از رویای باکره تا وصیت انتشار عکس سلفی جنازه در اینستاگرام!
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا، به نقل از آناج، «چند داستانک حقیقی و مجازی از دنیای امروزی»؛ پیشکش به آنهایی که هنوز این حقیقت را نچشیده اند که: دنیای مجازی، مجازی بیش نیست!!

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, آناج, «چند داستانک حقیقی و مجازی از دنیای امروزی»؛ , پیشکش به آنهایی که هنوز این حقیقت را نچشیده اند که: دنیای مجازی، مجازی بیش نیست!!, پیشکش به آنهایی که هنوز این حقیقت را نچشیده اند که: دنیای مجازی، مجازی بیش نیست!!,

1-   باکره

, 1-   باکره, 1-   باکره,

بعد دو ساعت سخنرانی و شرط و شروط اعتقادی من، به سختی نگاهش را به سمت من گرفت و گفت:

,

«من فقط یه سئوال داشتم...ببخشید...خیلی ببخشید...شما تا حالا دوست دختر داشتین؟!»

,

با لبخندی آرام جواب دادم:«نه! اصلا!»

,

«حتی تو فیس بوک؟!»

,

نگاهم را پایین آوردم.خیره شدم به گلهای سرخ رنگ کوچکی که در باغچه چادرش هنوز سبز و تازه بودند! ساکت ماندم...برای همیشه!!

,

2-   رویا

, 2-   رویا, 2-   رویا,

«دوستت دارم...به تعداد شن های ساحل شمال!»

,

شاید بیش از صد بار خوانده بود و دلش غنج رفته بود از اولین پیامک عاشقانه ای که مهرداد بعد چند ماه دوستی شان، برایش فرستاده بود.

,

«رویا بیداری؟ خیلی شرمنده ام! اشتباهی برات اس زدم! اسمتون مشابه بود...»

, اس,

3-   وصیت

, 3-   وصیت, 3-   وصیت,

به همسرش وصیت کرده بود که اگر از اتاق عمل زنده بیرون نیامد، عکس سلفی جنازه اش را حتما در صفحه اینستاگرام اش، منتشر کند.

,

زن هر روز بعد اینکه شوهرش را راهی مغازه می کرد، می نشست پشت کامپیوتر و مشغول شمردن و خواندن like ها و comment های جدید عکس جنازه همسرش می شد.

,

4-   نجات

, 4-   نجات, 4-   نجات,

وقتی به هوش آمد، امدادگر ها خوشحال شدند که لااقل یک نفر را زنده از زیر آوار درآورده اند.

,

«گوشیم کو؟! گوشیم...چند تا عکس توپ از لحظه زلزله گرفته بودم...گوشیمو پیدا کنین...»

,

5-   ساخت و ساز

, 5-   ساخت و ساز, 5-   ساخت و ساز,

پدر و دو فرزندش،هر سه در کار ساخت و ساز بودند.کم نبودند خانه ها ، برج ها و کارخانه هایی که با پشتکار و ذکاوت آنها بالا رفته بود و باعث حسادت دوستان و آشنایان شده بود.

,

«صابخونه اومده پشت در، مرد! اون کوفتی رو بذار زمین پاشو ببین می تونی ازش مهلت بگیری!»

,

مرد با اکراه دگمه stop را فشار داد و تبلت را به پسرها داد. با عصبانیت  در را پشت سرش کوبید و بیرون رفت.پسرها دوباره مشغول ساخت و ساز در simcity شدند. 

,

نویسنده: مهدی نورمحمدزاده

, نویسنده: مهدی نورمحمدزاده,

انتهای پیام/گ

]
«چند داستانک حقیقی و مجازی از دنیای امروزی»؛ پیشکش به آنهایی که هنوز این حقیقت را نچشیده اند که: دنیای مجازی، مجازی بیش نیست!!