پدر و پسری که هر دو در تیرماه آسمانی شدند+تصاویر
مرحوم سیدجواد موسویشالی از یاران صدیق نظام و انقلاب و یار و یاور همیشگی مرحوم آیتالله موسویشالی بودند.
[
مراسم تشییع این پدر بزرگوار روز گذشته(جمعه) بعد از اقامه نماز از مصلای نماز جمعه شهر تاکستان به سمت حوزه علمیه با حضور مسئولان و مردم شهیدپرور به ویژه خانوادههای شاهد و ایثارگر برگزار شد و در گلزار شهدای شال تشییع شد.
پدر شهید سید کمال موسویشالی خدمات ارزشمندی را در مسیر انقلاب ارایه کرده که تاسیس حوزه علمیه تاکستان و اجرای فعالیتهای تبلیغی دین اسلام از جمله آنهاست.
مرحوم سیدجواد موسویشالی از یاران صدیق نظام و انقلاب و یار و یاور همیشگی مرحوم آیتالله موسویشالی بودند.
در ادامه بخشی از خاطرات مرحوم حجت الاسلام سید جواد موسوی شالی از آخرین دیدار با فرزند شهیدش را میخوانیم:,
,
,
,
,
,
,
,
, ,
5 تیرماه سال66 برای کاری به تهران رفته بودم بی آنکه کسی را باخودم ببرم. ساعاتی بعداز نماز ظهر به منزل یکی از دوستانم به نام آقای جوهرچی رفتم؛ ساعت حدود 5، 6 بعداز ظهر بود زنگ گوشی به صدا درآمد و بعد صدای آقای جوهرچی که گوشی را سمت من گرفته بود.
تن صدایش میلرزید سید کمال شهید شده است؛ این را سید جمال بدون مقدمه گفت، گفت کی خبر داده؟! حاج حمزه قربانی خبر را به سیدجمال رسانده بود. گوشی را گذاشتم و از صاحبخانه سجاده و مهری طلب کردم
با دستپاچگی گفت: تازه از مسجد آمدیم!,
,
,
,
,
, ,
باتعجب نگاهم میکرد و دنبال سجاده و مهری بود که از او خواسته بودم. سر به سجده گذاشتم: شکرا شکرا!خدایا شکر که قابل دانستی و فرزندم را پذیرفتی این دعای قلبی ام بود که خداوند فرزندی از فرزندانم را در راه عاشورایی حسین زمان بپذیرد.
سرم را که از سجده برداشتم هنوز آقای جوهرچی بالای سرم ایستاده بود و بانگاهش از من میپرسید چه اتفاقی افتاده. شروع کرد به گریه کردن، وقتی خبر شهادت سیدکمال را شنید.
باوجود آرامشی که داشتم متوجه حقیقت این حدیث شدم؛ خدا به پدر و مادر شهید صبر میدهد.
یاد روزهایی افتادم که برای دیدار خانوادههای شهدا میرفتیم برخلاف بقیه من اصرار داشتم خانوادههاشان گریه کنند ولی به آنها میگفتم بر مصایب اباعبدالله گریه کنید.,
,
,
,
,
,
,
,
, ,
هنوز تکلیف جنازه سیدکمال مشخص نبود شبانه و تنها به سمت تاکستان حرکت کردم در ماشین بخدا عرض کردم و باالتماس از او خواستم تاقدرت و صبری بدهد، گفتم خدایا به من روحیه ای بده تا به مردم روحیه بدهم و واقعا همینطور بود و برایم جز شیرینی و حلاوت چیزی نداشت.
پیکر سید کمال وارد حوزه علمیه مصطفی خمینی تاکستان شد و بعد پیکر را برای تشییع و تدفین به شال بردیم جمعیت زیادی آمده بود مادر شهید در اتاق بسیج منتظر آخرین دیدار با پیکر سید کمال بود.
من بالای قبر خالی سید کمال ایستاده بودم تابوت را آوردند و برای تدفین چند نفر کمک کردند و جنازه را از تابوت بالا کشیدند پیکرش را دیدم تنها تن پوشش شلوار بسیجی بود که برتن داشت.
در عملیات نصر5 حمله شیمیایی تنش سیاه شده و سوخته بود پیکرش را که دیدم، زانوهایم لرزید در حالی که دیگر توان ایستادن نداشتم به خدا التماس می کردم تاسرپا بمانم... یک لحظه به خودم آمدم که فلانی! بدن فررند تو شیمیایی شده اما با اسب بر پیکرپاک امام حسین تاختند.,
,
,
,
,
,
,
,
, ,
یاد این روایت که هنگام مرگ جوانتان یاد جوانان اباعبدالله باشید آنچنان به من روحیه ای داد که دیگر آدم چند دقیقه پیش نبودم. گفتم: آقا شما سنگ لحد می خوای بذاری این کوچیکه عوضش کن. و اینها از فضل خداست
هذا من فضل ربی.
انتهای پیام/,
,
,
]
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از صبح قزوین؛ حجتالاسلام سید جواد موسویشالی پدر گرانقدر شهید سید کمال موسویشالی و فرزند برومند مرحوم آیتالله سید حسن موسویشالی روز پنج شنبه 22 تیرماه دار فانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, صبح قزوین,مراسم تشییع این پدر بزرگوار روز گذشته(جمعه) بعد از اقامه نماز از مصلای نماز جمعه شهر تاکستان به سمت حوزه علمیه با حضور مسئولان و مردم شهیدپرور به ویژه خانوادههای شاهد و ایثارگر برگزار شد و در گلزار شهدای شال تشییع شد.
پدر شهید سید کمال موسویشالی خدمات ارزشمندی را در مسیر انقلاب ارایه کرده که تاسیس حوزه علمیه تاکستان و اجرای فعالیتهای تبلیغی دین اسلام از جمله آنهاست.
مرحوم سیدجواد موسویشالی از یاران صدیق نظام و انقلاب و یار و یاور همیشگی مرحوم آیتالله موسویشالی بودند.
در ادامه بخشی از خاطرات مرحوم حجت الاسلام سید جواد موسوی شالی از آخرین دیدار با فرزند شهیدش را میخوانیم:
,
,
,
,
,
,
,
5 تیرماه سال66 برای کاری به تهران رفته بودم بی آنکه کسی را باخودم ببرم. ساعاتی بعداز نماز ظهر به منزل یکی از دوستانم به نام آقای جوهرچی رفتم؛ ساعت حدود 5، 6 بعداز ظهر بود زنگ گوشی به صدا درآمد و بعد صدای آقای جوهرچی که گوشی را سمت من گرفته بود.
تن صدایش میلرزید سید کمال شهید شده است؛ این را سید جمال بدون مقدمه گفت، گفت کی خبر داده؟! حاج حمزه قربانی خبر را به سیدجمال رسانده بود. گوشی را گذاشتم و از صاحبخانه سجاده و مهری طلب کردم
با دستپاچگی گفت: تازه از مسجد آمدیم!
,
,
,
,
باتعجب نگاهم میکرد و دنبال سجاده و مهری بود که از او خواسته بودم. سر به سجده گذاشتم: شکرا شکرا!خدایا شکر که قابل دانستی و فرزندم را پذیرفتی این دعای قلبی ام بود که خداوند فرزندی از فرزندانم را در راه عاشورایی حسین زمان بپذیرد.
سرم را که از سجده برداشتم هنوز آقای جوهرچی بالای سرم ایستاده بود و بانگاهش از من میپرسید چه اتفاقی افتاده. شروع کرد به گریه کردن، وقتی خبر شهادت سیدکمال را شنید.
باوجود آرامشی که داشتم متوجه حقیقت این حدیث شدم؛ خدا به پدر و مادر شهید صبر میدهد.
یاد روزهایی افتادم که برای دیدار خانوادههای شهدا میرفتیم برخلاف بقیه من اصرار داشتم خانوادههاشان گریه کنند ولی به آنها میگفتم بر مصایب اباعبدالله گریه کنید.
,
,
,
,
,
,
,
هنوز تکلیف جنازه سیدکمال مشخص نبود شبانه و تنها به سمت تاکستان حرکت کردم در ماشین بخدا عرض کردم و باالتماس از او خواستم تاقدرت و صبری بدهد، گفتم خدایا به من روحیه ای بده تا به مردم روحیه بدهم و واقعا همینطور بود و برایم جز شیرینی و حلاوت چیزی نداشت.
پیکر سید کمال وارد حوزه علمیه مصطفی خمینی تاکستان شد و بعد پیکر را برای تشییع و تدفین به شال بردیم جمعیت زیادی آمده بود مادر شهید در اتاق بسیج منتظر آخرین دیدار با پیکر سید کمال بود.
من بالای قبر خالی سید کمال ایستاده بودم تابوت را آوردند و برای تدفین چند نفر کمک کردند و جنازه را از تابوت بالا کشیدند پیکرش را دیدم تنها تن پوشش شلوار بسیجی بود که برتن داشت.
در عملیات نصر5 حمله شیمیایی تنش سیاه شده و سوخته بود پیکرش را که دیدم، زانوهایم لرزید در حالی که دیگر توان ایستادن نداشتم به خدا التماس می کردم تاسرپا بمانم... یک لحظه به خودم آمدم که فلانی! بدن فررند تو شیمیایی شده اما با اسب بر پیکرپاک امام حسین تاختند.
,
,
,
,
,
,
,
یاد این روایت که هنگام مرگ جوانتان یاد جوانان اباعبدالله باشید آنچنان به من روحیه ای داد که دیگر آدم چند دقیقه پیش نبودم. گفتم: آقا شما سنگ لحد می خوای بذاری این کوچیکه عوضش کن. و اینها از فضل خداست
هذا من فضل ربی.
انتهای پیام/
,
,
]