به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از آفتاب جنوب،روزهای نخستین زمستانی سرد در روستای "قاسم آباد" ورامین با گرمی برای خانواده اردستانی آغاز شدو در یازدهم دی ماه سال ۱۳۲۸ خداوند کودکی به این خانواده بخشید که نام او را مصطفی گذاشتند، نامی که سال ها بعثیون با شنیدن آن لرزه به اندام شان خواهد افتاد. به راستی آیا کسی فکر می کرد که این کودک سال ها بعد، یکی از حماسه سازان ایران اسلامی شود.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, آفتاب جنوب,وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه اش را در شهرستان ورامین گذراندو پس از اخذ دیپلم در سال 48 به خدمت سربازی اعزام شد،مصطفی خدمت سربازی را بهعنوان سپاه دانش در یکی از روستاهای اسفراین انجام داد، شرایط جغرافیایی منطقه در آن زمان برای کشت خشخاش مساعد بود و اهالی روستا بهصورت فراگیر مبادرت به کشت آن میکردندو مصطفی تا جایی که میتوانست آنها را از این کار باز میداشت.
اعزام به آمریکا
پس از انجام خدمت سربازی، در سال ۱۳۵۰ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شدکه پس از گذراندن مقدمات آموزش پرواز در ایران، به منظور تکمیل دوره خلبانی به کشور آمریکا اعزام شد و پس از اخذ دانشنامه خلبانی به ایران بازگشت و با درجه ستواندومی در پایگاه چهارم شکاری دزفول بهعنوان خلبان هواپیمای "اف ۵" مشغول به خدمت شد.
فعالیت های انقلابی
با اوجگیری انقلاب شکوهمند اسلامی و حتی قبل از آن جزء نخستین خلبانان حزب الهی بود که در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی و آگاه کردن سایر قشرهای پرسنل نیروی هوایی نقش بسزایی داشت،مصطفی پس از انقلاب با جمعی از همکارانش اقدام به انتشار یک نشریه درون گروهی به نام "مخلصین" کرده بود که حاوی مطالب اعتقادی و فرهنگی بود و علیرغم تیراژ محدود، بسیار جالب توجه و در آگاهسازی پرسنل مؤثر بود.
آغاز پروازهای جنگی
مصطفی در سال ۱۳۵۹ بهعنوان افسر خلبان شکاری در پایگاه شکاری تبریز مشغول به خدمت بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد، علیرغم اینکه در روز حملههوایی دشمن به خاک میهن اسلامی در مرخصی به سر میبرد، ولی بلافاصله خود را به پایگاه مربوطه رساند و از روز بعد پروازهای جنگی خود را شروع کرد.
وی در سال ۱۳۶۰ بهعنوان فرمانده پایگاه پنجم شکاری "امیدیه" انتخاب و در این پایگاه مشغول خدمت شدکه علاوهبر مسئولیت سخت فرماندهی، خود نیز شخصاً در پروازهای جنگی شرکت میجست و نسبت به خدمات جانبی از جمله رسیدگی به امکانات زیستی و فضای سبز و… پایگاه پنجم همت میگمارد .
داوطلب ماموریت های غیرممکن
در سال ۱۳۶۳ به سمت معاون عملیاتی پایگاه دوم شکاری منصوب شدکه پس از ۳ سال انجام وظیفه در این مسئولیت، در سال ۱۳۶۶ بهعنوان مدیریت آموزش عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شدوپس از شهادت سرلشکر خلبان "عباس بابایی"، که معاونت عملیات نیروی هوایی را عهدهدار بود، شهید اردستانی به این سمت (معاونت عملیات نیروی هوایی) برگزیده شد و تا زمان شهادت عهدهدار این مسئولیت مهم بود.
مصطفی اردستانی، در طول جنگ تحمیلی همواره داوطلب مأموریتهای مشکل بود و بارها اتفاق میافتاد که در یک روز هفت بار به خاک دشمن حمله میبرد و بدون شک او با انجام دادن ۴۰۰ پرواز برون مرزی بر فراز خاک دشمن و ۱۷۲۴ ساعت پروازهای مختلف در خاک میهن اسلامی یکی از قهرمانان جنگ به حساب میآید که چندینبار تا مرز شهادت پیش رفت تا سرانجام در 15دیماه 73سال بر اثر سانحههوایی، به همراه فرمانده فقید نیروی هوایی، سرلشکر شهید "منصور ستاری" و چند تن دیگر از همرزمانش به آروزی دیرینهاش رسید و به لقاء معبود پیوست.
تلخ ترین روز نیروی هوایی
15دی ماه سال 1373 یکی از تلخ ترین روزها برای نیروی هوایی ارتش است، هواپیمای حامل جمعی از فرماندهان این نیرو که برای بازدید به پایگاه اصفهان رفته بودند، در هنگام بازگشت و در دقایق ابتدایی پرواز، دچار سانحه شده و پس از برخورد با زمین آتش می گیرد که به موجب آن، نیروی هوایی جمعی از بهترین فرماندهان خود را از دست دادکه در میان شهدای این سانحه، سرتیپ منصور ستاری فرمانده وقت نیروی هوایی، سرتیپ خلبان مصطفی اردستانی معاون عملیات و سرتیپ خلبان سید علیرضا یاسینی رئیس ستاد و معاون هماهنگ کننده نهاجا از جایگاه ویژه ای برخوردار بودند.
کسی که نه تنها ملت بزرگ ایران بلکه همه دنیا به او می بالند،کسی که صدام حسین اعلام کرد هر کس زنده یا سربریده "مصطفی اردستانی" را بیاورد، جایزه ای بس ذی قیمت و ارزنده به او تعلق خواهد گرفت."
با بودن شهید اردستانی قلب من آرام بود
وظیفه شناسی، دلاوری، شجاعت و دیگر خصوصیات ویژه این شهید بزرگوار تا حدی است که فرمانده کل قوا در مورد او چنین فرمودند: "شهید اردستانی یکی از پاک ترین، مخلص ترین و مومن ترین افراد تمام قشرها بود. او عنصری فدایی و شهیدی زنده بود و عزیزانی از قبیل شهید اردستانی و دیگر دوستانی که به شهادت رسیدند، داغی است بر دل هرکسی که نسبت به نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران احساس خویشاوندی و نزدیکی می کند. برای من و ملت عزیز این یک داغ بزرگ بود. با بودن شهید اردستانی در عملیات، قلب من آرام بود".
سرتیپ دوم خلبان بازنشسته سیداسماعیل موسوی، یکی از خلبانان هواپیمای اف 5 شرکتکننده در عملیات والفجر 8 و از همرزمان شهید در خصوص ویزگی های شهید اردستانی می گوید: شهید اردستانی دارای قابلیت و مهارت فوقالعادهای در پرواز بود، به گونهای که سال 56 در رزمایشی در پاکستان به نمایش قدرت پرداخت و توانست خلبان پاکستانی را در موقعیت هدف قرار دهد و از هواپیمای حریف عکس بگیرد، وی در دوران دفاع مقدس کارهای پایهای و اساسی بسیاری کرد و به خوبی از عهده سختترین ماموریتها برآمد.
وی ادامه داد: شهید اردستانی در مرحلهای از عملیات و شرایط بسیار بد منطقه که فرماندهانی همچون محسن رضایی و رحیم صفوی از سرانجام عملیات و رزمندگانی که در مخمصه دشمن افتاده بودند، نگرانی داشتند، بدون هماهنگی با شهید بابایی در عصر یک روز طوفانی عملیاتی انجام داد که همان عملیات فتحالفتوحی برای ادامه عملیات والفجر 8 شد، شهید اردستانی در شرایطی عملیات کرد که آب و هوا بسیار نامساعد بود و به شدت باران میبارید.
خاطرات جنگی شهید اردستانی
شهید اردستانی و شهید عباس بابایی از ابتدای آشنایی، ارادت خاصی به یکدیگر داشتند،روزی صبح زود برای رفتن به عملیات از ساختمان خارج می شدم که شهید اردستانی را دیدم. نشسته بود و یک پوتین گلی را می شست. جلو تر رفتم و گفتم: "حاج مصطفی! کجا رفتی اینقدر پوتین هات گلی شده"؟کمی سکوت کرد، اما ناگهان شروع کرد به گریه کردن.
گفت: "این پوتین های عباس است! از منطقه عملیاتی برگشته، هر چه اصرار می کنم برای بازدید منطقه از هلی کوپتر پایگاه استفاده کند قبول نمی کنه و میگه اینها برای کارهای ضروریه. نزدیکی های صبح از منطقه برگشته و من می خوام حداقل کار کوچکی برایش انجام بدهم".(نقل از همزمان شهید).
از روزهای آخر حیات اردستانی هم نقل شده است که او درحالی که عکس شهید عباس بابایی را بر دست داشت، اشک می ریخت و می گفت: «عباس! تو رفتی و مرا تنها گذاشتی ... من در این قفس تنگ دنیا گرفتارشده ام."از زبان همسر و دخترش نیز نقل شده است که می گفت: "نمی خواهم در بستر بمیرم ... دوست دارم در هواپیما باشم و بدنم تکه تکه شود". بالاخره 15 دی ماه فرا می رسد و مصطفی اردستانی همانطور که آرزویش را داشت، نه در بستر بیماری که در درون هواپیما و در کنار دیگر دوستانش به دیدار معبود شتافت.
بیدار شوید من رفتم!
فرزند شهید می گوید:"روزهای چهارشنبه با دوستانش به کلاس درس یکی از شخصیت های مذهبی می رفتند. در آخرین چهارشنبه با ماشین اداره می رفت. یکی از دوستانش گفت: «چی شده حاجی؟ با ماشین اداره آمدی؟".پدرم گفت: "برای آخرین بار، اشکالی نداره".
در روزهای آخر، هر کسی را می دید، حلالیت می طلبید. صبح پنجشنبه، یعنی همان روزی که شهید شد، در آستان در قرار گرفت و گفت:"منیر، اعظم، مریم، بیدار شوید! من رفتم". و چندین بار این جمله را تکرار کرد. در میان خواب و بیداری چشم هایم را باز کردم و گفتم: "خداحافظ بابا!" ای کاش می دانستم این بار رفتنش فرق می کند. اما آخرین جمله اش را فراموش نمی کنم. "بیدار شوید! من رفتم. بیدار شوید".
قبل از پیروزی انقلاب، در زنجان یک مانوری برگزار شد که تعدادی از ژنرالهای آمریکایی هم حضور داشتند. بخشی از مانور مربوط به عملیات آزمایشی جنگندههای نیروی هوایی بود.چون خلبانان نیروی هوایی در آن زمان، آموزش دیده آمریکا بودند ژنرالهای آمریکایی با دقت نظر بیشتری نحوه پرواز و عمل کرد خلبانان ما را زیر نظر داشتند.
منع یکماه از پرواز
شهید اردستانی که علیرغم سابقه کم در فن خلبانی، از مهارت بینظیری برخوردار بود، لذا در این مانور با فاصله کمی از سطح زمین و بالای سر ژنرالهای آمریکایی ظاهر شد به طوری که آنها خود را جمع و جور کردند و به تعبیری شوکه شدند یکی از آنها بیدرنگ دستگاه ارتباطی را گرفت و به زبان انگلیسی با هواپیمای شهید اردستانی ارتباط برقرار کرد و مرتب میگفت: خیلی خوب بود.اما این تعریف و تمجید ظاهری بود و آنها که تحمل دیدن نبوغ استعداد ایرانیها را نداشتند آن شهید بزرگوار را یک ماه از پرواز منع کردند.
عملیات والفجر 8 در تاریخ 20بهمن ماه 64در منطقه جنوب آغاز شد، این عملیات آنقدر سریع و تند بود که در اندک زمانی، نیروهای ایرانی از اروندرود گذشته و جزیره فاو را به تصرف خود درآوردند.نیروهای ماف در آن طرف رودخانه مواضع خود را تحکیم کردند و نیروها عراقی هم برای بازپس گیری این جزیره مهم ضد حمله سنگینی را تدارک دیده بودند.
گره گشایی از عملیات والفجر8
یک هفته ای از انجام عملیات گذشته بود که هوا متلاطم شد، ابر سیاه رنگ همه جا را پوشانده بود و باران، تمام منطقه را زیر شلاق خود گرفته بود. ساعت 8 صبح نیروهای عراقی ضد حمله ای را آغاز کرده بودند و در حدود ساعت 5/10 صبح بود که خبر رسید، نیروهای دشمن در میانه سددفاعی ما رخنه کرده و توانسته اند از نقطه ای نفوذ کنند. وضعیت فوق العاده خطرناکی برای نیروهای خودی در خط مقدم ایجاد شده بود. مسئولانی که در قرارگاه زمینی (قرارگاه شهید همت) بودند با اصرار زیادی درخواست می کردند که نیروی هوایی، هواپیما بفرستد و نوک حمله آنها را بکوبد.
در آن زمان، من به اتفاق شهید بابایی و شهید اردستانی در قرارگاه رعد، در پایگاه امیدیه بودیم. شهید بابایی که مسئولیت عملیات نیرو را عهده دار بود در مقابل پافشاری مسئولان قرارگاه می گفت: در این شرایط بدجوی اصلا چنین امری ممکن نیست!هر چه آنان اصرار می کردند، شهید بابایی در جواب می گفت: احتمال اینکه هواپیما در این شرایط جوی سانحه ببیند خیلی زیاد است، نمی توانیم چنین خطری را بپذیریم.
شهید اردستانی که شاهد مکالمه بود، آمادگی اش را برای انجام این ماموریت اعلام کرد، ولی شهید بابایی مخالفت می ورزیدند. نقشه روی میز پهن شده بود و شهید بابایی همان طور که نگاهش به نقشه بود با تلفن نیز صحبت می کرد. حدود چند دقیقه ای مکالمه ادامه داشت که یک لحظه نگاه شهید بابایی در نگاه یار و همرزم همیشگی اش حاج مصطفی اردستانی دوخته شد، علی رغم اینکه موافق نبود، ولی چون اصرار مسئولان بیش از اندازه بود، با نگاهش اذن ماموریت را به شهید اردستانی داد. حاج مصطفی بلافاصله خارج شد و به سمت آشیانه هواپیما رفت.
در همین موقع، هواپیما از آشیانه خارج شد و با سرعت به سوی باند پروازی خزید.شهید بابایی همان طور با پای برهنه بیرون آمد و در رمپ پروازی هواپیما را نظاره گر شد و با حالتی عجیب و مضطرب در آن هوای بارانی روی زمین نشست.
محل مورد نظر، با موفقیت کامل بمباران شد
من گفتم: جناب بابایی! اینجا خیس می شوی، برویم داخل قرارگاه، ان شاءالله که اتفاقی نمی افتد.مضطرب و نگران گفت: نمی توانم داخل قرارگاه طاقت بیاورم. مصطفی رفت! مصطفی از دست رفت!من هم در کنار شهید بابایی در آن هوای بارانی، حدود 20 دقیقه زیر شلاق باران ایستادم، تا اینکه صدای هواپیمایی به گوشمان رسید، گفتم: فکر کنم حاج مصطفی برگشت.
با خوشحالی گفت: آره خودشه!بعد از شستن هواپیما روی باند، به سوی آشیانه آمد. شهید اردستانی از هواپیما پیاده شد و جناب بابایی رو کرد به جناب اردستانی و گفت:آخر کار خودتو کردی! حالا بگو ببینم عملیات چطور انجام شد؟،تبسمی کرد و گفت: بهتر از این نمی شد. محل مورد نظر، با موفقیت کامل بمباران شد.
شهید اردستانی به هنگام شهادت ۴۶ سال سن داشت و از وی دو فرزند پسر و دو فرزند دختر به یادگار مانده است.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
مصاحبه شهید اردستانی بعد از شهادت عباس بابایی
وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه اش را در شهرستان ورامین گذراندو پس از اخذ دیپلم در سال 48 به خدمت سربازی اعزام شد،مصطفی خدمت سربازی را بهعنوان سپاه دانش در یکی از روستاهای اسفراین انجام داد، شرایط جغرافیایی منطقه در آن زمان برای کشت خشخاش مساعد بود و اهالی روستا بهصورت فراگیر مبادرت به کشت آن میکردندو مصطفی تا جایی که میتوانست آنها را از این کار باز میداشت.
اعزام به آمریکا
پس از انجام خدمت سربازی، در سال ۱۳۵۰ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شدکه پس از گذراندن مقدمات آموزش پرواز در ایران، به منظور تکمیل دوره خلبانی به کشور آمریکا اعزام شد و پس از اخذ دانشنامه خلبانی به ایران بازگشت و با درجه ستواندومی در پایگاه چهارم شکاری دزفول بهعنوان خلبان هواپیمای "اف ۵" مشغول به خدمت شد.
فعالیت های انقلابی
با اوجگیری انقلاب شکوهمند اسلامی و حتی قبل از آن جزء نخستین خلبانان حزب الهی بود که در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی و آگاه کردن سایر قشرهای پرسنل نیروی هوایی نقش بسزایی داشت،مصطفی پس از انقلاب با جمعی از همکارانش اقدام به انتشار یک نشریه درون گروهی به نام "مخلصین" کرده بود که حاوی مطالب اعتقادی و فرهنگی بود و علیرغم تیراژ محدود، بسیار جالب توجه و در آگاهسازی پرسنل مؤثر بود.
آغاز پروازهای جنگی
مصطفی در سال ۱۳۵۹ بهعنوان افسر خلبان شکاری در پایگاه شکاری تبریز مشغول به خدمت بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد، علیرغم اینکه در روز حملههوایی دشمن به خاک میهن اسلامی در مرخصی به سر میبرد، ولی بلافاصله خود را به پایگاه مربوطه رساند و از روز بعد پروازهای جنگی خود را شروع کرد.
وی در سال ۱۳۶۰ بهعنوان فرمانده پایگاه پنجم شکاری "امیدیه" انتخاب و در این پایگاه مشغول خدمت شدکه علاوهبر مسئولیت سخت فرماندهی، خود نیز شخصاً در پروازهای جنگی شرکت میجست و نسبت به خدمات جانبی از جمله رسیدگی به امکانات زیستی و فضای سبز و… پایگاه پنجم همت میگمارد .
داوطلب ماموریت های غیرممکن
در سال ۱۳۶۳ به سمت معاون عملیاتی پایگاه دوم شکاری منصوب شدکه پس از ۳ سال انجام وظیفه در این مسئولیت، در سال ۱۳۶۶ بهعنوان مدیریت آموزش عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شدوپس از شهادت سرلشکر خلبان "عباس بابایی"، که معاونت عملیات نیروی هوایی را عهدهدار بود، شهید اردستانی به این سمت (معاونت عملیات نیروی هوایی) برگزیده شد و تا زمان شهادت عهدهدار این مسئولیت مهم بود.
مصطفی اردستانی، در طول جنگ تحمیلی همواره داوطلب مأموریتهای مشکل بود و بارها اتفاق میافتاد که در یک روز هفت بار به خاک دشمن حمله میبرد و بدون شک او با انجام دادن ۴۰۰ پرواز برون مرزی بر فراز خاک دشمن و ۱۷۲۴ ساعت پروازهای مختلف در خاک میهن اسلامی یکی از قهرمانان جنگ به حساب میآید که چندینبار تا مرز شهادت پیش رفت تا سرانجام در 15دیماه 73سال بر اثر سانحههوایی، به همراه فرمانده فقید نیروی هوایی، سرلشکر شهید "منصور ستاری" و چند تن دیگر از همرزمانش به آروزی دیرینهاش رسید و به لقاء معبود پیوست.
تلخ ترین روز نیروی هوایی
15دی ماه سال 1373 یکی از تلخ ترین روزها برای نیروی هوایی ارتش است، هواپیمای حامل جمعی از فرماندهان این نیرو که برای بازدید به پایگاه اصفهان رفته بودند، در هنگام بازگشت و در دقایق ابتدایی پرواز، دچار سانحه شده و پس از برخورد با زمین آتش می گیرد که به موجب آن، نیروی هوایی جمعی از بهترین فرماندهان خود را از دست دادکه در میان شهدای این سانحه، سرتیپ منصور ستاری فرمانده وقت نیروی هوایی، سرتیپ خلبان مصطفی اردستانی معاون عملیات و سرتیپ خلبان سید علیرضا یاسینی رئیس ستاد و معاون هماهنگ کننده نهاجا از جایگاه ویژه ای برخوردار بودند.
کسی که نه تنها ملت بزرگ ایران بلکه همه دنیا به او می بالند،کسی که صدام حسین اعلام کرد هر کس زنده یا سربریده "مصطفی اردستانی" را بیاورد، جایزه ای بس ذی قیمت و ارزنده به او تعلق خواهد گرفت."
با بودن شهید اردستانی قلب من آرام بود
وظیفه شناسی، دلاوری، شجاعت و دیگر خصوصیات ویژه این شهید بزرگوار تا حدی است که فرمانده کل قوا در مورد او چنین فرمودند: "شهید اردستانی یکی از پاک ترین، مخلص ترین و مومن ترین افراد تمام قشرها بود. او عنصری فدایی و شهیدی زنده بود و عزیزانی از قبیل شهید اردستانی و دیگر دوستانی که به شهادت رسیدند، داغی است بر دل هرکسی که نسبت به نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران احساس خویشاوندی و نزدیکی می کند. برای من و ملت عزیز این یک داغ بزرگ بود. با بودن شهید اردستانی در عملیات، قلب من آرام بود".
سرتیپ دوم خلبان بازنشسته سیداسماعیل موسوی، یکی از خلبانان هواپیمای اف 5 شرکتکننده در عملیات والفجر 8 و از همرزمان شهید در خصوص ویزگی های شهید اردستانی می گوید: شهید اردستانی دارای قابلیت و مهارت فوقالعادهای در پرواز بود، به گونهای که سال 56 در رزمایشی در پاکستان به نمایش قدرت پرداخت و توانست خلبان پاکستانی را در موقعیت هدف قرار دهد و از هواپیمای حریف عکس بگیرد، وی در دوران دفاع مقدس کارهای پایهای و اساسی بسیاری کرد و به خوبی از عهده سختترین ماموریتها برآمد.
وی ادامه داد: شهید اردستانی در مرحلهای از عملیات و شرایط بسیار بد منطقه که فرماندهانی همچون محسن رضایی و رحیم صفوی از سرانجام عملیات و رزمندگانی که در مخمصه دشمن افتاده بودند، نگرانی داشتند، بدون هماهنگی با شهید بابایی در عصر یک روز طوفانی عملیاتی انجام داد که همان عملیات فتحالفتوحی برای ادامه عملیات والفجر 8 شد، شهید اردستانی در شرایطی عملیات کرد که آب و هوا بسیار نامساعد بود و به شدت باران میبارید.
خاطرات جنگی شهید اردستانی
شهید اردستانی و شهید عباس بابایی از ابتدای آشنایی، ارادت خاصی به یکدیگر داشتند،روزی صبح زود برای رفتن به عملیات از ساختمان خارج می شدم که شهید اردستانی را دیدم. نشسته بود و یک پوتین گلی را می شست. جلو تر رفتم و گفتم: "حاج مصطفی! کجا رفتی اینقدر پوتین هات گلی شده"؟کمی سکوت کرد، اما ناگهان شروع کرد به گریه کردن.
گفت: "این پوتین های عباس است! از منطقه عملیاتی برگشته، هر چه اصرار می کنم برای بازدید منطقه از هلی کوپتر پایگاه استفاده کند قبول نمی کنه و میگه اینها برای کارهای ضروریه. نزدیکی های صبح از منطقه برگشته و من می خوام حداقل کار کوچکی برایش انجام بدهم".(نقل از همزمان شهید).
از روزهای آخر حیات اردستانی هم نقل شده است که او درحالی که عکس شهید عباس بابایی را بر دست داشت، اشک می ریخت و می گفت: «عباس! تو رفتی و مرا تنها گذاشتی ... من در این قفس تنگ دنیا گرفتارشده ام."از زبان همسر و دخترش نیز نقل شده است که می گفت: "نمی خواهم در بستر بمیرم ... دوست دارم در هواپیما باشم و بدنم تکه تکه شود". بالاخره 15 دی ماه فرا می رسد و مصطفی اردستانی همانطور که آرزویش را داشت، نه در بستر بیماری که در درون هواپیما و در کنار دیگر دوستانش به دیدار معبود شتافت.
بیدار شوید من رفتم!
فرزند شهید می گوید:"روزهای چهارشنبه با دوستانش به کلاس درس یکی از شخصیت های مذهبی می رفتند. در آخرین چهارشنبه با ماشین اداره می رفت. یکی از دوستانش گفت: «چی شده حاجی؟ با ماشین اداره آمدی؟".پدرم گفت: "برای آخرین بار، اشکالی نداره".
در روزهای آخر، هر کسی را می دید، حلالیت می طلبید. صبح پنجشنبه، یعنی همان روزی که شهید شد، در آستان در قرار گرفت و گفت:"منیر، اعظم، مریم، بیدار شوید! من رفتم". و چندین بار این جمله را تکرار کرد. در میان خواب و بیداری چشم هایم را باز کردم و گفتم: "خداحافظ بابا!" ای کاش می دانستم این بار رفتنش فرق می کند. اما آخرین جمله اش را فراموش نمی کنم. "بیدار شوید! من رفتم. بیدار شوید".
قبل از پیروزی انقلاب، در زنجان یک مانوری برگزار شد که تعدادی از ژنرالهای آمریکایی هم حضور داشتند. بخشی از مانور مربوط به عملیات آزمایشی جنگندههای نیروی هوایی بود.چون خلبانان نیروی هوایی در آن زمان، آموزش دیده آمریکا بودند ژنرالهای آمریکایی با دقت نظر بیشتری نحوه پرواز و عمل کرد خلبانان ما را زیر نظر داشتند.
منع یکماه از پرواز
شهید اردستانی که علیرغم سابقه کم در فن خلبانی، از مهارت بینظیری برخوردار بود، لذا در این مانور با فاصله کمی از سطح زمین و بالای سر ژنرالهای آمریکایی ظاهر شد به طوری که آنها خود را جمع و جور کردند و به تعبیری شوکه شدند یکی از آنها بیدرنگ دستگاه ارتباطی را گرفت و به زبان انگلیسی با هواپیمای شهید اردستانی ارتباط برقرار کرد و مرتب میگفت: خیلی خوب بود.اما این تعریف و تمجید ظاهری بود و آنها که تحمل دیدن نبوغ استعداد ایرانیها را نداشتند آن شهید بزرگوار را یک ماه از پرواز منع کردند.
عملیات والفجر 8 در تاریخ 20بهمن ماه 64در منطقه جنوب آغاز شد، این عملیات آنقدر سریع و تند بود که در اندک زمانی، نیروهای ایرانی از اروندرود گذشته و جزیره فاو را به تصرف خود درآوردند.نیروهای ماف در آن طرف رودخانه مواضع خود را تحکیم کردند و نیروها عراقی هم برای بازپس گیری این جزیره مهم ضد حمله سنگینی را تدارک دیده بودند.
گره گشایی از عملیات والفجر8
یک هفته ای از انجام عملیات گذشته بود که هوا متلاطم شد، ابر سیاه رنگ همه جا را پوشانده بود و باران، تمام منطقه را زیر شلاق خود گرفته بود. ساعت 8 صبح نیروهای عراقی ضد حمله ای را آغاز کرده بودند و در حدود ساعت 5/10 صبح بود که خبر رسید، نیروهای دشمن در میانه سددفاعی ما رخنه کرده و توانسته اند از نقطه ای نفوذ کنند. وضعیت فوق العاده خطرناکی برای نیروهای خودی در خط مقدم ایجاد شده بود. مسئولانی که در قرارگاه زمینی (قرارگاه شهید همت) بودند با اصرار زیادی درخواست می کردند که نیروی هوایی، هواپیما بفرستد و نوک حمله آنها را بکوبد.
در آن زمان، من به اتفاق شهید بابایی و شهید اردستانی در قرارگاه رعد، در پایگاه امیدیه بودیم. شهید بابایی که مسئولیت عملیات نیرو را عهده دار بود در مقابل پافشاری مسئولان قرارگاه می گفت: در این شرایط بدجوی اصلا چنین امری ممکن نیست!هر چه آنان اصرار می کردند، شهید بابایی در جواب می گفت: احتمال اینکه هواپیما در این شرایط جوی سانحه ببیند خیلی زیاد است، نمی توانیم چنین خطری را بپذیریم.
شهید اردستانی که شاهد مکالمه بود، آمادگی اش را برای انجام این ماموریت اعلام کرد، ولی شهید بابایی مخالفت می ورزیدند. نقشه روی میز پهن شده بود و شهید بابایی همان طور که نگاهش به نقشه بود با تلفن نیز صحبت می کرد. حدود چند دقیقه ای مکالمه ادامه داشت که یک لحظه نگاه شهید بابایی در نگاه یار و همرزم همیشگی اش حاج مصطفی اردستانی دوخته شد، علی رغم اینکه موافق نبود، ولی چون اصرار مسئولان بیش از اندازه بود، با نگاهش اذن ماموریت را به شهید اردستانی داد. حاج مصطفی بلافاصله خارج شد و به سمت آشیانه هواپیما رفت.
در همین موقع، هواپیما از آشیانه خارج شد و با سرعت به سوی باند پروازی خزید.شهید بابایی همان طور با پای برهنه بیرون آمد و در رمپ پروازی هواپیما را نظاره گر شد و با حالتی عجیب و مضطرب در آن هوای بارانی روی زمین نشست.
محل مورد نظر، با موفقیت کامل بمباران شد
من گفتم: جناب بابایی! اینجا خیس می شوی، برویم داخل قرارگاه، ان شاءالله که اتفاقی نمی افتد.مضطرب و نگران گفت: نمی توانم داخل قرارگاه طاقت بیاورم. مصطفی رفت! مصطفی از دست رفت!من هم در کنار شهید بابایی در آن هوای بارانی، حدود 20 دقیقه زیر شلاق باران ایستادم، تا اینکه صدای هواپیمایی به گوشمان رسید، گفتم: فکر کنم حاج مصطفی برگشت.
با خوشحالی گفت: آره خودشه!بعد از شستن هواپیما روی باند، به سوی آشیانه آمد. شهید اردستانی از هواپیما پیاده شد و جناب بابایی رو کرد به جناب اردستانی و گفت:آخر کار خودتو کردی! حالا بگو ببینم عملیات چطور انجام شد؟،تبسمی کرد و گفت: بهتر از این نمی شد. محل مورد نظر، با موفقیت کامل بمباران شد.
شهید اردستانی به هنگام شهادت ۴۶ سال سن داشت و از وی دو فرزند پسر و دو فرزند دختر به یادگار مانده است.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
مصاحبه شهید اردستانی بعد از شهادت عباس بابایی
وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه اش را در شهرستان ورامین گذراندو پس از اخذ دیپلم در سال 48 به خدمت سربازی اعزام شد،مصطفی خدمت سربازی را بهعنوان سپاه دانش در یکی از روستاهای اسفراین انجام داد، شرایط جغرافیایی منطقه در آن زمان برای کشت خشخاش مساعد بود و اهالی روستا بهصورت فراگیر مبادرت به کشت آن میکردندو مصطفی تا جایی که میتوانست آنها را از این کار باز میداشت.
اعزام به آمریکا
پس از انجام خدمت سربازی، در سال ۱۳۵۰ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شدکه پس از گذراندن مقدمات آموزش پرواز در ایران، به منظور تکمیل دوره خلبانی به کشور آمریکا اعزام شد و پس از اخذ دانشنامه خلبانی به ایران بازگشت و با درجه ستواندومی در پایگاه چهارم شکاری دزفول بهعنوان خلبان هواپیمای "اف ۵" مشغول به خدمت شد.
فعالیت های انقلابی
با اوجگیری انقلاب شکوهمند اسلامی و حتی قبل از آن جزء نخستین خلبانان حزب الهی بود که در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی و آگاه کردن سایر قشرهای پرسنل نیروی هوایی نقش بسزایی داشت،مصطفی پس از انقلاب با جمعی از همکارانش اقدام به انتشار یک نشریه درون گروهی به نام "مخلصین" کرده بود که حاوی مطالب اعتقادی و فرهنگی بود و علیرغم تیراژ محدود، بسیار جالب توجه و در آگاهسازی پرسنل مؤثر بود.
آغاز پروازهای جنگی
مصطفی در سال ۱۳۵۹ بهعنوان افسر خلبان شکاری در پایگاه شکاری تبریز مشغول به خدمت بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد، علیرغم اینکه در روز حملههوایی دشمن به خاک میهن اسلامی در مرخصی به سر میبرد، ولی بلافاصله خود را به پایگاه مربوطه رساند و از روز بعد پروازهای جنگی خود را شروع کرد.
وی در سال ۱۳۶۰ بهعنوان فرمانده پایگاه پنجم شکاری "امیدیه" انتخاب و در این پایگاه مشغول خدمت شدکه علاوهبر مسئولیت سخت فرماندهی، خود نیز شخصاً در پروازهای جنگی شرکت میجست و نسبت به خدمات جانبی از جمله رسیدگی به امکانات زیستی و فضای سبز و… پایگاه پنجم همت میگمارد .
داوطلب ماموریت های غیرممکن
در سال ۱۳۶۳ به سمت معاون عملیاتی پایگاه دوم شکاری منصوب شدکه پس از ۳ سال انجام وظیفه در این مسئولیت، در سال ۱۳۶۶ بهعنوان مدیریت آموزش عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شدوپس از شهادت سرلشکر خلبان "عباس بابایی"، که معاونت عملیات نیروی هوایی را عهدهدار بود، شهید اردستانی به این سمت (معاونت عملیات نیروی هوایی) برگزیده شد و تا زمان شهادت عهدهدار این مسئولیت مهم بود.
مصطفی اردستانی، در طول جنگ تحمیلی همواره داوطلب مأموریتهای مشکل بود و بارها اتفاق میافتاد که در یک روز هفت بار به خاک دشمن حمله میبرد و بدون شک او با انجام دادن ۴۰۰ پرواز برون مرزی بر فراز خاک دشمن و ۱۷۲۴ ساعت پروازهای مختلف در خاک میهن اسلامی یکی از قهرمانان جنگ به حساب میآید که چندینبار تا مرز شهادت پیش رفت تا سرانجام در 15دیماه 73سال بر اثر سانحههوایی، به همراه فرمانده فقید نیروی هوایی، سرلشکر شهید "منصور ستاری" و چند تن دیگر از همرزمانش به آروزی دیرینهاش رسید و به لقاء معبود پیوست.
تلخ ترین روز نیروی هوایی
15دی ماه سال 1373 یکی از تلخ ترین روزها برای نیروی هوایی ارتش است، هواپیمای حامل جمعی از فرماندهان این نیرو که برای بازدید به پایگاه اصفهان رفته بودند، در هنگام بازگشت و در دقایق ابتدایی پرواز، دچار سانحه شده و پس از برخورد با زمین آتش می گیرد که به موجب آن، نیروی هوایی جمعی از بهترین فرماندهان خود را از دست دادکه در میان شهدای این سانحه، سرتیپ منصور ستاری فرمانده وقت نیروی هوایی، سرتیپ خلبان مصطفی اردستانی معاون عملیات و سرتیپ خلبان سید علیرضا یاسینی رئیس ستاد و معاون هماهنگ کننده نهاجا از جایگاه ویژه ای برخوردار بودند.
کسی که نه تنها ملت بزرگ ایران بلکه همه دنیا به او می بالند،کسی که صدام حسین اعلام کرد هر کس زنده یا سربریده "مصطفی اردستانی" را بیاورد، جایزه ای بس ذی قیمت و ارزنده به او تعلق خواهد گرفت."
با بودن شهید اردستانی قلب من آرام بود
وظیفه شناسی، دلاوری، شجاعت و دیگر خصوصیات ویژه این شهید بزرگوار تا حدی است که فرمانده کل قوا در مورد او چنین فرمودند: "شهید اردستانی یکی از پاک ترین، مخلص ترین و مومن ترین افراد تمام قشرها بود. او عنصری فدایی و شهیدی زنده بود و عزیزانی از قبیل شهید اردستانی و دیگر دوستانی که به شهادت رسیدند، داغی است بر دل هرکسی که نسبت به نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران احساس خویشاوندی و نزدیکی می کند. برای من و ملت عزیز این یک داغ بزرگ بود. با بودن شهید اردستانی در عملیات، قلب من آرام بود".
سرتیپ دوم خلبان بازنشسته سیداسماعیل موسوی، یکی از خلبانان هواپیمای اف 5 شرکتکننده در عملیات والفجر 8 و از همرزمان شهید در خصوص ویزگی های شهید اردستانی می گوید: شهید اردستانی دارای قابلیت و مهارت فوقالعادهای در پرواز بود، به گونهای که سال 56 در رزمایشی در پاکستان به نمایش قدرت پرداخت و توانست خلبان پاکستانی را در موقعیت هدف قرار دهد و از هواپیمای حریف عکس بگیرد، وی در دوران دفاع مقدس کارهای پایهای و اساسی بسیاری کرد و به خوبی از عهده سختترین ماموریتها برآمد.
وی ادامه داد: شهید اردستانی در مرحلهای از عملیات و شرایط بسیار بد منطقه که فرماندهانی همچون محسن رضایی و رحیم صفوی از سرانجام عملیات و رزمندگانی که در مخمصه دشمن افتاده بودند، نگرانی داشتند، بدون هماهنگی با شهید بابایی در عصر یک روز طوفانی عملیاتی انجام داد که همان عملیات فتحالفتوحی برای ادامه عملیات والفجر 8 شد، شهید اردستانی در شرایطی عملیات کرد که آب و هوا بسیار نامساعد بود و به شدت باران میبارید.
خاطرات جنگی شهید اردستانی
شهید اردستانی و شهید عباس بابایی از ابتدای آشنایی، ارادت خاصی به یکدیگر داشتند،روزی صبح زود برای رفتن به عملیات از ساختمان خارج می شدم که شهید اردستانی را دیدم. نشسته بود و یک پوتین گلی را می شست. جلو تر رفتم و گفتم: "حاج مصطفی! کجا رفتی اینقدر پوتین هات گلی شده"؟کمی سکوت کرد، اما ناگهان شروع کرد به گریه کردن.
گفت: "این پوتین های عباس است! از منطقه عملیاتی برگشته، هر چه اصرار می کنم برای بازدید منطقه از هلی کوپتر پایگاه استفاده کند قبول نمی کنه و میگه اینها برای کارهای ضروریه. نزدیکی های صبح از منطقه برگشته و من می خوام حداقل کار کوچکی برایش انجام بدهم".(نقل از همزمان شهید).
از روزهای آخر حیات اردستانی هم نقل شده است که او درحالی که عکس شهید عباس بابایی را بر دست داشت، اشک می ریخت و می گفت: «عباس! تو رفتی و مرا تنها گذاشتی ... من در این قفس تنگ دنیا گرفتارشده ام."از زبان همسر و دخترش نیز نقل شده است که می گفت: "نمی خواهم در بستر بمیرم ... دوست دارم در هواپیما باشم و بدنم تکه تکه شود". بالاخره 15 دی ماه فرا می رسد و مصطفی اردستانی همانطور که آرزویش را داشت، نه در بستر بیماری که در درون هواپیما و در کنار دیگر دوستانش به دیدار معبود شتافت.
بیدار شوید من رفتم!
فرزند شهید می گوید:"روزهای چهارشنبه با دوستانش به کلاس درس یکی از شخصیت های مذهبی می رفتند. در آخرین چهارشنبه با ماشین اداره می رفت. یکی از دوستانش گفت: «چی شده حاجی؟ با ماشین اداره آمدی؟".پدرم گفت: "برای آخرین بار، اشکالی نداره".
در روزهای آخر، هر کسی را می دید، حلالیت می طلبید. صبح پنجشنبه، یعنی همان روزی که شهید شد، در آستان در قرار گرفت و گفت:"منیر، اعظم، مریم، بیدار شوید! من رفتم". و چندین بار این جمله را تکرار کرد. در میان خواب و بیداری چشم هایم را باز کردم و گفتم: "خداحافظ بابا!" ای کاش می دانستم این بار رفتنش فرق می کند. اما آخرین جمله اش را فراموش نمی کنم. "بیدار شوید! من رفتم. بیدار شوید".
قبل از پیروزی انقلاب، در زنجان یک مانوری برگزار شد که تعدادی از ژنرالهای آمریکایی هم حضور داشتند. بخشی از مانور مربوط به عملیات آزمایشی جنگندههای نیروی هوایی بود.چون خلبانان نیروی هوایی در آن زمان، آموزش دیده آمریکا بودند ژنرالهای آمریکایی با دقت نظر بیشتری نحوه پرواز و عمل کرد خلبانان ما را زیر نظر داشتند.
منع یکماه از پرواز
شهید اردستانی که علیرغم سابقه کم در فن خلبانی، از مهارت بینظیری برخوردار بود، لذا در این مانور با فاصله کمی از سطح زمین و بالای سر ژنرالهای آمریکایی ظاهر شد به طوری که آنها خود را جمع و جور کردند و به تعبیری شوکه شدند یکی از آنها بیدرنگ دستگاه ارتباطی را گرفت و به زبان انگلیسی با هواپیمای شهید اردستانی ارتباط برقرار کرد و مرتب میگفت: خیلی خوب بود.اما این تعریف و تمجید ظاهری بود و آنها که تحمل دیدن نبوغ استعداد ایرانیها را نداشتند آن شهید بزرگوار را یک ماه از پرواز منع کردند.
عملیات والفجر 8 در تاریخ 20بهمن ماه 64در منطقه جنوب آغاز شد، این عملیات آنقدر سریع و تند بود که در اندک زمانی، نیروهای ایرانی از اروندرود گذشته و جزیره فاو را به تصرف خود درآوردند.نیروهای ماف در آن طرف رودخانه مواضع خود را تحکیم کردند و نیروها عراقی هم برای بازپس گیری این جزیره مهم ضد حمله سنگینی را تدارک دیده بودند.
گره گشایی از عملیات والفجر8
یک هفته ای از انجام عملیات گذشته بود که هوا متلاطم شد، ابر سیاه رنگ همه جا را پوشانده بود و باران، تمام منطقه را زیر شلاق خود گرفته بود. ساعت 8 صبح نیروهای عراقی ضد حمله ای را آغاز کرده بودند و در حدود ساعت 5/10 صبح بود که خبر رسید، نیروهای دشمن در میانه سددفاعی ما رخنه کرده و توانسته اند از نقطه ای نفوذ کنند. وضعیت فوق العاده خطرناکی برای نیروهای خودی در خط مقدم ایجاد شده بود. مسئولانی که در قرارگاه زمینی (قرارگاه شهید همت) بودند با اصرار زیادی درخواست می کردند که نیروی هوایی، هواپیما بفرستد و نوک حمله آنها را بکوبد.
در آن زمان، من به اتفاق شهید بابایی و شهید اردستانی در قرارگاه رعد، در پایگاه امیدیه بودیم. شهید بابایی که مسئولیت عملیات نیرو را عهده دار بود در مقابل پافشاری مسئولان قرارگاه می گفت: در این شرایط بدجوی اصلا چنین امری ممکن نیست!هر چه آنان اصرار می کردند، شهید بابایی در جواب می گفت: احتمال اینکه هواپیما در این شرایط جوی سانحه ببیند خیلی زیاد است، نمی توانیم چنین خطری را بپذیریم.
شهید اردستانی که شاهد مکالمه بود، آمادگی اش را برای انجام این ماموریت اعلام کرد، ولی شهید بابایی مخالفت می ورزیدند. نقشه روی میز پهن شده بود و شهید بابایی همان طور که نگاهش به نقشه بود با تلفن نیز صحبت می کرد. حدود چند دقیقه ای مکالمه ادامه داشت که یک لحظه نگاه شهید بابایی در نگاه یار و همرزم همیشگی اش حاج مصطفی اردستانی دوخته شد، علی رغم اینکه موافق نبود، ولی چون اصرار مسئولان بیش از اندازه بود، با نگاهش اذن ماموریت را به شهید اردستانی داد. حاج مصطفی بلافاصله خارج شد و به سمت آشیانه هواپیما رفت.
در همین موقع، هواپیما از آشیانه خارج شد و با سرعت به سوی باند پروازی خزید.شهید بابایی همان طور با پای برهنه بیرون آمد و در رمپ پروازی هواپیما را نظاره گر شد و با حالتی عجیب و مضطرب در آن هوای بارانی روی زمین نشست.
محل مورد نظر، با موفقیت کامل بمباران شد
من گفتم: جناب بابایی! اینجا خیس می شوی، برویم داخل قرارگاه، ان شاءالله که اتفاقی نمی افتد.مضطرب و نگران گفت: نمی توانم داخل قرارگاه طاقت بیاورم. مصطفی رفت! مصطفی از دست رفت!من هم در کنار شهید بابایی در آن هوای بارانی، حدود 20 دقیقه زیر شلاق باران ایستادم، تا اینکه صدای هواپیمایی به گوشمان رسید، گفتم: فکر کنم حاج مصطفی برگشت.
با خوشحالی گفت: آره خودشه!بعد از شستن هواپیما روی باند، به سوی آشیانه آمد. شهید اردستانی از هواپیما پیاده شد و جناب بابایی رو کرد به جناب اردستانی و گفت:آخر کار خودتو کردی! حالا بگو ببینم عملیات چطور انجام شد؟،تبسمی کرد و گفت: بهتر از این نمی شد. محل مورد نظر، با موفقیت کامل بمباران شد.
شهید اردستانی به هنگام شهادت ۴۶ سال سن داشت و از وی دو فرزند پسر و دو فرزند دختر به یادگار مانده است.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
مصاحبه شهید اردستانی بعد از شهادت عباس بابایی
وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه اش را در شهرستان ورامین گذراندو پس از اخذ دیپلم در سال 48 به خدمت سربازی اعزام شد،مصطفی خدمت سربازی را بهعنوان سپاه دانش در یکی از روستاهای اسفراین انجام داد، شرایط جغرافیایی منطقه در آن زمان برای کشت خشخاش مساعد بود و اهالی روستا بهصورت فراگیر مبادرت به کشت آن میکردندو مصطفی تا جایی که میتوانست آنها را از این کار باز میداشت.
اعزام به آمریکا
پس از انجام خدمت سربازی، در سال ۱۳۵۰ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شدکه پس از گذراندن مقدمات آموزش پرواز در ایران، به منظور تکمیل دوره خلبانی به کشور آمریکا اعزام شد و پس از اخذ دانشنامه خلبانی به ایران بازگشت و با درجه ستواندومی در پایگاه چهارم شکاری دزفول بهعنوان خلبان هواپیمای "اف ۵" مشغول به خدمت شد.
فعالیت های انقلابی
با اوجگیری انقلاب شکوهمند اسلامی و حتی قبل از آن جزء نخستین خلبانان حزب الهی بود که در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی و آگاه کردن سایر قشرهای پرسنل نیروی هوایی نقش بسزایی داشت،مصطفی پس از انقلاب با جمعی از همکارانش اقدام به انتشار یک نشریه درون گروهی به نام "مخلصین" کرده بود که حاوی مطالب اعتقادی و فرهنگی بود و علیرغم تیراژ محدود، بسیار جالب توجه و در آگاهسازی پرسنل مؤثر بود.
آغاز پروازهای جنگی
مصطفی در سال ۱۳۵۹ بهعنوان افسر خلبان شکاری در پایگاه شکاری تبریز مشغول به خدمت بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد، علیرغم اینکه در روز حملههوایی دشمن به خاک میهن اسلامی در مرخصی به سر میبرد، ولی بلافاصله خود را به پایگاه مربوطه رساند و از روز بعد پروازهای جنگی خود را شروع کرد.
وی در سال ۱۳۶۰ بهعنوان فرمانده پایگاه پنجم شکاری "امیدیه" انتخاب و در این پایگاه مشغول خدمت شدکه علاوهبر مسئولیت سخت فرماندهی، خود نیز شخصاً در پروازهای جنگی شرکت میجست و نسبت به خدمات جانبی از جمله رسیدگی به امکانات زیستی و فضای سبز و… پایگاه پنجم همت میگمارد .
داوطلب ماموریت های غیرممکن
در سال ۱۳۶۳ به سمت معاون عملیاتی پایگاه دوم شکاری منصوب شدکه پس از ۳ سال انجام وظیفه در این مسئولیت، در سال ۱۳۶۶ بهعنوان مدیریت آموزش عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شدوپس از شهادت سرلشکر خلبان "عباس بابایی"، که معاونت عملیات نیروی هوایی را عهدهدار بود، شهید اردستانی به این سمت (معاونت عملیات نیروی هوایی) برگزیده شد و تا زمان شهادت عهدهدار این مسئولیت مهم بود.
مصطفی اردستانی، در طول جنگ تحمیلی همواره داوطلب مأموریتهای مشکل بود و بارها اتفاق میافتاد که در یک روز هفت بار به خاک دشمن حمله میبرد و بدون شک او با انجام دادن ۴۰۰ پرواز برون مرزی بر فراز خاک دشمن و ۱۷۲۴ ساعت پروازهای مختلف در خاک میهن اسلامی یکی از قهرمانان جنگ به حساب میآید که چندینبار تا مرز شهادت پیش رفت تا سرانجام در 15دیماه 73سال بر اثر سانحههوایی، به همراه فرمانده فقید نیروی هوایی، سرلشکر شهید "منصور ستاری" و چند تن دیگر از همرزمانش به آروزی دیرینهاش رسید و به لقاء معبود پیوست.
تلخ ترین روز نیروی هوایی
15دی ماه سال 1373 یکی از تلخ ترین روزها برای نیروی هوایی ارتش است، هواپیمای حامل جمعی از فرماندهان این نیرو که برای بازدید به پایگاه اصفهان رفته بودند، در هنگام بازگشت و در دقایق ابتدایی پرواز، دچار سانحه شده و پس از برخورد با زمین آتش می گیرد که به موجب آن، نیروی هوایی جمعی از بهترین فرماندهان خود را از دست دادکه در میان شهدای این سانحه، سرتیپ منصور ستاری فرمانده وقت نیروی هوایی، سرتیپ خلبان مصطفی اردستانی معاون عملیات و سرتیپ خلبان سید علیرضا یاسینی رئیس ستاد و معاون هماهنگ کننده نهاجا از جایگاه ویژه ای برخوردار بودند.
کسی که نه تنها ملت بزرگ ایران بلکه همه دنیا به او می بالند،کسی که صدام حسین اعلام کرد هر کس زنده یا سربریده "مصطفی اردستانی" را بیاورد، جایزه ای بس ذی قیمت و ارزنده به او تعلق خواهد گرفت."
با بودن شهید اردستانی قلب من آرام بود
وظیفه شناسی، دلاوری، شجاعت و دیگر خصوصیات ویژه این شهید بزرگوار تا حدی است که فرمانده کل قوا در مورد او چنین فرمودند: "شهید اردستانی یکی از پاک ترین، مخلص ترین و مومن ترین افراد تمام قشرها بود. او عنصری فدایی و شهیدی زنده بود و عزیزانی از قبیل شهید اردستانی و دیگر دوستانی که به شهادت رسیدند، داغی است بر دل هرکسی که نسبت به نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران احساس خویشاوندی و نزدیکی می کند. برای من و ملت عزیز این یک داغ بزرگ بود. با بودن شهید اردستانی در عملیات، قلب من آرام بود".
سرتیپ دوم خلبان بازنشسته سیداسماعیل موسوی، یکی از خلبانان هواپیمای اف 5 شرکتکننده در عملیات والفجر 8 و از همرزمان شهید در خصوص ویزگی های شهید اردستانی می گوید: شهید اردستانی دارای قابلیت و مهارت فوقالعادهای در پرواز بود، به گونهای که سال 56 در رزمایشی در پاکستان به نمایش قدرت پرداخت و توانست خلبان پاکستانی را در موقعیت هدف قرار دهد و از هواپیمای حریف عکس بگیرد، وی در دوران دفاع مقدس کارهای پایهای و اساسی بسیاری کرد و به خوبی از عهده سختترین ماموریتها برآمد.
وی ادامه داد: شهید اردستانی در مرحلهای از عملیات و شرایط بسیار بد منطقه که فرماندهانی همچون محسن رضایی و رحیم صفوی از سرانجام عملیات و رزمندگانی که در مخمصه دشمن افتاده بودند، نگرانی داشتند، بدون هماهنگی با شهید بابایی در عصر یک روز طوفانی عملیاتی انجام داد که همان عملیات فتحالفتوحی برای ادامه عملیات والفجر 8 شد، شهید اردستانی در شرایطی عملیات کرد که آب و هوا بسیار نامساعد بود و به شدت باران میبارید.
خاطرات جنگی شهید اردستانی
شهید اردستانی و شهید عباس بابایی از ابتدای آشنایی، ارادت خاصی به یکدیگر داشتند،روزی صبح زود برای رفتن به عملیات از ساختمان خارج می شدم که شهید اردستانی را دیدم. نشسته بود و یک پوتین گلی را می شست. جلو تر رفتم و گفتم: "حاج مصطفی! کجا رفتی اینقدر پوتین هات گلی شده"؟کمی سکوت کرد، اما ناگهان شروع کرد به گریه کردن.
گفت: "این پوتین های عباس است! از منطقه عملیاتی برگشته، هر چه اصرار می کنم برای بازدید منطقه از هلی کوپتر پایگاه استفاده کند قبول نمی کنه و میگه اینها برای کارهای ضروریه. نزدیکی های صبح از منطقه برگشته و من می خوام حداقل کار کوچکی برایش انجام بدهم".(نقل از همزمان شهید).
از روزهای آخر حیات اردستانی هم نقل شده است که او درحالی که عکس شهید عباس بابایی را بر دست داشت، اشک می ریخت و می گفت: «عباس! تو رفتی و مرا تنها گذاشتی ... من در این قفس تنگ دنیا گرفتارشده ام."از زبان همسر و دخترش نیز نقل شده است که می گفت: "نمی خواهم در بستر بمیرم ... دوست دارم در هواپیما باشم و بدنم تکه تکه شود". بالاخره 15 دی ماه فرا می رسد و مصطفی اردستانی همانطور که آرزویش را داشت، نه در بستر بیماری که در درون هواپیما و در کنار دیگر دوستانش به دیدار معبود شتافت.
بیدار شوید من رفتم!
فرزند شهید می گوید:"روزهای چهارشنبه با دوستانش به کلاس درس یکی از شخصیت های مذهبی می رفتند. در آخرین چهارشنبه با ماشین اداره می رفت. یکی از دوستانش گفت: «چی شده حاجی؟ با ماشین اداره آمدی؟".پدرم گفت: "برای آخرین بار، اشکالی نداره".
در روزهای آخر، هر کسی را می دید، حلالیت می طلبید. صبح پنجشنبه، یعنی همان روزی که شهید شد، در آستان در قرار گرفت و گفت:"منیر، اعظم، مریم، بیدار شوید! من رفتم". و چندین بار این جمله را تکرار کرد. در میان خواب و بیداری چشم هایم را باز کردم و گفتم: "خداحافظ بابا!" ای کاش می دانستم این بار رفتنش فرق می کند. اما آخرین جمله اش را فراموش نمی کنم. "بیدار شوید! من رفتم. بیدار شوید".
قبل از پیروزی انقلاب، در زنجان یک مانوری برگزار شد که تعدادی از ژنرالهای آمریکایی هم حضور داشتند. بخشی از مانور مربوط به عملیات آزمایشی جنگندههای نیروی هوایی بود.چون خلبانان نیروی هوایی در آن زمان، آموزش دیده آمریکا بودند ژنرالهای آمریکایی با دقت نظر بیشتری نحوه پرواز و عمل کرد خلبانان ما را زیر نظر داشتند.
منع یکماه از پرواز
شهید اردستانی که علیرغم سابقه کم در فن خلبانی، از مهارت بینظیری برخوردار بود، لذا در این مانور با فاصله کمی از سطح زمین و بالای سر ژنرالهای آمریکایی ظاهر شد به طوری که آنها خود را جمع و جور کردند و به تعبیری شوکه شدند یکی از آنها بیدرنگ دستگاه ارتباطی را گرفت و به زبان انگلیسی با هواپیمای شهید اردستانی ارتباط برقرار کرد و مرتب میگفت: خیلی خوب بود.اما این تعریف و تمجید ظاهری بود و آنها که تحمل دیدن نبوغ استعداد ایرانیها را نداشتند آن شهید بزرگوار را یک ماه از پرواز منع کردند.
عملیات والفجر 8 در تاریخ 20بهمن ماه 64در منطقه جنوب آغاز شد، این عملیات آنقدر سریع و تند بود که در اندک زمانی، نیروهای ایرانی از اروندرود گذشته و جزیره فاو را به تصرف خود درآوردند.نیروهای ماف در آن طرف رودخانه مواضع خود را تحکیم کردند و نیروها عراقی هم برای بازپس گیری این جزیره مهم ضد حمله سنگینی را تدارک دیده بودند.
گره گشایی از عملیات والفجر8
یک هفته ای از انجام عملیات گذشته بود که هوا متلاطم شد، ابر سیاه رنگ همه جا را پوشانده بود و باران، تمام منطقه را زیر شلاق خود گرفته بود. ساعت 8 صبح نیروهای عراقی ضد حمله ای را آغاز کرده بودند و در حدود ساعت 5/10 صبح بود که خبر رسید، نیروهای دشمن در میانه سددفاعی ما رخنه کرده و توانسته اند از نقطه ای نفوذ کنند. وضعیت فوق العاده خطرناکی برای نیروهای خودی در خط مقدم ایجاد شده بود. مسئولانی که در قرارگاه زمینی (قرارگاه شهید همت) بودند با اصرار زیادی درخواست می کردند که نیروی هوایی، هواپیما بفرستد و نوک حمله آنها را بکوبد.
در آن زمان، من به اتفاق شهید بابایی و شهید اردستانی در قرارگاه رعد، در پایگاه امیدیه بودیم. شهید بابایی که مسئولیت عملیات نیرو را عهده دار بود در مقابل پافشاری مسئولان قرارگاه می گفت: در این شرایط بدجوی اصلا چنین امری ممکن نیست!هر چه آنان اصرار می کردند، شهید بابایی در جواب می گفت: احتمال اینکه هواپیما در این شرایط جوی سانحه ببیند خیلی زیاد است، نمی توانیم چنین خطری را بپذیریم.
شهید اردستانی که شاهد مکالمه بود، آمادگی اش را برای انجام این ماموریت اعلام کرد، ولی شهید بابایی مخالفت می ورزیدند. نقشه روی میز پهن شده بود و شهید بابایی همان طور که نگاهش به نقشه بود با تلفن نیز صحبت می کرد. حدود چند دقیقه ای مکالمه ادامه داشت که یک لحظه نگاه شهید بابایی در نگاه یار و همرزم همیشگی اش حاج مصطفی اردستانی دوخته شد، علی رغم اینکه موافق نبود، ولی چون اصرار مسئولان بیش از اندازه بود، با نگاهش اذن ماموریت را به شهید اردستانی داد. حاج مصطفی بلافاصله خارج شد و به سمت آشیانه هواپیما رفت.
در همین موقع، هواپیما از آشیانه خارج شد و با سرعت به سوی باند پروازی خزید.شهید بابایی همان طور با پای برهنه بیرون آمد و در رمپ پروازی هواپیما را نظاره گر شد و با حالتی عجیب و مضطرب در آن هوای بارانی روی زمین نشست.
محل مورد نظر، با موفقیت کامل بمباران شد
من گفتم: جناب بابایی! اینجا خیس می شوی، برویم داخل قرارگاه، ان شاءالله که اتفاقی نمی افتد.مضطرب و نگران گفت: نمی توانم داخل قرارگاه طاقت بیاورم. مصطفی رفت! مصطفی از دست رفت!من هم در کنار شهید بابایی در آن هوای بارانی، حدود 20 دقیقه زیر شلاق باران ایستادم، تا اینکه صدای هواپیمایی به گوشمان رسید، گفتم: فکر کنم حاج مصطفی برگشت.
با خوشحالی گفت: آره خودشه!بعد از شستن هواپیما روی باند، به سوی آشیانه آمد. شهید اردستانی از هواپیما پیاده شد و جناب بابایی رو کرد به جناب اردستانی و گفت:آخر کار خودتو کردی! حالا بگو ببینم عملیات چطور انجام شد؟،تبسمی کرد و گفت: بهتر از این نمی شد. محل مورد نظر، با موفقیت کامل بمباران شد.
شهید اردستانی به هنگام شهادت ۴۶ سال سن داشت و از وی دو فرزند پسر و دو فرزند دختر به یادگار مانده است.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
مصاحبه شهید اردستانی بعد از شهادت عباس بابایی
وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه اش را در شهرستان ورامین گذراندو پس از اخذ دیپلم در سال 48 به خدمت سربازی اعزام شد،مصطفی خدمت سربازی را بهعنوان سپاه دانش در یکی از روستاهای اسفراین انجام داد، شرایط جغرافیایی منطقه در آن زمان برای کشت خشخاش مساعد بود و اهالی روستا بهصورت فراگیر مبادرت به کشت آن میکردندو مصطفی تا جایی که میتوانست آنها را از این کار باز میداشت.
اعزام به آمریکا
پس از انجام خدمت سربازی، در سال ۱۳۵۰ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شدکه پس از گذراندن مقدمات آموزش پرواز در ایران، به منظور تکمیل دوره خلبانی به کشور آمریکا اعزام شد و پس از اخذ دانشنامه خلبانی به ایران بازگشت و با درجه ستواندومی در پایگاه چهارم شکاری دزفول بهعنوان خلبان هواپیمای "اف ۵" مشغول به خدمت شد.
فعالیت های انقلابی
با اوجگیری انقلاب شکوهمند اسلامی و حتی قبل از آن جزء نخستین خلبانان حزب الهی بود که در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی و آگاه کردن سایر قشرهای پرسنل نیروی هوایی نقش بسزایی داشت،مصطفی پس از انقلاب با جمعی از همکارانش اقدام به انتشار یک نشریه درون گروهی به نام "مخلصین" کرده بود که حاوی مطالب اعتقادی و فرهنگی بود و علیرغم تیراژ محدود، بسیار جالب توجه و در آگاهسازی پرسنل مؤثر بود.
آغاز پروازهای جنگی
مصطفی در سال ۱۳۵۹ بهعنوان افسر خلبان شکاری در پایگاه شکاری تبریز مشغول به خدمت بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد، علیرغم اینکه در روز حملههوایی دشمن به خاک میهن اسلامی در مرخصی به سر میبرد، ولی بلافاصله خود را به پایگاه مربوطه رساند و از روز بعد پروازهای جنگی خود را شروع کرد.
وی در سال ۱۳۶۰ بهعنوان فرمانده پایگاه پنجم شکاری "امیدیه" انتخاب و در این پایگاه مشغول خدمت شدکه علاوهبر مسئولیت سخت فرماندهی، خود نیز شخصاً در پروازهای جنگی شرکت میجست و نسبت به خدمات جانبی از جمله رسیدگی به امکانات زیستی و فضای سبز و… پایگاه پنجم همت میگمارد .
داوطلب ماموریت های غیرممکن
در سال ۱۳۶۳ به سمت معاون عملیاتی پایگاه دوم شکاری منصوب شدکه پس از ۳ سال انجام وظیفه در این مسئولیت، در سال ۱۳۶۶ بهعنوان مدیریت آموزش عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شدوپس از شهادت سرلشکر خلبان "عباس بابایی"، که معاونت عملیات نیروی هوایی را عهدهدار بود، شهید اردستانی به این سمت (معاونت عملیات نیروی هوایی) برگزیده شد و تا زمان شهادت عهدهدار این مسئولیت مهم بود.
مصطفی اردستانی، در طول جنگ تحمیلی همواره داوطلب مأموریتهای مشکل بود و بارها اتفاق میافتاد که در یک روز هفت بار به خاک دشمن حمله میبرد و بدون شک او با انجام دادن ۴۰۰ پرواز برون مرزی بر فراز خاک دشمن و ۱۷۲۴ ساعت پروازهای مختلف در خاک میهن اسلامی یکی از قهرمانان جنگ به حساب میآید که چندینبار تا مرز شهادت پیش رفت تا سرانجام در 15دیماه 73سال بر اثر سانحههوایی، به همراه فرمانده فقید نیروی هوایی، سرلشکر شهید "منصور ستاری" و چند تن دیگر از همرزمانش به آروزی دیرینهاش رسید و به لقاء معبود پیوست.
تلخ ترین روز نیروی هوایی
15دی ماه سال 1373 یکی از تلخ ترین روزها برای نیروی هوایی ارتش است، هواپیمای حامل جمعی از فرماندهان این نیرو که برای بازدید به پایگاه اصفهان رفته بودند، در هنگام بازگشت و در دقایق ابتدایی پرواز، دچار سانحه شده و پس از برخورد با زمین آتش می گیرد که به موجب آن، نیروی هوایی جمعی از بهترین فرماندهان خود را از دست دادکه در میان شهدای این سانحه، سرتیپ منصور ستاری فرمانده وقت نیروی هوایی، سرتیپ خلبان مصطفی اردستانی معاون عملیات و سرتیپ خلبان سید علیرضا یاسینی رئیس ستاد و معاون هماهنگ کننده نهاجا از جایگاه ویژه ای برخوردار بودند.
کسی که نه تنها ملت بزرگ ایران بلکه همه دنیا به او می بالند،کسی که صدام حسین اعلام کرد هر کس زنده یا سربریده "مصطفی اردستانی" را بیاورد، جایزه ای بس ذی قیمت و ارزنده به او تعلق خواهد گرفت."
با بودن شهید اردستانی قلب من آرام بود
وظیفه شناسی، دلاوری، شجاعت و دیگر خصوصیات ویژه این شهید بزرگوار تا حدی است که فرمانده کل قوا در مورد او چنین فرمودند: "شهید اردستانی یکی از پاک ترین، مخلص ترین و مومن ترین افراد تمام قشرها بود. او عنصری فدایی و شهیدی زنده بود و عزیزانی از قبیل شهید اردستانی و دیگر دوستانی که به شهادت رسیدند، داغی است بر دل هرکسی که نسبت به نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران احساس خویشاوندی و نزدیکی می کند. برای من و ملت عزیز این یک داغ بزرگ بود. با بودن شهید اردستانی در عملیات، قلب من آرام بود".
سرتیپ دوم خلبان بازنشسته سیداسماعیل موسوی، یکی از خلبانان هواپیمای اف 5 شرکتکننده در عملیات والفجر 8 و از همرزمان شهید در خصوص ویزگی های شهید اردستانی می گوید: شهید اردستانی دارای قابلیت و مهارت فوقالعادهای در پرواز بود، به گونهای که سال 56 در رزمایشی در پاکستان به نمایش قدرت پرداخت و توانست خلبان پاکستانی را در موقعیت هدف قرار دهد و از هواپیمای حریف عکس بگیرد، وی در دوران دفاع مقدس کارهای پایهای و اساسی بسیاری کرد و به خوبی از عهده سختترین ماموریتها برآمد.
وی ادامه داد: شهید اردستانی در مرحلهای از عملیات و شرایط بسیار بد منطقه که فرماندهانی همچون محسن رضایی و رحیم صفوی از سرانجام عملیات و رزمندگانی که در مخمصه دشمن افتاده بودند، نگرانی داشتند، بدون هماهنگی با شهید بابایی در عصر یک روز طوفانی عملیاتی انجام داد که همان عملیات فتحالفتوحی برای ادامه عملیات والفجر 8 شد، شهید اردستانی در شرایطی عملیات کرد که آب و هوا بسیار نامساعد بود و به شدت باران میبارید.
خاطرات جنگی شهید اردستانی
شهید اردستانی و شهید عباس بابایی از ابتدای آشنایی، ارادت خاصی به یکدیگر داشتند،روزی صبح زود برای رفتن به عملیات از ساختمان خارج می شدم که شهید اردستانی را دیدم. نشسته بود و یک پوتین گلی را می شست. جلو تر رفتم و گفتم: "حاج مصطفی! کجا رفتی اینقدر پوتین هات گلی شده"؟کمی سکوت کرد، اما ناگهان شروع کرد به گریه کردن.
گفت: "این پوتین های عباس است! از منطقه عملیاتی برگشته، هر چه اصرار می کنم برای بازدید منطقه از هلی کوپتر پایگاه استفاده کند قبول نمی کنه و میگه اینها برای کارهای ضروریه. نزدیکی های صبح از منطقه برگشته و من می خوام حداقل کار کوچکی برایش انجام بدهم".(نقل از همزمان شهید).
از روزهای آخر حیات اردستانی هم نقل شده است که او درحالی که عکس شهید عباس بابایی را بر دست داشت، اشک می ریخت و می گفت: «عباس! تو رفتی و مرا تنها گذاشتی ... من در این قفس تنگ دنیا گرفتارشده ام."از زبان همسر و دخترش نیز نقل شده است که می گفت: "نمی خواهم در بستر بمیرم ... دوست دارم در هواپیما باشم و بدنم تکه تکه شود". بالاخره 15 دی ماه فرا می رسد و مصطفی اردستانی همانطور که آرزویش را داشت، نه در بستر بیماری که در درون هواپیما و در کنار دیگر دوستانش به دیدار معبود شتافت.
بیدار شوید من رفتم!
فرزند شهید می گوید:"روزهای چهارشنبه با دوستانش به کلاس درس یکی از شخصیت های مذهبی می رفتند. در آخرین چهارشنبه با ماشین اداره می رفت. یکی از دوستانش گفت: «چی شده حاجی؟ با ماشین اداره آمدی؟".پدرم گفت: "برای آخرین بار، اشکالی نداره".
در روزهای آخر، هر کسی را می دید، حلالیت می طلبید. صبح پنجشنبه، یعنی همان روزی که شهید شد، در آستان در قرار گرفت و گفت:"منیر، اعظم، مریم، بیدار شوید! من رفتم". و چندین بار این جمله را تکرار کرد. در میان خواب و بیداری چشم هایم را باز کردم و گفتم: "خداحافظ بابا!" ای کاش می دانستم این بار رفتنش فرق می کند. اما آخرین جمله اش را فراموش نمی کنم. "بیدار شوید! من رفتم. بیدار شوید".
قبل از پیروزی انقلاب، در زنجان یک مانوری برگزار شد که تعدادی از ژنرالهای آمریکایی هم حضور داشتند. بخشی از مانور مربوط به عملیات آزمایشی جنگندههای نیروی هوایی بود.چون خلبانان نیروی هوایی در آن زمان، آموزش دیده آمریکا بودند ژنرالهای آمریکایی با دقت نظر بیشتری نحوه پرواز و عمل کرد خلبانان ما را زیر نظر داشتند.
منع یکماه از پرواز
شهید اردستانی که علیرغم سابقه کم در فن خلبانی، از مهارت بینظیری برخوردار بود، لذا در این مانور با فاصله کمی از سطح زمین و بالای سر ژنرالهای آمریکایی ظاهر شد به طوری که آنها خود را جمع و جور کردند و به تعبیری شوکه شدند یکی از آنها بیدرنگ دستگاه ارتباطی را گرفت و به زبان انگلیسی با هواپیمای شهید اردستانی ارتباط برقرار کرد و مرتب میگفت: خیلی خوب بود.اما این تعریف و تمجید ظاهری بود و آنها که تحمل دیدن نبوغ استعداد ایرانیها را نداشتند آن شهید بزرگوار را یک ماه از پرواز منع کردند.
عملیات والفجر 8 در تاریخ 20بهمن ماه 64در منطقه جنوب آغاز شد، این عملیات آنقدر سریع و تند بود که در اندک زمانی، نیروهای ایرانی از اروندرود گذشته و جزیره فاو را به تصرف خود درآوردند.نیروهای ماف در آن طرف رودخانه مواضع خود را تحکیم کردند و نیروها عراقی هم برای بازپس گیری این جزیره مهم ضد حمله سنگینی را تدارک دیده بودند.
گره گشایی از عملیات والفجر8
یک هفته ای از انجام عملیات گذشته بود که هوا متلاطم شد، ابر سیاه رنگ همه جا را پوشانده بود و باران، تمام منطقه را زیر شلاق خود گرفته بود. ساعت 8 صبح نیروهای عراقی ضد حمله ای را آغاز کرده بودند و در حدود ساعت 5/10 صبح بود که خبر رسید، نیروهای دشمن در میانه سددفاعی ما رخنه کرده و توانسته اند از نقطه ای نفوذ کنند. وضعیت فوق العاده خطرناکی برای نیروهای خودی در خط مقدم ایجاد شده بود. مسئولانی که در قرارگاه زمینی (قرارگاه شهید همت) بودند با اصرار زیادی درخواست می کردند که نیروی هوایی، هواپیما بفرستد و نوک حمله آنها را بکوبد.
در آن زمان، من به اتفاق شهید بابایی و شهید اردستانی در قرارگاه رعد، در پایگاه امیدیه بودیم. شهید بابایی که مسئولیت عملیات نیرو را عهده دار بود در مقابل پافشاری مسئولان قرارگاه می گفت: در این شرایط بدجوی اصلا چنین امری ممکن نیست!هر چه آنان اصرار می کردند، شهید بابایی در جواب می گفت: احتمال اینکه هواپیما در این شرایط جوی سانحه ببیند خیلی زیاد است، نمی توانیم چنین خطری را بپذیریم.
شهید اردستانی که شاهد مکالمه بود، آمادگی اش را برای انجام این ماموریت اعلام کرد، ولی شهید بابایی مخالفت می ورزیدند. نقشه روی میز پهن شده بود و شهید بابایی همان طور که نگاهش به نقشه بود با تلفن نیز صحبت می کرد. حدود چند دقیقه ای مکالمه ادامه داشت که یک لحظه نگاه شهید بابایی در نگاه یار و همرزم همیشگی اش حاج مصطفی اردستانی دوخته شد، علی رغم اینکه موافق نبود، ولی چون اصرار مسئولان بیش از اندازه بود، با نگاهش اذن ماموریت را به شهید اردستانی داد. حاج مصطفی بلافاصله خارج شد و به سمت آشیانه هواپیما رفت.
در همین موقع، هواپیما از آشیانه خارج شد و با سرعت به سوی باند پروازی خزید.شهید بابایی همان طور با پای برهنه بیرون آمد و در رمپ پروازی هواپیما را نظاره گر شد و با حالتی عجیب و مضطرب در آن هوای بارانی روی زمین نشست.
محل مورد نظر، با موفقیت کامل بمباران شد
من گفتم: جناب بابایی! اینجا خیس می شوی، برویم داخل قرارگاه، ان شاءالله که اتفاقی نمی افتد.مضطرب و نگران گفت: نمی توانم داخل قرارگاه طاقت بیاورم. مصطفی رفت! مصطفی از دست رفت!من هم در کنار شهید بابایی در آن هوای بارانی، حدود 20 دقیقه زیر شلاق باران ایستادم، تا اینکه صدای هواپیمایی به گوشمان رسید، گفتم: فکر کنم حاج مصطفی برگشت.
با خوشحالی گفت: آره خودشه!بعد از شستن هواپیما روی باند، به سوی آشیانه آمد. شهید اردستانی از هواپیما پیاده شد و جناب بابایی رو کرد به جناب اردستانی و گفت:آخر کار خودتو کردی! حالا بگو ببینم عملیات چطور انجام شد؟،تبسمی کرد و گفت: بهتر از این نمی شد. محل مورد نظر، با موفقیت کامل بمباران شد.
شهید اردستانی به هنگام شهادت ۴۶ سال سن داشت و از وی دو فرزند پسر و دو فرزند دختر به یادگار مانده است.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
مصاحبه شهید اردستانی بعد از شهادت عباس بابایی
وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه اش را در شهرستان ورامین گذراندو پس از اخذ دیپلم در سال 48 به خدمت سربازی اعزام شد،مصطفی خدمت سربازی را بهعنوان سپاه دانش در یکی از روستاهای اسفراین انجام داد، شرایط جغرافیایی منطقه در آن زمان برای کشت خشخاش مساعد بود و اهالی روستا بهصورت فراگیر مبادرت به کشت آن میکردندو مصطفی تا جایی که میتوانست آنها را از این کار باز میداشت.
اعزام به آمریکا
پس از انجام خدمت سربازی، در سال ۱۳۵۰ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شدکه پس از گذراندن مقدمات آموزش پرواز در ایران، به منظور تکمیل دوره خلبانی به کشور آمریکا اعزام شد و پس از اخذ دانشنامه خلبانی به ایران بازگشت و با درجه ستواندومی در پایگاه چهارم شکاری دزفول بهعنوان خلبان هواپیمای "اف ۵" مشغول به خدمت شد.
فعالیت های انقلابی
با اوجگیری انقلاب شکوهمند اسلامی و حتی قبل از آن جزء نخستین خلبانان حزب الهی بود که در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی و آگاه کردن سایر قشرهای پرسنل نیروی هوایی نقش بسزایی داشت،مصطفی پس از انقلاب با جمعی از همکارانش اقدام به انتشار یک نشریه درون گروهی به نام "مخلصین" کرده بود که حاوی مطالب اعتقادی و فرهنگی بود و علیرغم تیراژ محدود، بسیار جالب توجه و در آگاهسازی پرسنل مؤثر بود.
آغاز پروازهای جنگی
مصطفی در سال ۱۳۵۹ بهعنوان افسر خلبان شکاری در پایگاه شکاری تبریز مشغول به خدمت بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد، علیرغم اینکه در روز حملههوایی دشمن به خاک میهن اسلامی در مرخصی به سر میبرد، ولی بلافاصله خود را به پایگاه مربوطه رساند و از روز بعد پروازهای جنگی خود را شروع کرد.
وی در سال ۱۳۶۰ بهعنوان فرمانده پایگاه پنجم شکاری "امیدیه" انتخاب و در این پایگاه مشغول خدمت شدکه علاوهبر مسئولیت سخت فرماندهی، خود نیز شخصاً در پروازهای جنگی شرکت میجست و نسبت به خدمات جانبی از جمله رسیدگی به امکانات زیستی و فضای سبز و… پایگاه پنجم همت میگمارد .
داوطلب ماموریت های غیرممکن
در سال ۱۳۶۳ به سمت معاون عملیاتی پایگاه دوم شکاری منصوب شدکه پس از ۳ سال انجام وظیفه در این مسئولیت، در سال ۱۳۶۶ بهعنوان مدیریت آموزش عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شدوپس از شهادت سرلشکر خلبان "عباس بابایی"، که معاونت عملیات نیروی هوایی را عهدهدار بود، شهید اردستانی به این سمت (معاونت عملیات نیروی هوایی) برگزیده شد و تا زمان شهادت عهدهدار این مسئولیت مهم بود.
مصطفی اردستانی، در طول جنگ تحمیلی همواره داوطلب مأموریتهای مشکل بود و بارها اتفاق میافتاد که در یک روز هفت بار به خاک دشمن حمله میبرد و بدون شک او با انجام دادن ۴۰۰ پرواز برون مرزی بر فراز خاک دشمن و ۱۷۲۴ ساعت پروازهای مختلف در خاک میهن اسلامی یکی از قهرمانان جنگ به حساب میآید که چندینبار تا مرز شهادت پیش رفت تا سرانجام در 15دیماه 73سال بر اثر سانحههوایی، به همراه فرمانده فقید نیروی هوایی، سرلشکر شهید "منصور ستاری" و چند تن دیگر از همرزمانش به آروزی دیرینهاش رسید و به لقاء معبود پیوست.
تلخ ترین روز نیروی هوایی
15دی ماه سال 1373 یکی از تلخ ترین روزها برای نیروی هوایی ارتش است، هواپیمای حامل جمعی از فرماندهان این نیرو که برای بازدید به پایگاه اصفهان رفته بودند، در هنگام بازگشت و در دقایق ابتدایی پرواز، دچار سانحه شده و پس از برخورد با زمین آتش می گیرد که به موجب آن، نیروی هوایی جمعی از بهترین فرماندهان خود را از دست دادکه در میان شهدای این سانحه، سرتیپ منصور ستاری فرمانده وقت نیروی هوایی، سرتیپ خلبان مصطفی اردستانی معاون عملیات و سرتیپ خلبان سید علیرضا یاسینی رئیس ستاد و معاون هماهنگ کننده نهاجا از جایگاه ویژه ای برخوردار بودند.
کسی که نه تنها ملت بزرگ ایران بلکه همه دنیا به او می بالند،کسی که صدام حسین اعلام کرد هر کس زنده یا سربریده "مصطفی اردستانی" را بیاورد، جایزه ای بس ذی قیمت و ارزنده به او تعلق خواهد گرفت."
با بودن شهید اردستانی قلب من آرام بود
وظیفه شناسی، دلاوری، شجاعت و دیگر خصوصیات ویژه این شهید بزرگوار تا حدی است که فرمانده کل قوا در مورد او چنین فرمودند: "شهید اردستانی یکی از پاک ترین، مخلص ترین و مومن ترین افراد تمام قشرها بود. او عنصری فدایی و شهیدی زنده بود و عزیزانی از قبیل شهید اردستانی و دیگر دوستانی که به شهادت رسیدند، داغی است بر دل هرکسی که نسبت به نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران احساس خویشاوندی و نزدیکی می کند. برای من و ملت عزیز این یک داغ بزرگ بود. با بودن شهید اردستانی در عملیات، قلب من آرام بود".
سرتیپ دوم خلبان بازنشسته سیداسماعیل موسوی، یکی از خلبانان هواپیمای اف 5 شرکتکننده در عملیات والفجر 8 و از همرزمان شهید در خصوص ویزگی های شهید اردستانی می گوید: شهید اردستانی دارای قابلیت و مهارت فوقالعادهای در پرواز بود، به گونهای که سال 56 در رزمایشی در پاکستان به نمایش قدرت پرداخت و توانست خلبان پاکستانی را در موقعیت هدف قرار دهد و از هواپیمای حریف عکس بگیرد، وی در دوران دفاع مقدس کارهای پایهای و اساسی بسیاری کرد و به خوبی از عهده سختترین ماموریتها برآمد.
وی ادامه داد: شهید اردستانی در مرحلهای از عملیات و شرایط بسیار بد منطقه که فرماندهانی همچون محسن رضایی و رحیم صفوی از سرانجام عملیات و رزمندگانی که در مخمصه دشمن افتاده بودند، نگرانی داشتند، بدون هماهنگی با شهید بابایی در عصر یک روز طوفانی عملیاتی انجام داد که همان عملیات فتحالفتوحی برای ادامه عملیات والفجر 8 شد، شهید اردستانی در شرایطی عملیات کرد که آب و هوا بسیار نامساعد بود و به شدت باران میبارید.
خاطرات جنگی شهید اردستانی
شهید اردستانی و شهید عباس بابایی از ابتدای آشنایی، ارادت خاصی به یکدیگر داشتند،روزی صبح زود برای رفتن به عملیات از ساختمان خارج می شدم که شهید اردستانی را دیدم. نشسته بود و یک پوتین گلی را می شست. جلو تر رفتم و گفتم: "حاج مصطفی! کجا رفتی اینقدر پوتین هات گلی شده"؟کمی سکوت کرد، اما ناگهان شروع کرد به گریه کردن.
گفت: "این پوتین های عباس است! از منطقه عملیاتی برگشته، هر چه اصرار می کنم برای بازدید منطقه از هلی کوپتر پایگاه استفاده کند قبول نمی کنه و میگه اینها برای کارهای ضروریه. نزدیکی های صبح از منطقه برگشته و من می خوام حداقل کار کوچکی برایش انجام بدهم".(نقل از همزمان شهید).
از روزهای آخر حیات اردستانی هم نقل شده است که او درحالی که عکس شهید عباس بابایی را بر دست داشت، اشک می ریخت و می گفت: «عباس! تو رفتی و مرا تنها گذاشتی ... من در این قفس تنگ دنیا گرفتارشده ام."از زبان همسر و دخترش نیز نقل شده است که می گفت: "نمی خواهم در بستر بمیرم ... دوست دارم در هواپیما باشم و بدنم تکه تکه شود". بالاخره 15 دی ماه فرا می رسد و مصطفی اردستانی همانطور که آرزویش را داشت، نه در بستر بیماری که در درون هواپیما و در کنار دیگر دوستانش به دیدار معبود شتافت.
بیدار شوید من رفتم!
فرزند شهید می گوید:"روزهای چهارشنبه با دوستانش به کلاس درس یکی از شخصیت های مذهبی می رفتند. در آخرین چهارشنبه با ماشین اداره می رفت. یکی از دوستانش گفت: «چی شده حاجی؟ با ماشین اداره آمدی؟".پدرم گفت: "برای آخرین بار، اشکالی نداره".
در روزهای آخر، هر کسی را می دید، حلالیت می طلبید. صبح پنجشنبه، یعنی همان روزی که شهید شد، در آستان در قرار گرفت و گفت:"منیر، اعظم، مریم، بیدار شوید! من رفتم". و چندین بار این جمله را تکرار کرد. در میان خواب و بیداری چشم هایم را باز کردم و گفتم: "خداحافظ بابا!" ای کاش می دانستم این بار رفتنش فرق می کند. اما آخرین جمله اش را فراموش نمی کنم. "بیدار شوید! من رفتم. بیدار شوید".
قبل از پیروزی انقلاب، در زنجان یک مانوری برگزار شد که تعدادی از ژنرالهای آمریکایی هم حضور داشتند. بخشی از مانور مربوط به عملیات آزمایشی جنگندههای نیروی هوایی بود.چون خلبانان نیروی هوایی در آن زمان، آموزش دیده آمریکا بودند ژنرالهای آمریکایی با دقت نظر بیشتری نحوه پرواز و عمل کرد خلبانان ما را زیر نظر داشتند.
منع یکماه از پرواز
شهید اردستانی که علیرغم سابقه کم در فن خلبانی، از مهارت بینظیری برخوردار بود، لذا در این مانور با فاصله کمی از سطح زمین و بالای سر ژنرالهای آمریکایی ظاهر شد به طوری که آنها خود را جمع و جور کردند و به تعبیری شوکه شدند یکی از آنها بیدرنگ دستگاه ارتباطی را گرفت و به زبان انگلیسی با هواپیمای شهید اردستانی ارتباط برقرار کرد و مرتب میگفت: خیلی خوب بود.اما این تعریف و تمجید ظاهری بود و آنها که تحمل دیدن نبوغ استعداد ایرانیها را نداشتند آن شهید بزرگوار را یک ماه از پرواز منع کردند.
عملیات والفجر 8 در تاریخ 20بهمن ماه 64در منطقه جنوب آغاز شد، این عملیات آنقدر سریع و تند بود که در اندک زمانی، نیروهای ایرانی از اروندرود گذشته و جزیره فاو را به تصرف خود درآوردند.نیروهای ماف در آن طرف رودخانه مواضع خود را تحکیم کردند و نیروها عراقی هم برای بازپس گیری این جزیره مهم ضد حمله سنگینی را تدارک دیده بودند.
گره گشایی از عملیات والفجر8
یک هفته ای از انجام عملیات گذشته بود که هوا متلاطم شد، ابر سیاه رنگ همه جا را پوشانده بود و باران، تمام منطقه را زیر شلاق خود گرفته بود. ساعت 8 صبح نیروهای عراقی ضد حمله ای را آغاز کرده بودند و در حدود ساعت 5/10 صبح بود که خبر رسید، نیروهای دشمن در میانه سددفاعی ما رخنه کرده و توانسته اند از نقطه ای نفوذ کنند. وضعیت فوق العاده خطرناکی برای نیروهای خودی در خط مقدم ایجاد شده بود. مسئولانی که در قرارگاه زمینی (قرارگاه شهید همت) بودند با اصرار زیادی درخواست می کردند که نیروی هوایی، هواپیما بفرستد و نوک حمله آنها را بکوبد.
در آن زمان، من به اتفاق شهید بابایی و شهید اردستانی در قرارگاه رعد، در پایگاه امیدیه بودیم. شهید بابایی که مسئولیت عملیات نیرو را عهده دار بود در مقابل پافشاری مسئولان قرارگاه می گفت: در این شرایط بدجوی اصلا چنین امری ممکن نیست!هر چه آنان اصرار می کردند، شهید بابایی در جواب می گفت: احتمال اینکه هواپیما در این شرایط جوی سانحه ببیند خیلی زیاد است، نمی توانیم چنین خطری را بپذیریم.
شهید اردستانی که شاهد مکالمه بود، آمادگی اش را برای انجام این ماموریت اعلام کرد، ولی شهید بابایی مخالفت می ورزیدند. نقشه روی میز پهن شده بود و شهید بابایی همان طور که نگاهش به نقشه بود با تلفن نیز صحبت می کرد. حدود چند دقیقه ای مکالمه ادامه داشت که یک لحظه نگاه شهید بابایی در نگاه یار و همرزم همیشگی اش حاج مصطفی اردستانی دوخته شد، علی رغم اینکه موافق نبود، ولی چون اصرار مسئولان بیش از اندازه بود، با نگاهش اذن ماموریت را به شهید اردستانی داد. حاج مصطفی بلافاصله خارج شد و به سمت آشیانه هواپیما رفت.
در همین موقع، هواپیما از آشیانه خارج شد و با سرعت به سوی باند پروازی خزید.شهید بابایی همان طور با پای برهنه بیرون آمد و در رمپ پروازی هواپیما را نظاره گر شد و با حالتی عجیب و مضطرب در آن هوای بارانی روی زمین نشست.
محل مورد نظر، با موفقیت کامل بمباران شد
من گفتم: جناب بابایی! اینجا خیس می شوی، برویم داخل قرارگاه، ان شاءالله که اتفاقی نمی افتد.مضطرب و نگران گفت: نمی توانم داخل قرارگاه طاقت بیاورم. مصطفی رفت! مصطفی از دست رفت!من هم در کنار شهید بابایی در آن هوای بارانی، حدود 20 دقیقه زیر شلاق باران ایستادم، تا اینکه صدای هواپیمایی به گوشمان رسید، گفتم: فکر کنم حاج مصطفی برگشت.
با خوشحالی گفت: آره خودشه!بعد از شستن هواپیما روی باند، به سوی آشیانه آمد. شهید اردستانی از هواپیما پیاده شد و جناب بابایی رو کرد به جناب اردستانی و گفت:آخر کار خودتو کردی! حالا بگو ببینم عملیات چطور انجام شد؟،تبسمی کرد و گفت: بهتر از این نمی شد. محل مورد نظر، با موفقیت کامل بمباران شد.
شهید اردستانی به هنگام شهادت ۴۶ سال سن داشت و از وی دو فرزند پسر و دو فرزند دختر به یادگار مانده است.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
مصاحبه شهید اردستانی بعد از شهادت عباس بابایی
وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه اش را در شهرستان ورامین گذراندو پس از اخذ دیپلم در سال 48 به خدمت سربازی اعزام شد،مصطفی خدمت سربازی را بهعنوان سپاه دانش در یکی از روستاهای اسفراین انجام داد، شرایط جغرافیایی منطقه در آن زمان برای کشت خشخاش مساعد بود و اهالی روستا بهصورت فراگیر مبادرت به کشت آن میکردندو مصطفی تا جایی که میتوانست آنها را از این کار باز میداشت.
اعزام به آمریکا
پس از انجام خدمت سربازی، در سال ۱۳۵۰ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شدکه پس از گذراندن مقدمات آموزش پرواز در ایران، به منظور تکمیل دوره خلبانی به کشور آمریکا اعزام شد و پس از اخذ دانشنامه خلبانی به ایران بازگشت و با درجه ستواندومی در پایگاه چهارم شکاری دزفول بهعنوان خلبان هواپیمای "اف ۵" مشغول به خدمت شد.
فعالیت های انقلابی
با اوجگیری انقلاب شکوهمند اسلامی و حتی قبل از آن جزء نخستین خلبانان حزب الهی بود که در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی و آگاه کردن سایر قشرهای پرسنل نیروی هوایی نقش بسزایی داشت،مصطفی پس از انقلاب با جمعی از همکارانش اقدام به انتشار یک نشریه درون گروهی به نام "مخلصین" کرده بود که حاوی مطالب اعتقادی و فرهنگی بود و علیرغم تیراژ محدود، بسیار جالب توجه و در آگاهسازی پرسنل مؤثر بود.
آغاز پروازهای جنگی
مصطفی در سال ۱۳۵۹ بهعنوان افسر خلبان شکاری در پایگاه شکاری تبریز مشغول به خدمت بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد، علیرغم اینکه در روز حملههوایی دشمن به خاک میهن اسلامی در مرخصی به سر میبرد، ولی بلافاصله خود را به پایگاه مربوطه رساند و از روز بعد پروازهای جنگی خود را شروع کرد.
وی در سال ۱۳۶۰ بهعنوان فرمانده پایگاه پنجم شکاری "امیدیه" انتخاب و در این پایگاه مشغول خدمت شدکه علاوهبر مسئولیت سخت فرماندهی، خود نیز شخصاً در پروازهای جنگی شرکت میجست و نسبت به خدمات جانبی از جمله رسیدگی به امکانات زیستی و فضای سبز و… پایگاه پنجم همت میگمارد .
داوطلب ماموریت های غیرممکن
در سال ۱۳۶۳ به سمت معاون عملیاتی پایگاه دوم شکاری منصوب شدکه پس از ۳ سال انجام وظیفه در این مسئولیت، در سال ۱۳۶۶ بهعنوان مدیریت آموزش عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شدوپس از شهادت سرلشکر خلبان "عباس بابایی"، که معاونت عملیات نیروی هوایی را عهدهدار بود، شهید اردستانی به این سمت (معاونت عملیات نیروی هوایی) برگزیده شد و تا زمان شهادت عهدهدار این مسئولیت مهم بود.
مصطفی اردستانی، در طول جنگ تحمیلی همواره داوطلب مأموریتهای مشکل بود و بارها اتفاق میافتاد که در یک روز هفت بار به خاک دشمن حمله میبرد و بدون شک او با انجام دادن ۴۰۰ پرواز برون مرزی بر فراز خاک دشمن و ۱۷۲۴ ساعت پروازهای مختلف در خاک میهن اسلامی یکی از قهرمانان جنگ به حساب میآید که چندینبار تا مرز شهادت پیش رفت تا سرانجام در 15دیماه 73سال بر اثر سانحههوایی، به همراه فرمانده فقید نیروی هوایی، سرلشکر شهید "منصور ستاری" و چند تن دیگر از همرزمانش به آروزی دیرینهاش رسید و به لقاء معبود پیوست.
تلخ ترین روز نیروی هوایی
15دی ماه سال 1373 یکی از تلخ ترین روزها برای نیروی هوایی ارتش است، هواپیمای حامل جمعی از فرماندهان این نیرو که برای بازدید به پایگاه اصفهان رفته بودند، در هنگام بازگشت و در دقایق ابتدایی پرواز، دچار سانحه شده و پس از برخورد با زمین آتش می گیرد که به موجب آن، نیروی هوایی جمعی از بهترین فرماندهان خود را از دست دادکه در میان شهدای این سانحه، سرتیپ منصور ستاری فرمانده وقت نیروی هوایی، سرتیپ خلبان مصطفی اردستانی معاون عملیات و سرتیپ خلبان سید علیرضا یاسینی رئیس ستاد و معاون هماهنگ کننده نهاجا از جایگاه ویژه ای برخوردار بودند.
کسی که نه تنها ملت بزرگ ایران بلکه همه دنیا به او می بالند،کسی که صدام حسین اعلام کرد هر کس زنده یا سربریده "مصطفی اردستانی" را بیاورد، جایزه ای بس ذی قیمت و ارزنده به او تعلق خواهد گرفت."
با بودن شهید اردستانی قلب من آرام بود
وظیفه شناسی، دلاوری، شجاعت و دیگر خصوصیات ویژه این شهید بزرگوار تا حدی است که فرمانده کل قوا در مورد او چنین فرمودند: "شهید اردستانی یکی از پاک ترین، مخلص ترین و مومن ترین افراد تمام قشرها بود. او عنصری فدایی و شهیدی زنده بود و عزیزانی از قبیل شهید اردستانی و دیگر دوستانی که به شهادت رسیدند، داغی است بر دل هرکسی که نسبت به نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران احساس خویشاوندی و نزدیکی می کند. برای من و ملت عزیز این یک داغ بزرگ بود. با بودن شهید اردستانی در عملیات، قلب من آرام بود".
سرتیپ دوم خلبان بازنشسته سیداسماعیل موسوی، یکی از خلبانان هواپیمای اف 5 شرکتکننده در عملیات والفجر 8 و از همرزمان شهید در خصوص ویزگی های شهید اردستانی می گوید: شهید اردستانی دارای قابلیت و مهارت فوقالعادهای در پرواز بود، به گونهای که سال 56 در رزمایشی در پاکستان به نمایش قدرت پرداخت و توانست خلبان پاکستانی را در موقعیت هدف قرار دهد و از هواپیمای حریف عکس بگیرد، وی در دوران دفاع مقدس کارهای پایهای و اساسی بسیاری کرد و به خوبی از عهده سختترین ماموریتها برآمد.
وی ادامه داد: شهید اردستانی در مرحلهای از عملیات و شرایط بسیار بد منطقه که فرماندهانی همچون محسن رضایی و رحیم صفوی از سرانجام عملیات و رزمندگانی که در مخمصه دشمن افتاده بودند، نگرانی داشتند، بدون هماهنگی با شهید بابایی در عصر یک روز طوفانی عملیاتی انجام داد که همان عملیات فتحالفتوحی برای ادامه عملیات والفجر 8 شد، شهید اردستانی در شرایطی عملیات کرد که آب و هوا بسیار نامساعد بود و به شدت باران میبارید.
خاطرات جنگی شهید اردستانی
شهید اردستانی و شهید عباس بابایی از ابتدای آشنایی، ارادت خاصی به یکدیگر داشتند،روزی صبح زود برای رفتن به عملیات از ساختمان خارج می شدم که شهید اردستانی را دیدم. نشسته بود و یک پوتین گلی را می شست. جلو تر رفتم و گفتم: "حاج مصطفی! کجا رفتی اینقدر پوتین هات گلی شده"؟کمی سکوت کرد، اما ناگهان شروع کرد به گریه کردن.
گفت: "این پوتین های عباس است! از منطقه عملیاتی برگشته، هر چه اصرار می کنم برای بازدید منطقه از هلی کوپتر پایگاه استفاده کند قبول نمی کنه و میگه اینها برای کارهای ضروریه. نزدیکی های صبح از منطقه برگشته و من می خوام حداقل کار کوچکی برایش انجام بدهم".(نقل از همزمان شهید).
از روزهای آخر حیات اردستانی هم نقل شده است که او درحالی که عکس شهید عباس بابایی را بر دست داشت، اشک می ریخت و می گفت: «عباس! تو رفتی و مرا تنها گذاشتی ... من در این قفس تنگ دنیا گرفتارشده ام."از زبان همسر و دخترش نیز نقل شده است که می گفت: "نمی خواهم در بستر بمیرم ... دوست دارم در هواپیما باشم و بدنم تکه تکه شود". بالاخره 15 دی ماه فرا می رسد و مصطفی اردستانی همانطور که آرزویش را داشت، نه در بستر بیماری که در درون هواپیما و در کنار دیگر دوستانش به دیدار معبود شتافت.
بیدار شوید من رفتم!
فرزند شهید می گوید:"روزهای چهارشنبه با دوستانش به کلاس درس یکی از شخصیت های مذهبی می رفتند. در آخرین چهارشنبه با ماشین اداره می رفت. یکی از دوستانش گفت: «چی شده حاجی؟ با ماشین اداره آمدی؟".پدرم گفت: "برای آخرین بار، اشکالی نداره".
در روزهای آخر، هر کسی را می دید، حلالیت می طلبید. صبح پنجشنبه، یعنی همان روزی که شهید شد، در آستان در قرار گرفت و گفت:"منیر، اعظم، مریم، بیدار شوید! من رفتم". و چندین بار این جمله را تکرار کرد. در میان خواب و بیداری چشم هایم را باز کردم و گفتم: "خداحافظ بابا!" ای کاش می دانستم این بار رفتنش فرق می کند. اما آخرین جمله اش را فراموش نمی کنم. "بیدار شوید! من رفتم. بیدار شوید".
قبل از پیروزی انقلاب، در زنجان یک مانوری برگزار شد که تعدادی از ژنرالهای آمریکایی هم حضور داشتند. بخشی از مانور مربوط به عملیات آزمایشی جنگندههای نیروی هوایی بود.چون خلبانان نیروی هوایی در آن زمان، آموزش دیده آمریکا بودند ژنرالهای آمریکایی با دقت نظر بیشتری نحوه پرواز و عمل کرد خلبانان ما را زیر نظر داشتند.
منع یکماه از پرواز
شهید اردستانی که علیرغم سابقه کم در فن خلبانی، از مهارت بینظیری برخوردار بود، لذا در این مانور با فاصله کمی از سطح زمین و بالای سر ژنرالهای آمریکایی ظاهر شد به طوری که آنها خود را جمع و جور کردند و به تعبیری شوکه شدند یکی از آنها بیدرنگ دستگاه ارتباطی را گرفت و به زبان انگلیسی با هواپیمای شهید اردستانی ارتباط برقرار کرد و مرتب میگفت: خیلی خوب بود.اما این تعریف و تمجید ظاهری بود و آنها که تحمل دیدن نبوغ استعداد ایرانیها را نداشتند آن شهید بزرگوار را یک ماه از پرواز منع کردند.
عملیات والفجر 8 در تاریخ 20بهمن ماه 64در منطقه جنوب آغاز شد، این عملیات آنقدر سریع و تند بود که در اندک زمانی، نیروهای ایرانی از اروندرود گذشته و جزیره فاو را به تصرف خود درآوردند.نیروهای ماف در آن طرف رودخانه مواضع خود را تحکیم کردند و نیروها عراقی هم برای بازپس گیری این جزیره مهم ضد حمله سنگینی را تدارک دیده بودند.
گره گشایی از عملیات والفجر8
یک هفته ای از انجام عملیات گذشته بود که هوا متلاطم شد، ابر سیاه رنگ همه جا را پوشانده بود و باران، تمام منطقه را زیر شلاق خود گرفته بود. ساعت 8 صبح نیروهای عراقی ضد حمله ای را آغاز کرده بودند و در حدود ساعت 5/10 صبح بود که خبر رسید، نیروهای دشمن در میانه سددفاعی ما رخنه کرده و توانسته اند از نقطه ای نفوذ کنند. وضعیت فوق العاده خطرناکی برای نیروهای خودی در خط مقدم ایجاد شده بود. مسئولانی که در قرارگاه زمینی (قرارگاه شهید همت) بودند با اصرار زیادی درخواست می کردند که نیروی هوایی، هواپیما بفرستد و نوک حمله آنها را بکوبد.
در آن زمان، من به اتفاق شهید بابایی و شهید اردستانی در قرارگاه رعد، در پایگاه امیدیه بودیم. شهید بابایی که مسئولیت عملیات نیرو را عهده دار بود در مقابل پافشاری مسئولان قرارگاه می گفت: در این شرایط بدجوی اصلا چنین امری ممکن نیست!هر چه آنان اصرار می کردند، شهید بابایی در جواب می گفت: احتمال اینکه هواپیما در این شرایط جوی سانحه ببیند خیلی زیاد است، نمی توانیم چنین خطری را بپذیریم.
شهید اردستانی که شاهد مکالمه بود، آمادگی اش را برای انجام این ماموریت اعلام کرد، ولی شهید بابایی مخالفت می ورزیدند. نقشه روی میز پهن شده بود و شهید بابایی همان طور که نگاهش به نقشه بود با تلفن نیز صحبت می کرد. حدود چند دقیقه ای مکالمه ادامه داشت که یک لحظه نگاه شهید بابایی در نگاه یار و همرزم همیشگی اش حاج مصطفی اردستانی دوخته شد، علی رغم اینکه موافق نبود، ولی چون اصرار مسئولان بیش از اندازه بود، با نگاهش اذن ماموریت را به شهید اردستانی داد. حاج مصطفی بلافاصله خارج شد و به سمت آشیانه هواپیما رفت.
در همین موقع، هواپیما از آشیانه خارج شد و با سرعت به سوی باند پروازی خزید.شهید بابایی همان طور با پای برهنه بیرون آمد و در رمپ پروازی هواپیما را نظاره گر شد و با حالتی عجیب و مضطرب در آن هوای بارانی روی زمین نشست.
محل مورد نظر، با موفقیت کامل بمباران شد
من گفتم: جناب بابایی! اینجا خیس می شوی، برویم داخل قرارگاه، ان شاءالله که اتفاقی نمی افتد.مضطرب و نگران گفت: نمی توانم داخل قرارگاه طاقت بیاورم. مصطفی رفت! مصطفی از دست رفت!من هم در کنار شهید بابایی در آن هوای بارانی، حدود 20 دقیقه زیر شلاق باران ایستادم، تا اینکه صدای هواپیمایی به گوشمان رسید، گفتم: فکر کنم حاج مصطفی برگشت.
با خوشحالی گفت: آره خودشه!بعد از شستن هواپیما روی باند، به سوی آشیانه آمد. شهید اردستانی از هواپیما پیاده شد و جناب بابایی رو کرد به جناب اردستانی و گفت:آخر کار خودتو کردی! حالا بگو ببینم عملیات چطور انجام شد؟،تبسمی کرد و گفت: بهتر از این نمی شد. محل مورد نظر، با موفقیت کامل بمباران شد.
شهید اردستانی به هنگام شهادت ۴۶ سال سن داشت و از وی دو فرزند پسر و دو فرزند دختر به یادگار مانده است.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
مصاحبه شهید اردستانی بعد از شهادت عباس بابایی
وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه اش را در شهرستان ورامین گذراندو پس از اخذ دیپلم در سال 48 به خدمت سربازی اعزام شد،مصطفی خدمت سربازی را بهعنوان سپاه دانش در یکی از روستاهای اسفراین انجام داد، شرایط جغرافیایی منطقه در آن زمان برای کشت خشخاش مساعد بود و اهالی روستا بهصورت فراگیر مبادرت به کشت آن میکردندو مصطفی تا جایی که میتوانست آنها را از این کار باز میداشت.
, ,اعزام به آمریکا
, اعزام به آمریکا, اعزام به آمریکا,پس از انجام خدمت سربازی، در سال ۱۳۵۰ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شدکه پس از گذراندن مقدمات آموزش پرواز در ایران، به منظور تکمیل دوره خلبانی به کشور آمریکا اعزام شد و پس از اخذ دانشنامه خلبانی به ایران بازگشت و با درجه ستواندومی در پایگاه چهارم شکاری دزفول بهعنوان خلبان هواپیمای "اف ۵" مشغول به خدمت شد.
,فعالیت های انقلابی
, فعالیت های انقلابی, فعالیت های انقلابی,
با اوجگیری انقلاب شکوهمند اسلامی و حتی قبل از آن جزء نخستین خلبانان حزب الهی بود که در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی و آگاه کردن سایر قشرهای پرسنل نیروی هوایی نقش بسزایی داشت،مصطفی پس از انقلاب با جمعی از همکارانش اقدام به انتشار یک نشریه درون گروهی به نام "مخلصین" کرده بود که حاوی مطالب اعتقادی و فرهنگی بود و علیرغم تیراژ محدود، بسیار جالب توجه و در آگاهسازی پرسنل مؤثر بود.
,
آغاز پروازهای جنگی
, آغاز پروازهای جنگی, آغاز پروازهای جنگی,
مصطفی در سال ۱۳۵۹ بهعنوان افسر خلبان شکاری در پایگاه شکاری تبریز مشغول به خدمت بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد، علیرغم اینکه در روز حملههوایی دشمن به خاک میهن اسلامی در مرخصی به سر میبرد، ولی بلافاصله خود را به پایگاه مربوطه رساند و از روز بعد پروازهای جنگی خود را شروع کرد.
,
وی در سال ۱۳۶۰ بهعنوان فرمانده پایگاه پنجم شکاری "امیدیه" انتخاب و در این پایگاه مشغول خدمت شدکه علاوهبر مسئولیت سخت فرماندهی، خود نیز شخصاً در پروازهای جنگی شرکت میجست و نسبت به خدمات جانبی از جمله رسیدگی به امکانات زیستی و فضای سبز و… پایگاه پنجم همت میگمارد .
, ., ,داوطلب ماموریت های غیرممکن
, داوطلب ماموریت های غیرممکن, داوطلب ماموریت های غیرممکن,
در سال ۱۳۶۳ به سمت معاون عملیاتی پایگاه دوم شکاری منصوب شدکه پس از ۳ سال انجام وظیفه در این مسئولیت، در سال ۱۳۶۶ بهعنوان مدیریت آموزش عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شدوپس از شهادت سرلشکر خلبان "عباس بابایی"، که معاونت عملیات نیروی هوایی را عهدهدار بود، شهید اردستانی به این سمت (معاونت عملیات نیروی هوایی) برگزیده شد و تا زمان شهادت عهدهدار این مسئولیت مهم بود.
,
مصطفی اردستانی، در طول جنگ تحمیلی همواره داوطلب مأموریتهای مشکل بود و بارها اتفاق میافتاد که در یک روز هفت بار به خاک دشمن حمله میبرد و بدون شک او با انجام دادن ۴۰۰ پرواز برون مرزی بر فراز خاک دشمن و ۱۷۲۴ ساعت پروازهای مختلف در خاک میهن اسلامی یکی از قهرمانان جنگ به حساب میآید که چندینبار تا مرز شهادت پیش رفت تا سرانجام در 15دیماه 73سال بر اثر سانحههوایی، به همراه فرمانده فقید نیروی هوایی، سرلشکر شهید "منصور ستاری" و چند تن دیگر از همرزمانش به آروزی دیرینهاش رسید و به لقاء معبود پیوست.
,
تلخ ترین روز نیروی هوایی
, تلخ ترین روز نیروی هوایی, تلخ ترین روز نیروی هوایی,15دی ماه سال 1373 یکی از تلخ ترین روزها برای نیروی هوایی ارتش است، هواپیمای حامل جمعی از فرماندهان این نیرو که برای بازدید به پایگاه اصفهان رفته بودند، در هنگام بازگشت و در دقایق ابتدایی پرواز، دچار سانحه شده و پس از برخورد با زمین آتش می گیرد که به موجب آن، نیروی هوایی جمعی از بهترین فرماندهان خود را از دست دادکه در میان شهدای این سانحه، سرتیپ منصور ستاری فرمانده وقت نیروی هوایی، سرتیپ خلبان مصطفی اردستانی معاون عملیات و سرتیپ خلبان سید علیرضا یاسینی رئیس ستاد و معاون هماهنگ کننده نهاجا از جایگاه ویژه ای برخوردار بودند.
,کسی که نه تنها ملت بزرگ ایران بلکه همه دنیا به او می بالند،کسی که صدام حسین اعلام کرد هر کس زنده یا سربریده "مصطفی اردستانی" را بیاورد، جایزه ای بس ذی قیمت و ارزنده به او تعلق خواهد گرفت."
,
با بودن شهید اردستانی قلب من آرام بود
, با بودن شهید اردستانی قلب من آرام بود, با بودن شهید اردستانی قلب من آرام بود,وظیفه شناسی، دلاوری، شجاعت و دیگر خصوصیات ویژه این شهید بزرگوار تا حدی است که فرمانده کل قوا در مورد او چنین فرمودند: "شهید اردستانی یکی از پاک ترین، مخلص ترین و مومن ترین افراد تمام قشرها بود. او عنصری فدایی و شهیدی زنده بود و عزیزانی از قبیل شهید اردستانی و دیگر دوستانی که به شهادت رسیدند، داغی است بر دل هرکسی که نسبت به نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران احساس خویشاوندی و نزدیکی می کند. برای من و ملت عزیز این یک داغ بزرگ بود. با بودن شهید اردستانی در عملیات، قلب من آرام بود".
,
سرتیپ دوم خلبان بازنشسته سیداسماعیل موسوی، یکی از خلبانان هواپیمای اف 5 شرکتکننده در عملیات والفجر 8 و از همرزمان شهید در خصوص ویزگی های شهید اردستانی می گوید: شهید اردستانی دارای قابلیت و مهارت فوقالعادهای در پرواز بود، به گونهای که سال 56 در رزمایشی در پاکستان به نمایش قدرت پرداخت و توانست خلبان پاکستانی را در موقعیت هدف قرار دهد و از هواپیمای حریف عکس بگیرد، وی در دوران دفاع مقدس کارهای پایهای و اساسی بسیاری کرد و به خوبی از عهده سختترین ماموریتها برآمد.
,
وی ادامه داد: شهید اردستانی در مرحلهای از عملیات و شرایط بسیار بد منطقه که فرماندهانی همچون محسن رضایی و رحیم صفوی از سرانجام عملیات و رزمندگانی که در مخمصه دشمن افتاده بودند، نگرانی داشتند، بدون هماهنگی با شهید بابایی در عصر یک روز طوفانی عملیاتی انجام داد که همان عملیات فتحالفتوحی برای ادامه عملیات والفجر 8 شد، شهید اردستانی در شرایطی عملیات کرد که آب و هوا بسیار نامساعد بود و به شدت باران میبارید.
, ,خاطرات جنگی شهید اردستانی
, خاطرات جنگی شهید اردستانی, خاطرات جنگی شهید اردستانی,شهید اردستانی و شهید عباس بابایی از ابتدای آشنایی، ارادت خاصی به یکدیگر داشتند،روزی صبح زود برای رفتن به عملیات از ساختمان خارج می شدم که شهید اردستانی را دیدم. نشسته بود و یک پوتین گلی را می شست. جلو تر رفتم و گفتم: "حاج مصطفی! کجا رفتی اینقدر پوتین هات گلی شده"؟کمی سکوت کرد، اما ناگهان شروع کرد به گریه کردن.
,گفت: "این پوتین های عباس است! از منطقه عملیاتی برگشته، هر چه اصرار می کنم برای بازدید منطقه از هلی کوپتر پایگاه استفاده کند قبول نمی کنه و میگه اینها برای کارهای ضروریه. نزدیکی های صبح از منطقه برگشته و من می خوام حداقل کار کوچکی برایش انجام بدهم".(نقل از همزمان شهید).
,
از روزهای آخر حیات اردستانی هم نقل شده است که او درحالی که عکس شهید عباس بابایی را بر دست داشت، اشک می ریخت و می گفت: «عباس! تو رفتی و مرا تنها گذاشتی ... من در این قفس تنگ دنیا گرفتارشده ام."از زبان همسر و دخترش نیز نقل شده است که می گفت: "نمی خواهم در بستر بمیرم ... دوست دارم در هواپیما باشم و بدنم تکه تکه شود". بالاخره 15 دی ماه فرا می رسد و مصطفی اردستانی همانطور که آرزویش را داشت، نه در بستر بیماری که در درون هواپیما و در کنار دیگر دوستانش به دیدار معبود شتافت.
,بیدار شوید من رفتم!
, بیدار شوید من رفتم!, بیدار شوید من رفتم!,فرزند شهید می گوید:"روزهای چهارشنبه با دوستانش به کلاس درس یکی از شخصیت های مذهبی می رفتند. در آخرین چهارشنبه با ماشین اداره می رفت. یکی از دوستانش گفت: «چی شده حاجی؟ با ماشین اداره آمدی؟".پدرم گفت: "برای آخرین بار، اشکالی نداره".
, ,در روزهای آخر، هر کسی را می دید، حلالیت می طلبید. صبح پنجشنبه، یعنی همان روزی که شهید شد، در آستان در قرار گرفت و گفت:"منیر، اعظم، مریم، بیدار شوید! من رفتم". و چندین بار این جمله را تکرار کرد. در میان خواب و بیداری چشم هایم را باز کردم و گفتم: "خداحافظ بابا!" ای کاش می دانستم این بار رفتنش فرق می کند. اما آخرین جمله اش را فراموش نمی کنم. "بیدار شوید! من رفتم. بیدار شوید".
,قبل از پیروزی انقلاب، در زنجان یک مانوری برگزار شد که تعدادی از ژنرالهای آمریکایی هم حضور داشتند. بخشی از مانور مربوط به عملیات آزمایشی جنگندههای نیروی هوایی بود.چون خلبانان نیروی هوایی در آن زمان، آموزش دیده آمریکا بودند ژنرالهای آمریکایی با دقت نظر بیشتری نحوه پرواز و عمل کرد خلبانان ما را زیر نظر داشتند.
,
منع یکماه از پرواز
, منع یکماه از پرواز, منع یکماه از پرواز,شهید اردستانی که علیرغم سابقه کم در فن خلبانی، از مهارت بینظیری برخوردار بود، لذا در این مانور با فاصله کمی از سطح زمین و بالای سر ژنرالهای آمریکایی ظاهر شد به طوری که آنها خود را جمع و جور کردند و به تعبیری شوکه شدند یکی از آنها بیدرنگ دستگاه ارتباطی را گرفت و به زبان انگلیسی با هواپیمای شهید اردستانی ارتباط برقرار کرد و مرتب میگفت: خیلی خوب بود.اما این تعریف و تمجید ظاهری بود و آنها که تحمل دیدن نبوغ استعداد ایرانیها را نداشتند آن شهید بزرگوار را یک ماه از پرواز منع کردند.
,عملیات والفجر 8 در تاریخ 20بهمن ماه 64در منطقه جنوب آغاز شد، این عملیات آنقدر سریع و تند بود که در اندک زمانی، نیروهای ایرانی از اروندرود گذشته و جزیره فاو را به تصرف خود درآوردند.نیروهای ماف در آن طرف رودخانه مواضع خود را تحکیم کردند و نیروها عراقی هم برای بازپس گیری این جزیره مهم ضد حمله سنگینی را تدارک دیده بودند.
,
گره گشایی از عملیات والفجر8
, گره گشایی از عملیات والفجر8, گره گشایی از عملیات والفجر8,یک هفته ای از انجام عملیات گذشته بود که هوا متلاطم شد، ابر سیاه رنگ همه جا را پوشانده بود و باران، تمام منطقه را زیر شلاق خود گرفته بود. ساعت 8 صبح نیروهای عراقی ضد حمله ای را آغاز کرده بودند و در حدود ساعت 5/10 صبح بود که خبر رسید، نیروهای دشمن در میانه سددفاعی ما رخنه کرده و توانسته اند از نقطه ای نفوذ کنند. وضعیت فوق العاده خطرناکی برای نیروهای خودی در خط مقدم ایجاد شده بود. مسئولانی که در قرارگاه زمینی (قرارگاه شهید همت) بودند با اصرار زیادی درخواست می کردند که نیروی هوایی، هواپیما بفرستد و نوک حمله آنها را بکوبد.
,در آن زمان، من به اتفاق شهید بابایی و شهید اردستانی در قرارگاه رعد، در پایگاه امیدیه بودیم. شهید بابایی که مسئولیت عملیات نیرو را عهده دار بود در مقابل پافشاری مسئولان قرارگاه می گفت: در این شرایط بدجوی اصلا چنین امری ممکن نیست!هر چه آنان اصرار می کردند، شهید بابایی در جواب می گفت: احتمال اینکه هواپیما در این شرایط جوی سانحه ببیند خیلی زیاد است، نمی توانیم چنین خطری را بپذیریم.
,
شهید اردستانی که شاهد مکالمه بود، آمادگی اش را برای انجام این ماموریت اعلام کرد، ولی شهید بابایی مخالفت می ورزیدند. نقشه روی میز پهن شده بود و شهید بابایی همان طور که نگاهش به نقشه بود با تلفن نیز صحبت می کرد. حدود چند دقیقه ای مکالمه ادامه داشت که یک لحظه نگاه شهید بابایی در نگاه یار و همرزم همیشگی اش حاج مصطفی اردستانی دوخته شد، علی رغم اینکه موافق نبود، ولی چون اصرار مسئولان بیش از اندازه بود، با نگاهش اذن ماموریت را به شهید اردستانی داد. حاج مصطفی بلافاصله خارج شد و به سمت آشیانه هواپیما رفت.
,
در همین موقع، هواپیما از آشیانه خارج شد و با سرعت به سوی باند پروازی خزید.شهید بابایی همان طور با پای برهنه بیرون آمد و در رمپ پروازی هواپیما را نظاره گر شد و با حالتی عجیب و مضطرب در آن هوای بارانی روی زمین نشست.
,محل مورد نظر، با موفقیت کامل بمباران شد
, محل مورد نظر، با موفقیت کامل بمباران شد, محل مورد نظر، با موفقیت کامل بمباران شد,من گفتم: جناب بابایی! اینجا خیس می شوی، برویم داخل قرارگاه، ان شاءالله که اتفاقی نمی افتد.مضطرب و نگران گفت: نمی توانم داخل قرارگاه طاقت بیاورم. مصطفی رفت! مصطفی از دست رفت!من هم در کنار شهید بابایی در آن هوای بارانی، حدود 20 دقیقه زیر شلاق باران ایستادم، تا اینکه صدای هواپیمایی به گوشمان رسید، گفتم: فکر کنم حاج مصطفی برگشت.
, ,با خوشحالی گفت: آره خودشه!بعد از شستن هواپیما روی باند، به سوی آشیانه آمد. شهید اردستانی از هواپیما پیاده شد و جناب بابایی رو کرد به جناب اردستانی و گفت:آخر کار خودتو کردی! حالا بگو ببینم عملیات چطور انجام شد؟،تبسمی کرد و گفت: بهتر از این نمی شد. محل مورد نظر، با موفقیت کامل بمباران شد.
,شهید اردستانی به هنگام شهادت ۴۶ سال سن داشت و از وی دو فرزند پسر و دو فرزند دختر به یادگار مانده است.
, .,یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
,مصاحبه شهید اردستانی بعد از شهادت عباس بابایی
, مصاحبه شهید اردستانی بعد از شهادت عباس بابایی, مصاحبه شهید اردستانی بعد از شهادت عباس بابایی,,
]