خدایا قسمتم کن تا دوباره بروم و زکات بدنم را در کربلا پرداخت کنم/ آیا روزی میرسد برای مادرمان هم گنبد بسازیم
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از گل رامیان، ‌حجت الاسلام بیان امام جمعه خان ببین، جوهر پیشه مسئول ستاد بازسازی عتبات و عالیات و جمعی از فعالین فرهنگی با محمد رضا بوژمهرانی و شکوری که به مدت یکماه در نجف اشرف مشغول به کار بنایی و سنگ کاری بودند دیدار و گفتگو کردند.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, گل رامیان, گل رامیان,

به عنوان بنا و سنگ کار ماهر به عتبات اعزام شدیم. کار، فراوان، ولی همت هم زیاد. کار در کربلا و نجف زمان را از یاد میبرد.آنجا هر کس به کاری مشغول بود من هم مثل بقیه به امورات محوله مشغول شدم و وقتی کارم تمام میشد به گروه های دیگر کمک می کردم.

,

صد حیف که ما مجاز بودیم به مدت یک ماه در آنجا حضور داشته باشیم. من به اتفاق دوستان در صحن حضرت فاطمه (س) مشغول بودیم. مهندسین تخمین مبزدن که این پروژه حدود 500 سال استقامت دارد.

,

در آنجا به اندازه درست شدن یک استان مصالح وجود داشت. نیروهای مردمی در کنار پیمانکاران مشغول بودند.

,

خدایا قسمتم کن تا دوباره بروم و زکات بدنم را آنجا پرداخت کنم. یاحسین جان، در همین هنگام اشکها جاری و صدا قطع شد یا فاطمه، حق حق مجال حرف زدن نمیداد. دیدار امشب، خود، روضه زنده بود.

,

روز اول حضورم، غصه داشتم.  تنها، غریب، ولی غریبی معنی نداشت. روزهای جمعه از حدود ساعت یک در اختیار خودمان بودیم، در گوشه ای مینشستم و برای خودم اشعار می خواندم. ایام فاطمیه شد، خدایا کربلا، فاطمیه، مادر سادات،  من، تنهایی  گلویم گرفته بود، صدایم در خفقان، ولی آرام میگفتم خدایا مادرم را کجا میبرند کجا میبرندش کجا میبرند و در حال و هوای خودم بودم که دیدم دور و برم چند نفر نشستند و گریه  میکنند. من هم صدا را آزاد کردم بغض ترکید مراسم خوبی بود.

,

روزها میگذشت و من دلگیر از گذر زمان  دلم می خواست عقربه های  ساعت توقف کنند ولی اگر این چنین بود کار تمام نمیشد و مردمی که به امیدی برای زیارت می آمدند دچار مشکل میشدند.

,

با خودم میگفتم. ما داریم خشتی بالا میبریم تا برای مهمانان مولایمان علی(ع) خجالت زده نباشیم و به کار ادامه میدادم. دستهایم قوی تر میشد، پاهایم استقامت صد چندان داشت، تلاش بی از حد.

,

کاری که به من سپرده بودند به اتمام رسید ولی شوق کار در خود احساس میکردم. صدای چاوشی بلند شد، رفتم به صدا نزدیک شدم آخر چند روز از ورودم گذشته بود. رفیق پیدا کرده بودم باهم در کنار هم بودیم یک هدف را دنبال میکردیم.

,

رفتیم کنار جوشکارها، الله اکبر ستونها آماده از تهران رسیده بود خیرین پشتوانه خوبی بودند. اینجا عظمت را میدیدی. ایثار زنده شده بود. همه مشغول بودند برای استراحت. به محل اسکان رفتیم.  سه شیفت کار میکردند گروهی مشغول جوشکاری، سنگ کاری، بتون و ...

,

همش در این فکر بودم آیا روزی میرسد برای مادرمان هم گنبد بسازیم، صحن بسازیم... یا فاطمه (س) دستان علی(ع) را بستند ولی جوانان انقلابی با حمایت رهبرم سید علی قلعههای افتخار را فتح خواهند کرد.

,

, ,

, ,

, ,

, ,

, ,

انتهای پیام/

]
به عنوان بنای ماهر به عتبات اعزام شدم. کار، فراوان، ولی همت هم زیاد. کار در کربلا و نجف زمان را از یاد میبرد. خدایا قسمتم کن تا دوباره بروم و زکات بدنم را آنجا پرداخت کنم.