به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ کتاب «ممنوع الخروج؛ روایت اعزام یک مدافع حرم» نوشته محمد حکمآبادی به تازگی با تحقیق اسماعیل هاشمآبادی توسط انتشارات راه یار چاپ و روانه بازار نشر شده است.
شجره مدافعان حرم، درختی است که ریشه آن را انقلاب اسلامی و تنه آن را سلیمانیها و همدانیها و شاطریها تشکیل دادهاند. این درخت امروز تنومند شده؛ پر از میوههای ریز و درشت، پر از شاخه، پر از ساقه و گره و جوانه، پر از برگ. همه دست هم را گرفتهاند تا این شجره، سرسبز و سرپا باشد. هر برگ روایتی دارد: یکی تلخ، یکی شیرین. گاهی بغضشان فریاد میشود و گاهی سرپوشیده میمیرد؛ روزی دستهجمعی میخندند، شبی با دلواپسی گریه میکنند؛ در عملیاتی حماسهساز میشوند و در کمینی گرفتار؛ یکی پشت دوشکا ایستاده، یکی پای دیگ ناهار؛ یکی پشت ضدهوایی نشسته، یکی پشت وانت آبرسانی. هرکدام روایتی دارد؛ هم آنکه شهید یا اسیر شده، هم آن چشمانتظاری که برای دفاع از حرم ثبتنام کرده و هنوز روی نیمکت ذخیره، منتظر خبر اعزام است.
هر روایتی بالا و پایین خودش را دارد و کنار هم تصویر کاملی از پازل را به رخ میکشند.کتاب پیشِرو تکهای از این پازل هزار تکه است؛ تکهای که تلاش کردیم غبار رویش را بتکانیم؛ تکهای که قصۀ جنگ را روایت میکند؛ جنگ جوانی ۲۷ ساله با ناامیدی و خستگی و بلاتکلیفی، برای رسیدن به سوریه و دفاع از حرم؛ جنگی که فیل افکن است و میتواند هرکسی را از پای دربیاورد. کافی است کمی سستی کند…»
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«یکییکی اسمها را میخواندند تا از گیت رد شویم. توی دلم مداحی نریمانی را میخواندم: «منم باید برم، آره برم سرم بره / نزارم هیچ حرومی طرف حرم بره....» گاهی هم ذکر میگفتم؛ مخصوصاً «یا زینب».
اسمم را صدا کردند تا وارد گیت شوم و تمام.
گذرنامهام را تحویل دادم تا پلیس گذرنامه مهر خروج از کشور را بکوبد.
گذر را برد زیر نور قرمز اسکنر، مهر را آورد بالا که بکوبد توی گذرنامه؛ اما انگار چیزی گفت.
گوش تیز کردم و سرم را بردم جلو.
_ آقای سجادی با شمام.
_ در خدمتم.
_ نمیتونی بری برادر. برگرد.
آب دهانم را قورت دادم و سرم را تکان دادم.
_ نمیتونم برم؟!
برای چی؟!
_ ممنوعالخروجی.
_ من ممنوعالخروجم؟
من همه کارهام درسته آقا! ممنوعالخروجی برای چی؟ یه بار دیگه بزن.»
این کتاب در ۲۱۶ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۶۵ هزار تومان عرضه شده است.