به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از سرو ابرکوه،
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, سرو ابرکوه،,
برق چشمای پر از عشق بابام
توی قاب خاطراتمه هنوز
مامانم میگه بابام رفته سفر
پیش عمه زینبه میاد یه روز
,
,
,
میگه رفته که من آروم بخوابم
کشورم نیفته دست دشمنا
الهی نمک رو زخمم نپاشن
که بگن برای پول رفته بابا
,
,
,
مامانم برام شبا تا خود صبح
قصه ی حضرت زهرا رو میگه
هی چشاش خیس میشه وپاک میکنه
خاطرات خوب بابا رو میگه
,
,
,
چند روزه تو کوچه مون سرو صداس
همه ی اهل محل پریشونن
همه جا عکس بابام دیده میشه
برا من روضه ی اصغر می خونن
,
,
,
یکی از اسارت عمه میگه
یکی از خنجر و نیزه و گلو
یکی از سر بریده ی حسین
یکی از تشنگی لب عمو
,
,
,
حالا میگن که بابام داره میاد
سربلنده و بدون سر میاد
روی دوش مردم اهل محل
باباجونم داره از سفر میاد
,
,
,
مامانم دلش بزرگ و محکمه
اشک چشماشو کسی نمی بینه
سر بابام فدای عمه جونم
بابام افتخار این سرزمینه
,
,
,
انتهای پیام / ک
]