به گزارش خبرنگار شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ در پی موج مهاجرت هنرمندان و چهرههای سرشناس پس از حوادث سال 1401، که بسیاری از آنها با موضعگیریهای صریح علیه سیاستهای رسمی کشور همراه بود، این روزها شاهد انتشار اخباری مبنی بر بازگشت برخی از این افراد به ایران هستیم. این بازگشتها، به ویژه در سکوت یا با استقبال تلویحی، سوالات جدیای را در خصوص ثبات مواضع، عمق پشیمانی، و همچنین عملکرد نهادهای سیاستگذار داخلی مطرح میسازد.
موج مهاجرت و تضاد مواضع
مهاجرت هنرمندان و ورزشکاران در مقطعی خاص، نه تنها یک خروج شخصی، بلکه یک بیانیه جمعی تلقی شد. این اقدام، نمادی از گسست میان بخشی از بدنه فرهنگی جامعه و ساختارهای رسمی بود. در شرایطی که فضای اجتماعی ملتهب بود، اظهارات بسیاری از این افراد، به ویژه در شبکههای اجتماعی، بازتاب گستردهای داشت و به مثابه اعلام موضعگیری در برابر وضعیت موجود تفسیر شد.
افرادی چون حمید فرخنژاد، بهروز ارجمند و به طور مشخص در متن مورد بررسی، سحر زکریا (بازیگری که کشف حجاب کرده و از اعتراضات دفاع کرده بود)، با بازگشت بدون عذرخواهی علنی و اعلام قریبالوقوع بازگشت به قاب تلویزیون مواجه شدهاند. این بازگشتها، در سکوتی معنادار از سوی نهادهای نظارتی همراه شده است، که خود زمینهساز تفسیرهای مختلف است.
همچنین، بازگشت ورزشکاری چون عاطفه احمدی پس از پناهندگی در آلمان، به این فرضیه دامن میزند که دشواریهای مسیر مهاجرت، عامل اصلی این چرخش ناگهانی است. تجربه زیسته در خارج از کشور برای بسیاری از این افراد، به ویژه در حوزه هنر که شبکهسازی و پروژههای بینالمللی نیازمند ملاحظات خاصی است، لزوماً آن رویای آرمانی نبوده است.
بازگشت بدون شفافسازی درباره اینکه کدام یک از این عوامل (یا ترکیبی از آنها) تغییر کرده است، امر تحلیل را دشوار میکند. اگر دلیل خروج، اعتقاد راسخ به یک موضع بود، بازگشت سریع و بدون تغییر ظاهری در ساختار سیاسی، نیازمند توضیح قویتری است که فراتر از «دلتنگی برای وطن» باشد.
این رویکرد، بازگشت این افراد را به عنوان نشانهای از سعهصدر، درک شرایط پیچیده اجتماعی، و اعتقاد مسئولین به پتانسیل بخشش و بازگشت شهروندان تفسیر میکند.
نشان دادن اینکه کشور دروازههای خود را به روی تمام فرزندانش باز نگه داشته است، حتی اگر در برههای موضع متفاوتی اتخاذ کرده باشند.
اذعان به اینکه بخش قابل توجهی از این افراد دارای تخصص و سرمایه اجتماعی بالایی هستند که بازگشتشان به نفع اقتصاد فرهنگ کشور است.
استفاده از این بازگشتها برای نمایش یک چهره منعطف و غیرکیشوتاری از سیستم مدیریتی در برابر جامعه.
اگر این تفسیر صحیح باشد، این اقدام، یک نقطه قوت مدیریتی تلقی میشود که نشان میدهد سعهصدر در بالاترین سطوح سیاستگذاری فرهنگی و اجتماعی نهادینه شده است. از منظر نظری، این رویکرد با تئوریهای «دولت حداقلی در حوزه خصوصی» همخوانی دارد، جایی که دولت در امور هنری دخالت صرفاً حداقلی داشته باشد.
در سوی دیگر، این بازگشتها این تلقی را تقویت میکند که مسیر حرفهای و مالی در خارج از کشور برای این افراد “به بنبست خورده” و راه بازگشت تنها در سایه تأیید و مجوز مقامات داخلی میسر شده است. این دیدگاه، بر عواملی متمرکز است که سلبریتیها را به بازگشت واداشته است:
در بازارهای هنری خارج از کشور، رقابت برای مهاجرین تازه وارد بسیار شدید است و دسترسی به پروژههای کلان دشوار است.
هزینههای زندگی در غرب، به ویژه برای افرادی که تخصص آنها به طور مستقیم در بازارهای جهانی ارزشگذاری نمیشود، میتواند طاقتفرسا باشد.
در نهایت، بازار اصلی کار و پروژههای بزرگ سینمایی و تلویزیونی ایران، همچنان در داخل کشور متمرکز است.
این امر میتواند اعتبار پشیمانی را زیر سوال ببرد و آن را بیشتر به یک راه حل کارکردی قلیل دهد تا یک تحول بنیادین اعتقادی. در این حالت، سعهصدر مسئولین بیشتر شبیه به یک “پذیرش ضرورت” به نظر میرسد تا یک سیاست فعالانه. در تحلیل اقتصادی، این وضعیت شبیه به حالتی است که هزینه فرصت (Opportunity Cost) مهاجرت، از بازگشت و کسب درآمد در داخل بیشتر شده باشد.
آیا این رویه، یک عادت میشود؟
مهمترین پرسش مطرح شده این است که اگر بازگشت به میهن و بازگشت به بازار کار، با کمترین هزینه سیاسی و بدون نیاز به جبران شفاف، تبدیل به یک رویه برای سلبریتیهایی شود که در بزنگاههای حساس، موضعگیریهای تندی اتخاذ کردهاند، چه تأثیری بر باور عمومی خواهد داشت؟
این رویه میتواند به کمرنگ شدن اهمیت “پایداری موضع” و “تعهد به اصول” نزد افکار عمومی، به ویژه جوانان، منجر شود. در فرهنگ سیاسی ایران، موضعگیریهای عمومی و جنجالی با پیامدهای سنگین اجتماعی همراه است. اگر این پیامدها به سرعت و به طور کامل توسط همان نهادهایی که پیش از آن موضعگیری را برنتافته بودند، نادیده گرفته شود، این برداشت عمومی شکل میگیرد که:
مواضع اخلاقی و سیاسی، صرفاً ابزاری موقتی برای کسب مشروعیت موقت یا فرار از فشار هستند و پایداری واقعی ندارند.
این امر، بخصوص در میان نسل جوان که به دنبال مدلهای صداقت و اصالت است، میتواند نوعی بیاعتمادی فراگیرتر به همه اشکال کنشگری اجتماعی ایجاد کند.
چالش شفافیت و سنجش صداقت بازگشت
اعتماد عمومی بر پایه شفافیت و مسئولیتپذیری استوار است. در غیاب یک سازوکار شفاف برای سنجش میزان صداقت در بازگشتها، زمینهساز تلقیهای متناقض خواهد بود. اگر سلبریتی A با موضعگیری تند بازمیگردد و به سرعت فعالیتش از سر گرفته میشود، آیا سلبریتی B که موضعی متعادلتر داشت اما هنوز بازنگشته است، در موضع ضعف قرار میگیرد؟
ظرفیت بالای نظام
اگر مقامات داخلی این بازگشتها را به عنوان نمادی از سعهصدر و انعطافپذیری تفسیر کنند، این پیام به جناحهای منتقد منتقل میشود که مسیر برای بازگشت “ملیگراها” یا “میانهروهای فرهنگی” همواره باز است. این میتواند در بلندمدت به کاهش فشار بر برخی هنرمندان کمک کند.
تضعیف اصول در برابر منفعتطلبی
اگر بازگشتها بدون دریافت هرگونه تعهد یا حتی بدون یک توضیح عمومی درباره چرایی تغییر موضع (یا عدم تغییر موضع)، به سرعت منجر به بازگشت به پروژههای پردرآمد شود، این تلقی تقویت میشود که اصول اخلاقی در برابر منفعت مالی (که به واسطه مجوزهای دولتی تسهیل شده است) بیارزش هستند.
این امر چالشی اساسی برای دولتهای آینده خواهد بود؛ زیرا هرگاه جامعه دچار شکاف شود، افراد با سنجش هزینه-فایده، موضعگیریهای تند خواهند گرفت و در صورت آرام شدن اوضاع، بدون کوچکترین هزینهای به سیستم بازخواهند گشت، در حالی که دیگرانی که در همان بزنگاه موضعی ثابت و سازنده داشتند، ممکن است همچنان تحت فشار باشند.
بازگشت سلبریتیهای مهاجر، فارغ از نیت واقعی هر فرد، دو پیام متضاد را مخابره میکند: از یک سو، نمایش انعطاف و سعهصدر مقامات ایرانی در پذیرش افراد بازگشته، و از سوی دیگر، تقویت این دیدگاه که عدم موفقیت در بازار کار خارج از کشور، میتواند سریعترین مسیر بازگشت به داخل باشد.
برای حفظ سرمایه اجتماعی و تقویت مفهوم وفاداری و صداقت، نیازمند شفافسازی بیشتر در مورد سازوکارهای صدور مجوز فعالیت پس از بازگشت افراد با سابقه موضعگیریهای تند هستیم. این موضوع مستلزم توازن میان سعهصدر مدیریتی و پاسخگویی به افکار عمومی است. سعهصدر واقعی باید همراه با سازوکارهایی باشد که صداقت افراد را در معرض سنجش قرار دهد، نه آنکه به سکوت مطلق در برابر مواضع پیشین تعبیر شود. در غیر این صورت، این پدیده تبدیل به الگویی معیوب برای کنشگری سیاسی-اجتماعی در آینده خواهد شد که در آن، پایداری و تعهد، ارزشی قابل معامله تلقی میشود.