به گزارش سرویس چندرسانهای شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ چرخی زد و شمشیر را دایره کرد. چرخید و چرخید و چرخید. با شتاب از خویشتن برون زد؛ خالی از خویش شد و تهی از حضور پریشان و آشفتهاش. گریزان از خویش، پندارهای پوچ و پریشان را چون غباری پشت سر نهاد و رو در روی آفتاب، تمام شرمساری و پشیمانیاش را به خاک افتاد. حادثه در آستانه اتفاقی تازهتر از خون رگهای غیرت حرّ بود. حادثه در تماس تبسمهای حسین علیهالسلام و اشکهای حر، سرشار از شکوه شده بود. حادثه، چشم به راه یک اتفاق بارانی بود. نگاه حسین علیهالسلام چونان آفتاب، بر نگاه جاری حرّ تابید. حرّ بیقرار و بیتاب، سر به زیر انداخت که آیا از این هزار توی شرمساری مرا توان گریزی هست؟!
آیا از این همه بیقراری، به اندازه یک لبخند مهربانی، سهم من خواهد شد؟!
در اندیشه «آیا»ی دوبارهای بود که شکفتن شانههای خوش را در ناگهانی از گل و لبخند احساس کرد. هنوز به خویش نیامده بود که حسین علیهالسلام ، مهربانی خویش را به او بارید.
حر هنوز باور نکرده بود که عاشق شده است! *** حر هنوز باور نکرده بود که سرافراز شده است!
حر هنوز باور نکرده بود که غرق در آغوش مواج حسین علیهالسلام شده است!
آفتاب روز عاشورا در امواج حرارت جنون بود، و شمشیر برهنه حرّ، چونان آینهای زلال و صیقل خورده، غیرت خروشان حرّ را به سماع برخاسته بود.
آفتاب روز عاشورا در اوج حرارت جنون بود و فرات، سرشار از نگاه سرشار حرّ.
به گزارش سرویس چندرسانهای شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ چرخی زد و شمشیر را دایره کرد. چرخید و چرخید و چرخید. با شتاب از خویشتن برون زد؛ خالی از خویش شد و تهی از حضور پریشان و آشفتهاش. گریزان از خویش، پندارهای پوچ و پریشان را چون غباری پشت سر نهاد و رو در روی آفتاب، تمام شرمساری و پشیمانیاش را به خاک افتاد. حادثه در آستانه اتفاقی تازهتر از خون رگهای غیرت حرّ بود. حادثه در تماس تبسمهای حسین علیهالسلام و اشکهای حر، سرشار از شکوه شده بود. حادثه، چشم به راه یک اتفاق بارانی بود. نگاه حسین علیهالسلام چونان آفتاب، بر نگاه جاری حرّ تابید. حرّ بیقرار و بیتاب، سر به زیر انداخت که آیا از این هزار توی شرمساری مرا توان گریزی هست؟!
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا,
آیا از این همه بیقراری، به اندازه یک لبخند مهربانی، سهم من خواهد شد؟!
در اندیشه «آیا»ی دوبارهای بود که شکفتن شانههای خوش را در ناگهانی از گل و لبخند احساس کرد. هنوز به خویش نیامده بود که حسین علیهالسلام ، مهربانی خویش را به او بارید.
حر هنوز باور نکرده بود که عاشق شده است! *** حر هنوز باور نکرده بود که سرافراز شده است!
حر هنوز باور نکرده بود که غرق در آغوش مواج حسین علیهالسلام شده است!
آفتاب روز عاشورا در امواج حرارت جنون بود، و شمشیر برهنه حرّ، چونان آینهای زلال و صیقل خورده، غیرت خروشان حرّ را به سماع برخاسته بود.
آفتاب روز عاشورا در اوج حرارت جنون بود و فرات، سرشار از نگاه سرشار حرّ.
,
,
,
,
, ,
]