"خداحافظ کرخه"؛ کتابی سفارش‌شده از سوی رهبر انقلاب
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ حمیده علیزاده در نقد کتاب «خداحافظ کرخه» نوشته داوود امیریان در یادداشتی اختصاصی برای تیتریک، نوشت: کتاب خداحافظ کرخه نوشته داوود امیریان، از انتشارات سوره مهر و در 112 صفحه گردآوری و به چاپ رسیده است. این کتاب دارای فصل های متعددی بوده و بازگوکننده خاطراتی از سال های جنگ ایران با عراق و هنوز به سن لازم برای شرکت در بسیج نرسیده است پس به پیشنهاد دوستش عمل می کند.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, تیتریک,

داوود امیریان متولد 1349 کرمان است و تا کنون 26 عنوان کتاب منتشر شده در کارنامه خود دارد که جوایز متعددی را هم نصیب نویسنده اش کرده است. او نویسندگی را از سال 1369 و با نوشتن خاطراتی از جبهه آغاز کرده است. کتاب خداحافظ کرخه اولین اثر این نویسنده ی توانمند است. از دیگر آثار او می توان به: بهشت برای تو، ایرج خسته است، مین نخودی، آخرین سوار سرنوشت، آقای شهردار و... اشاره کرد.

,

خداحافظ کرخه شرح داستانی زیبا و شنیدنی از پسری نوجوان است که برای رفتن به جبهه و جنگیدن با دشمنان اسلام شناسنامه خود را دست کاری کرده و تاریخ تولدش را عوض می کند. او ماجراها و داستان های رزمنده ها را به وضوح و روشنی روایت گر بوده و خواننده را گاه با شادی و خنده و گاه با پر کشیدن همرزمانش همراه می کند.

,

داستان از آنجا شروع می شود که داوود برای اینکه در بسیج پذیرش شود حداقل 17 سال باید داشته باشد؛ او متولد 1349 است و شانزده سال دارد،پس به پیشنهاد دوستش عمل کرده و کپی شناسنامه خود را دستکاری می کند و آن را به 1348 تغییر می دهد. در پایگاه بسیج متصدی متوجه کم بودن سن او می شود و به او شک می کند ولی داوود با خواهش و التماس پذیرفته و به مصاحبه فرستاده می شود؛ بعد از قبولی در این مرحله برای آموزش به پادگان می رود.

,

بخشی از این کتاب: "روزهای آموزش تلخ و شیرین بود. با بدن برهنه روی شن های داغ غلت خوردن و بشین و پاشوهای استخوان نرم کن و خیز رفتن روی سنگ و خار و ... به خصوص روز اول که از حال رفتم و اشکم در آمد. تازه، پس از اینکه آب به صورتم زدند و حالم جا آمد، دست از سرمان برنداشتند. یک گودال دو متری بود که هفتاد و پنج نفر را داخل آن ریختند. هرکس جایش نمی شد، حسن زاده به زور داخل گودال فشارش می داد. داشت نفسم بند می آمد که ...".

,

پس از دوران آموزش خیلی ها طاقت نیاوردند و دور از چشم بقیه به خانه هایشان بازگشته بودند.بعد از اعزام به منطقه با کاروان کربلا، در پادگان دو کوهه در قسمت تعاون مستقر شد و بعد در اولین عملیاتی که شرکت کرد به عنوان امداد گر در آنجا حضور یافت؛ درست همان جا بود که پر پر شدن بچه ها و شهید شدنشان را دید.

,

نویسنده خاطرات خود را هرچند تلخ اما به شیوایی هر چه تمام به رشته تحریر در آورده و هر آن خواننده را غرق در افکار خود می کند. او در این راه و برای انجام وظیفه الهی اش مجروح و یکبار هم به بیماری گال مبتلا شده اما به محض بهبودی به راه خود ادامه داده و از آن سرباز نمی زند. امیریان از دلشوره ها و ترس ها، شادی ها و شوخی ها، آب بازی های دوران بیکاری، مسابقات فوتبال که به یادبود شهدای پدافندی برگزار شده بود و از کباب هایی که شب قبل از عملیات به رزمنده ها می دادند، می نویسد که همه و همه نشان از لحظات ناب و تکرار نشدنی آن دوران دارد.

,

در فصل هشتم این کتاب می خوانیم: 21 دی 1365 بود. دو روز از عملیات می گذشت و دشمن دیوانه وار آتش می ریخت.اما مقاومت بچه ها چیز دیگری بود. یکی فریاد کشید:«تانک ها دارن می آن!» چند آر. پی. جی زن بالای خاکریز رفتند. چند موشک شلیک شد و آتش به جان تانک ها انداخت. بچه های ادوات هم آمدند و بغل دست ما در سنگر نشستند. در بین آنها یکی بود که گفت: « تا خدا نخواد تیر و ترکش به آدم اصابت نمی کنه. اون ترکشی که بخواد اصابت کنه، حتماً نام اون شخص با قلم الهی روش نوشته شده و ...» هنوز حرفش تمام نشده بود که ترکشی دستش را پاره کرد و خون فواره زد. دستش را گرفت و با خنده گفت« مثلاً همین ترکش که اسم من روش نوشته شده بود!»

,

داوود امیریان در کتابش اسامی زیادی را نام می برد و برخی خصوصیات آنها را بر می شمرد ، او از گردان های مختلف و به سرود هایی که هر کدام مختص گردان خودشان بود و در صبحگاه می خواندند، اشاره می کند.

,

در فصل پایانی کتاب می خوانیم: خداحافظ کرخه...خداحافظ کرخه...! بچه ها هنوز در حال خودشان بودند و می گریستند. سرها پایین بود و قطرات اشک می غلتیدند و بر زمین تب دار و معطر کرخه می چکیدند. رستمی ما را در گوشه ای جمع کرد و در حالی که به سختی می گریست گفت:« برادرا! قدر این لحظات و فرصت ها رو بدانید. اینجا که شما نشستین در آینده زیارتگاه عاشقان می شه. چه بچه هایی اینجا بودن که پریدن! تو اینجا نماز شب خوندن و مناجات کردن. سوختن و به وصال رسیدن.وای به حال ما اگر راه اون ها رو ادامه ندیم.

,

انتهای پیام/ 

]
نویسنده خاطرات خود را هرچند تلخ اما به شیوایی هر چه تمام به رشته تحریر در آورده و خواننده را غرق در افکار خود می‌کند.