به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از سایت طنین یاس، ممد نبودی ببینی/ شهر آزاد گشته/ خون یارانت/ پر ثمرگشته.... سی و سه سال است که این سرود فتح و پیروزی، داستان آزادسازی خرمشهر را در نبود سیدمحمدعلی جهان آرا، فرماندهای از خطه خونین شهر، روایت میکند.
, طنین یاس،, ممد نبودی ببینی/ شهر آزاد گشته/ خون یارانت/ پر ثمرگشته.... سی و سه سال است که این سرود فتح و پیروزی، داستان آزادسازی خرمشهر را در نبود سیدمحمدعلی جهان آرا، فرماندهای از خطه خونین شهر، روایت میکند., ممد نبودی ببینی/ شهر آزاد گشته/ خون یارانت/ پر ثمرگشته.... سی و سه سال است که این سرود فتح و پیروزی، داستان آزادسازی خرمشهر را در نبود سیدمحمدعلی جهان آرا، فرماندهای از خطه خونین شهر، روایت میکند., ممد نبودی ببینی/ شهر آزاد گشته/ خون یارانت/ پر ثمرگشته.... سی و سه سال است که این سرود فتح و پیروزی، داستان آزادسازی خرمشهر را در نبود سیدمحمدعلی جهان آرا، فرماندهای از خطه خونین شهر، روایت میکند., ممد نبودی ببینی/ شهر آزاد گشته/ خون یارانت/ پر ثمرگشته.... سی و سه سال است که این سرود فتح و پیروزی، داستان آزادسازی خرمشهر را در نبود سیدمحمدعلی جهان آرا، فرماندهای از خطه خونین شهر، روایت میکند.,,
سیدمحمدعلی جهان آرا، عضو گروه "حزبالله" خرمشهر و "منصورون"، فرمانده سپاه خرمشهر، برادر سیدعلی جهانآرا شهید انقلاب اسلامی و شهید هشت سال دفاع مقدس سیدمحسن جهانآرا... را کمتر کسی است که نشناسد. سالروز فتح خرمشهر فرصتی مناسب است تا با دعوت از "سیده فاطمه جهان آرا" خواهر کوچک محمد، داستان زندگی و مبارزات این شهید را تورقی کنیم.
, سیدمحمدعلی جهان آرا، عضو گروه "حزبالله" خرمشهر و "منصورون"، فرمانده سپاه خرمشهر، برادر سیدعلی جهانآرا شهید انقلاب اسلامی و شهید هشت سال دفاع مقدس سیدمحسن جهانآرا... را کمتر کسی است که نشناسد. سالروز فتح خرمشهر فرصتی مناسب است تا با دعوت از "سیده فاطمه جهان آرا" خواهر کوچک محمد، داستان زندگی و مبارزات این شهید را تورقی کنیم.,,
سیده فاطمه جهان آرا همان بود که تصور میکردم، مهربان و صمیمی مثل همه مردم جنوب، با ته لهجهای که خرمشهری بودن او را بیشتر نمایان میکرد. با وجود گرمی هوا و خستگی یک روز کاری، بانشاط و باانگیزه سؤالات ما را یک به یک جواب می دهد و فقط آنجایی که صحبت از نحوه شهادت سید علی می شود، بغض می کند در میان صحبتهایش تنها آرزوی مادر را آمدن پیکر شهید سیدمحسن میداند و این لحظات تنها زمانی است که چشمانش بارانی میشوند...
, سیده فاطمه جهان آرا همان بود که تصور میکردم، مهربان و صمیمی مثل همه مردم جنوب، با ته لهجهای که خرمشهری بودن او را بیشتر نمایان میکرد. با وجود گرمی هوا و خستگی یک روز کاری، بانشاط و باانگیزه سؤالات ما را یک به یک جواب می دهد و فقط آنجایی که صحبت از نحوه شهادت سید علی می شود، بغض می کند در میان صحبتهایش تنها آرزوی مادر را آمدن پیکر شهید سیدمحسن میداند و این لحظات تنها زمانی است که چشمانش بارانی میشوند...,,
خانم جهان آرا کمی از خانواده بگویید
, خانم جهان آرا کمی از خانواده بگویید, خانم جهان آرا کمی از خانواده بگویید, خانم جهان آرا کمی از خانواده بگویید,تعداد اعضای خانواده ما برای امروزیها کمی عجیب است – این را با لبخند میگوید – ما 13 خواهر و برادر هستیم که سه تا از برادرهایم شهید شده و یکی را هم در حادثهای از دست دادیم. شش فرزند اول مادرم پسر و دخترها فرزند ششم و هشتم و نهم و یازدهم هستند.
, تعداد اعضای خانواده ما برای امروزیها کمی عجیب است – این را با لبخند میگوید – ما 13 خواهر و برادر هستیم که سه تا از برادرهایم شهید شده و یکی را هم در حادثهای از دست دادیم. شش فرزند اول مادرم پسر و دخترها فرزند ششم و هشتم و نهم و یازدهم هستند.,محمد پنجمین فرزند خانواده و متولد 1333 بود و من فرزند یازدهم این خانواده پرجمعیت و صمیمی و متولد 1343هستم. ما اصالتاً خرمشهری هستیم و تا سال 59 در این شهر زندگی میکردیم. پدرم از معتمدین محل و مردی بسیار مذهبی بود که بزازی داشت تا قبل از تولد خواهر بزرگم وضع مالی چندان خوبی نداشتیم و پسرها در تابستان برای خرید کتاب و دفتر مدرسه، کار میکردند – تأکید می کند که کار سخت و طاقت فرسا نبود - اما بعد از تولد خواهرم وضع اقتصادی خانواده خوب شد. مادر هم بانویی مذهبی و معتقد بود که بیشترین تأثیرگذاری را بر روی فرزندانش به ویژه "محمد" داشت.
, محمد پنجمین فرزند خانواده و متولد 1333 بود و من فرزند یازدهم این خانواده پرجمعیت و صمیمی و متولد 1343هستم. ما اصالتاً خرمشهری هستیم و تا سال 59 در این شهر زندگی میکردیم., پدرم از معتمدین محل و مردی بسیار مذهبی بود که بزازی داشت تا قبل از تولد خواهر بزرگم وضع مالی چندان خوبی نداشتیم و پسرها در تابستان برای خرید کتاب و دفتر مدرسه، کار میکردند – تأکید می کند که کار سخت و طاقت فرسا نبود - اما بعد از تولد خواهرم وضع اقتصادی خانواده خوب شد. مادر هم بانویی مذهبی و معتقد بود که بیشترین تأثیرگذاری را بر روی فرزندانش به ویژه "محمد" داشت.,,
همانطور که گفتم پدر خیلی مذهبی تر از مادر بود و اصلا دوست نداشت دخترها مدرسه بروند و اعتقاد به سواد قرآنی داشت، ولی مادر تیپ روشنفکر بود و با اینکه خود سواد نداشت اما خیلی مقاومت کردند و دخترها را نه تنها به مدرسه که دانشگاه هم فرستاد... در خانه ما حجاب، حرف اول را برای دخترها می زد و یادم هست که سایر اقوام اگر می خواستند به خانه ما بیایند به احترام پدر و مادر حتی شده لحظه ورود چادر به سر می کردند.
, همانطور که گفتم پدر خیلی مذهبی تر از مادر بود و اصلا دوست نداشت دخترها مدرسه بروند و اعتقاد به سواد قرآنی داشت، ولی مادر تیپ روشنفکر بود و با اینکه خود سواد نداشت اما خیلی مقاومت کردند و دخترها را نه تنها به مدرسه که دانشگاه هم فرستاد... در خانه ما حجاب، حرف اول را برای دخترها می زد و یادم هست که سایر اقوام اگر می خواستند به خانه ما بیایند به احترام پدر و مادر حتی شده لحظه ورود چادر به سر می کردند.,سه یا چهارسال قبل از انقلاب، من دبستانی بودم و چهار برادرم در تهران درس می خواندند، احمد برادر بزرگ، محمود، محسن و حسین دانشجو بودند و محمد دبیرستانی، درست سال 1354 محمد هم در کنکور شرکت کرد و "مدرسه عالی بازرگانی تبریز" در رشته "مدیریت" قبول شد و برای ادامه تحصیل به آن شهر رفت، اما یک سال بعد برای ادامه مبارزات ترک تحصیل کرد.
, سه یا چهارسال قبل از انقلاب، من دبستانی بودم و چهار برادرم در تهران درس می خواندند، احمد برادر بزرگ، محمود، محسن و حسین دانشجو بودند و محمد دبیرستانی، درست سال 1354 محمد هم در کنکور شرکت کرد و "مدرسه عالی بازرگانی تبریز" در رشته "مدیریت" قبول شد و برای ادامه تحصیل به آن شهر رفت، اما یک سال بعد برای ادامه مبارزات ترک تحصیل کرد.,,
,
قبل از اینکه به دوران مبارزات شهید جهان آرا بپردازیم، درباره ویژگی های شخصیتی و سبک رفتاری ایشان برایمان بگویید.
, ق, ق, ق, بل از اینکه به دوران مبارزات شهید جهان آرا بپردازیم، درباره ویژگی های شخصیتی و سبک رفتاری ایشان برایمان بگویید., بل از اینکه به دوران مبارزات شهید جهان آرا بپردازیم، درباره ویژگی های شخصیتی و سبک رفتاری ایشان برایمان بگویید., بل از اینکه به دوران مبارزات شهید جهان آرا بپردازیم، درباره ویژگی های شخصیتی و سبک رفتاری ایشان برایمان بگویید.,ما خانواده عاطفی بودیم و هستیم. در آن زمان هم ارتباط خوبی با سایر اقوام داشتیم، دایی ها، خاله ها - یکی از خاله ها در تهران در گروه مبارزاتی "منصورون" عضویت داشت- و عموها... تقریبا مادرم به جز ما، همیشه در خانه سه یا چهار دختر دیگر هم داشت! این مسئله باعث شده بود که بعد عاطفی شخصیت "محمد" مانند دیگر ابعاد شخصیتش پرورش یاید. محمد با قرآن مونس بود و به تربیت قرآنی اهمیت بسیار میداد، یادم هست که همیشه بعد از نماز صبح نوار عبدالباسط را بالای سر ما میگذاشت و ما با نوار قرآن میخوابیدیم و همین باعث شده است که اگر شما الان نوار عبدالباسط را بگذارید من ناخودآگاه با آن میخوانم.
, ما خانواده عاطفی بودیم و هستیم. در آن زمان هم ارتباط خوبی با سایر اقوام داشتیم، دایی ها، خاله ها - یکی از خاله ها در تهران در گروه مبارزاتی "منصورون" عضویت داشت- و عموها... تقریبا مادرم به جز ما، همیشه در خانه سه یا چهار دختر دیگر هم داشت!, این مسئله باعث شده بود که بعد عاطفی شخصیت "محمد" مانند دیگر ابعاد شخصیتش پرورش یاید., محمد با قرآن مونس بود و به تربیت قرآنی اهمیت بسیار میداد، یادم هست که همیشه بعد از نماز صبح نوار عبدالباسط را بالای سر ما میگذاشت و ما با نوار قرآن میخوابیدیم و همین باعث شده است که اگر شما الان نوار عبدالباسط را بگذارید من ناخودآگاه با آن میخوانم., محمد با قرآن مونس بود و به تربیت قرآنی اهمیت بسیار میداد، , محمد با قرآن مونس بود و به تربیت قرآنی اهمیت بسیار میداد,,
او اعتقاد به آموزش قرآن داشت و با جوانان در این زمینه ارتباط خوبی برقرار می کرد. یکی از کسانیکه تحت تأثیر رفتار و تربیت قرآنی محمد، حجاب را برگزید دختر دایی ام بود ،بعدها پسردایی هم تحت تأثیر محمد به جبهه رفت و شهید شد، این خواهر و برادر، فرزندان دایی بودند که بنابر اقتضاء شرایط خانوادگی، کسی گمان نمی کرد که به این شکل متحول شوند. برادرم، اعتقادات مذهبی قوی داشت، در هوای گرم خرمشهر، زیاد روزه می گرفت و این را هم از پدر و مادر کسب کرده بود. محمد اهل مطالعه بود و در هر زمینه ای هر سوالی که از او پرسیده می شد،با بیان و اطلاعات خوبی که داشت پاسخ می داد. یادم هست کلاس چهارم یا پنجم دبستان بودم که تلویزیون خریدیم، یک روز با خواهرها تلویزیون می دیدم که محمد سر رسید و گفت: "حالا خیلی قشنگه که تلویزیون نگاه میکنید؟" در جواب این سؤال محمد مادر که گویی از سر و صدای ما تازه راحت شده بود، گفت: "حالا که ساکت هستند، چه کار به اینها داری؟" به مادر گفت: "آخه باید یک چیزی یاد بگیرند؟" این گفت وگوی مادر و محمد به آنجا رسید که مادر از محمد پرسید: "تو چه داری و می خواهی به اینها بدهی؟" و محمد که چند جلد کتاب در دستش بود فوراً جواب داد: "کتاب" به هر کدام از ما بنابر سنش کتابی داد.
, او اعتقاد به آموزش قرآن داشت و با جوانان در این زمینه ارتباط خوبی برقرار می کرد. یکی از کسانیکه تحت تأثیر رفتار و تربیت قرآنی محمد، حجاب را برگزید دختر دایی ام بود ،بعدها پسردایی هم تحت تأثیر محمد به جبهه رفت و شهید شد، این خواهر و برادر، فرزندان دایی بودند که بنابر اقتضاء شرایط خانوادگی، کسی گمان نمی کرد که به این شکل متحول شوند., او اعتقاد به آموزش قرآن داشت و با جوانان در این زمینه ارتباط خوبی برقرار می کرد., او اعتقاد به آموزش قرآن داشت و با جوانان در این زمینه ارتباط خوبی برقرار می کرد, برادرم، اعتقادات مذهبی قوی داشت، در هوای گرم خرمشهر، زیاد روزه می گرفت و این را هم از پدر و مادر کسب کرده بود. محمد اهل مطالعه بود و در هر زمینه ای هر سوالی که از او پرسیده می شد،با بیان و اطلاعات خوبی که داشت پاسخ می داد. یادم هست کلاس چهارم یا پنجم دبستان بودم که تلویزیون خریدیم، یک روز با خواهرها تلویزیون می دیدم که محمد سر رسید و گفت: "حالا خیلی قشنگه که تلویزیون نگاه میکنید؟" در جواب این سؤال محمد مادر که گویی از سر و صدای ما تازه راحت شده بود، گفت: "حالا که ساکت هستند، چه کار به اینها داری؟" به مادر گفت: "آخه باید یک چیزی یاد بگیرند؟" این گفت وگوی مادر و محمد به آنجا رسید که مادر از محمد پرسید: "تو چه داری و می خواهی به اینها بدهی؟" و محمد که چند جلد کتاب در دستش بود فوراً جواب داد: "کتاب" به هر کدام از ما بنابر سنش کتابی داد, برادرم، اعتقادات مذهبی قوی داشت, محمد اهل مطالعه بود و در هر زمینه ای هر سوالی که از او پرسیده می شد،با بیان و اطلاعات خوبی که داشت پاسخ می داد., محمد اهل مطالعه بود و در هر زمینه ای هر سوالی که از او پرسیده می شد،با بیان و اطلاعات خوبی که داشت پاسخ می داد.,,
نخستین کتاب جدی که خواندم کلاس پنجم ابتدایی کتاب "فاطمه فاطمه است" دکتر شریعتی بود که محمد به من داد و گفت: "حالا میتوانی این را بخوانی" گفتم: "این خیلی سخته و من نمیفهمم چه میگوید!" گفت: "تو بخوان، هر جا نفهمیدی من برایت توضیح میدهم". هنوز عادت مطالعه را دارم، آن هم مطالعه عمیق، چرا که محمد بعد از خواندن یک کتاب حسابی درباره آنچه از کتاب می فهمیدیم، میپرسید. یکی از مواردی که در زمینه مطالعه به آن اهمیت می داد، خلاصه نویسی و تحلیل کتاب و حتی فراتر از آن تحلیل وقایع، مواضع و نظرات دیگران بود، محمد از ما میخواست وقتی اتفاقی میافتد جو آن را بسنجید در برخورد با دیدگاههای دیگران همه موارد را مدنظر بیاوریم، میگفت که کورکورانه کسی را اطاعت و پیروی نکنید، او به ما تعمیق در زندگی را آموخت.
, نخستین کتاب جدی که خواندم کلاس پنجم ابتدایی کتاب "فاطمه فاطمه است" دکتر شریعتی بود که محمد به من داد و گفت: "حالا میتوانی این را بخوانی" گفتم: "این خیلی سخته و من نمیفهمم چه میگوید!" گفت: "تو بخوان، هر جا نفهمیدی من برایت توضیح میدهم". هنوز عادت مطالعه را دارم، آن هم مطالعه عمیق، چرا که محمد بعد از خواندن یک کتاب حسابی درباره آنچه از کتاب می فهمیدیم، میپرسید, یکی از مواردی که در زمینه مطالعه به آن اهمیت می داد، خلاصه نویسی و تحلیل کتاب و حتی فراتر از آن تحلیل وقایع، مواضع و نظرات دیگران بود، محمد از ما میخواست وقتی اتفاقی میافتد جو آن را بسنجید در برخورد با دیدگاههای دیگران همه موارد را مدنظر بیاوریم، میگفت که کورکورانه کسی را اطاعت و پیروی نکنید، او به ما تعمیق در زندگی را آموخت.,,
سعه صدر و مهربانی یکی دیگر از خصوصیات محمد بود تا جایی که اگر کسی به او توهین می کرد، چیزی نمی گفت و با صبر و حوصله قانعش می کرد، بیان گرمی داشت و لاجرم آنچه از دل برمی آید بر دل نیز می نشیند از این رو صحبت هایش به دل می نشست. مردمدار بود و همین امر باعث شد که قبل از فتح خرمشهر محمد قلب مردم این شهر و مدافعان آن را فتح کرده باشد. در خرمشهر از 15 فررودین نمیتوانید بدون کولر زندگی کنید، ولی محمد همیشه روی پشت بام می خوابید و در جواب التماس مادر که گرم هست و گرما زده می شوی! می گفت: شاید یک نفر در شهر کولر نداشته باشد، من باید مثل او باشم و درد او را بفهمم، این طرز فکر را در دوران تحصیل مدرسه داشت.
, سعه صدر و مهربانی یکی دیگر از خصوصیات محمد بود تا جایی که اگر کسی به او توهین می کرد، چیزی نمی گفت و با صبر و حوصله قانعش می کرد، بیان گرمی داشت و لاجرم آنچه از دل برمی آید بر دل نیز می نشیند از این رو صحبت هایش به دل می نشست., سعه صدر و مهربانی یکی دیگر از خصوصیات محمد بود تا جایی که اگر کسی به او توهین می کرد، چیزی نمی گفت, مردمدار بود و همین امر باعث شد که قبل از فتح خرمشهر محمد قلب مردم این شهر و مدافعان آن را فتح کرده باشد. در خرمشهر از 15 فررودین نمیتوانید بدون کولر زندگی کنید، ولی محمد همیشه روی پشت بام می خوابید و در جواب التماس مادر که گرم هست و گرما زده می شوی! می گفت: شاید یک نفر در شهر کولر نداشته باشد، من باید مثل او باشم و درد او را بفهمم، این طرز فکر را در دوران تحصیل مدرسه داشت., مردمدار بود و همین امر باعث شد که قبل از فتح خرمشهر محمد قلب مردم این شهر و مدافعان آن را فتح کرده باشد. , مردمدار بود و همین امر باعث شد که قبل از فتح خرمشهر محمد قلب مردم این شهر و مدافعان آن را فتح کرده باشد. ,,
تفکر مبازراتی از چه زمانی و به چه شکل در شهید جهان آرا شکل گرفت
, تفکر مبازراتی از چه زمانی و به چه شکل در شهید جهان آرا شکل گرفت, تفکر مبازراتی از چه زمانی و به چه شکل در شهید جهان آرا شکل گرفت, تفکر مبازراتی از چه زمانی و به چه شکل در شهید جهان آرا شکل گرفت,سال های 47- 46 مسجد امام صادق(ع) روحانی داشت به اسم "شیخ سلمان" ایشان در خصوص ظلم و ستم ،جهاد و شهادت صحبت می کرد؛ محمد و دوستانش احساس کردند جامعه آن زمان خیلی شبیه چیزی است که در قرآن آمده از این رو سال 49 گروهی به عنوان "حزب الله" خرمشهر را تشکیل دادند، حتی پیمان نامهای نوشته و با خون خود امضا کرده بودند که تا آنجایی که می توانند با مفاسد مبارزه می کنند.
, سال های 47- 46 مسجد امام صادق(ع) روحانی داشت به اسم "شیخ سلمان" ایشان در خصوص ظلم و ستم ،جهاد و شهادت صحبت می کرد؛ محمد و دوستانش احساس کردند جامعه آن زمان خیلی شبیه چیزی است که در قرآن آمده از این رو سال 49 گروهی به عنوان "حزب الله" خرمشهر را تشکیل دادند، حتی پیمان نامهای نوشته و با خون خود امضا کرده بودند که تا آنجایی که می توانند با مفاسد مبارزه می کنند., سال های 47- 46 مسجد امام صادق(ع) روحانی داشت به اسم "شیخ سلمان" ایشان در خصوص ظلم و ستم ،جهاد و شهادت صحبت می کرد؛ محمد و دوستانش احساس کردند جامعه آن زمان خیلی شبیه چیزی است که در قرآن آمده از این رو سال 49 گروهی به عنوان "حزب الله" خرمشهر را تشکیل دادند،, سال های 47- 46 مسجد امام صادق(ع) روحانی داشت به اسم "شیخ سلمان" ایشان در خصوص ظلم و ستم ،جهاد و شهادت صحبت می کرد؛ محمد و دوستانش احساس کردند جامعه آن زمان خیلی شبیه چیزی است که در قرآن آمده از این رو سال 49 گروهی به عنوان "حزب الله" خرمشهر را تشکیل دادند,,
مفاسد آن زمان بیشتر حجاب و عفاف بود و برخی از کتاب ها که برای جامعه مذهبی خرمشهر مناسب نبود. نزدیکهای عید از 15 اسفند مسافران زیادی به خرمشهر و لب شط می آمدند، وضعیت نامطلوبی در زمینه حجاب داشتند و شهر پذیرش فسق و فجور آنها را نداشت، اعضای گروه "حزب الله" با ایجاد یک دعوای صوری در پارک یا لب شط، بساط لهو و لعب آنها را برهم میزدند و یا اینکه پول هایشان را روی هم می گذاشتند و تمام کتاب های نامناسب کتاب فروشی را خریداری کرده و آتش می زدند.
, مفاسد آن زمان بیشتر حجاب و عفاف بود و برخی از کتاب ها که برای جامعه مذهبی خرمشهر مناسب نبود. نزدیکهای عید از 15 اسفند مسافران زیادی به خرمشهر و لب شط می آمدند، وضعیت نامطلوبی در زمینه حجاب داشتند و شهر پذیرش فسق و فجور آنها را نداشت، اعضای گروه "حزب الله" با ایجاد یک دعوای صوری در پارک یا لب شط، بساط لهو و لعب آنها را برهم میزدند و یا اینکه پول هایشان را روی هم می گذاشتند و تمام کتاب های نامناسب کتاب فروشی را خریداری کرده و آتش می زدند.,,
این گروه دو سال بعد (52- 51 )به خاطر فعالیت هایی که می کرد و همچنین عضو گیری از سایر شهرها مثل آبادان و دزفول مورد توجه ساواک قرار گرفت و سواک به دنبال دستگیری اعضای آن بود. محمد دبیرستانی بود که نزدیک امتحانات – که در خرمشهر به دلیل گرمی هوا زودتر از سایر مناطق برگزار می شد) مأموران ساواک برای دستگیری اش به خانه ما حمله کردند، آن روز پدر مسافرت و محمد به منزل دوستش رفته بود؛ مادر اجازه ورود به آنها نداد و محمد را در راه منزل دستگیر کردند. با وساطت بزرگ محل آقای نجارپور، مأموران ساواک به خانه آمده و همه جا را وارسی کردند، در این تجسسها چیزهایی که اصلا خبر نداشتیم در خانه است مثل نوار دکتر شریعتی، اعلامیههای امام خمینی و ...؛ کشف شد و بعد از آن محمد یک سال در زندان اهواز زندانی بود.
, این گروه دو سال بعد (52- 51 )به خاطر فعالیت هایی که می کرد و همچنین عضو گیری از سایر شهرها مثل آبادان و دزفول مورد توجه ساواک قرار گرفت و سواک به دنبال دستگیری اعضای آن بود. محمد دبیرستانی بود که نزدیک امتحانات – که در خرمشهر به دلیل گرمی هوا زودتر از سایر مناطق برگزار می شد) مأموران ساواک برای دستگیری اش به خانه ما حمله کردند، آن روز پدر مسافرت و محمد به منزل دوستش رفته بود؛ مادر اجازه ورود به آنها نداد و محمد را در راه منزل دستگیر کردند., با وساطت بزرگ محل آقای نجارپور، مأموران ساواک به خانه آمده و همه جا را وارسی کردند، در این تجسسها چیزهایی که اصلا خبر نداشتیم در خانه است مثل نوار دکتر شریعتی، اعلامیههای امام خمینی و ...؛ کشف شد و بعد از آن محمد یک سال در زندان اهواز زندانی بود.,,
,
این دستگیری و زندان در روحیه مبارزاتی او تأثیر نگذاشت یا خانواده او را برای ادامه مبارزه منع نکردند؟
, این دستگیری و زندان در روحیه مبارزاتی او تأثیر نگذاشت یا خانواده او را برای ادامه مبارزه منع نکردند؟ , این دستگیری و زندان در روحیه مبارزاتی او تأثیر نگذاشت یا خانواده او را برای ادامه مبارزه منع نکردند؟ , این دستگیری و زندان در روحیه مبارزاتی او تأثیر نگذاشت یا خانواده او را برای ادامه مبارزه منع نکردند؟ ,نه! محمد و سیدمرتضی با هم دستگیر شدند و یک سال در زندان اهواز بودند، در این یک سال ما به همراه مادر پنج شنبه یا جمعه به ملاقاتش می رفتیم، این ملاقاتها از پس یک پنجره کوچک که میله میله و با توری محصور شده بود، انجام میشد، مأموران زندان با رفت و آمد و سر و صدا نمیگذاشتند به خوبی محمد را ببینیم و صدایش را بشونیم اما او روحیه شادی داشت و به ما هدایای مختلفی میداد، برایمان با اتصال لوله خودکارهای بیک به هم جاخودکاری میساخت یا با ریسه کردن هستههای خرما برایمان تسبیح درست میکرد. در جواب گریهها و بی تابیهای مادر میگفت: "اینجا به من خیلی خوش میگذرد! چیزهای خوبی یاد گرفتهام مثل نماز شب خواندن و ... بعد یک سال آزاد شد و با ضمانت عمو و داییام که دبیر آموزش وپرورش بودند، ادامه تحصیل داد.
,,
عاقبت گروه حزب الله چه شد؟
, عاقبت گروه حزب الله چه شد؟ , عاقبت گروه حزب الله چه شد؟ , عاقبت گروه حزب الله چه شد؟ ,گروه حزب الله در سراسر استان خوزستان اعضای فعال داشت و اعضای آن در شهرهای دزفول، اهواز، آبادان و خرمشهر توسط ساواک دستگیر شدند. بعد از آزادی برخی از اعضا به شهرهای بزرگ رفتند مثل برادرهای من وارد دانشگاه تهران شدند و همین باعث پراکندگی اعضای گروه"، "حزب الله"و سرآغاز تشکیل گروه "منصورون" در تهران شد. جریان اینگونه اتفاق افتاد که یک سال بعد از قبول شدن محمد در دانشگاه، روزی به خانه آمد و به مادر گفت: "من نمیخوام به دانشگاه برم!" و در جواب مادر که دلیل این تصمیم را پرسید، گفت: "من را شناسایی کردهاند و دیگر نمی توانم در دانشگاه بمانم" و از مادر خواست دیگر با خوابگاه تماس نگیرد و گفت: "هر زمان که خودم بتوانم با شما تماس می گیرم." اینطور شد که گروه "منصورون" را که علی برادرم و خاله عالیه (عالیه امامزاده، دانشجوی تاریخ دانشگاه تهران) و چند دختر و پسر دانشجوی دیگر هم عضو آن بودند، تشکیل شد. اعضای این گروه زندگی مخفیانه داشتند و روش آنها خودسازی بود؛ به قول محمد "داشتند خودشان را برای یک چیز بزرگ تر میساختند" مثلا میرفتند در کوره خانههای آجرپزی، کار میکردند و حقوق خود را بین فقرا تقسیم میکردند. یادم هست یکبار محمد با خانه تماس گرفت و از احوال محلهای فقیر نشین، تعریفاتی کرد، همان جا من و خواهرهایم آویزهای طلایی که داشتیم به یکی از برادرهایم دادیم تا به دست محمد برساند و خرج مردم فقیر کند.
, گروه حزب الله در سراسر استان خوزستان اعضای فعال داشت و اعضای آن در شهرهای دزفول، اهواز، آبادان و خرمشهر توسط ساواک دستگیر شدند. بعد از آزادی برخی از اعضا به شهرهای بزرگ رفتند مثل برادرهای من وارد دانشگاه تهران شدند و همین باعث پراکندگی اعضای گروه"، "حزب الله"و سرآغاز تشکیل گروه "منصورون" در تهران شد. , گروه حزب الله در سراسر استان خوزستان اعضای فعال داشت و اعضای آن در شهرهای دزفول، اهواز، آبادان و خرمشهر توسط ساواک دستگیر شدند. بعد از آزادی برخی از اعضا به شهرهای بزرگ رفتند مثل برادرهای من وارد دانشگاه تهران شدند و همین باعث پراکندگی اعضای گروه"، "حزب الله"و سرآغاز تشکیل گروه "منصورون" در تهران شد. , گروه حزب الله در سراسر استان خوزستان اعضای فعال داشت و اعضای آن در شهرهای دزفول، اهواز، آبادان و خرمشهر توسط ساواک دستگیر شدند. بعد از آزادی برخی از اعضا به شهرهای بزرگ رفتند مثل برادرهای من وارد دانشگاه تهران شدند و همین باعث پراکندگی اعضای گروه"، "حزب الله"و سرآغاز تشکیل گروه "منصورون" در تهران شد. , ج, ریان اینگونه اتفاق افتاد که یک سال بعد از قبول شدن محمد در دانشگاه، روزی به خانه آمد و به مادر گفت: "من نمیخوام به دانشگاه برم!" و در جواب مادر که دلیل این تصمیم را پرسید، گفت: "من را شناسایی کردهاند و دیگر نمی توانم در دانشگاه بمانم" و از مادر خواست دیگر با خوابگاه تماس نگیرد و گفت: "هر زمان که خودم بتوانم با شما تماس می گیرم.", اینطور شد که گروه "منصورون" را که علی برادرم و خاله عالیه (عالیه امامزاده، دانشجوی تاریخ دانشگاه تهران) و چند دختر و پسر دانشجوی دیگر هم عضو آن بودند، تشکیل شد. اعضای این گروه زندگی مخفیانه داشتند و روش آنها خودسازی بود؛ به قول محمد "داشتند خودشان را برای یک چیز بزرگ تر میساختند" مثلا میرفتند در کوره خانههای آجرپزی، کار میکردند و حقوق خود را بین فقرا تقسیم میکردند., اعضای این گروه زندگی مخفیانه داشتند و روش آنها خودسازی بود؛ به قول محمد "داشتند خودشان را برای یک چیز بزرگ تر میساختند" مثلا میرفتند در کوره خانههای آجرپزی، کار میکردند و حقوق خود را بین فقرا تقسیم میکردند., یادم هست یکبار محمد با خانه تماس گرفت و از احوال محلهای فقیر نشین، تعریفاتی کرد، همان جا من و خواهرهایم آویزهای طلایی که داشتیم به یکی از برادرهایم دادیم تا به دست محمد برساند و خرج مردم فقیر کند.,,
این گروه تا سال 56 مخفیانه زندگی میکردند و آبان یا آذر 56 محمد زنگ زد که سید علی را دستگیر کردند، علی از محمد کوچکتر بود و به همین خاطر محمد به او علاقه زیادی داشت، قضیه دستگیر علی و شهادتش در زندان ساواک اینگونه بود که یک روز علی در خیابان 15 خرداد واسطه ختم دعوای دو نفر میشود، از قرار با سر رسیدن مأموران متوجه ساکی می شوند که همراه اوست و زیرش نوشته "مرگ بر شاه ستمگر" با بازرسی ساک متوجه اعلامیههای امام می شوند و او را دستگیر می کنند، قرار بچههای گروه آن بود که هر کس دستگیر شده 10 روز چیزی نگوید تا مخفیگاهها تغییر کند. بعد از مدتی بی خبری از وضعیت سیدعلی مادر که پیدا کردن و گرفتن خبری از او دائم در تهران بود به زندان اوین سر زد و آنجا فردی به مادر گفت که حاج خانم! برای پیدا کردن پسرتان به بهشت زهرا (س) هم سری بزنید، در بهشت زهرا(س) با نشان دادن عکس علی به یکی از گورکنها محدوده دفن او در قطعه 39 را نشانمان دادند، علی هم زیر شکنجه به شهادت رسیده بود این را آرش یکی از شکنجه گران طاغوتی بعد از دستگیری اش در جواب این سؤال پدرم که سیدعلی را میشناسی؟ تعریف کرد و گفت: "بله او بسیار مقاوم بود و هیچ کسی را لو نداد و ما حتی اتوی داغ بر کمرش گذاشتیم اما چیزی نگفت..." علی را دوم اردیبشهت 57 به شهادت رسانیده بودند، در این فاصله برادر بزرگم نیز 6 سال به خاطر فعالیت سیاسی در زندان قصر، حبس بود و خاله عالیه نیز اواخر سال 56 دستگیر و 22 بهمن 57 توسط مردم از زندان قصر آزاد شد.
, این گروه تا سال 56 مخفیانه زندگی میکردند و آبان یا آذر 56 محمد زنگ زد که سید علی را دستگیر کردند، علی از محمد کوچکتر بود و به همین خاطر محمد به او علاقه زیادی داشت، قضیه دستگیر علی و شهادتش در زندان ساواک اینگونه بود که یک روز علی در خیابان 15 خرداد واسطه ختم دعوای دو نفر میشود، از قرار با سر رسیدن مأموران متوجه ساکی می شوند که همراه اوست و زیرش نوشته "مرگ بر شاه ستمگر" با بازرسی ساک متوجه اعلامیههای امام می شوند و او را دستگیر می کنند، قرار بچههای گروه آن بود که هر کس دستگیر شده 10 روز چیزی نگوید تا مخفیگاهها تغییر کند. بعد از مدتی بی خبری از وضعیت سیدعلی مادر که پیدا کردن و گرفتن خبری از او دائم در تهران بود به زندان اوین سر زد و آنجا فردی به مادر گفت که حاج خانم! برای پیدا کردن پسرتان به بهشت زهرا (س) هم سری بزنید، در بهشت زهرا(س) با نشان دادن عکس علی به یکی از گورکنها محدوده دفن او در قطعه 39 را نشانمان دادند، علی هم زیر شکنجه به شهادت رسیده بود این را آرش یکی از شکنجه گران طاغوتی بعد از دستگیری اش در جواب این سؤال پدرم که سیدعلی را میشناسی؟ تعریف کرد و گفت: "بله او بسیار مقاوم بود و هیچ کسی را لو نداد و ما حتی اتوی داغ بر کمرش گذاشتیم اما چیزی نگفت..." علی را دوم اردیبشهت 57 به شهادت رسانیده بودند، در این فاصله برادر بزرگم نیز 6 سال به خاطر فعالیت سیاسی در زندان قصر، حبس بود و خاله عالیه نیز اواخر سال 56 دستگیر و 22 بهمن 57 توسط مردم از زندان قصر آزاد شد.,,
برخی گروه "منصورون" را معتقد به عملیاتهای مسلحانه می دانند؟ آیا این تصور با تصمیم برای رفتن به لبنان بهم ربط داشت؟
, برخی گروه "منصورون" را معتقد به عملیاتهای مسلحانه می دانند؟ آیا این تصور با تصمیم برای رفتن به لبنان بهم ربط داشت؟, برخی گروه "منصورون" را معتقد به عملیاتهای مسلحانه می دانند؟ آیا این تصور با تصمیم برای رفتن به لبنان بهم ربط داشت؟, برخی گروه "منصورون" را معتقد به عملیاتهای مسلحانه می دانند؟ آیا این تصور با تصمیم برای رفتن به لبنان بهم ربط داشت؟,چند ماهی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، محمد سرزده با شکل و شمایل نظامی به خانه آمد، دقیق یادم هست؛ مادر خانه نبود و من و خواهرم در حال، کتاب میخوانیدم، سنگینی نگاهی را احساس کردم کمی چشمم را چرخاندم، یک پا با کفش نظامی دیدم یک لحظه احساس کردم دوباره ساواک به خانه حمله کرده است، یکی دو سال قبل ساواکیها خواهرم را هم دستگیر کرده بودند و ذهن ما این پیش زمینه را داشت، دیدم محمد است شبیه ارتشیها لباس پوشیده!، گفت: "آمدده ام خداحافظی کنم و بروم لبنان تا در کنار دکتر چمران آموزش های نظامی ببینیم" همزمان با این اتفاق جمعه سیاه در اهواز رخ داد، در جمعه سیاه تظاهرات مردم با درگیری مسلحانه رژیم به خاک و خون کشیده شد و گویا آقای محسن رضایی و محمد هم برای دفاع از مردم دست به اسلحه میشوند. محسن رضایی این واقعه را اینگونه تعریف میکند "با پیکان قهوهای رنگی رفته بودیم؛ درگیری که شد ما هم ژ-3- را در آوردیم، اولین تیر در تفنگ محمد گیر کرد، خیلی هول شده بودیم و خلاصه هر طوری بود تیراندازی کردیم ولی نمیدانیم در این درگیری کسی را هم زدیم یا نه" اینطور بود که احساس کردند در ایران اتفاقی در حال رخ دادن است و از رفتن صرف نظر کردند.
, چند ماهی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، محمد سرزده با شکل و شمایل نظامی به خانه آمد، دقیق یادم هست؛ مادر خانه نبود و من و خواهرم در حال، کتاب میخوانیدم، سنگینی نگاهی را احساس کردم کمی چشمم را چرخاندم، یک پا با کفش نظامی دیدم یک لحظه احساس کردم دوباره ساواک به خانه حمله کرده است، یکی دو سال قبل ساواکیها خواهرم را هم دستگیر کرده بودند و ذهن ما این پیش زمینه را داشت، دیدم محمد است شبیه ارتشیها لباس پوشیده!، گفت: "آمدده ام خداحافظی کنم و بروم لبنان تا در کنار دکتر چمران آموزش های نظامی ببینیم" همزمان با این اتفاق جمعه سیاه در اهواز رخ داد، در جمعه سیاه تظاهرات مردم با درگیری مسلحانه رژیم به خاک و خون کشیده شد و گویا آقای محسن رضایی و محمد هم برای دفاع از مردم دست به اسلحه میشوند. محسن رضایی این واقعه را اینگونه تعریف میکند "با پیکان قهوهای رنگی رفته بودیم؛ درگیری که شد ما هم ژ-3- را در آوردیم، اولین تیر در تفنگ محمد گیر کرد، خیلی هول شده بودیم و خلاصه هر طوری بود تیراندازی کردیم ولی نمیدانیم در این درگیری کسی را هم زدیم یا نه" اینطور بود که احساس کردند در ایران اتفاقی در حال رخ دادن است و از رفتن صرف نظر کردند., ژ,,
در این مدت زمان چطور زندگی میکردند، ازدواج کرده بودند؟
, در این مدت زمان چطور زندگی میکردند، ازدواج کرده بودند؟ , در این مدت زمان چطور زندگی میکردند، ازدواج کرده بودند؟ , در این مدت زمان چطور زندگی میکردند، ازدواج کرده بودند؟ ,نه! ازدواج که نکرده بود، شغل خاصی هم نداشت و اگر هم درآمدی داشت یا به خانواده کمک مالی می کرد یا خرج فقرا میکرد؛ در این زمینه خاطرات زیادی از محمد داریم. دسری داریم که مخصوص ماه رمضان است با زعفران و گلاب و نشاسته درست می شود، محمد این دسر را خیلی دوست داشت، یکی از روزهای ماه رمضان که به دزفول منزل برادرم رفته بودیم، محمد برای دیدن خانواده به ویژه مرضیه خواهر کوچکم که او را بسیار دوست داشت، به دزفول آمد، مادر از خورد و خوراکش در ماه رمضان پرسید و محمد گفت: با زرچوبه این دسر را درست میکند. مادرم از زن برادرم خواست هر چه زعفران در خانه دارد به او بدهد اما محمد میخندید و میگفت که اگر زعفران هم باشد نمیتوانیم این دسر را خوب درست کنیم."
, نه! ازدواج که نکرده بود، شغل خاصی هم نداشت و اگر هم درآمدی داشت یا به خانواده کمک مالی می کرد یا خرج فقرا میکرد؛ در این زمینه خاطرات زیادی از محمد داریم. دسری داریم که مخصوص ماه رمضان است با زعفران و گلاب و نشاسته درست می شود، محمد این دسر را خیلی دوست داشت، یکی از روزهای ماه رمضان که به دزفول منزل برادرم رفته بودیم، محمد برای دیدن خانواده به ویژه مرضیه خواهر کوچکم که او را بسیار دوست داشت، به دزفول آمد، مادر از خورد و خوراکش در ماه رمضان پرسید و محمد گفت: با زرچوبه این دسر را درست میکند. مادرم از زن برادرم خواست هر چه زعفران در خانه دارد به او بدهد اما محمد میخندید و میگفت که اگر زعفران هم باشد نمیتوانیم این دسر را خوب درست کنیم.", شغل خاصی هم نداشت و اگر هم درآمدی داشت یا به خانواده کمک مالی می کرد یا خرج فقرا میکرد؛ در این زمینه خاطرات زیادی از محمد داریم. ,گفتوگو: منیره غلامی توکلی
, گفتوگو: منیره غلامی توکلی ,انتهای پیام/خ
, انتهای پیام/خ]