گفت و گو با صالح بلارکی درباره قحطی بعد از جنگ جهانی دوم در تبریز
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی دانا  به نقل از تبریز بیدار " علی آقایاری / با اشغال تبریز توسط سربازان روسی، فتیله مشروطه خواهی نیز به خاموشی گرایید.

, شبکه اطلاع رسانی دانا  , تبریز بیدار,

جنگ، وضعیت ناپایدار قدرت حکومت مرکزی، مشکلات اقتصادی، مداخلات بیگانگان ( انگلیس، روسیه، عثمانی و ...) در امور ایران، این کشور را گرفتار قحطی، بیماری، فقر و آوارگی نمود و بسیاری از مردم شهر تاریخ ساز تبریز نتوانستند قحطی و فقر را تحمل کنند و ناگزیر چاره ای جز مهاجرت به کشور روسیه تزاری نداشتند. مردم خود را به هر دری می زدند تا از این گرفتاری های ناخواسته رهایی یابند. آنها مشکلات مهاجرت، زندگی در غربت، دوری از وطن و خانواده را به ماندن در ایران ویران آن روزگار ترجیح می دادند.

,

 

,

خاطرات شفاهی پیران آذربایجان از نحوه فرار آباء و اجدادشان در جنگ جهانی اول به روسیه و اقامت در آن کشور و بالاخره بازگرداندن آنها از روسیه به ایران در زمان استالین خود حاکی از مرارت ها و سختی هایی است که آذربایجان در طی تاریخ به خود دیده است. کوه ها و دشت های آذربایجان صدای مردمی که از ترس جان آواره دیار غربت شده بودند را هنوز در خود دارد و چه بسیار مردمی که از سنگلاخ ها و پرتگاه های این کوهها به دره ها پرت شده اند و بسیاری نیز به سختی توانسته اند رهسپار کشور بیگانه شوند.

,

 

,

صالح بلارکی 86 ساله از جمله افرادی است که در روسیه آن روزگار از پدر و مادری آذربایجانی در شهر گنجه به دنیا آمده است. او فرزند یکی از مردان خطه آذربایجان ایران است که برای رهایی از مشکلات و فرار از فقر و تنگدستی، گرسنگی و بیماری قریب به صد سال پیش رخت مهاجرت بر می بندد و دست زنش را می گیرد و به امید رستن از گرفتاری و دست یافتن به زندگی آرام راهی گنجه می شود. او در سن 15 سالگی به خاطر عدم قبول تابعیت روسی به همراه خانواده به ایران (تبریز) بازگردانده می شود.

,

 

,

این پیر مرد 86 ساله از همان پیران آذربایجانی است که تاریخ شفاهی قحطی، جنگ جهانی اول و سایر بدبختی های مردم آذربایجان آن زمان را در سینه اش حفظ کرده است. گوش هایش به حدی کم شنوا شده است که برای صحبت با او باید با صدای بسیار بلند حرف زد. از مضمون شعر استاد شهریار کمک می گیرد و می گوید، صدای زمان گوشم را کر کرده است. به گرمی پذیرایم می شود و حدود دو ساعتی از روزگاران گذشته تا حال صحبت می کنیم. در ادامه برگی از صفحات تاریخ شفاهی خطه آذربایجان را با گفتگویی از صالح بلارکی تورق می کنیم:

,

 

,

 

,

 

,

·         جناب آقای بلارکی، طبق گفته های خودتان شما در گنجه متولد شده و 9 سال در مدارس آن شهر تحصیل کرده اید، چطور شد سر از گنجه در آوردید؟

,

یادم است که پدر خدا بیامرزم، علی اکبر بلارکی، می گفت: دامنه جنگ جهانی اول به ایران کشیده شد و این جنگ ایران را گرفتار بسیاری از مشکلات از جمله فقر و بدبختی، بیکاری، قحطی و گرسنگی نمود. پدرم در آن شرایط فرار از ایران را بر قرار ترجیح می دهد. بنابراین دست زنش را می گیرد و با هزاران بدبختی خود را به آن سوی مرزها می رساند و در آخر سر از گنجه در می آورد.

,

 

,

·         وضع زندگی تان در گنجه چگونه بود؟

,

من فقط 15 سال در گنجه زندگی کردم و بعد از آن به ایران بازگشتیم. تا آنجا که یادم می آید زندگی خوب و قابل قبولی داشتیم چرا که پدرم با بدبختی فراوان توانسته بود در یکی از کارخانه های پارچه بافی گنجه ( چیت فابریکاسی) کاری برای خود دست و پا کند. پدرم با کار کردن توانسته بود در شهر گنجه خانه ای بخرد و زندگی آبرومندی برایمان جور کند. مادرم نیز کارهای خانه را انجام می داد، خرید می کرد، غذا می پخت و ما هم مشغول درس و مشق بودیم.

,

·         از وضعیت تحصیل و مدارس آن زمان گنجه مواردی بیان کنید؟

,

من 76 سال قبل در گنجه به مدرسه می رفتم و به زبان روسی تحصیل می کردم. مدارس آن زمان گنجه شبیه مدارس امروز ایران بود. در کلاس 40 نفر دانش آموز بودیم که نیمی از دانش آموزان دختر و نیمی دیگر پسر بود. البته دختران و پسران به صورت مجزا در کلاس می نشستند. معلم های ما که بیشتر آقا بودند برای ما درس یاد می دادند و گاهی معلم خانم هم می آمد. از موضوع درسهایمان چیز زیادی در خاطرم نیست ولی ریاضی، تاریخ و ادبیات روسی و آذربایجانی را تا حدودی یادم مانده است.

,

 

,

·         آیا معلم ها کتک هم می زدند یا با دانش آموزان بد رفتاری می کردند؟

,

معلم ها اصلا ما را کتک نمی زدند و با مهربانی برایمان درس یاد می دادند. آن زمان در مدرسه برایمان تغذیه هم می دادند که شامل کیک، شیرینی، شکلات، شیر و میوه می شد. این قبیل مسائل ما را به مدرسه رفتن بیشتر تشویق می کرد.

,

 

,

·         شما چند خواهر و برادر بودید؟

,

·         ما سه برادر و یک خواهر بودیم و من از پسرها فرزند وسط هستم؛ اما از خواهر و برادرانم تنها من مانده ام، پدر و مادرم هم پیش از اینها فوت شده اند.

,

 

,

 

,

·         چطور شد که دوباره به ایران برگشتید؟

,

استالین 71 سال قبل بخشنامه نمود که اتباع بیگانه ای که در اتحاد جماهیر شوروی زندگی می کنند یا باید تابعیت شوروی دریافت کنند یا به ممالک خودشان برگردند. خانواده ما نیز چون قوم و خویششان در ایران بودند و دلبستگی عاطفی زیادی داشتند، نتوانستند تصور کنند که چگونه تمام عمر خود را بدون اقوام و آشنایان در یک کشور بیگانه سر خواهند کرد، لذا گرفتن تابعیت را قبول نکردند و بازگشت دوباره به ایران را در پیش گرفتند. البته نظر من این است که اگر آن بخشنامه صادر نمی شد احتمالا پدرم تا آخر عمرش در گنجه می ماند و یادی از اقوام خویش هم نمی کرد اما بخشنامه که صادر شد پدرم ترسید که مبادا دیگر هرگز نتواند به کشورش برگردد لذا تصمیم به بازگشت نمود.

,

 

,

·         چه سالی به ایران آمدید؟

,

دقیقا یادم نیست ولی حدود 70 سال پیش بود که به ایران آمدیم، اوضاع ایران عوض شده و سلطنت پهلوی به جای قاجار نشسته است.

,

 

,

·         هنگام ترک و خروج از گنجه چه احساسی داشتید؟

,

ما به سختی در گنجه برای خود زندگی جور کرده بودیم. پدرم با هزار جان کندن توانسته بود کاری پیدا کند و خانه ای بخرد. من که اصلا ایران را ندیده بودم ترک گنجه برایم سخت بود و بسیار ناراحت بودم از اینکه از دوستان مدرسه ام و محله ام دور خواهم شد و دیگر آنها را نخواهم دید. بالاخره تصمیم گیرنده نهایی پدر و مادرم بودند و در آخر تصمیم به بازگشت نمودند و ما هم تبعیت کردیم. پدرم خانه مان را در گنجه فروخت و دوباره خانه به دوش به ایران آمدیم.

,

 

,

·         احساستان هنگام ورود به ایران چگونه بود؟

,

احساسم بد بود چرا که تصور می کردم از یک جای خوب به یک کشور بیگانه آمده بودم به ویژه این احساس زمانی بدتر شد که پدرم به جای زندگی در تبریز، به یکی از روستاهای حوالی شهرستان اهر که زادگاه اصلی پدر و نیاکانمان بود، برگشت یعنی به روستای کشان.

,

 

,

·         موقعی که به ایران برگشتید ادامه تحصیل دادید؟

,

متاسفانه نه! من تحصیلاتم همان است که در گنجه بود و بعد از آن هیچ مدرسه ای نرفتم. پدرم ما را به کارهای کشاورزی گماشت و کم کم به خود قبولاندم که به کار کشاورزی مشغول شوم.

,

 

,

·         در مقابل این تصمیم پدرتان مقاومت نکردید که به تبریز بیایید و ادامه تحصیل بدهید؟

,

چرا اعتراض کردیم ولی فایده ای نداشت البته پدرم نیز تا حدودی حق داشت، چرا که در آن روزگار در ایران کارخانه آنچنانی وجود نداشت که بتواند کار کند و معیشت مردم بیشتر از راه کشاورزی بود.

,

 

,

·         آیا به خدمت سربازی رفته اید؟

,

بلی. بعد از سقوط دولت پیشه وری به سربازی رفتم و از آنجا که اصلا زبان فارسی بلد نبودم، محمدرضا شاه برای سربازانی که زبان فارسی را بلد نبودند، دوره آموزشی گذاشت. تعدادی از گروهبانان برایمان زبان فارسی را آموزش می دادند که متاسفانه نتوانستم خوب یاد بگیرم و الان نیز از خواندن و نوشتن به زبان فارسی تهی ام. اگر چه که زبان روسی را نیز به خاطر عدم تکرار و تمرین فراموش کرده ام.

,

 

,

·         بالاخره کی به تبریز آمدید و ساکن این شهر شدید؟

,

بعد از آنکه پدرم در سن 102 سالگی از دنیا رفت و محوریت خانه مان فرو پاشید، هر کدام از برادرانم مسیر زندگی مان را تغییر دادیم. من حدود 35 سال است که به تبریز آمده ام یعنی اوایل انقلاب در سال 1357.

,

 

,

·         در تبریز به چه کاری مشغول شدید؟

,

در تبریز به کار در کوره های آجر پزی روی آوردم و متاسفانه کارفرمایم حق بیمه مان را پرداخت نکرد اگر چه که به ما می گفت، پرداخت می کنم. بعدا نیز پرونده های بیمه مان در اثر تظاهرات مردم در انقلاب دچار آتش سوزی شد و مدارک و مستنداتمان سوخت و دستمان از پیگیری ها کوتاه شد. بعدتر ها هم به کارهای ساختمانی روی آوردم و شروع به ساخت و ساز کردم و اینگونه گذران زندگی نمودم.

,

 

,

·         کی و کجا ازدواج کردید؟

,

در سال 1329 در شهرستان اهر ازدواج کردم. 

,

 

,

·         چند فرزند دارید؟

,

سه پسر و دو دختر دارم.

,

 

,

·         و سوال آخر اینکه اگر زندگی خود را در ذهن تان مرور کنید، آیا از این زندگی اظهار رضایت خواهید کرد؟

,

( به فکر فرو می رود و بعد از تکان دادن سر می گوید) زندگی است دیگر، نمی دانم!

]
وقوع جنگ جهانی اول در سال 1293 شمسی و در اوایل حکومت احمد شاه قاجار دلیل مضاعفی برای بدبختی، فقر و فلاکت مردم ایران به ویژه مردم منطقه آذربایجان بود، چرا که آذربایجان در آن زمان علیرغم اعلام بی طرفی دولت مرکزی در جنگ خانمان سوز جهانی اول تحت سیطره روسیه تزار و امپراطوری عثمانی قرار گرفت.