پاسخ آیت‌الله جوادی آملی به 3 پرسش فلسفی
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ پروفسور مولر از دانشگاه مونستر آلمان در دیدار با حضرت آیت الله جوادی آملی سوالاتی در خصوص: 1- علت شهرت و مقبولیت برخی از فلاسفه غرب مانند کانت در میان اندیشمندان اسلامی 2- تحولات فلسفه اسلامی بعد از ملاصدرا 3- دیدگاه متفکران اسلامی در خصوص مفهوم همه خدایی مطرح نمود که معظم له به این سوالات پاسخ دادند.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا,


پروفسور مولر از دانشگاه مونستر آلمان از آیت الله العظمی جوادی آملی پرسید: به دنبال پاسخ سه پرسش فلسفی اصلی هستم که دوست دارم آنها را از محضر حضرت عالی بپرسم.

,
,
  1. یکی اینکه علاقمندم بدانم چرا برخی از فیلسوفان آلمانی مثل کانت و هگل در ایران این قدر معروف هستند؟ اما از فیلسوفان آلمانی دیگر غفلت می‌شود؟
  2. دوم اینکه علاقمندم بدانم فلسفه معاصر اسلامی از ملاصدرا به بعد چه تحولات و تطوراتی داشته و فلسفه اسلامی معاصر ماهیتش چیست و چه شباهت‌هایی با فلسفه معاصر غرب دارد؟
  3. سؤال سوم این است که مفهوم «پانتئیسم» یا همه خدایی که در فلسفه غرب در قرون گذشته به عنوان یک الگوی کلامی فلسفی مطرح بوده و الآن دوباره دارد در غرب مطرح می‌شود آیا در ایران به آن علاقه نشان داده می‌شود و به آن پرداخته شده است؟
,
  • یکی اینکه علاقمندم بدانم چرا برخی از فیلسوفان آلمانی مثل کانت و هگل در ایران این قدر معروف هستند؟ اما از فیلسوفان آلمانی دیگر غفلت می‌شود؟
  • ,
  • دوم اینکه علاقمندم بدانم فلسفه معاصر اسلامی از ملاصدرا به بعد چه تحولات و تطوراتی داشته و فلسفه اسلامی معاصر ماهیتش چیست و چه شباهت‌هایی با فلسفه معاصر غرب دارد؟
  • ,
  • سؤال سوم این است که مفهوم «پانتئیسم» یا همه خدایی که در فلسفه غرب در قرون گذشته به عنوان یک الگوی کلامی فلسفی مطرح بوده و الآن دوباره دارد در غرب مطرح می‌شود آیا در ایران به آن علاقه نشان داده می‌شود و به آن پرداخته شده است؟
  • ,


    حضرت آیت الله جوادی آملی در پاسخ گفت:

    ,
    ,

     

    ,

    اما پاسخ سؤال اول که چرا بعضی از فلاسفه غرب در ایران شناخته شده تر هستند؟ این مربوط به کارهای اجرایی است؛ که دانشگاه‌ها چقدر در تبلیغ فکر این دو فیلسوف موفق بودند و چقدر برای این دانشجویانی که از ایران به غرب می‌رفتند راه تحصیل در دانشکده یا آن دانشگاهی که از فکر این دو فیلسوف برخوردار بودند باز بوده است؛ وگرنه برای جامعه ایران اسلامی هر فکر علمی محترم است و فرقی بین آن دو فیلسوف با فلاسفه دیگر نیست.

    ,


    آنچه که فعلاً در غرب مطرح است، در حقیقت بخشی از فلسفه است نه خود فلسفه. یا از نظر معرفت‌شناسی بحث است، یا کارهایی که با سیاست و اقتصاد آمیخته یا با اخلاق عجین است، که اینها فلسفه عملی است نه فلسفه نظری.

    ,
    ,


    فلسفه هم دیر به دست می‌آید و هم دیرپاست. فلسفه آن است که از یک سو با ازلیت، از سوی دیگر با ابدیت و از سوی سوم با سرمدیت که جامع ازل و ابد است بحث می‌کند.

    ,
    ,

    نه به آسانی می‌شود مبنای فلسفی پیدا کرد، نه به آسانی می‌شود مبنای فلسفی را تغییر داد. بحث‌های مربوط به سیاست، اقتصاد، معرفت‌شناسی، علم و مانند آن، اینها تابع زمان و زمین است، تابع عرف و ملت است، تابع تجربه‌های حسی است. اما در فلسفه از کل هستی بحث می‌شود. هستی تنها آسمان و زمین نیست، آسمان و زمین یک گوشه‌ای از هستی است؛ یعنی اگر کسی هستی نامتناهی را بررسی کند تمام این نظام سپهری در برابر آن نظام هستی ابد مثل یک حلقه است در یک بیابانی. در ازل چه بود؟ در ابد چه هست؟ جامع بین ازل و ابد چه هست؟ و انسان مرگ را می‌میراند نه بمیرد، مرگ پوسیدن نیست و از پوست به درآمدن است، این حرف‌ها را انبیا به فلاسفه آموختند و به تعبیرات دینی انبیا آمدند که عقل فلاسفه و متفکران را شکوفا کنند، به انسان بگویند شما یک موجود ابدی هستی، تنها دشمن شما مرگ شماست و اگر از اموری می‌ترسید برای اینکه می‌ترسید بمیرید، ولی بدانید که شما مرگ را می‌میرانید نه بمیرید. پس ما هستیم که هستیم که هستیم که هستیم، یک موجود ابدی فکر ابدی لازم دارد، آن فکر ابدی به نام فلسفه است، این زود پدید نمی‌آید، بلکه قرن‌ها می‌گذرد تا یک فکر پدید بیاید و دیگران حافظ و شارح و مبین آن فکر هستند.

    ,


    اما درباره آن سؤال سوم شما در مورد «همه خدایی» است؛ این یک وحدت وجود کاذبی است که از برخی‌ها خام‌ها پیدا شده؛ حالا چه در شرق چه در غرب. خدا آن حقیقت بسیط نامتناهی است؛ یعنی حقیقت است، یک؛ از سنخ مفهوم نیست و ماهیت ندارد، دو؛ چون از سنخ مفهوم و انتزاعی نیست، به ذهن نمی‌آید، سه؛ و چون نامتناهی است مشهود هیچ عارفی قرار نمی‌گیرد، چهار؛ اگر بسیط است نمی‌شود جزء او را شناخت، چون جزء ندارد و اگر نامتناهی است که نامتناهی است، هیچ کس نمی‌تواند او را مشاهده کند.

    ,
    ,


    ما دو جور علم داریم: یک علم مفهومی و حصولی داریم، مثل اینکه اوضاع بیرون را می‌فهمیم. یک علم شهودی داریم، مثل اینکه خودمان و معلومات خود را درک می‌کنیم، تشنگی یا سیری خودمان را درک می‌کنیم، بیماری خود را درک می‌کنیم.

    ,
    ,

     

    ,

    خدا را نه از سنخ علم حصولی انتزاعی مفهومی می‌شود شناخت، چون او مفهوم نیست و نه از سنخ شهودی می‌شود یافت، چون او نامتناهی است. ما تنها با برهان برخی از اسمای حسنای او را می‌شناسیم. همه آیت و علامت و نشانه خدایند، همه خدایی باطل است و هرگز این سخن صحیح نیست، آن وحدت وجود کاذبی است که به مقصد نرسیده چه در غرب چه در شرق، این تفکر، همیشه محکوم عقل و استدلال و وحی است، لذا همه خدایی برای همیشه باطل است، همه آیت خدا و آیینه‌دار خدایند. همه خدا را نشان می‌دهند، نه همه خدا باشند.

    ]
    فلسفه آن است که از یک سو با ازلیت، از سوی دیگر با ابدیت و از سوی سوم با سرمدیت که جامع ازل و ابد است بحث می‌کند.