جنگ شناختی و کنش‌های بدون بینش در عصر پسامدرن

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ دکتر علی کرمی در یادداشتی نوشت: دوره پسامدرن دوره انجام کنش¬های بدون بینش است؛ شاهدیم که در این عصر مبنای بسیاری از رفتارهای انسانی در حوزه¬های سیاسی و اجتماعی فاقد پشتوانه بینشی است؛ شرکت در انتخابات و حمایت از نامزدهای خاص، دوستی ها و دشمنی ها، سبک زندگی و ... به عبارت دیگر اگر بینش و گرایش مقوم رفتار بوده باشد اکنون می بینیم که رفتار پایه بینشی خود را از دست داده و خنده دارتر آن که حتی بسیاری با مصرف قرص های روانگردان به دنبال بینش زدایی عمدی و خوخواسته از کنش¬های خود هستند. این ویژگی دستمایه راهبرد جدیدی در حوزه استراتژیک به نام جنگ شناختی شده است. سوال مهمی که پاسخ به آن گره کشای چرایی در پیش گرفتن راهبرد جنگ شناختی از سوی کشورها است این است که وضعیت بینش زدایی از رفتار به نفع چه کسی است؟ ابتدایی¬ترین و بدیهی-ترین پاسخ این است که آن هایی که به دنبال حفظ وضع موجود که تامین کننده منافعشان است. در رویارویی های میان کشورها نیز آن هایی که سلطه هژمونیک و جامع الاطراف بر علم و فرهنگ و سیاست و اقتصاد و سبک زندگی جهانی دارند و خواهان تداوم این وضعیت هستند پیش برندگان و طراحان اصلی جنگ شناختی- بینشی به شمار می¬روند.

جنگ شناختی جنگی کلاسیک نیست: این جنگ با استفاده از ابزارهای مرسوم جنگی یعنی اسلحه، توپ و تانک و هواپیما انجام نمی شود. مرزهای فیزیکی و جغرافیایی در آن مورد حمله قرار نمی گیرد. بخش عمده ابزارهای جنگ شناختی در داخل کشور هدف هستند و تنها کاری که بایستی انجام شود فعال کردن، برجسته کردن و جهت دادن به آن ها است. جهت گیری اصلی مخدوش تر کردن بینش و جهت دادن به کنش ها علیه نیروهای و عناصر دشمن در کشور هدف است. در این جنگ از رسانه¬ها و شبکه های اجتماعی برای مخدوش کردن بینش، جهت دادن به کنش ها علیه دشمنان و برجسته کردن تضادها و تناقض¬ها استفاده می شود.    
جنگ شناختی به دنبال استفاده از مدل جنبش های اجتماعی جدید است؛ پدیده¬ای که در غرب به جنبش های اجتماعی و مدل متاخرتر آن یعنی جنبش های اجتماعی جدید نامگذاری شده است را می توان جنبش¬های بینشی - شناختی نیز نامید. از نمونه های این جنبش ها که مشخصا از دهه 1960 میلادی شکل گرفتند جنبش های دانشجویان، زنان، محیط زیست، حمایت از حقوق حیوانات، صلح، خلع سلاح هسته ای، همجنس بازان و ... قابل ذکرند. این جنبش ها مطالبات اقتصادی بخصوصی نداشتند و عمدتا با شعارهایی مثل تضیع حقوق بشر، استثمار کره زمین و صلح مردم را سازماندهی می کردند و مدل مورد نظر آن ها بیشتر انتقاد، جو شکنی، ایجاد گروه های کاری و گسترش و تسری آزادی به همه عرصه های زندگی و نهایتا کنترل نهادهای اجتماعی است. بسترهای جنبش های اجتماعی جدید یکی از مهم ترین مجراهایی است که جنگ شناختی در ان به وقع می پیوندد. در این راستا متخصصین جنگ شناختی به شدت به دنبال فعال کردن جنبش های اجتماعی جدید در کشورهای دشمن و مختل کردن و ناکارآمد کردن فعالیت نهادهای اجتماعی و کارگزاران آن نهادها هستند.    

جنگ شناختی دائما نیازمند رصد گسل های شناختی و بینشی جوامع است تا با استفاده از تضادها و تناقضات موجود آن¬ها را فعال و در راستای جنگ شناختی علیه دشمنان ساماندهی شوند. از جمله مهم ترین گسل¬های موجود در هر جامعه ای می توان به گسل¬های جنسیتی، مذهبی، قومیتی، ایدئولوژیکی، سیاسی، زبانی و ... اشاره کرد. افسران جنگ شناختی در هر دوره ای با توجه به حوادث به وقع پیوسته و برآوردهای صورت گرفته تشخیص می دهند که امکان وقوع زمین لرزه شناختی در کدام گسل بیشتر است و بر روی آن سرمایه گذاری می¬کنند.

جنگ شناختی، جنگی هوشمند است؛ مواضع و سنگرهای جنگ شناختی ثابت نیستند بلکه دائما در حال تغییر و تحرک اند. منظور از هوشمند بودن جنگ شناختی این است که مباشران این جنگ دائما در حال ترکیب روش¬ها و ابزارهای مختلف و امتحان کردن ترکیب های مختلف هستند. همان طوری که در قدرت هوشمند ترکیب قدرت سخت و نرم را شاهدیم در جنگ شناختی نیز شاهد اعمال روش های جنگ شناختی در ترکیب با روش های دیگری از جمله عملیات روانی، جنگ اقتصادی، جاسوسی، خرابکاری و نفوذ و ... هستیم. اصطلاح جنگ شناختی ترکیبی به روشنی نشان دهنده این وضعیت است.

جنگ شناختی ماهیت و تاکتیک های ثابتی ندارد و متناسب با تغییرات فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی تغییر تاکتیک می دهد. از آن جا که سیاستگذاری¬ها همیشه توام با موفقیت کامل و صدرصدی نیستند و البته که هیچ جامعه ای را نمی توان یافت که در آن اثری از نارضایتی و شکاف نباشد و همچنین اداره مسائل اجتماعی به دلیل کثیر الابعاد بودن ان ها سخت است و به هیچ و جه نمی توان انتظار رسیدن به یک وضعیت سفید و مطلوب را داشت و تحت تاثیر این مساله همیشه منافذی برای نفوذ در سطوح مختلف پیدا می¬شود. افسران جنگ شناختی همیشه برای ابعاد ثابت و متغیر نقشه زمین فرهنگی کشورهای هدف تاکتیک های مناسب به روز طراحی می¬کنند.

جنگ شناختی به دنبال کشتار شناختی است؛ در جنگ شناختی مهم ترین هدف، کشتار شناخت جمعی است که مهم ترین مانع نفوذ است. همان طوری که در جنگ های مرسوم و متعارف از سلاح¬های کشتار جمعی استفاده می شود در جنگ شناختی نیز ما با سلاح های کشتار شناخت جمعی مواجهه می شویم. سلاح های کشتار شناخت جمعی ابزارهایی هستند که طیف وسیعی از مردم را تبدیل به کنشگران فاقد بینش می کنند. هدف سرگردانی و تحیر مردم است تا بتوانند ان ها را در راستای ضربه زدن به اهداف خود به میدان بیاورند.

جنگ شناختی عرصه بین الاذهانی را هدف می¬گیرد؛ هدف جنگ شناختی تغییر جهت¬گیری و سمت و سوی افکار عمومی به نحوی است که هرگونه زمینه مشترک فکری را در میان مردم تضعف و کم اثر کند. در این راستا بهترین کار این است که منفعت فردی را جایگزین خیر عمومی کرد. در جامعه هدف جنگ شناختی شاهد رشد نوعی تخاصم و دشمنی فکری و اخلاقی و حتی شغلی در بین مردم هستیم. شهروندان منطق سیاستگذاری های دولتی را درک نمی کنند و آن را در راستای ضربه زدن به خود تفسیر می کنند. از طرف دیگر همراهی و همدردی اجتماعی و نیز ایثار و از خودگذشتگی کم و کمتر می شود و منفعت طلبی و نفع فردی جایگزین همه انوع خیرهای عمومی می شود.

جنگ شناختی مقدمه ای است برای تجزیه فرهنگی؛ فرهنگ متشکل از هویت¬های زبانی، قومی، دینی و مذهبی، رسم و سوم و آداب ملی و محلی... است. مهم تر از تجریه سرزمینی تجزیه فرهنگی است که بسیار درآورتر از نوع اول است. جنگ شناختی به دنبال این است که بینش فرهنگی ملی مردم را از بین ببرد که در این صورت تنها راه حفظ یکپارچگی سرزمینی استفاده از ابزارهای نظامی و زور و سرنیزه خواهد بود. وقتی اجزای یک فرهنگ از هم جدا شدند مردم مهیای پذیرش فرهنگی صادره از بیرون خواهند شد و رفتار ان ها رفتاری از خود، از دین و مذهب و از هویت بیگانه خواهد بود. جنگ شناختی به دنبال این است که شهروندان رفتاری بدون بینش داشته باشند و البته اگر هم بینشی باشد این بینش ان ها ریشه در فرهنگ ملی نداشته باشد.

جنگ شناختی گفتمان سازی را با چالش مواجهه می سازد. در جامعه گرفتار جنگ شناختی نمی توان گفتمان سازی کرد. در نتیجه تضعیف عرصه عمومی و تجزیه فرهنگی تبدیل منویات سیاسی و فرهنگی و دینی و اقتصادی به باور عمومی و انتشار آن در میان مردم بسیار سخت خواهد شد و برانگیختن افکار عمومی و بسیج مردم و در نهایت تغییر رفتار که در نتیجه گفتمان سازی اتفاق می افتد به امری ناممکن تبدیل می¬شود.

جنگ شناختی رفتار یا کنش ارتباطی را ناممکن می کند؛ رفتار ارتباطی، نوعی رفتار اجتماعی با هدف رسیدن به تفاهم است. در این نوع رفتار است که کنش‌گران برای رسیدن به یک درک مشترک از طریق استدلال، وفاق و همکاری با یکدیگر ارتباط متقابل برقرار می‌کنند. کنش ارتباطی را فیلسوف آلمانی یورگن هابرماس مطرح می کند. هابرماس کنش ارتباطی را که لازمه اصلی آن تفاهم است، در مقابل کنش ابزاری قرار می ‌دهد.

 

 

جنگ شناختی جنگی کلاسیک نیست؛ این جنگ با استفاده از ابزارهای مرسوم جنگی یعنی اسلحه، توپ و تانک و هواپیما انجام نمی شود؛ مرزهای فیزیکی و جغرافیایی در آن مورد حمله قرار نمی گیرد. بخش عمده ابزارهای جنگ شناختی در داخل کشور هدف هستند.