به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از بازتاب گهر؛ شهید جوزی امیری معاون گردان انبیاء تیپ ۵۷ ابوالفضل(ع) خط پدافندی زبیدات عراق، 18 مرداد ماه 1364 در گرمای شاید بیش از40-50 درجه سانتیگراد درون سنگر نشسته بودیم فکر کنم نزدیک اذان ظهر بود، دشمن بعثی آتش سنگینی را روانه خط کرده بود چرا که قرار بود جابجایی در خط صورت گیرد و دشمن هراسان اقدام به (شبه) آتش تهیه کرده بود. صدای توپ و خمپاره ها بیشر می شد. دراین میان صدایی به گوش رسید که فریاد کنان نزدیک می شد و داد می زد جوزی سوخت، جوزی سوخت ... ما (منو یکی دیگر از رزمندگان عزیز) سراسیمه از سنگر بیرون زدیم که متوجه دود سیاه و آتش سوزی شدیم. نمی دانم شاید پا برهنه بودیم، شتابان به سمت دود و آتیش رفتیم و با ماشینی مواجه شدیم که در حال آتش گرفتن بود و فردی زنده و نیمه جان نیز درون آتش آرام آرام در حال سوختن بود. اوکسی نبود جزء پاسدار شهید جوزی امیری.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, بازتاب گهر,در حالی که خودرو در حال حرکت بود توپی به انتهای سمت راست خودرو اثابت کرده بود و باعث آتش گرفتن خودرو شده بود راننده از سمت خودش خارج شده بود اما درِ سمت راست بواسطه موج انفجار قفل شده بود و جوزی عزیز نیز جراحاتی برادشته بود و تلاش کرده بود از سمت راننده خود را بیرون بکشد بطوری که خود را روی فرمان ماشین انداخته بود اما تن مجروح و زبانه های آتش این اجازه را به او نمی داد که خود را نجات دهد.
,ما چهار پنج نفر بیشتر نبودیم و هیچ ابزار وامکاناتی برای خاموش کردن آتش نداشتیم و در آه و حسرت و افسوس نظاره گر شعله ور شدن هرچه بیشتر خودرو و پیکر بی رمق جوزی بودیم.
,دور ماشین می چرخیدیم و دنبال روزنه برای دسترسی به آن عزیز اما دریغ از حداقل امید، گاهی بادستان خالی خاک روی آتش می ریختم گاهی داد می زدیم گریه می کردیم از خدا استمداد می کردیم و این در حالی بود که غرش توپ و خمپاره های دشمن بواسطه نمایان شدن دود و آتش بیشتر شده بود و علی رغم سنگین تر شدن آتش دشمن ما همچنان با ریختن خاک آنهم با دستان خالی در فکر خاموش کردن آتش بودیم، گاهی هم از ترس اصابت ترکش ها، حسابی زمین گیر می شدیم، غافل از اینکه دیگر کار تمام شده بود و جوزی عزیز در جلوی دیدگانمان ذره ذره می سوخت و کاری ازدست ما بر نمی آمد. دقایقی نگذشت که آن جوان رعنا مقابل چشمان ما تبدیل به فشرده ای از ذغال شد.
,زمانی که آتش فرو کش کرد، توانستیم پیکر پاک شهید را که به یک سوم تقلیل یافته بود بیرون بکشیم.
,آتش زبیدات امیری را خاکستر کرد و آن دم که شعله های آتش، تاب و توانش را طاق می کرد، حلاج وش بر آتش خویش می رقصید و فریاد انا الحق گفتنش تا عرش می رفت.
,او می گفت «شهادت لبیک گفتن به ابراهیم زمان است» و چه زیبا ابراهیم وار در آتش سوخت و با نثار خون خود به ندای ابراهیم زمان، خمینی کبیر (ره) لبیک گفت و جان خویش را فدای اسلام و انقلاب نمود.
,شهید در وصیت نامه اش سفارش کرده بود "حافظ ولایت فقیه باشید و امام و رهبرمان را همچون نگین انگشتری در میان خود نگه دارید"
,آن روز ما که با دستان خالی نتوانستیم شعله های آتشی که بر جان شهید امیری شراره افکنده بود را خاموش کنیم، امروز چی؟ شما می توانید شراره های بردل نشسته هزاران شهیدان را فراموش کنید؟
,انقلابی و ولایی باقی بمانیم
,