قرار دادند؛ بنابراین چون قدرت زن در تولید ثروت کمتر از مرد بود، جایگاه زن، نازل‌تر از پیش شد.
با شروع مدرنیته، حتی حق مالکیت خانوادگی خود – که در قرون وسطا از آن برخوردار بود – را هم از دست داد.

حقوق روم که در قرون وسطا حذف شده بود، دوباره در رنسانس احیا شد. در فرانسه اعلام کردند که زنان مهجورند و حق اقتصادی ندارند. سرمایه‌سالاری و مرد‌سالاریِ تمدن شرک‌آمیز یونانی ـ رومیِ پیش از مسیح، دوباره در دورۀ رنسانس، تحکیم شد.
در انگلیس اعلامیه‌ای رسمی صادر شد که بر اساس آن، هرگونه گردهمایی زنانه، به‌ویژه تجمعات سیاسی، ممنوع بود. (چون زنان هر جا جمع شوند، تنها هنرشان وراجی است!)
البته نمی‌توان تنها علت پیدایش فمینیسم را افراط‌های پیشینیان دانست، بلکه گروه‌های جدیدی نیز وجود دارند که منافع خود را در به وجود آوردن چنین وضعیتی می‌دیدند. آنان در پی آن بودند که قدرت‌های اقتصادی و اجتماعی را به دست آورند و مقدمات رسیدن به اهداف خود را فراهم می‌کردند. اما بررسی این علل، به دلیل پیچیدگی‌ها و ظرافت‌هایش، مجال دیگری را می‌طلبد.
در دوران مدرن، دولت‌های مدرنِ سکولار، بر اساس تئوری دولت ـ ملت، زنان را کاملاً از محاسبۀ خود کنار گذاشتند. اخلاق بورژوایی، سرمایه‌داریِ لیبرال بود و اصالت با دلار، و چون زن در سودآوری اقتصادی ضعیف‌تر از مرد بود، جنس درجۀ دو اعلام می‌شد. حتی مشاغلی مثل مامایی و طب سنتی ـ که ماهیتی زنانه داشتند ـ به دلیل اینکه ارزش اقتصادی پیدا می‌کرد، به‌تدریج مردانه می‌شد (۵).
طبیعی است که زنان بعد از این همه فشار و محرومیت‌ به اعتراض برخیزند و حقوق ازدست‌رفتۀ خود را (از جمله حق آموزش، مشارکت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی) مطالبه کنند و در پی آن باشند که حق آزادی را به دست آورند و از بردگی، این زخم فروخفته چندصدساله، رها شوند. و باز هم طبیعی است که پس از آن محرومیت‌ها، از اعتدال خارج شوند و راه افراط پیش گیرند. البته نقش کسانی که از این وضعیت سود می‌بردند و حمایت‌های کلان آنها از این جنبش برای سوء استفاده‌های فراوان، انکارپذیر نیست.
 

از این جهت، هرچند نظریه‌ها و خواست‌های‌ عنوان‌‌شده‌ در فمینیسم‌، «زن‌سالاری» تعبیر و بر آن‌ پافشاری‌ می‌شود، در عمل‌ به سود گروه‌های‌ سودجوی‌ قدرت‌‌طلب‌ است تا از این راه زن‌ را هرچه‌ بیشتر به‌ بی‌عاری و ازخودبیگانگی‌ بکشانند. این‌ وضعیت، آنگاه برای واقع‌بینان‌ شگفت‌آور است‌ که‌ می‌بینند برخی‌ زنان‌ تصور می‌کنند که اینک‌ به‌ جایگاه‌ واقعی‌ خود و تساوی‌ با مردان‌ دست یافته‌اند.
 

نویسنده‌ کتاب‌ «جنگ‌ علیه‌ زنان»، که‌ خود، یک زن‌ و از مدافعان‌ فمینیسم‌ جدید است، بدون‌ آنکه‌ به‌ برداشت‌ گذشتگان اعتراض‌ کند، زنان‌ را آلت‌ دست‌ مردان‌ صاحب‌ زر می‌داند:
 

«از رسواترین‌ اشکال‌ توسعه‌ که‌ جنبۀ بهره‌برداری‌ دارد، تجارت‌ جدیدی‌ به‌ نام‌ بهره‌برداری‌ جنسی‌ یا جهانگردی‌ جنسی‌ است. این‌ سیاحت‌ به عنوان یک‌ استراتژی‌ توسعه، توسط‌ آژانس‌های‌ بین‌المللی‌ پیشنهاد شد. این صنعت، نخستین‌ بار توسط بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول و آژانس‌های توسعۀ بین‌المللی‌ آمریکا برنامه‌ریزی‌ و حمایت‌ شد.» (۶)

در عصر حاضر که فرایند تصاعدى جنبش‏ هاى فمینیستى، امکان ظهور یافته، زنان در قالب‌ها و نظام‏ هایى نو، از حقوق طبیعى خود محروم مانده‌اند و مورد تبعیض جنسى قرار گرفته‌اند. نفی‌ کرامت‌ انسانی‌ زنان‌ در بریتانیا به گونه‌ای است که زنان‌ متأهل‌، عموماً‌ نام‌ خانوادگی‌ شوهرانشان‌ را می‌گیرند و اغلب‌ ضمیمۀ شوهران‌ و فرزندانشان‌ محسوب‌ می‌شوند و دارای‌ هویت‌ اجتماعی‌ جداگانه‌ای‌ نیستند. حتی‌ وقتی‌ زنان‌ متأهل‌ به‌ کاری اشتغال‌ دارند، باز هم غالباً هویت‌ آنان‌ تبعی، تلقی‌ می‌شود. به ندرت‌ از زنان‌ می‌پرسند که‌ خودشان‌ به چه‌ کاری اشتغال دارند. مرد (جنس‌ نر) به‌ دلیل‌ برخورداری‌ از قدرت، نیروی‌ محوری را تشکیل‌ می‌دهد. او صاحب ویژگی‌هایی چون شجاعت، قدرت، سخاوت، عقلانیت، ابتکار و خلاقیت‌ دانسته می‌شود، ولی زنان، ضعیف، ترسو، حیله‌گر و غیرخلاق‌ پنداشته‌ می‌شوند. آنان‌ که‌ از ویژگی‌های‌ مردانه‌ برخوردار نیستند، از امتیاز انسان‌ بودن‌ محروم‌ می‌شوند یا در برزخ‌ انسان‌ و حیوان‌ قرار می‌گیرند یا انسانی‌ پست‌تر از نوع‌ قدرتمند معرفی می‌شوند.

استثمار و بهره‌کشی‌ از زنان‌ نیز عرصۀ بسیار گسترده‌ای‌ داشته است که‌ مهم‌ترین‌ آنها عدم‌ بهره‌مندی‌ از فرصت‌ مالکیت، کار بیشتر و مزد کمتر، عدم‌ دریافت‌ امکانات‌ کافی‌ در خانواده، سوء تغذیه و کاستی‌های‌ قانونی‌ است.

فرایند صنعتى شدن جوامع، در کنار ظهور دولت‏هاى مردم‏سالار، روابط سنتى حاکم بر این جوامع، را دچار بحران و دگرگونى اساسی کرده است. همچنین با تغییر جوامع «پَسا نوگرا»، روابط نوین حاکم بر این جوامع مجدداً دچار دگرگونى شد. در این چرخه، نهادى که بیش از همه دچار بحران هویت گردید، نهاد خانواده بود؛ نقش زنان در خانواده و منزلت ‏سنتى آنان متحول شد؛ از یک سو، به دنبال ظهور حکومت‏ها و دولت‏ هاى مردم‏سالار، نفوذ زنان طبقات بالا به میزان قابل توجهى کاهش یافت و از سوى دیگر، در طبقات پایین نیز زنان به دلیل صنعتى شدن، دست از کارهاى سنتى خود کشیدند. این در حالی بود که آنها به دلیل ناتوانى از رقابت‏ با واحدهاى تولیدى جدید، قدرت اقتصادی خود را به میزان قابل توجهی از دست دادند.

از دیگر عوامل شکل‏ گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى، وجود خشونت‏ خانگى شدید است. خانه غالباً به‌ عنوان محل امنیت و خوشبختى تصور مى‏ شود، ولی در این جوامع، این مأمن به جایگاهى خشن تبدیل شده است. کاربرد زور و خشونت، سابقه‌‌ای دیرینه‌ و روش‌های گوناگون فیزیکی، روانی و اقتصادی دارد. مهم‌‌ترین نمونۀ آن، خشونت‌ جنسی‌ است. موارد بسیاری‌ از روابط‌ سلطه‌گرانه‌ و سلطه‌پذیر وجود دارد که‌ در چارچوب‌ آن، زنان‌ مورد ستم‌ و خشونت‌ قرار گرفته‌اند. چنین‌ رفتاری‌ تا آنجا پایدار و تکراری شده که‌ افزون‌ بر شوهر، پدر و برادر شوهر و حتی در مواردی‌ پسر، نسبت‌ به‌ زن، اعمال‌ خشونت‌ می‌کنند. تا اواخر قرن نوزدهم، هیچ قانونى در انگلستان وجود نداشت که مانع از آن شود که مرد همسرش را مورد آزار جسمى قرار دهد. فقط آسیب‌های شدید یا قتل، از موارد مورد منع بود (۷).

آزار و تجاوز جنسى نیز از دیگر عوامل شکل‏ گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى است. هر چند شکل‏ گیرى نهضت فمینیستى در این جوامع، براى احیاء حقوق زنان و از جمله ایجاد اشتغال براى آنان بوده، میزان خشونت و آزار جنسى (۸) در محیط‌هاى کار، بسیار زیاد است (۹). در یک بررسى درباره ۱۲۳۶ زن در لندن آشکار شد که از هر شش زن، یک نفر مورد تجاوز قرار گرفته بود و از پنج نفر باقی‌مانده نیز یک نفر با مبارزه، مانع اقدام به تجاوز شده بود (۱۰).

علاوه برموارد فوق، مسائلی از قبیل سوء تغذیه، بى‏ سوادی، احساس جهل، بیمارى‏ هاى حاد، نبود کامل بهداشت و رنج از عامل تولید مثل و مستخدم خانه دیده شدن نیز از عوامل شکل‌گیری فمینیسم در جوامع غربی است.

ادامه دارد... 

,

فمینیسم (به انگلیسی: Feminism) گستره‌ای از جنبش‌های سیاسی، ایدئولوژی‌ها‌ و جنبش‌های اجتماعی است که هدفی مشترک را دنبال می‌کنند: تعریف، برقراری و دستیابی به سطحی از حقوق زنان که در زمینه‌های سیاسی، اقتصادی، شخصی و اجتماعی، با مردان برابر باشد. این هدف شامل تلاش برای برقراری فرصت‌های برابر برای زنان در آموزش و پرورش و اشتغال می‌شود.

فعالینِ حقوقِ زنان باور دارند که جنسیت در زندگی انسان‌ها عاملی تعیین کننده است که جایگاهِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادیِ افراد بر اساس آن شکل می‌گیرد. فمینیسم بیش‌ترین تمرکزِ خود را معطوف به تهدیدِ نابرابری‌های جنسیتی و پیش‌بردِ حقوق، علایق و مسایل زنان کرده‌است. فمینیسم عمدتاً از اواخر قرن ۱۸ میلادی پدید آمد. زمانی که مردم به طور گسترده‌ای این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب می‌شوند. بخشی از حقوقِ زنان دربرگیرنده این موارد می‌شود. تمامیتِ بدنی و خودمختاری، حقِ رأی، حقِ کار، حقِ دستمزدِ برابر به‌خاطرِ کارِ برابر، حقِ مالکیت، حقِ تحصیل، حقِ شرکت در ارتش، حقِ مشارکت در قراردادهای قانونی و در نهایت؛ حقِ سرپرستیِ فرزندان، حقِ ازدواجِ آزادانه و آزادیِ مذهبی.

امواج فمینیست

موج اول از دهه 1850 شروع مى‏شود تا 1920 ادامه می یابد. از زنان مشهور موج آغازین فمینیسم، از «مرى استل» (1731 - 1666) یاد شده است. این نویسنده انگلیسى، زنان را اندرز مى‏داد که از ازدواج بپرهیزند، ذهن‏شان را پرورش دهند و از زندگى عارى از وابستگى به مردان لذت ببرند.  در یکى از منابع، تأثیر اصلى بر موج اول فمینیسم را به «مرى ولستون کرافت» با انتشار کتاب حقانیت حقوق زنان (1792) باز می گرداند.

بی ‏تردید مهم‏ترین و نظام یافته‏ ترین تلاش زنان براى نقد وضع موجود و طرح حقوق مورد در خواست‏شان را باید در کتاب دفاع از حقوق زنان اثر مرى ولستون کرافت انگلیسى دانست که «نخستین بیانیه بزرگ فمینیستى به زبان انگلیسى» تلقى مى‏شود و معمولاً در نگارش تاریخ فمینیسم آن را نقطه آغاز این اندیشه می ‏دانند یا حتى از آن به عنوان «انجیل فمینیسم» یاد می ‏کنند. او عقیده داشت که نابرابر ‏هاى میان زنان و مردان، نه نتیجه تفاوت طبیعى (زیستى) بلکه ناشى از تأثیر محیط و به ویژه این واقعیت است که زنان از آموزش محروم‏اند. او نشان داد که هم زنان و هم جامعه، در کل از محدود کردن زنان به موقعیت پایین‏تر، زیان می ‏بینند.

«شارلوت گیلمن» یعنى بزرگ‏ترین جامعه ‏شناس و اقتصاددان موج اول فمینیسم از منتقدان «خانه» بود. او مى نویسد: «خانه، قدیمى‏ترین نهاد مالزوماً دون‏ترین آنها نیز هست .... خوردن، خوابیدن، تنفس، لباس پوشیدن، استراحت، و سرگرم شدن - اینها فعالیت ‏هاى خوبى هستند؛ اما آیا از سایر فعالیت‏ها مقدس ‏ترند؟»

گیلمن در کتاب «جهان ساخته مردان» نشان می دهد  که مردان بوده ‏اند که در سراسر تاریخ مشکلات بشرى هم چون جنگ را به وجود آورده‏اند: «ما از جنگ‏هاى مردان، جر و بحث‏ هاى مردان، رقابت‏هاى مردان، جنایات و بدى‏هاى مردان و مشکلات و درد و رنج‏هایى که بر ما تحمیل مى‏کنند، خسته شده‏ایم». او مى‏گفت، «همه مشکلات سیاسى تنها وقتى حل مى‏شود که ارزش‏هاى زنان به جامعه شکل دهد».

به عقیده او: «کار فرآیند اصلى حیات بشرى است و تا زمانى که زنان به شکلى برابر با مردان وارد آن فرآیند نشوند از نظر ذهنى و بینش محدود مى‏مانند.»

مشخصات موج اول فمینیسم این است که زنانى که در این نهضت شرکت داشتند داراى توقعات حقوقى و سیاسى بودند؛ یعنى خواستار حق مالکیت، حق اشتغال و حق رأى گرفتن و رأى دادن در نظام سیاسى کشورشان بودند، و در مورد حق حضانت، اصلاحاتى را مى‏خواستند. پیشگامان این نهضت، زنان فرانسوى، و تقریباً هم زمان با آنها انگلیسى‏ها و آمریکایى‏ها بودند.

این انقلاب صنعتى بود که براى زنان انگیزه برابر ‏طلبى در فرصت ‏ها را ایجاد کرد؛ انقلاب صنعتى بود که نخستین مرحله در تغییر منزلت زنان را به وجود آورد - یعنى حذف موانع حقوقى و عرفى در راه مشارکت کامل زنان در فعالیت‏هاى جهان.
در بحث موج اول فمینیسم توجه به یک نکته بسیار مهم است. از یک طرف، زنان خواهان حق برابر در پاره‏اى از زمینه‏ها بودند؛ و از طرفى، نظام سرمایه‏دارى جدید هم طرفدار حق مالکیت و اشتغال زنان بود؛ چون با انقلاب صنعتى و تحولاتى که به وجود آمد، جامعه اروپایى از دوران فئودالیسم خارج شد و به سمت سرمایه‏دارى رفت، به وجود آمدن کارخانه‏هاى بزرگ با تولید فراوان؛ نیازمند کارگران بى دردسر و کم توقع با دستمزد کم، بودند. مهم‏ترین نقش سرمایه‏دارى در آن زمان، ایجاد تغییر در وضعیت زنان و قرار دادن آنها در موقعیت‏هاى متعارض بود.

سرمایه‏داران علاوه بر بازارهاى داخلى نیم‏نگاهى هم بر بازارهاى خارجى داشتند و براى بالا بردن تولید کارخانه‏ها باید قیمت تمام شده کالاها را پایین مى‏آوردند و این نیازمند پایین آوردن هزینه‏هاى جارى کارخانه مى‏شد و یکى از مهم‏ترین گزینه‏ها، استخدام زنان در کارخانه‏ها بود چون زنان کارگرانى کم‏هزینه بودند. در قرن نوزدهم و بیستم در شرایط جنگى هم نیاز به نیروى کار زنان نیز افزایش مى‏یافت و لازم بود در بسیارى از صنایع نیروى کار زنان جایگزین مردانى شود که به جبهه اعزام مى‏شدند.

پس از پایان جنگ نیز با شروع نوسازى و افزایش ظرفیت صنعتى نیاز به کارگران غیرماهى و با دستمزد پایین بیش از پیش افزایش پیدا کرد. ویل دورانت مى‏گوید: وضعیت به قدرى بغرنج بود که زن‏ها گاهى وقت‏ها تا پانزده ساعت و گاهى تا بیست ساعت با حداقل دستمزد در کارخانه‏هاى ریسندگى بافندگى، کار مى‏کردند، در حالى که شوهران آنان بیکار بودند.

تقریباً در دو دهه‏ى آخر قرن نوزدهم، جنبش فمینیسم بین‏المللى می شود، نهضت فمینیسم تا اواخر قرن نوزدهم توفیق چندانى نیافت. به طورى که تا اوایل قرن بیستم رژیم ‏هاى مختلف غربى داراى یک ویژگى مشترک بودند و آن بی ‏اعتنایى به حقوق زنان بود. در اواخر سده نوزدهم و اوایل قرن بیستم، اولین سازمان‏هاى بین المللى زنان شکل مى‏گیرد.

اوایل قرن بیستم جنبش طرفدارى از حقوق زن در انگلستان به رهبرى دوشیزه «پانک هورست» آغاز گردید و توانست در سال 1919 تأثیرات نه چنان عمیق بر قوانین انگلستان بگذارد. در این دوره، زنان براى رسیدن به حق رأى، حق آموزش و کار به مبارزه سازمان یافته‏اى دست زدند. این موج با دستیابى به حق رأى براى زنان انگلیس در سال 1918 به پیروزى دست یافت و پس از آن فروکش کرد. برخى، دو دهه قرن بیستم را سال‏هاى خیزش موج اول فمینیسم مى‏نامند. از سال 1920 تا 1960 شاهد یک دوران فترت در مبارزات فمینیستى هستیم.

جنگ جهانى اول نفرت از خشونت و میل به انعطاف و نرمى را در افکار عمومى ملل جنگ زده تشدید کرد و چون روحیات مردانه را در بروز خشونت مؤثر مى‏دانستند، زمینه طرح حضور زنان در عرصه سیاست و برخوردارى آنان از برابرى قانونى شدت یافت. پس از جنگ جهانى دوم و در سال 1945، نظریه برابرى زن و مرد طرفداران بسیارى یافت و سرانجام براى اولین بار در اعلامیه جهانى حقوق بشر که از طرف سازمان ملل متحد در سال 1948 میلادى منتشر شد، تساوى حقوق زن و مرد به صراحت و در سطح جامعه ملل مطرح گردید. از آن پس در معاهدات بین المللى به مسائل زنان توجه بیشترى شد. از جمله این معاهده‏ها مى‏توان به کنوانسیون حقوق سیاسى زنان 1952، کنوانسیون رضایت براى ازدواج 1962، و کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان 1979 اشاره کرد.

موج دوم فمینیسم

این موج از اوایل و نیمه دهه 1960 به بعد مطرح شد و بر اهمیت نقطه نظر زنان تأکید مى‏کرد. طرفداران این موج، در رابطه با مفاهیم، به بازسازى و انقلاب معتقدند. موج دوم فمینیسم در واپسین سال‏هاى حاکمیت صورت‏بندى اقتصادى، اجتماعى و سیاسى‏اى شکل گرفت که از آن با عنوان سرمایه‏دارى سازمان یافته یاد می ‏کنند.

 سرمایه ‏دارى سازمان یافته با رشد تمرکز در سرمایه و شکل گرفتن صورت‏هاى جدیدى از سازمان‏دهى کار و گسترش بخش خدمات و نیز دگرگونى های در کارکردها و نقش دولت در حیات اقتصادى و اجتماعى همراه بود. تغییر در موقعیت ایالات متحده در نظام جهانى نیز به صورت‏هاى مستقیم و غیرمستقیم برنظام سرمایه دارى آمریکا و دولت تأثیر داشت. دگرگونى‏هاى ناشى از این تحولات با تغییراتى که در ساختار اشتغال، نیازهاى بازار کار، نیازهاى آموزشى و به تبع آن نظام آموزشى، فن‏آورى‏هاى منجر به آزادسازى زمان (منظور وقت آزادى است که با تسهیلات و فن‏آورى‏هاى جدید به دلیل بالا بردن سرعت انجام کار به دست مى‏آید مانند وسایل برقى و مکانیکى) و غیره به همراه داشت، در موقعیت اجتماعى و اقتصادى زنان در قشرها و منزلت‏هاى متفاوت اجتماعى تأثیراتى بر جاى گذاشت که از لحاظ ساختارى زمینه ظهور موج جدیدى از جنبش زنان شد.

جنگ دوم جهانى زمینه مناسبى براى حضور زنان در نیروى کار ایجاد کرد. در سال 1942 کمیسیون نیروى کار جنگ اعلام کرد که به چهار میلیون نیروى کار نیاز است. بخشى از این نیرو نخست از میان بیکاران تأمین شد اما از سال 1943 بسیج زنان به امرى اجتناب‏ناپذیر تبدیل گشت. رسانه‏هاى گروهى زنان را تشویق به کار بیرون از خانه و کمک به اقتصاد جنگى مب کردند. در طول جنگ شش میلیون زن شاغل شدند. جنگ همچنین باعث شد راه ورود زنان به رشته‏هاى مختلف علمى در دانشگاهها گشوده شود. دانشگاهها در رشته‏هایى از زنان ثبت نام کردند که قبلاً در آن راهى نداشتند.

روندى که از سده نوزدهم در جهت انتقال کارکردهاى تولیدى کارخانه به سوى نظام اقتصادى کلان سرمایه‏دارى آغاز شده بود، در دهه‏ هاى پس از جنگ دوم سرعت بیشترى یافت و گستره وسیع‏ترى را تحت پوشش قرار داد. این امر باعث شد خدمات خانگى کم اهمیت ‏تر جلوه داده شود و از سوى دیگر، زنان بتوانند وارد بازار کار شوند و با دستمزد خود «کارهاى خانگى» را بخرند. در دهه 70، یک زن فمینیست، به جهت تیپ ظاهرى خود، به راحتى از دیگر زنان تشخیص داده مى‏شد.کشورهاى غربى با سیل هجوم دختران به دانشگاهها مواجه شد و آمار دختران دانشگاهى و تحصیل کرده بالا رفت و آنان در واقع پیاده نظام جریان موج دوم فمینیستى‏اند. کتاب جنس دوم، اثر سیمون دوبووار فمینیست فرانسوى، منشاء تحول در دهه 1960 شد؛ یعنى آغازگر موج دوم فمینیست بود. در این دهه، فمینیست‏ها با رد کلیت ازدواج و تأکید بر تجرد و حرفه اقتصادى، آرمان‏هاى خود را مطرح مى‏کردند. شعار زنان بدون مردان و با رفتارهاى مردانه، مربوط به همین دوره است و از دستاوردهاى مهم این دوره عبارتند از:


1) مبارزه براى جدایى روابط جنسى از تولید مثل در کشورهاى غربى؛
2) ظهور جنبش آزادى زنان در تمام امور، از جمله حق تسلط بر بدن و روابط جنسى؛
3) کاهش زاد و ولد و افزایش آمار طلاق و تضعیف نظام خانواده؛
4)ایجاد مؤسسات فرهنگى و مطبوعاتى زنان؛
5)به دست آوردن قدرت‏هایى در زمینه اقتصادى و سیاسى.
 

موج سوم فمینیست

به گزارش ایونا ، موج سوم فمینیسم که از دهه هشتاد شکل گرفت و همچنان تداوم دارد، محصول تحولات ساختارى اقتصادى - سیاسى و گفتارى اخیر است.

از اوایل دهه 90، جهان غرب به نقش‏هاى سنتى و نهاد خانواده، رویکرد دوباره داشته و از حرکت‏هاى تند فمینیستى موج دوم کاسته شد. زیرا آثار سوء افراط در حرکت‏هاى زن‏مدارانه، بیش از همه دامان زن را گرفت و خشونت روز افزون در محیط خانواده و محیط کار و عدم امنیت جنسى، از آثار دوره پیش بود. فمینیست‏هاى مدرن در دهه‏هاى اخیر سعى مى‏کنند با ظاهرى زنانه و رفتارى ظریف تمایز خود را از مردان به نمایش بگذارند. از جمله بازنگرى‏هاى نگرش فمینیستى در موج سوم، بحثى است که «بتى فریدان»، «جمین گریر»، «جین بتکه الشتین» مطرح کرده و به «احیاى مادرى» مشهور است.

بتى فریدان مى‏گوید: امروز تنهایى زنان مستقل سلامت روانى آنها را تهدید مى‏کند. اکنون زنان به یک بحران جدید هویت مبتلا شده‏اند که اسم خاصى ندارد. چطور ممکن است زنانى که در چنین مشکلات و بحران‏هاى بغرنج و خطرآفرینى به سر مى‏برند، خوشبخت نامیده شوند. اگر زنان به آنچه مى‏خواستند رسیده‏اند، پس مشکل کجاست؟ جواب این معما یک چیز بیشتر نیست و آن همان برابرى حقوق مرد و زن است که موجب همه بلایا شده است. زنان افسرده و غمگین هستند چون آزادند، زنان اسیر و برده آزادى خود شده‏اند ... حرکت و نهضت زنان براى کسب آزادى و برابرى که بارها در گوش ما زمزمه مى‏شد، دشمن سرسخت خود زنان شده است.

الشتین در کتاب مرد عمومى و زن خصوصى، به دفاع از زندگى خصوصى و خانواده فرزند محور می ‏پردازد و مادر بودن را فعالیتى پیچیده، غنى، چند رویه، پر زحمت و شادى آفرین می ‏داند که زیستى طبیعى، اجتماعى، نمادین و عاطفى است. اینان بر این باورند که سن، قومیت، طبقه، نژاد، فرهنگ، جنسیت، تجربه و هیچ تلاشى براى کشاندنشان به یک اردوگاه ایدئولوژیک واحد مثمر ثمر نیست. زنان باید با ایجاد زبان و شیوه‏هاى تفکر جدیدى درباره هویت خویش، خویشتن را از معانى ستمگرانه‏ اى که مردان بر آنها تحمیل کرده ‏اند رها سازند. فمینیسم امروزى چنین خود را معرفى مى‏کند: «فمینیسم را کلیتى بدانیم با تقسیمات فرعى و مستقل ... فمینیسم، نه مکتب فکرى جا افتاده، که مبحثى پویا و درگیر مبارزه است.»

می توان ویژگى مهم موج سوم فمینیسم را تلاش آن براى پاسخ دادن به مشکله یا به بیان «چیمن»، معضل تفاوت دانست. در این موج جدید، میزان تأکید بر تفاوت‏هاى میان زنان و مردان هم از لحاظ عملى و هم نظرى مورد بحث و نقد، قرار گرفته است. جریان فمینیسم در موج سوم با به رسمیت شناختن تفاوت‏ها و اعتبار بخشیدن به آنها، توانست راهکارهاى بهترى نسبت به دو موج دیگر پیدا کند.

علل شکل‏ گیرى فمینیسم

از عوامل اصلى شکل‏ گیرى جنبش‏ هاى فمینیستى، تبعیض و بى عدالتى جنسى بوده است. علت اصلى ظهور جنبش فمینیستى در جوامع غربى، ظلم و ستم‏ هایى است که در این جوامع ‏به زنان شده است؛ ستم‌هایی که آنان را از حقوق طبیعى خود محروم کرده است. فمینیست‌ها، بنیان ستم‏ و استبداد حاکم بر زنان را در وابستگى اقتصادى آنان به مردان و نیز وجود نظام خانوادۀ مردسالار مى‏دانند؛ ازاین‏رو معتقدند که باید دست ‏به اقدامى زد که در نتیجۀ آن، زنان به استقلال اقتصادی برسند.

از جملۀ مواردی که باعث ایجاد مکاتب گوناگون شده است، نوع نگاه غرب به زن در دوره های گوناگون است. اگرچه فمینیسم به عنوان یک مکتب، کمتر از دو قرن است که در صحنۀ اجتماع بشری ظاهر شده، ولی دفاع از حقوق زنان و جنبش‌های مربوط به آن، دارای سابقه‌ای دیرینه در دنیای غرب است. انسانِ درجۀ دوم بودنِ زنان در اندیشۀ غربی، یکی از عوامل مهم ظهور این جنبش‌هاست.

در سنت فکری غرب، بحث بر این موضوع متمرکز بوده که «آیا زن انسان است یا خیر؟ آیا زن در وهم و خیال خدا شکل گرفته است؟ آیا زن مخلوق کامل خدا یا نسخۀ ناقص مرد است؟ آیا مرد و زن در پیشگاه خدا مساوی هستند؟».

همۀ این مباحث، از گفته‌های مقامات سنتی، کتاب مقدس و پدران کلیسا نشأت گرفته بود و از قرون وسطا تا رنسانس ادامه داشت (۱)؛ مثلاً در تورات یهودیان، زن در همه جا به چشم حقارت نگریسته شده است. در تورات آمده که پدر حق دارد دخترش را مانند برده بفروشد و دختر حق سرپیچی از کار پدر را ندارد (سفر خروج، اصحاح ۲۱، آیه ۷). در این قانون دختر (جنس مؤنث) در حکم مال است و دارای ارزش و کرامت انسانی نیست.
در آیین یهود، حوا در بهشت سبب فریب آدم شده و گناهِ خوردنِ میوۀ ممنوع به وسیلۀ آدم و اخراج از بهشت از او سرچشمه گرفته است؛ ازاین‌رو جنس زن باید تا پایان عمر جهان به عنوان گناهکاری دائمی مجازات شود. در سِفر پیدایش تورات (سوره ۳، آیه ۶، ۷ و ۱۶) آمده است که زن به جبران گناهی که در بهشت کرد، باید در تمام عمر قصاص و مجازات شود. بخشی از مجازات او همان آبستنی و زایمان اوست. در این متن، مهم‌ترین ویژگی زن ـ که حفظ نسل انسان است ـ برای او مجازات دانسته شده و او گناهکار ازلی و ابدی تصویر شده است. این گونه قضاوت، ستمی تاریخی نسبت به زن است. متأسفانه همین ناداوری در طول تاریخ به یک فرهنگ تبدیل شده و بر روی رفتار مردان با زنان، اثری منفی گذاشته است.

در نظر آباء مسیحیت، زن در برابر مرد در حکم بنده در برابر خداست. در نامه پولس به غلاطیان چنین آمده است: «ای زنان به مردان آن‌چنان خضوع کنید که به خداوند». نیز در رساله پولس به اهل افسیس (باب ۵، جمله ۲۲ و ۲۳) آمده: «… مرد سرور زن است، همان‌گونه که عیسی سرور کلیساست».
فلاسفۀ غرب نیز نسبت به زنان، نگاه مثبتی نداشتند. از افلاطون و ارسـطو گـرفتـه تـا فیلسـوفـان جدیـدی ماننـد هـابـز، لاک (در کتاب دومین رساله)، روسو (در کتاب استدلالی بر اقتصاد سیاسی) و کانت (در کتاب مناسبات بین دو جنس) زنان را ضعیف‌تر و بی‌عقل‌تر از آن می‌دانستند که بتوانند در سیاست دخالت نمایند.

«روسو» در کتاب «امیل»، شهروندی، عقل، نیرو و خودمختاری را از ویژگی‌های مردان دانسته و زنان را عاطفی، ضعیف و مطیع می‌خواند. و معتقد است باید تعلیم و تربیت پسران و دختران، با هم متفاوت باشد؛ پسران باید تعلیم ببینند تا عقلانی، معنوی و حاکم بر خویش بار آیند، ولی دختران باید برای فرمان‌برداری و کسب مهارت‌های مورد نظرِ شوهرِ آینده، آموزش ببینند (۲). او می‌گوید: «از نظر متفکرانِ رنسانس، مردان به دنیا و جهان تعقلی و اولی و زنان به دنیای غیر تعقلی و ثانوی تعلق دارند؛ به گونه‌ای که حتی وقتی از «حقوق طبیعی» جامعۀ بشری سخن به میان می‌آید، منظور حقوق مردان است و هرگز این حقوق به زنان و بردگان تعلق نمی‌گیرد» (۳).

در منشور معروف حقوق بشر، ابتدا هیچ حقی برای زنان مطرح نشده بود، تا جایی که به «حقوق مردان» معروف شده بود (۴). زن در جامعۀ غربیِ اواخر قرون وسطا و اوایل رنسانس، فاقد هر گونه حقی در جامعه بود و حتی او را مملوک مرد می‌دانستند. این دیدگاه را حتی می توان در آثار فیلسوفانی چون جان لاک، ژان ژاک روسو (در کتاب استدلالی بر اقتصاد سیاسی) و امانوئل کانت (در کتاب مناسبات بین دو جنس) مشاهده کرد. بنابراین می‌توان گفت: زن‌ محوری‌ِ فمینیستی، یکی‌ از توابع‌ «اومانیسم» است و اصالت‌ میل‌ فرد ـ که‌ موجب‌ حاکمیت‌ مطلق‌ امیال‌ فرد می‌شود ـ و بی‌نیازی‌ از مبدأ و بی‌اعتمادی‌ به‌ معاد را جایگزین‌ اندیشه‌ و نگرش‌ دینی‌ می‌کند.
 

«جرج آنجوال» در این باره می‌گوید:
گذشتۀ غرب و امروز را نگاه کنیم؛ در هر دو مقطع، زن تحقیر می‌شود. گذشتۀ غرب را که نگاه کنیم، سنت‌های امپراتوری روم و سنت‌های خشن ژرمنی و سایر قبایل اروپایی تماماً شرک‌آمیز و ضد زن است. زن به‌خصوص تا قرن پنجم میلادی، صرفاً برای تمتع جنسی و به عنوان کنیز جنسی مطرح می‌شود. در فرهنگ رومی، هر خانواده خدایانی خصوصی و جداگانه داشت. اتاق‌های خانوادگی مخصوصِ این خدایان، تحت سیطرۀ پدر قرار داشت و مرد خانواده در مورد مرگ و زندگی اعضای خانواده، حتی زن، تصمیم می‌گرفت. وقتی مردی از دنیا می رفت، زن او هم به وارثان می‌رسید.

دورۀ مدرن غرب نیز با «مرگ مدنی» شروع شد. فشارهای ضد زن در دورۀ رنسانس تشدید شده بود. بورژوایی وسرمایه‌داری برای تبدیل زن به کنیزکان اقتصادی و جنسی، ساختارهای جدیدی را بنا نهاده بود. به تدریج نظام حقوقی جدیدی تدوین شد. متفکران غرب، از آن دوران به دوران «مرگ مدنی» زن در خانه و جامعه تعبیر کرده‌اند. در دورۀ رنسانس، کلیسا و سرمایه‌داری برای «حذف زن» همکاری کردند. حقوق‌دانان بورژوایی در دوران رنسانس به سرعت ملاک را مالکیت خصوصی، یعنی سرمایه‌داری خشن قرار دادند؛ بنابراین چون قدرت زن در تولید ثروت کمتر از مرد بود، جایگاه زن، نازل‌تر از پیش شد.
با شروع مدرنیته، حتی حق مالکیت خانوادگی خود – که در قرون وسطا از آن برخوردار بود – را هم از دست داد.

حقوق روم که در قرون وسطا حذف شده بود، دوباره در رنسانس احیا شد. در فرانسه اعلام کردند که زنان مهجورند و حق اقتصادی ندارند. سرمایه‌سالاری و مرد‌سالاریِ تمدن شرک‌آمیز یونانی ـ رومیِ پیش از مسیح، دوباره در دورۀ رنسانس، تحکیم شد.
در انگلیس اعلامیه‌ای رسمی صادر شد که بر اساس آن، هرگونه گردهمایی زنانه، به‌ویژه تجمعات سیاسی، ممنوع بود. (چون زنان هر جا جمع شوند، تنها هنرشان وراجی است!)
البته نمی‌توان تنها علت پیدایش فمینیسم را افراط‌های پیشینیان دانست، بلکه گروه‌های جدیدی نیز وجود دارند که منافع خود را در به وجود آوردن چنین وضعیتی می‌دیدند. آنان در پی آن بودند که قدرت‌های اقتصادی و اجتماعی را به دست آورند و مقدمات رسیدن به اهداف خود را فراهم می‌کردند. اما بررسی این علل، به دلیل پیچیدگی‌ها و ظرافت‌هایش، مجال دیگری را می‌طلبد.
در دوران مدرن، دولت‌های مدرنِ سکولار، بر اساس تئوری دولت ـ ملت، زنان را کاملاً از محاسبۀ خود کنار گذاشتند. اخلاق بورژوایی، سرمایه‌داریِ لیبرال بود و اصالت با دلار، و چون زن در سودآوری اقتصادی ضعیف‌تر از مرد بود، جنس درجۀ دو اعلام می‌شد. حتی مشاغلی مثل مامایی و طب سنتی ـ که ماهیتی زنانه داشتند ـ به دلیل اینکه ارزش اقتصادی پیدا می‌کرد، به‌تدریج مردانه می‌شد (۵).
طبیعی است که زنان بعد از این همه فشار و محرومیت‌ به اعتراض برخیزند و حقوق ازدست‌رفتۀ خود را (از جمله حق آموزش، مشارکت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی) مطالبه کنند و در پی آن باشند که حق آزادی را به دست آورند و از بردگی، این زخم فروخفته چندصدساله، رها شوند. و باز هم طبیعی است که پس از آن محرومیت‌ها، از اعتدال خارج شوند و راه افراط پیش گیرند. البته نقش کسانی که از این وضعیت سود می‌بردند و حمایت‌های کلان آنها از این جنبش برای سوء استفاده‌های فراوان، انکارپذیر نیست.
 

از این جهت، هرچند نظریه‌ها و خواست‌های‌ عنوان‌‌شده‌ در فمینیسم‌، «زن‌سالاری» تعبیر و بر آن‌ پافشاری‌ می‌شود، در عمل‌ به سود گروه‌های‌ سودجوی‌ قدرت‌‌طلب‌ است تا از این راه زن‌ را هرچه‌ بیشتر به‌ بی‌عاری و ازخودبیگانگی‌ بکشانند. این‌ وضعیت، آنگاه برای واقع‌بینان‌ شگفت‌آور است‌ که‌ می‌بینند برخی‌ زنان‌ تصور می‌کنند که اینک‌ به‌ جایگاه‌ واقعی‌ خود و تساوی‌ با مردان‌ دست یافته‌اند.
 

نویسنده‌ کتاب‌ «جنگ‌ علیه‌ زنان»، که‌ خود، یک زن‌ و از مدافعان‌ فمینیسم‌ جدید است، بدون‌ آنکه‌ به‌ برداشت‌ گذشتگان اعتراض‌ کند، زنان‌ را آلت‌ دست‌ مردان‌ صاحب‌ زر می‌داند:
 

«از رسواترین‌ اشکال‌ توسعه‌ که‌ جنبۀ بهره‌برداری‌ دارد، تجارت‌ جدیدی‌ به‌ نام‌ بهره‌برداری‌ جنسی‌ یا جهانگردی‌ جنسی‌ است. این‌ سیاحت‌ به عنوان یک‌ استراتژی‌ توسعه، توسط‌ آژانس‌های‌ بین‌المللی‌ پیشنهاد شد. این صنعت، نخستین‌ بار توسط بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول و آژانس‌های توسعۀ بین‌المللی‌ آمریکا برنامه‌ریزی‌ و حمایت‌ شد.» (۶)

در عصر حاضر که فرایند تصاعدى جنبش‏ هاى فمینیستى، امکان ظهور یافته، زنان در قالب‌ها و نظام‏ هایى نو، از حقوق طبیعى خود محروم مانده‌اند و مورد تبعیض جنسى قرار گرفته‌اند. نفی‌ کرامت‌ انسانی‌ زنان‌ در بریتانیا به گونه‌ای است که زنان‌ متأهل‌، عموماً‌ نام‌ خانوادگی‌ شوهرانشان‌ را می‌گیرند و اغلب‌ ضمیمۀ شوهران‌ و فرزندانشان‌ محسوب‌ می‌شوند و دارای‌ هویت‌ اجتماعی‌ جداگانه‌ای‌ نیستند. حتی‌ وقتی‌ زنان‌ متأهل‌ به‌ کاری اشتغال‌ دارند، باز هم غالباً هویت‌ آنان‌ تبعی، تلقی‌ می‌شود. به ندرت‌ از زنان‌ می‌پرسند که‌ خودشان‌ به چه‌ کاری اشتغال دارند. مرد (جنس‌ نر) به‌ دلیل‌ برخورداری‌ از قدرت، نیروی‌ محوری را تشکیل‌ می‌دهد. او صاحب ویژگی‌هایی چون شجاعت، قدرت، سخاوت، عقلانیت، ابتکار و خلاقیت‌ دانسته می‌شود، ولی زنان، ضعیف، ترسو، حیله‌گر و غیرخلاق‌ پنداشته‌ می‌شوند. آنان‌ که‌ از ویژگی‌های‌ مردانه‌ برخوردار نیستند، از امتیاز انسان‌ بودن‌ محروم‌ می‌شوند یا در برزخ‌ انسان‌ و حیوان‌ قرار می‌گیرند یا انسانی‌ پست‌تر از نوع‌ قدرتمند معرفی می‌شوند.

استثمار و بهره‌کشی‌ از زنان‌ نیز عرصۀ بسیار گسترده‌ای‌ داشته است که‌ مهم‌ترین‌ آنها عدم‌ بهره‌مندی‌ از فرصت‌ مالکیت، کار بیشتر و مزد کمتر، عدم‌ دریافت‌ امکانات‌ کافی‌ در خانواده، سوء تغذیه و کاستی‌های‌ قانونی‌ است.

فرایند صنعتى شدن جوامع، در کنار ظهور دولت‏هاى مردم‏سالار، روابط سنتى حاکم بر این جوامع، را دچار بحران و دگرگونى اساسی کرده است. همچنین با تغییر جوامع «پَسا نوگرا»، روابط نوین حاکم بر این جوامع مجدداً دچار دگرگونى شد. در این چرخه، نهادى که بیش از همه دچار بحران هویت گردید، نهاد خانواده بود؛ نقش زنان در خانواده و منزلت ‏سنتى آنان متحول شد؛ از یک سو، به دنبال ظهور حکومت‏ها و دولت‏ هاى مردم‏سالار، نفوذ زنان طبقات بالا به میزان قابل توجهى کاهش یافت و از سوى دیگر، در طبقات پایین نیز زنان به دلیل صنعتى شدن، دست از کارهاى سنتى خود کشیدند. این در حالی بود که آنها به دلیل ناتوانى از رقابت‏ با واحدهاى تولیدى جدید، قدرت اقتصادی خود را به میزان قابل توجهی از دست دادند.

از دیگر عوامل شکل‏ گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى، وجود خشونت‏ خانگى شدید است. خانه غالباً به‌ عنوان محل امنیت و خوشبختى تصور مى‏ شود، ولی در این جوامع، این مأمن به جایگاهى خشن تبدیل شده است. کاربرد زور و خشونت، سابقه‌‌ای دیرینه‌ و روش‌های گوناگون فیزیکی، روانی و اقتصادی دارد. مهم‌‌ترین نمونۀ آن، خشونت‌ جنسی‌ است. موارد بسیاری‌ از روابط‌ سلطه‌گرانه‌ و سلطه‌پذیر وجود دارد که‌ در چارچوب‌ آن، زنان‌ مورد ستم‌ و خشونت‌ قرار گرفته‌اند. چنین‌ رفتاری‌ تا آنجا پایدار و تکراری شده که‌ افزون‌ بر شوهر، پدر و برادر شوهر و حتی در مواردی‌ پسر، نسبت‌ به‌ زن، اعمال‌ خشونت‌ می‌کنند. تا اواخر قرن نوزدهم، هیچ قانونى در انگلستان وجود نداشت که مانع از آن شود که مرد همسرش را مورد آزار جسمى قرار دهد. فقط آسیب‌های شدید یا قتل، از موارد مورد منع بود (۷).

آزار و تجاوز جنسى نیز از دیگر عوامل شکل‏ گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى است. هر چند شکل‏ گیرى نهضت فمینیستى در این جوامع، براى احیاء حقوق زنان و از جمله ایجاد اشتغال براى آنان بوده، میزان خشونت و آزار جنسى (۸) در محیط‌هاى کار، بسیار زیاد است (۹). در یک بررسى درباره ۱۲۳۶ زن در لندن آشکار شد که از هر شش زن، یک نفر مورد تجاوز قرار گرفته بود و از پنج نفر باقی‌مانده نیز یک نفر با مبارزه، مانع اقدام به تجاوز شده بود (۱۰).

علاوه برموارد فوق، مسائلی از قبیل سوء تغذیه، بى‏ سوادی، احساس جهل، بیمارى‏ هاى حاد، نبود کامل بهداشت و رنج از عامل تولید مثل و مستخدم خانه دیده شدن نیز از عوامل شکل‌گیری فمینیسم در جوامع غربی است.

ادامه دارد... 

,

فمینیسم (به انگلیسی: Feminism) گستره‌ای از جنبش‌های سیاسی، ایدئولوژی‌ها‌ و جنبش‌های اجتماعی است که هدفی مشترک را دنبال می‌کنند: تعریف، برقراری و دستیابی به سطحی از حقوق زنان که در زمینه‌های سیاسی، اقتصادی، شخصی و اجتماعی، با مردان برابر باشد. این هدف شامل تلاش برای برقراری فرصت‌های برابر برای زنان در آموزش و پرورش و اشتغال می‌شود.

, فمینیسم,

فعالینِ حقوقِ زنان باور دارند که جنسیت در زندگی انسان‌ها عاملی تعیین کننده است که جایگاهِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادیِ افراد بر اساس آن شکل می‌گیرد. فمینیسم بیش‌ترین تمرکزِ خود را معطوف به تهدیدِ نابرابری‌های جنسیتی و پیش‌بردِ حقوق، علایق و مسایل زنان کرده‌است. فمینیسم عمدتاً از اواخر قرن ۱۸ میلادی پدید آمد. زمانی که مردم به طور گسترده‌ای این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب می‌شوند. بخشی از حقوقِ زنان دربرگیرنده این موارد می‌شود. تمامیتِ بدنی و خودمختاری، حقِ رأی، حقِ کار، حقِ دستمزدِ برابر به‌خاطرِ کارِ برابر، حقِ مالکیت، حقِ تحصیل، حقِ شرکت در ارتش، حقِ مشارکت در قراردادهای قانونی و در نهایت؛ حقِ سرپرستیِ فرزندان، حقِ ازدواجِ آزادانه و آزادیِ مذهبی.

,

امواج فمینیست

موج اول از دهه 1850 شروع مى‏شود تا 1920 ادامه می یابد. از زنان مشهور موج آغازین فمینیسم، از «مرى استل» (1731 - 1666) یاد شده است. این نویسنده انگلیسى، زنان را اندرز مى‏داد که از ازدواج بپرهیزند، ذهن‏شان را پرورش دهند و از زندگى عارى از وابستگى به مردان لذت ببرند.  در یکى از منابع، تأثیر اصلى بر موج اول فمینیسم را به «مرى ولستون کرافت» با انتشار کتاب حقانیت حقوق زنان (1792) باز می گرداند.

بی ‏تردید مهم‏ترین و نظام یافته‏ ترین تلاش زنان براى نقد وضع موجود و طرح حقوق مورد در خواست‏شان را باید در کتاب دفاع از حقوق زنان اثر مرى ولستون کرافت انگلیسى دانست که «نخستین بیانیه بزرگ فمینیستى به زبان انگلیسى» تلقى مى‏شود و معمولاً در نگارش تاریخ فمینیسم آن را نقطه آغاز این اندیشه می ‏دانند یا حتى از آن به عنوان «انجیل فمینیسم» یاد می ‏کنند. او عقیده داشت که نابرابر ‏هاى میان زنان و مردان، نه نتیجه تفاوت طبیعى (زیستى) بلکه ناشى از تأثیر محیط و به ویژه این واقعیت است که زنان از آموزش محروم‏اند. او نشان داد که هم زنان و هم جامعه، در کل از محدود کردن زنان به موقعیت پایین‏تر، زیان می ‏بینند.

«شارلوت گیلمن» یعنى بزرگ‏ترین جامعه ‏شناس و اقتصاددان موج اول فمینیسم از منتقدان «خانه» بود. او مى نویسد: «خانه، قدیمى‏ترین نهاد مالزوماً دون‏ترین آنها نیز هست .... خوردن، خوابیدن، تنفس، لباس پوشیدن، استراحت، و سرگرم شدن - اینها فعالیت ‏هاى خوبى هستند؛ اما آیا از سایر فعالیت‏ها مقدس ‏ترند؟»

گیلمن در کتاب «جهان ساخته مردان» نشان می دهد  که مردان بوده ‏اند که در سراسر تاریخ مشکلات بشرى هم چون جنگ را به وجود آورده‏اند: «ما از جنگ‏هاى مردان، جر و بحث‏ هاى مردان، رقابت‏هاى مردان، جنایات و بدى‏هاى مردان و مشکلات و درد و رنج‏هایى که بر ما تحمیل مى‏کنند، خسته شده‏ایم». او مى‏گفت، «همه مشکلات سیاسى تنها وقتى حل مى‏شود که ارزش‏هاى زنان به جامعه شکل دهد».

به عقیده او: «کار فرآیند اصلى حیات بشرى است و تا زمانى که زنان به شکلى برابر با مردان وارد آن فرآیند نشوند از نظر ذهنى و بینش محدود مى‏مانند.»

مشخصات موج اول فمینیسم این است که زنانى که در این نهضت شرکت داشتند داراى توقعات حقوقى و سیاسى بودند؛ یعنى خواستار حق مالکیت، حق اشتغال و حق رأى گرفتن و رأى دادن در نظام سیاسى کشورشان بودند، و در مورد حق حضانت، اصلاحاتى را مى‏خواستند. پیشگامان این نهضت، زنان فرانسوى، و تقریباً هم زمان با آنها انگلیسى‏ها و آمریکایى‏ها بودند.

این انقلاب صنعتى بود که براى زنان انگیزه برابر ‏طلبى در فرصت ‏ها را ایجاد کرد؛ انقلاب صنعتى بود که نخستین مرحله در تغییر منزلت زنان را به وجود آورد - یعنى حذف موانع حقوقى و عرفى در راه مشارکت کامل زنان در فعالیت‏هاى جهان.
در بحث موج اول فمینیسم توجه به یک نکته بسیار مهم است. از یک طرف، زنان خواهان حق برابر در پاره‏اى از زمینه‏ها بودند؛ و از طرفى، نظام سرمایه‏دارى جدید هم طرفدار حق مالکیت و اشتغال زنان بود؛ چون با انقلاب صنعتى و تحولاتى که به وجود آمد، جامعه اروپایى از دوران فئودالیسم خارج شد و به سمت سرمایه‏دارى رفت، به وجود آمدن کارخانه‏هاى بزرگ با تولید فراوان؛ نیازمند کارگران بى دردسر و کم توقع با دستمزد کم، بودند. مهم‏ترین نقش سرمایه‏دارى در آن زمان، ایجاد تغییر در وضعیت زنان و قرار دادن آنها در موقعیت‏هاى متعارض بود.

سرمایه‏داران علاوه بر بازارهاى داخلى نیم‏نگاهى هم بر بازارهاى خارجى داشتند و براى بالا بردن تولید کارخانه‏ها باید قیمت تمام شده کالاها را پایین مى‏آوردند و این نیازمند پایین آوردن هزینه‏هاى جارى کارخانه مى‏شد و یکى از مهم‏ترین گزینه‏ها، استخدام زنان در کارخانه‏ها بود چون زنان کارگرانى کم‏هزینه بودند. در قرن نوزدهم و بیستم در شرایط جنگى هم نیاز به نیروى کار زنان نیز افزایش مى‏یافت و لازم بود در بسیارى از صنایع نیروى کار زنان جایگزین مردانى شود که به جبهه اعزام مى‏شدند.

, امواج فمینیست, امواج فمینیست,
,
,
,
, بی ‏تردید مهم‏ترین و نظام یافته‏ ترین تلاش زنان براى نقد وضع موجود و طرح حقوق مورد در خواست‏شان را باید در کتاب دفاع از حقوق زنان اثر مرى ولستون کرافت انگلیسى دانست که «نخستین بیانیه بزرگ فمینیستى به زبان انگلیسى» تلقى مى‏شود و معمولاً در نگارش تاریخ فمینیسم آن را نقطه آغاز این اندیشه می ‏دانند یا حتى از آن به عنوان «انجیل فمینیسم» یاد می ‏کنند. او عقیده داشت که نابرابر ‏هاى میان زنان و مردان، نه نتیجه تفاوت طبیعى (زیستى) بلکه ناشى از تأثیر محیط و به ویژه این واقعیت است که زنان از آموزش محروم‏اند. او نشان داد که هم زنان و هم جامعه، در کل از محدود کردن زنان به موقعیت پایین‏تر، زیان می ‏بینند.,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,

پس از پایان جنگ نیز با شروع نوسازى و افزایش ظرفیت صنعتى نیاز به کارگران غیرماهى و با دستمزد پایین بیش از پیش افزایش پیدا کرد. ویل دورانت مى‏گوید: وضعیت به قدرى بغرنج بود که زن‏ها گاهى وقت‏ها تا پانزده ساعت و گاهى تا بیست ساعت با حداقل دستمزد در کارخانه‏هاى ریسندگى بافندگى، کار مى‏کردند، در حالى که شوهران آنان بیکار بودند.

تقریباً در دو دهه‏ى آخر قرن نوزدهم، جنبش فمینیسم بین‏المللى می شود، نهضت فمینیسم تا اواخر قرن نوزدهم توفیق چندانى نیافت. به طورى که تا اوایل قرن بیستم رژیم ‏هاى مختلف غربى داراى یک ویژگى مشترک بودند و آن بی ‏اعتنایى به حقوق زنان بود. در اواخر سده نوزدهم و اوایل قرن بیستم، اولین سازمان‏هاى بین المللى زنان شکل مى‏گیرد.

,
,
,

اوایل قرن بیستم جنبش طرفدارى از حقوق زن در انگلستان به رهبرى دوشیزه «پانک هورست» آغاز گردید و توانست در سال 1919 تأثیرات نه چنان عمیق بر قوانین انگلستان بگذارد. در این دوره، زنان براى رسیدن به حق رأى، حق آموزش و کار به مبارزه سازمان یافته‏اى دست زدند. این موج با دستیابى به حق رأى براى زنان انگلیس در سال 1918 به پیروزى دست یافت و پس از آن فروکش کرد. برخى، دو دهه قرن بیستم را سال‏هاى خیزش موج اول فمینیسم مى‏نامند. از سال 1920 تا 1960 شاهد یک دوران فترت در مبارزات فمینیستى هستیم.

, اوایل قرن بیستم جنبش طرفدارى از حقوق زن در انگلستان به رهبرى دوشیزه «پانک هورست» آغاز گردید و توانست در سال 1919 تأثیرات نه چنان عمیق بر قوانین انگلستان بگذارد. در این دوره، زنان براى رسیدن به حق رأى، حق آموزش و کار به مبارزه سازمان یافته‏اى دست زدند. این موج با دستیابى به حق رأى براى زنان انگلیس در سال 1918 به پیروزى دست یافت و پس از آن فروکش کرد. برخى، دو دهه قرن بیستم را سال‏هاى خیزش موج اول فمینیسم مى‏نامند. از سال 1920 تا 1960 شاهد یک دوران فترت در مبارزات فمینیستى هستیم.,

جنگ جهانى اول نفرت از خشونت و میل به انعطاف و نرمى را در افکار عمومى ملل جنگ زده تشدید کرد و چون روحیات مردانه را در بروز خشونت مؤثر مى‏دانستند، زمینه طرح حضور زنان در عرصه سیاست و برخوردارى آنان از برابرى قانونى شدت یافت. پس از جنگ جهانى دوم و در سال 1945، نظریه برابرى زن و مرد طرفداران بسیارى یافت و سرانجام براى اولین بار در اعلامیه جهانى حقوق بشر که از طرف سازمان ملل متحد در سال 1948 میلادى منتشر شد، تساوى حقوق زن و مرد به صراحت و در سطح جامعه ملل مطرح گردید. از آن پس در معاهدات بین المللى به مسائل زنان توجه بیشترى شد. از جمله این معاهده‏ها مى‏توان به کنوانسیون حقوق سیاسى زنان 1952، کنوانسیون رضایت براى ازدواج 1962، و کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان 1979 اشاره کرد.

موج دوم فمینیسم

این موج از اوایل و نیمه دهه 1960 به بعد مطرح شد و بر اهمیت نقطه نظر زنان تأکید مى‏کرد. طرفداران این موج، در رابطه با مفاهیم، به بازسازى و انقلاب معتقدند. موج دوم فمینیسم در واپسین سال‏هاى حاکمیت صورت‏بندى اقتصادى، اجتماعى و سیاسى‏اى شکل گرفت که از آن با عنوان سرمایه‏دارى سازمان یافته یاد می ‏کنند.

,
,
, موج دوم فمینیسم, موج دوم فمینیسم,
,
,

 سرمایه ‏دارى سازمان یافته با رشد تمرکز در سرمایه و شکل گرفتن صورت‏هاى جدیدى از سازمان‏دهى کار و گسترش بخش خدمات و نیز دگرگونى های در کارکردها و نقش دولت در حیات اقتصادى و اجتماعى همراه بود. تغییر در موقعیت ایالات متحده در نظام جهانى نیز به صورت‏هاى مستقیم و غیرمستقیم برنظام سرمایه دارى آمریکا و دولت تأثیر داشت. دگرگونى‏هاى ناشى از این تحولات با تغییراتى که در ساختار اشتغال، نیازهاى بازار کار، نیازهاى آموزشى و به تبع آن نظام آموزشى، فن‏آورى‏هاى منجر به آزادسازى زمان (منظور وقت آزادى است که با تسهیلات و فن‏آورى‏هاى جدید به دلیل بالا بردن سرعت انجام کار به دست مى‏آید مانند وسایل برقى و مکانیکى) و غیره به همراه داشت، در موقعیت اجتماعى و اقتصادى زنان در قشرها و منزلت‏هاى متفاوت اجتماعى تأثیراتى بر جاى گذاشت که از لحاظ ساختارى زمینه ظهور موج جدیدى از جنبش زنان شد.

,

جنگ دوم جهانى زمینه مناسبى براى حضور زنان در نیروى کار ایجاد کرد. در سال 1942 کمیسیون نیروى کار جنگ اعلام کرد که به چهار میلیون نیروى کار نیاز است. بخشى از این نیرو نخست از میان بیکاران تأمین شد اما از سال 1943 بسیج زنان به امرى اجتناب‏ناپذیر تبدیل گشت. رسانه‏هاى گروهى زنان را تشویق به کار بیرون از خانه و کمک به اقتصاد جنگى مب کردند. در طول جنگ شش میلیون زن شاغل شدند. جنگ همچنین باعث شد راه ورود زنان به رشته‏هاى مختلف علمى در دانشگاهها گشوده شود. دانشگاهها در رشته‏هایى از زنان ثبت نام کردند که قبلاً در آن راهى نداشتند.

روندى که از سده نوزدهم در جهت انتقال کارکردهاى تولیدى کارخانه به سوى نظام اقتصادى کلان سرمایه‏دارى آغاز شده بود، در دهه‏ هاى پس از جنگ دوم سرعت بیشترى یافت و گستره وسیع‏ترى را تحت پوشش قرار داد. این امر باعث شد خدمات خانگى کم اهمیت ‏تر جلوه داده شود و از سوى دیگر، زنان بتوانند وارد بازار کار شوند و با دستمزد خود «کارهاى خانگى» را بخرند. در دهه 70، یک زن فمینیست، به جهت تیپ ظاهرى خود، به راحتى از دیگر زنان تشخیص داده مى‏شد.کشورهاى غربى با سیل هجوم دختران به دانشگاهها مواجه شد و آمار دختران دانشگاهى و تحصیل کرده بالا رفت و آنان در واقع پیاده نظام جریان موج دوم فمینیستى‏اند. کتاب جنس دوم، اثر سیمون دوبووار فمینیست فرانسوى، منشاء تحول در دهه 1960 شد؛ یعنى آغازگر موج دوم فمینیست بود. در این دهه، فمینیست‏ها با رد کلیت ازدواج و تأکید بر تجرد و حرفه اقتصادى، آرمان‏هاى خود را مطرح مى‏کردند. شعار زنان بدون مردان و با رفتارهاى مردانه، مربوط به همین دوره است و از دستاوردهاى مهم این دوره عبارتند از:

,
,
,


1) مبارزه براى جدایى روابط جنسى از تولید مثل در کشورهاى غربى؛
2) ظهور جنبش آزادى زنان در تمام امور، از جمله حق تسلط بر بدن و روابط جنسى؛
3) کاهش زاد و ولد و افزایش آمار طلاق و تضعیف نظام خانواده؛
4)ایجاد مؤسسات فرهنگى و مطبوعاتى زنان؛
5)به دست آوردن قدرت‏هایى در زمینه اقتصادى و سیاسى.
 

,


1) مبارزه براى جدایى روابط جنسى از تولید مثل در کشورهاى غربى؛
2) ظهور جنبش آزادى زنان در تمام امور، از جمله حق تسلط بر بدن و روابط جنسى؛
3) کاهش زاد و ولد و افزایش آمار طلاق و تضعیف نظام خانواده؛
4)ایجاد مؤسسات فرهنگى و مطبوعاتى زنان؛
5)به دست آوردن قدرت‏هایى در زمینه اقتصادى و سیاسى.
 

,
,
,
,
,
,
,

موج سوم فمینیست

به گزارش ایونا ، موج سوم فمینیسم که از دهه هشتاد شکل گرفت و همچنان تداوم دارد، محصول تحولات ساختارى اقتصادى - سیاسى و گفتارى اخیر است.

از اوایل دهه 90، جهان غرب به نقش‏هاى سنتى و نهاد خانواده، رویکرد دوباره داشته و از حرکت‏هاى تند فمینیستى موج دوم کاسته شد. زیرا آثار سوء افراط در حرکت‏هاى زن‏مدارانه، بیش از همه دامان زن را گرفت و خشونت روز افزون در محیط خانواده و محیط کار و عدم امنیت جنسى، از آثار دوره پیش بود. فمینیست‏هاى مدرن در دهه‏هاى اخیر سعى مى‏کنند با ظاهرى زنانه و رفتارى ظریف تمایز خود را از مردان به نمایش بگذارند. از جمله بازنگرى‏هاى نگرش فمینیستى در موج سوم، بحثى است که «بتى فریدان»، «جمین گریر»، «جین بتکه الشتین» مطرح کرده و به «احیاى مادرى» مشهور است.

, موج سوم فمینیست, موج سوم فمینیست,
,
,
,
,

بتى فریدان مى‏گوید: امروز تنهایى زنان مستقل سلامت روانى آنها را تهدید مى‏کند. اکنون زنان به یک بحران جدید هویت مبتلا شده‏اند که اسم خاصى ندارد. چطور ممکن است زنانى که در چنین مشکلات و بحران‏هاى بغرنج و خطرآفرینى به سر مى‏برند، خوشبخت نامیده شوند. اگر زنان به آنچه مى‏خواستند رسیده‏اند، پس مشکل کجاست؟ جواب این معما یک چیز بیشتر نیست و آن همان برابرى حقوق مرد و زن است که موجب همه بلایا شده است. زنان افسرده و غمگین هستند چون آزادند، زنان اسیر و برده آزادى خود شده‏اند ... حرکت و نهضت زنان براى کسب آزادى و برابرى که بارها در گوش ما زمزمه مى‏شد، دشمن سرسخت خود زنان شده است.

الشتین در کتاب مرد عمومى و زن خصوصى، به دفاع از زندگى خصوصى و خانواده فرزند محور می ‏پردازد و مادر بودن را فعالیتى پیچیده، غنى، چند رویه، پر زحمت و شادى آفرین می ‏داند که زیستى طبیعى، اجتماعى، نمادین و عاطفى است. اینان بر این باورند که سن، قومیت، طبقه، نژاد، فرهنگ، جنسیت، تجربه و هیچ تلاشى براى کشاندنشان به یک اردوگاه ایدئولوژیک واحد مثمر ثمر نیست. زنان باید با ایجاد زبان و شیوه‏هاى تفکر جدیدى درباره هویت خویش، خویشتن را از معانى ستمگرانه‏ اى که مردان بر آنها تحمیل کرده ‏اند رها سازند. فمینیسم امروزى چنین خود را معرفى مى‏کند: «فمینیسم را کلیتى بدانیم با تقسیمات فرعى و مستقل ... فمینیسم، نه مکتب فکرى جا افتاده، که مبحثى پویا و درگیر مبارزه است.»

,
,
,

می توان ویژگى مهم موج سوم فمینیسم را تلاش آن براى پاسخ دادن به مشکله یا به بیان «چیمن»، معضل تفاوت دانست. در این موج جدید، میزان تأکید بر تفاوت‏هاى میان زنان و مردان هم از لحاظ عملى و هم نظرى مورد بحث و نقد، قرار گرفته است. جریان فمینیسم در موج سوم با به رسمیت شناختن تفاوت‏ها و اعتبار بخشیدن به آنها، توانست راهکارهاى بهترى نسبت به دو موج دیگر پیدا کند.

,

علل شکل‏ گیرى فمینیسم

, علل شکل‏ گیرى فمینیسم, علل شکل‏ گیرى فمینیسم,

از عوامل اصلى شکل‏ گیرى جنبش‏ هاى فمینیستى، تبعیض و بى عدالتى جنسى بوده است. علت اصلى ظهور جنبش فمینیستى در جوامع غربى، ظلم و ستم‏ هایى است که در این جوامع ‏به زنان شده است؛ ستم‌هایی که آنان را از حقوق طبیعى خود محروم کرده است. فمینیست‌ها، بنیان ستم‏ و استبداد حاکم بر زنان را در وابستگى اقتصادى آنان به مردان و نیز وجود نظام خانوادۀ مردسالار مى‏دانند؛ ازاین‏رو معتقدند که باید دست ‏به اقدامى زد که در نتیجۀ آن، زنان به استقلال اقتصادی برسند.

,

از جملۀ مواردی که باعث ایجاد مکاتب گوناگون شده است، نوع نگاه غرب به زن در دوره های گوناگون است. اگرچه فمینیسم به عنوان یک مکتب، کمتر از دو قرن است که در صحنۀ اجتماع بشری ظاهر شده، ولی دفاع از حقوق زنان و جنبش‌های مربوط به آن، دارای سابقه‌ای دیرینه در دنیای غرب است. انسانِ درجۀ دوم بودنِ زنان در اندیشۀ غربی، یکی از عوامل مهم ظهور این جنبش‌هاست.

در سنت فکری غرب، بحث بر این موضوع متمرکز بوده که «آیا زن انسان است یا خیر؟ آیا زن در وهم و خیال خدا شکل گرفته است؟ آیا زن مخلوق کامل خدا یا نسخۀ ناقص مرد است؟ آیا مرد و زن در پیشگاه خدا مساوی هستند؟».

, از جملۀ مواردی که باعث ایجاد مکاتب گوناگون شده است، نوع نگاه غرب به زن در دوره های گوناگون است. اگرچه فمینیسم به عنوان یک مکتب، کمتر از دو قرن است که در صحنۀ اجتماع بشری ظاهر شده، ولی دفاع از حقوق زنان و جنبش‌های مربوط به آن، دارای سابقه‌ای دیرینه در دنیای غرب است. انسانِ درجۀ دوم بودنِ زنان در اندیشۀ غربی، یکی از عوامل مهم ظهور این جنبش‌هاست.,
,
,

همۀ این مباحث، از گفته‌های مقامات سنتی، کتاب مقدس و پدران کلیسا نشأت گرفته بود و از قرون وسطا تا رنسانس ادامه داشت (۱)؛ مثلاً در تورات یهودیان، زن در همه جا به چشم حقارت نگریسته شده است. در تورات آمده که پدر حق دارد دخترش را مانند برده بفروشد و دختر حق سرپیچی از کار پدر را ندارد (سفر خروج، اصحاح ۲۱، آیه ۷). در این قانون دختر (جنس مؤنث) در حکم مال است و دارای ارزش و کرامت انسانی نیست.
در آیین یهود، حوا در بهشت سبب فریب آدم شده و گناهِ خوردنِ میوۀ ممنوع به وسیلۀ آدم و اخراج از بهشت از او سرچشمه گرفته است؛ ازاین‌رو جنس زن باید تا پایان عمر جهان به عنوان گناهکاری دائمی مجازات شود. در سِفر پیدایش تورات (سوره ۳، آیه ۶، ۷ و ۱۶) آمده است که زن به جبران گناهی که در بهشت کرد، باید در تمام عمر قصاص و مجازات شود. بخشی از مجازات او همان آبستنی و زایمان اوست. در این متن، مهم‌ترین ویژگی زن ـ که حفظ نسل انسان است ـ برای او مجازات دانسته شده و او گناهکار ازلی و ابدی تصویر شده است. این گونه قضاوت، ستمی تاریخی نسبت به زن است. متأسفانه همین ناداوری در طول تاریخ به یک فرهنگ تبدیل شده و بر روی رفتار مردان با زنان، اثری منفی گذاشته است.

,
,

در نظر آباء مسیحیت، زن در برابر مرد در حکم بنده در برابر خداست. در نامه پولس به غلاطیان چنین آمده است: «ای زنان به مردان آن‌چنان خضوع کنید که به خداوند». نیز در رساله پولس به اهل افسیس (باب ۵، جمله ۲۲ و ۲۳) آمده: «… مرد سرور زن است، همان‌گونه که عیسی سرور کلیساست».
فلاسفۀ غرب نیز نسبت به زنان، نگاه مثبتی نداشتند. از افلاطون و ارسـطو گـرفتـه تـا فیلسـوفـان جدیـدی ماننـد هـابـز، لاک (در کتاب دومین رساله)، روسو (در کتاب استدلالی بر اقتصاد سیاسی) و کانت (در کتاب مناسبات بین دو جنس) زنان را ضعیف‌تر و بی‌عقل‌تر از آن می‌دانستند که بتوانند در سیاست دخالت نمایند.

,
,

«روسو» در کتاب «امیل»، شهروندی، عقل، نیرو و خودمختاری را از ویژگی‌های مردان دانسته و زنان را عاطفی، ضعیف و مطیع می‌خواند. و معتقد است باید تعلیم و تربیت پسران و دختران، با هم متفاوت باشد؛ پسران باید تعلیم ببینند تا عقلانی، معنوی و حاکم بر خویش بار آیند، ولی دختران باید برای فرمان‌برداری و کسب مهارت‌های مورد نظرِ شوهرِ آینده، آموزش ببینند (۲). او می‌گوید: «از نظر متفکرانِ رنسانس، مردان به دنیا و جهان تعقلی و اولی و زنان به دنیای غیر تعقلی و ثانوی تعلق دارند؛ به گونه‌ای که حتی وقتی از «حقوق طبیعی» جامعۀ بشری سخن به میان می‌آید، منظور حقوق مردان است و هرگز این حقوق به زنان و بردگان تعلق نمی‌گیرد» (۳).

,

در منشور معروف حقوق بشر، ابتدا هیچ حقی برای زنان مطرح نشده بود، تا جایی که به «حقوق مردان» معروف شده بود (۴). زن در جامعۀ غربیِ اواخر قرون وسطا و اوایل رنسانس، فاقد هر گونه حقی در جامعه بود و حتی او را مملوک مرد می‌دانستند. این دیدگاه را حتی می توان در آثار فیلسوفانی چون جان لاک، ژان ژاک روسو (در کتاب استدلالی بر اقتصاد سیاسی) و امانوئل کانت (در کتاب مناسبات بین دو جنس) مشاهده کرد. بنابراین می‌توان گفت: زن‌ محوری‌ِ فمینیستی، یکی‌ از توابع‌ «اومانیسم» است و اصالت‌ میل‌ فرد ـ که‌ موجب‌ حاکمیت‌ مطلق‌ امیال‌ فرد می‌شود ـ و بی‌نیازی‌ از مبدأ و بی‌اعتمادی‌ به‌ معاد را جایگزین‌ اندیشه‌ و نگرش‌ دینی‌ می‌کند.
 

, در منشور معروف حقوق بشر، ابتدا هیچ حقی برای زنان مطرح نشده بود، تا جایی که به «حقوق مردان» معروف شده بود (۴). زن در جامعۀ غربیِ اواخر قرون وسطا و اوایل رنسانس، فاقد هر گونه حقی در جامعه بود و حتی او را مملوک مرد می‌دانستند. این دیدگاه را حتی می توان در آثار فیلسوفانی چون جان لاک، ژان ژاک روسو (در کتاب استدلالی بر اقتصاد سیاسی) و امانوئل کانت (در کتاب مناسبات بین دو جنس) مشاهده کرد. بنابراین می‌توان گفت: زن‌ محوری‌ِ فمینیستی، یکی‌ از توابع‌ «اومانیسم» است و اصالت‌ میل‌ فرد ـ که‌ موجب‌ حاکمیت‌ مطلق‌ امیال‌ فرد می‌شود ـ و بی‌نیازی‌ از مبدأ و بی‌اعتمادی‌ به‌ معاد را جایگزین‌ اندیشه‌ و نگرش‌ دینی‌ می‌کند.,
,

«جرج آنجوال» در این باره می‌گوید:
گذشتۀ غرب و امروز را نگاه کنیم؛ در هر دو مقطع، زن تحقیر می‌شود. گذشتۀ غرب را که نگاه کنیم، سنت‌های امپراتوری روم و سنت‌های خشن ژرمنی و سایر قبایل اروپایی تماماً شرک‌آمیز و ضد زن است. زن به‌خصوص تا قرن پنجم میلادی، صرفاً برای تمتع جنسی و به عنوان کنیز جنسی مطرح می‌شود. در فرهنگ رومی، هر خانواده خدایانی خصوصی و جداگانه داشت. اتاق‌های خانوادگی مخصوصِ این خدایان، تحت سیطرۀ پدر قرار داشت و مرد خانواده در مورد مرگ و زندگی اعضای خانواده، حتی زن، تصمیم می‌گرفت. وقتی مردی از دنیا می رفت، زن او هم به وارثان می‌رسید.

,
,

دورۀ مدرن غرب نیز با «مرگ مدنی» شروع شد. فشارهای ضد زن در دورۀ رنسانس تشدید شده بود. بورژوایی وسرمایه‌داری برای تبدیل زن به کنیزکان اقتصادی و جنسی، ساختارهای جدیدی را بنا نهاده بود. به تدریج نظام حقوقی جدیدی تدوین شد. متفکران غرب، از آن دوران به دوران «مرگ مدنی» زن در خانه و جامعه تعبیر کرده‌اند. در دورۀ رنسانس، کلیسا و سرمایه‌داری برای «حذف زن» همکاری کردند. حقوق‌دانان بورژوایی در دوران رنسانس به سرعت ملاک را مالکیت خصوصی، یعنی سرمایه‌داری خشن قرار دادند؛ بنابراین چون قدرت زن در تولید ثروت کمتر از مرد بود، جایگاه زن، نازل‌تر از پیش شد.
با شروع مدرنیته، حتی حق مالکیت خانوادگی خود – که در قرون وسطا از آن برخوردار بود – را هم از دست داد.

,
,

حقوق روم که در قرون وسطا حذف شده بود، دوباره در رنسانس احیا شد. در فرانسه اعلام کردند که زنان مهجورند و حق اقتصادی ندارند. سرمایه‌سالاری و مرد‌سالاریِ تمدن شرک‌آمیز یونانی ـ رومیِ پیش از مسیح، دوباره در دورۀ رنسانس، تحکیم شد.
در انگلیس اعلامیه‌ای رسمی صادر شد که بر اساس آن، هرگونه گردهمایی زنانه، به‌ویژه تجمعات سیاسی، ممنوع بود. (چون زنان هر جا جمع شوند، تنها هنرشان وراجی است!)
البته نمی‌توان تنها علت پیدایش فمینیسم را افراط‌های پیشینیان دانست، بلکه گروه‌های جدیدی نیز وجود دارند که منافع خود را در به وجود آوردن چنین وضعیتی می‌دیدند. آنان در پی آن بودند که قدرت‌های اقتصادی و اجتماعی را به دست آورند و مقدمات رسیدن به اهداف خود را فراهم می‌کردند. اما بررسی این علل، به دلیل پیچیدگی‌ها و ظرافت‌هایش، مجال دیگری را می‌طلبد.
در دوران مدرن، دولت‌های مدرنِ سکولار، بر اساس تئوری دولت ـ ملت، زنان را کاملاً از محاسبۀ خود کنار گذاشتند. اخلاق بورژوایی، سرمایه‌داریِ لیبرال بود و اصالت با دلار، و چون زن در سودآوری اقتصادی ضعیف‌تر از مرد بود، جنس درجۀ دو اعلام می‌شد. حتی مشاغلی مثل مامایی و طب سنتی ـ که ماهیتی زنانه داشتند ـ به دلیل اینکه ارزش اقتصادی پیدا می‌کرد، به‌تدریج مردانه می‌شد (۵).
طبیعی است که زنان بعد از این همه فشار و محرومیت‌ به اعتراض برخیزند و حقوق ازدست‌رفتۀ خود را (از جمله حق آموزش، مشارکت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی) مطالبه کنند و در پی آن باشند که حق آزادی را به دست آورند و از بردگی، این زخم فروخفته چندصدساله، رها شوند. و باز هم طبیعی است که پس از آن محرومیت‌ها، از اعتدال خارج شوند و راه افراط پیش گیرند. البته نقش کسانی که از این وضعیت سود می‌بردند و حمایت‌های کلان آنها از این جنبش برای سوء استفاده‌های فراوان، انکارپذیر نیست.
 

,
,
,
,
,
,

از این جهت، هرچند نظریه‌ها و خواست‌های‌ عنوان‌‌شده‌ در فمینیسم‌، «زن‌سالاری» تعبیر و بر آن‌ پافشاری‌ می‌شود، در عمل‌ به سود گروه‌های‌ سودجوی‌ قدرت‌‌طلب‌ است تا از این راه زن‌ را هرچه‌ بیشتر به‌ بی‌عاری و ازخودبیگانگی‌ بکشانند. این‌ وضعیت، آنگاه برای واقع‌بینان‌ شگفت‌آور است‌ که‌ می‌بینند برخی‌ زنان‌ تصور می‌کنند که اینک‌ به‌ جایگاه‌ واقعی‌ خود و تساوی‌ با مردان‌ دست یافته‌اند.
 

, از این جهت، هرچند نظریه‌ها و خواست‌های‌ عنوان‌‌شده‌ در فمینیسم‌، «زن‌سالاری» تعبیر و بر آن‌ پافشاری‌ می‌شود، در عمل‌ به سود گروه‌های‌ سودجوی‌ قدرت‌‌طلب‌ است تا از این راه زن‌ را هرچه‌ بیشتر به‌ بی‌عاری و ازخودبیگانگی‌ بکشانند. این‌ وضعیت، آنگاه برای واقع‌بینان‌ شگفت‌آور است‌ که‌ می‌بینند برخی‌ زنان‌ تصور می‌کنند که اینک‌ به‌ جایگاه‌ واقعی‌ خود و تساوی‌ با مردان‌ دست یافته‌اند.,
,

نویسنده‌ کتاب‌ «جنگ‌ علیه‌ زنان»، که‌ خود، یک زن‌ و از مدافعان‌ فمینیسم‌ جدید است، بدون‌ آنکه‌ به‌ برداشت‌ گذشتگان اعتراض‌ کند، زنان‌ را آلت‌ دست‌ مردان‌ صاحب‌ زر می‌داند:
 

,
,

«از رسواترین‌ اشکال‌ توسعه‌ که‌ جنبۀ بهره‌برداری‌ دارد، تجارت‌ جدیدی‌ به‌ نام‌ بهره‌برداری‌ جنسی‌ یا جهانگردی‌ جنسی‌ است. این‌ سیاحت‌ به عنوان یک‌ استراتژی‌ توسعه، توسط‌ آژانس‌های‌ بین‌المللی‌ پیشنهاد شد. این صنعت، نخستین‌ بار توسط بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول و آژانس‌های توسعۀ بین‌المللی‌ آمریکا برنامه‌ریزی‌ و حمایت‌ شد.» (۶)

, «از رسواترین‌ اشکال‌ توسعه‌ که‌ جنبۀ بهره‌برداری‌ دارد، تجارت‌ جدیدی‌ به‌ نام‌ بهره‌برداری‌ جنسی‌ یا جهانگردی‌ جنسی‌ است. این‌ سیاحت‌ به عنوان یک‌ استراتژی‌ توسعه، توسط‌ آژانس‌های‌ بین‌المللی‌ پیشنهاد شد. این صنعت، نخستین‌ بار توسط بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول و آژانس‌های توسعۀ بین‌المللی‌ آمریکا برنامه‌ریزی‌ و حمایت‌ شد.» (۶),

در عصر حاضر که فرایند تصاعدى جنبش‏ هاى فمینیستى، امکان ظهور یافته، زنان در قالب‌ها و نظام‏ هایى نو، از حقوق طبیعى خود محروم مانده‌اند و مورد تبعیض جنسى قرار گرفته‌اند. نفی‌ کرامت‌ انسانی‌ زنان‌ در بریتانیا به گونه‌ای است که زنان‌ متأهل‌، عموماً‌ نام‌ خانوادگی‌ شوهرانشان‌ را می‌گیرند و اغلب‌ ضمیمۀ شوهران‌ و فرزندانشان‌ محسوب‌ می‌شوند و دارای‌ هویت‌ اجتماعی‌ جداگانه‌ای‌ نیستند. حتی‌ وقتی‌ زنان‌ متأهل‌ به‌ کاری اشتغال‌ دارند، باز هم غالباً هویت‌ آنان‌ تبعی، تلقی‌ می‌شود. به ندرت‌ از زنان‌ می‌پرسند که‌ خودشان‌ به چه‌ کاری اشتغال دارند. مرد (جنس‌ نر) به‌ دلیل‌ برخورداری‌ از قدرت، نیروی‌ محوری را تشکیل‌ می‌دهد. او صاحب ویژگی‌هایی چون شجاعت، قدرت، سخاوت، عقلانیت، ابتکار و خلاقیت‌ دانسته می‌شود، ولی زنان، ضعیف، ترسو، حیله‌گر و غیرخلاق‌ پنداشته‌ می‌شوند. آنان‌ که‌ از ویژگی‌های‌ مردانه‌ برخوردار نیستند، از امتیاز انسان‌ بودن‌ محروم‌ می‌شوند یا در برزخ‌ انسان‌ و حیوان‌ قرار می‌گیرند یا انسانی‌ پست‌تر از نوع‌ قدرتمند معرفی می‌شوند.

,

استثمار و بهره‌کشی‌ از زنان‌ نیز عرصۀ بسیار گسترده‌ای‌ داشته است که‌ مهم‌ترین‌ آنها عدم‌ بهره‌مندی‌ از فرصت‌ مالکیت، کار بیشتر و مزد کمتر، عدم‌ دریافت‌ امکانات‌ کافی‌ در خانواده، سوء تغذیه و کاستی‌های‌ قانونی‌ است.

,

فرایند صنعتى شدن جوامع، در کنار ظهور دولت‏هاى مردم‏سالار، روابط سنتى حاکم بر این جوامع، را دچار بحران و دگرگونى اساسی کرده است. همچنین با تغییر جوامع «پَسا نوگرا»، روابط نوین حاکم بر این جوامع مجدداً دچار دگرگونى شد. در این چرخه، نهادى که بیش از همه دچار بحران هویت گردید، نهاد خانواده بود؛ نقش زنان در خانواده و منزلت ‏سنتى آنان متحول شد؛ از یک سو، به دنبال ظهور حکومت‏ها و دولت‏ هاى مردم‏سالار، نفوذ زنان طبقات بالا به میزان قابل توجهى کاهش یافت و از سوى دیگر، در طبقات پایین نیز زنان به دلیل صنعتى شدن، دست از کارهاى سنتى خود کشیدند. این در حالی بود که آنها به دلیل ناتوانى از رقابت‏ با واحدهاى تولیدى جدید، قدرت اقتصادی خود را به میزان قابل توجهی از دست دادند.

,

از دیگر عوامل شکل‏ گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى، وجود خشونت‏ خانگى شدید است. خانه غالباً به‌ عنوان محل امنیت و خوشبختى تصور مى‏ شود، ولی در این جوامع، این مأمن به جایگاهى خشن تبدیل شده است. کاربرد زور و خشونت، سابقه‌‌ای دیرینه‌ و روش‌های گوناگون فیزیکی، روانی و اقتصادی دارد. مهم‌‌ترین نمونۀ آن، خشونت‌ جنسی‌ است. موارد بسیاری‌ از روابط‌ سلطه‌گرانه‌ و سلطه‌پذیر وجود دارد که‌ در چارچوب‌ آن، زنان‌ مورد ستم‌ و خشونت‌ قرار گرفته‌اند. چنین‌ رفتاری‌ تا آنجا پایدار و تکراری شده که‌ افزون‌ بر شوهر، پدر و برادر شوهر و حتی در مواردی‌ پسر، نسبت‌ به‌ زن، اعمال‌ خشونت‌ می‌کنند. تا اواخر قرن نوزدهم، هیچ قانونى در انگلستان وجود نداشت که مانع از آن شود که مرد همسرش را مورد آزار جسمى قرار دهد. فقط آسیب‌های شدید یا قتل، از موارد مورد منع بود (۷).

, از دیگر عوامل شکل‏ گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى، وجود خشونت‏ خانگى شدید است,

آزار و تجاوز جنسى نیز از دیگر عوامل شکل‏ گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى است. هر چند شکل‏ گیرى نهضت فمینیستى در این جوامع، براى احیاء حقوق زنان و از جمله ایجاد اشتغال براى آنان بوده، میزان خشونت و آزار جنسى (۸) در محیط‌هاى کار، بسیار زیاد است (۹). در یک بررسى درباره ۱۲۳۶ زن در لندن آشکار شد که از هر شش زن، یک نفر مورد تجاوز قرار گرفته بود و از پنج نفر باقی‌مانده نیز یک نفر با مبارزه، مانع اقدام به تجاوز شده بود (۱۰).

, آزار و تجاوز جنسى نیز از دیگر عوامل شکل‏ گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى است.,

علاوه برموارد فوق، مسائلی از قبیل سوء تغذیه، بى‏ سوادی، احساس جهل، بیمارى‏ هاى حاد، نبود کامل بهداشت و رنج از عامل تولید مثل و مستخدم خانه دیده شدن نیز از عوامل شکل‌گیری فمینیسم در جوامع غربی است.

,

ادامه دارد... 

,

 

]
از عوامل اصلى شکل‏ گیرى جنبش‏ هاى فمینیستى، تبعیض و بى عدالتى جنسى بوده است. علت اصلى ظهور جنبش فمینیستى در جوامع غربى، ظلم و ستم‏ هایى است که در این جوامع ‏به زنان شده است؛ ستم‌هایی که آنان را از حقوق طبیعى خود محروم کرده است. فمینیست‌ها، بنیان ستم‏ و استبداد حاکم بر زنان را در وابستگى اقتصادى آنان به مردان و نیز وجود نظام خانوادۀ مردسالار مى‏دانند؛ ازاین‏رو معتقدند که باید دست ‏به اقدامى زد که در نتیجۀ آن، زنان به استقلال اقتصادی برسند.