به گزارش شبکه اطلاع رسانی دانا، آیتالله روحالله قرهی مدیر مدرسه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران به مناسبت آغاز ماه بهار قرآن به شرح دعای ابوحمزه ثمالی میپردازد که بخشی از آن در ادامه میآید:
, شبکه اطلاع رسانی دانا,*مذنب و درک عدل باریتعالی!
, *مذنب و درک عدل باریتعالی!,عرض کردیم: عدل خدا، عین فضلش است، ولی به خاطر گناهانمان، از فضلش مسئلت میکنیم؛ به خاطر همین تغییر میدهند، لطف میکنند، محبّت میکنند و از فضلشان، ما را به عدلشان میرسانند.
,شاید یک سؤال پیش بیاید و آن، این است: پس این دعا چیست که میگوییم: «عاملنا بفضلک ولا تعاملنا بعدلک یا کریم»؟ اتّفاقاً «عامِلنا بِفَضِلِک» همین است که خدا! میدانم من ظلم کردم، میدانم اعمال زشتم به کسی ضرر نزده إلاّ به خودم، من از تو فضل میخواهم، نه آن عدلی که من در گناه هستم و نمیتوانم به آن عدل برسم. چون با ذنب ممکن نیست به عدل برسم، امّا با فضل ممکن است.
,لذا عدل توأم با ذنب میسور نیست. برای همین اوّل «عاملنا بفضلک» است؛ یعنی اگر به فضلت عمل کنی و رفتارت، با من طبق فضلت باشد؛ طبیعی است آن موقع میتوانم عدل را درک کنم، امّا عدل به تنهایی برای من کشنده است، چون من در ذنب هستم و عدل تو به تعبیری در یک ولتاژ بالایی است که اگر این ولتاژ بالا کنترل نشود، از طریق راهبانهایی که دارد، صددرصد یکباره من را از بین میبرد.
,لذا آن تقسیم باعث میشود من آرام آرام بفهمم. چون کسی که در ذنب عظیم و گناه است، صددرصد عدل پروردگار عالم را درک نمیکند و برای همین است که عرض کردیم بیان میفرمایند: عدل همین است که خدا را متّهم نکنی؛ یعنی بدان اینها از طریق خودت است و آن اعمال که انجام دادی، باعث شده است.
,*عدل؛ عامل قوام عالم
, *عدل؛ عامل قوام عالم,لذا نکتهای را باید عرض کنیم و آن اینکه پروردگار عالم برای این که انسانها معنای عدل را بفهمند و قوام و شعب عدل را متوجّه بشوند، آن را به خود انسانها ورود داد؛ یعنی در خود انسانها ملموس و محسوسش کرد. وجود مقدّس امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(ع) فرمودند: «العَدلُ أساسٌ بِه قِوامُ العالَمِ» عدل و عدالت، اساس و شالودهای است که عالم بر آن استوار است. یعنی قوام عالم به واسطه عدل است.
,یا در جایی دیگر فرمودند: «العَدلُ أقوى أساسٍ» عدل و عدالت، محکمترین بنیاد و اساس است، حال برای هر کاری می خواهد، باشد. پس عدل، خوب است. عدل، بد نیست، بلکه اساس و قوام همه مطالب بر عدل است و عدل، شالودهای است که اصلاً عالم به واسطه آن قوام دارد، «العَدلُ أساسٌ بِه قِوامُ العالَمِ».
,*عدل؛ ترازوی خدای سبحان
, *عدل؛ ترازوی خدای سبحان,عدل آن قدر خوب است که کسی نمیتواند بگوید: من با عدل مخالفت میکنم؛ یعنی از طریق فضل الهی، با عدل دیگر کاری ندارم. لذا باز امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «إِنَ الْعَدْلَ مِیزَانُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ الَّذِی وَضَعَهُ فِی الْخَلْقِ فَلَا تُخَالِفْهُ فِی مِیزَانِهِ وَ لَا تُعَارِضْهُ فِی سُلْطَانِه» عدالت ترازوی پروردگار عالم است. میزان، «ما یوزن به الاشیاء» است؛ یعنی آن چیزی است که به واسطه او، هر شیئی وزن میشود. لذا شما دیدید برای زعفران هم ترازوی مخصوص است و کمتر از آن، در طلا فروشیها هم میزان و ترازوی مخصوصی وجود دارد است، همانطور که برای کامیون هم میزان و ترازوی مخصوصی است که آن را روی باسکول میبرند. پس همه اشیاء در عالم وزن میشوند، اعمال من و شما هم در عالم وزن میشود.
,حالا این عدل پروردگار عالم، ترازوی خدای سبحان است؛ یعنی پروردگار عالم به واسطه آن، به هیچ کسی، هیچ اجحافی، ولو به سر سوزنی نخواهد کرد.
,«إِنَ الْعَدْلَ مِیزَانُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ الَّذِی وَضَعَهُ فِی الْخَلْقِ» پس عدل، میزان و ترازوی خداست که خدا آن را در میان خلق قرار داد. اصلاً برای چه خداوند این ترازو و عدل را قرار داد؟
,«وَنَصَبَهُ لِإِقَامَةِ الْحَق» آن را نصب کرده که اقامه حقّ باشد. یعنی به وسیله آن، دیگر حقّ، مشخّص است و به تعبیر عامیانه، کسی نمیتواند بگوید: حقّ من را خوردند، یا حقّخوری شد. لذا پروردگار عالم این را برای برپا داشتن حقّ، قرار داده است. یعنی اصلاً خود همین عدل، حقّ و باطل و اندازه آن را نشان میدهد.
,«فَلَا تُخَالِفْهُ فِی مِیزَانِهِ» مخالفت با میزان و ترازوی خدا نکن. ترازوی خدا، عدلش است، لذا با ترازوی خدا؛ یعنی عدل مخالفت نکن.
,پس معلوم میشود هیچ کسی نمیتواند با عدل پروردگار عالم مخالفت کند. عدل، میزان و ترازو است. عدل، قوام عالم است، «العَدلُ أساسٌ بِه قِوامُ العالَمِ». پس اصلاً نمیشود با آن مخالفت کرد، اگر با آن مخالفت کنی، با خودت مخالفت کردی و خودت گرفتار میشوی.
,«وَلَا تُعَارِضْهُ فِی سُلْطَانِه» با قدرتش مخالفت نورز و معارضه نکن. لذا اصلاً عدل، قدرت پروردگار عالم است.
,*ظلم و کنار نیامدن با عدل خدا
, *ظلم و کنار نیامدن با عدل خدا,حالا چه میخواهیم عرض کنیم؟ این روایت را برای چه خواندیم؟ این روایت چه ارتباطی با بحث ما دارد که در جلسه گذشته نکاتش را عرض کردیم؟ پروردگار عالم فرمود: «وَسْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ»، نفرمود: «وَسْئَلُوا اللَّهَ مِنْ عَدلِهِ». عدل که خیلی خوب است. عدل که میزان و شالوده جهان است و این جهان بر آن استوار شده و اصلاً نمیشود با عدل مخالفت کرد؛ پس چرا نفرمود: «وَسْئَلُوا اللَّهَ مِنْ عَدلِهِ»؟
,جواب، همان است که عرض کردیم؛ یعنی پروردگار عالم میفرماید:
,1. شما به واسطه فضل خدا، به این عدل میرسید.
,2. شما نتوانستید با عدل کنار بیایید؛ چون عدل، میزان و ترازو بود و هیچ چیزی را نمیتواند این طرف و آن طرف کند. لذا بشر با عدل خدا نمیتواند کنار بیاید. برای اینکه بشر متأسّفانه گرفتار است و نفس امّاره به او اجازه نمیدهد. پس معلوم میشود ظلمهایی که چه به خودش میکند، «ظلمت نفسی» و چه به دیگران، او را از کنار آمدن با عدل خدا دور میکند.
,البته اوّل از همه یک نکتهای عرض کنم که بسیار مهم است: هر کس به شخصی ظلم کند، بداند اوّل به خودش ظلم میکند. اگر من نعوذبالله و نستجیربالله به شما ظلم کنم، پیش خودم فکر میکنم که دارم به شما ظلم میکنم، درحالی که اصلاً متوجّه نیستم دارم به خودم ظلم میکنم.
,یک مثال بزنم، در مثال مناقشه نیست، میگویند: آن کسی که عصبانی میشود و داد و بیداد میکند، اوّل خودش را نارحت میکند و بعد از آن، شاید طرف مقابل ناراحت بشود. چون وقتی دارد داد و فریاد میزند، این رگهای عصب تحریک میشود و خیلی از مواقع نعوذبالله، نستجیربالله سکته میکند. پس آنکه فریاد میزند و عصبانی میشود، اوّل دارد خودش را اذیّت میکند ولی آنکه آرام است، اتّفاقاً بهتر هم میتواند تصمیم بگیرد، امّا آنکه آرام نیست، اوّل به خودش ظلم میکند.
,خصوصیّت عدل این است که وقتی انسان میزان دارد، میداند چه کار میکند، امّا ما نمیدانیم داریم به خودمان ظلم میکنیم. آن کسی هم که دارد به دیگران ظلم میکند، اوّل از همه به خودش ظلم میکند و بعد به دیگران.
,*عدل؛ قوام مردم، مایه دوری از ظلم و گناه، سبب گسترش اسلام
, *عدل؛ قوام مردم، مایه دوری از ظلم و گناه، سبب گسترش اسلام,لذا این روایت را هم ببینید تا بحثمان را تکمیل کنیم. باز وجود مقدّس امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(ع) فرمودند: «جَعَلَ اللّهُ سُبحانَهُ العَدلَ قِواما لِلأنامِ، وتَنزیها مِنَ المَظالِمِ والآثامِ، وتَسنِیَةً لِلإسلامِ» . همانطور که عرض کردم عدل، موقعی است که دیگر انسان گناه نکند و بعد از فضل خدا بخواهیم که برسیم به آن عدلی که دیگر گناه نکنیم. ولی کسی که مذنب است، نمیتواند مستقیم برود و باید فضل خدا را بخواهد. حالا به این روایت دقّت کنیدکه چقدر قشنگ میفرمایند: «جَعَلَ اللّهُ سُبحانَهُ العَدلَ قِواما لِلأنامِ، وتَنزیها مِنَ المَظالِمِ والآثامِ، وتَسنِیَةً لِلإسلامِ» حضرت حقّ، ذوالجلال و الاکرام سبحانه و تعالی، عدل را قوام و برپا دارنده بین مردم قرار داد؛ یعنی قوام مردم و این که مردم میتوانند در جامعه باشند، به عدل است .
,لذا پروردگار عالم عدالت را به عنوان قوام برپادارنده مردم قرار داد و خود این عدالت را مایه دوری از ظلم قرار داد. «تنزیهاً»، به معنی منزّه شدن است؛ یعنی اینکه انسان از بدیها دور شود و عدل این کار را میکند که انسان را از ظلم کردن و گناه دور میکند.
,یعنی آن کسی که عدل دارد، هیچ موقع به خودش ظلم نمیکند؛ چون ظلم، خودش گناه است و گناه هم خودش ظلم است. پس انسان هر گناهی که بکند، دارد ظلم میکند و اوّل از همه هم به خودش دارد ظلم میکند، به کسی ظلم نمیکند، «ظلمت نفسی».
,همین است، بیچارهایم که گناه میکنیم. یکی گناهش با زبانش است، یکی نعوذبالله با دستش، یکی با چشمش و ... . مثلاً فکر میکند حالا دارد لذّت میبرد، امّا دارد ظلم میکند و اوّل از همه هم دارد به خودش ظلم میکند و خودش را بدبخت و گرفتار میکند.
,لذا میفرماید: «وتَنزیها مِنَ المَظالِمِ والآثامِ»، عدل، انسان را از ظلم کردنها و گناه دور میکند؛ یعنی وقتی فهمید، عدل، میزان خدا سبحانه و تعالی هست «إنَّ العَدلَ مِیزانُ اللّه»، میداند که اگر کسی عدل نداشته باشد، صددرصد به خودش ظلم کرده و به گناه دچار میشود.
,«وتَسنِیَةً لِلإسلامِ»، «تسنیة» یعنی گشودن، یعنی عدل که باشد یک گشایشی برای اسلام هست و اتفاقاً اسلام هم معنی پیدا میکند. پس همه چیز به عدل قوام دارد.
,بیبی دو عالم(س) فرمودند: «فَرَضَ ... العَدلَ تَسکینا لِلقُلوبِ» عدل واجب شده تا قلبها آرامش بیایند. لذا وقتی عدل باشد، به سمت اسلام هم میآیند و گشایش برای اسلام است، یعنی عدّهای به سمت دین میآیند.
,*الفت انسان با عدل
, *الفت انسان با عدل,باز برای این که بدانیم، عدل در مقابل هوی و هوس است، به این روایت دقّت کنید که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «العَدلُ مَألوفٌ» عدل با انسان مطبوع است، یعنی طبع انسان این گونه است و انسان به این عدل، الفت دارد، امّا «والهَوى عَسوفٌ» ولی هوی، باعث انحراف و کجیها است که مدام این طرف و آن طرف بشود. پس آن که از هوی و هوس خارج شد، معلوم است در عدل است و آن وقت مألوف است و الفت دارد؛ چون طبع انسان، این است، خوشش میآید و دوستش دارد. همان طور که بیبی دو عالم(س) فرمودند: «فَرَضَ ... العَدلَ تَسکینا لِلقُلوبِ».
,معلوم میشود که عدل، چون ترازو و قوام است، انسان را مخالف با گناه و ظلم قرار میدهد، امّا آن کسی که به گناه و ظلم دچار شد، دیگر در عدل نیست و ناچار است اوّلین مسئله از فضل پروردگارعالم بخواهد که خدا با فضل خودش با او برخورد کند و او را طاهر و پاک کند که بتواند به عدل برسد، «وَسْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ».
,اگر از فضل خدا بخواهید که شما را از این گناهان خارج کند تا به عدلش برسید، «إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیما»، به درستی که خدا به شما رحیم است و رحم میکند. چون خدا همه عالم را در بستر رحمت قرار داده و رحمت را برای خودش فرض کرده که شما را این طور قرار میدهد. لذا اینکه بیان میکنیم: با فضلت برخورد کن، تا به عدلت برسم، برای این است که ما در گناهیم.
,*خلق رحمت، برای غلبه بر غضب
, *خلق رحمت، برای غلبه بر غضب,وجود مقدّس پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(ص) میفرمایند: «ما خَلَقَ اللّهُ مِن شیءٍ إلاّ وقد خَلَقَ لَهُ ما یَغلِبُهُ» خداوند هیچ پدیده و شیئی را خلق نکرد، مگر اینکه در مقابلش، یک چیز دیگری را خلق کرد که بر او چیره شود؛ یعنی همان تعبیر عامیانهای که میگوییم: دست بالای دست، بسیار است.
,یعنی خدا مریضی را خلق کرد، امّا در مقابل شفا و درمان را هم قرار داد. دندان را خلق کرد، نان را هم قرار داد. خدا بلا را میدهد، از آن طرف صبرش را هم میدهد. ما در روایت داریم که حتّی قبل از اینکه بخواهد بلا برسد، پروردگار عالم انسان را آماده میکند و حلم و بردباری و صبر به او میدهد؛ یعنی لطف خدا اینگونه است و غلبه پیدا میکند، «ما خَلَقَ اللّهُ مِن شیءٍ إلاّ وقد خَلَقَ لَهُ ما یَغلِبُهُ».
,«وخَلَقَ رَحمَتَهُ تَغلِبُ غَضَبَهُ» حالا خدا رحمتش را خلق کرد که بر غضبش غالب شود. میگویند: شما که گناه کردید، از فضل خدا بخواهید؛ چون خدا به شما رحیم است و زود غضب نمیکند. با این گناهانی که ما انجام میدهیم که یکی و دو تا هم که نیست، اصلاً یکی از آنها هم کفایت میکرد که اگر خدای متعال میخواست انتقام بگیرد، همان موقع پدر ما را در بیاورد و تمام شود.
,*چشیدن رحمت خدا حین گناه!
, *چشیدن رحمت خدا حین گناه!,اتّفاقاً بعضی مواقع اولیاء خدا به مذنبین که خدمتشان میآمدند، تذکر میدادند و میگفتند: میدانی خدا کجا و چقدر تو را دوست داشت که تو حالا میگویی: مثلاً نمیدانم خدا کجا به من لطف کرده؟! میپرسند: کجا؟ میگویند: ببین اگر خدا میخواست، میتوانست همان موقعی که گناه میکردی و نعوذبالله، نستجیربالله در بستر حرام بودی، جانت را بگیرد. امّا خدا دوستت داشت و حتّی در حین گناه کردن هم با رحمت با تو برخورد کرد. پس خدا میتوانست جانت را بگیرد، امّا نگرفت. این رحمت خداست و خدا دارد رحمتش را به تو میچشاند.
,لذا میفرمایند: پروردگار علام هر شیئی را که قرار داد، چیز دیگری را هم غالبش کرد و بر او غلبه داد. خدا رحمتش را خلق کرد، برای اینکه به غضبش غلبه کند، و إلّا اگر فقط غضب بود، انسان بیچاره میشد.
,مذنبین، حین ذنب و گناه با رحمتش برخورد میکنند، نه بعد از گناه. مثالی که میتوانیم بزنیم، این است، یک موقع میگوییم: «إنَّ بَعدَ الْعُسْرِ یُسْراً»، امّا یک موقع میگوییم: «إنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً»؛ یعنی همان موقعی که سختی میدهد، همان موقع هم، آسانی را میدهد. تحمّلی که میکند، همان، خودش، آسانی میشود. چون یکی از خصایص بشر، این است که حتّی میتواند خودش را با شرایط محیط وفق بدهد.
,*مسئلت از فضل خدا، برگشتن از گناه، درک عدل و چشیدن مزّه اتّصال
, *مسئلت از فضل خدا، برگشتن از گناه، درک عدل و چشیدن مزّه اتّصال,پس پروردگار عالم میخواهد ما را در رحمت قرار بدهد. میگوید: از فضل خدا مسئلت کنید، چرا؟ چون او به شما رحیم است و زود به شما غضب نمیکند. وقتی غضب نمیکند، از فضلش بخواهید، چون رحمت خدا شامل حال شما میشود و شما میتوانید به آن حالت اوّلیّه خودتان برسید. عِدل مطلبی دارد که به همان اوّل و اساس خودت بر میگردی و عَدل هم همین حالت را دارد. یعنی عِدل و عَدل شاید به صورت ظاهر دو لغت هستند، امّا در حقیقت از یک ریشه است. در این جلسه معانی عدل را بیان کردیم، از جمله این که قوام میدهد، یعنی به آن اساس برمیگرداند و اجازه نمیدهد متزلزل بشود. «العَدلُ أساسٌ بِه قِوامُ العالَمِ»، یعنی شما را در همان حالت اوّلیّه میبرد.
,اگر شما از فضل پروردگار عالم مسئلت کنید، چون «إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیما»، پروردگار عالم از اوّل بر شما رحیم بوده، حالا گناهانتان را برمیگرداند و فضل خدا، این است. چون شما نمیتوانید با عدلش، کنار بیایید که توضیح دادم یعنی چه. پس از فضل خدا بخواهیم چون حضرت حقّ با رحمت برخورد میکند، آن هم رحمتی که گفتیم برای شما عدل میآورد که «إِنَ الْعَدْلَ مِیزَانُ اللَّهِ» و انسان، این گونه مزه اتّصال به پروردگار عالم را میچشد.
,*خدا و پذیرش در حدّ وسع بنده!
, *خدا و پذیرش در حدّ وسع بنده!,این مطالب، نکات فلسفی بود که سعی کردیم یک مقداری آن را آسان کنیم. امّا از خدا بخواهیم، بگوییم: خدا! ما خیلی ساده میگوییم که ما به حدّ ذهن خودمان تو را میشناسیم. کما اینکه خدا میداند و به حدّ خود ما با ما حرف میزند و با انبیایش هم همین طور صحبت کرده است. حتّی گفت: برای من خانهای بساز. گفت: برای تو چه خانهای بسازم؟! یعنی چه؟! «القلب حرم اللّه»، قلب، حرم خداست. یعنی مثلاً حریم خدا فقط همین یک جاست؟! یا نه، قلب چیز دیگر است و یا این که نه، قلب همین وجود انسان است؟! در وجود خودمان یعنی چه؟ یعنی پروردگار عالم میگوید: من با شما، به همان اندازه وسع خودتان کار دارم، عیبی ندارد شما به اندازه همان مملوسات و محسوسات خودتان صحبت کنید که گاهی هم لذّتش به همین است؛ چون خدا دوست دارد هرکسی با همان زبان خودش حرف بزند.
,مثل آن بادیهنشینانی که محضر قمر منیر بنیهاشم، حضرت عباس میآیند که الآن کمتر شده و یک موقع بچّه خودشان را که مریض و افلیج بود، همین طور در حرم میانداختند و خیلی هم بیادبانه میگفتند: عبّاس! تو می دانی و این بچّه، من میروم، بر میگردم، خودت درستش کن. شاید بگویید: بیادب! چه داری برای خودت میگویی؟! امّا اتفاقاً خیلیهایشان هم حاجت خود را میگرفتند. البته این به این معنا نیست که ما هم برویم آن کار را بکنیم و ما هم بیادب باشیم. من میخواهم بگویم: آنها حدّشان در همان حد بود.
,همان طور که عرض کردیم آن شبان در زمان حضرت موسی، چگونه با خدا راز و نیاز میکرد و میگفت: تو کجایی تا شوم من چاکرت، چارقت دوزم، کنم شانه سرت، ... . او هم همان حدّش بود که خدا را مانند یک زن تصوّر کرده بود که میخواست برای او چارق بدوزد، یا سر خدا را شانه کند و ... . حالا مثلاً خیلی هم مرام گذاشته بود و به قول بعضیها میخواست چاکری هم بکند؛ یعنی تو کجایی، بیا حالا ببین من چگونه چارکر تو میشوم، موهایت را شانه میکنم، چارق برایت میدوزم و ...، یعنی میخواهد حد نهایت دوستیاش را به خدا نشان دهد و حدّش هم همین است که پروردگار عالم هم از او میپذیرد. موسی ناراحت میشود، خدا به او میگوید: من خدا هستم، تو برای چه ناراحت میشوی؟! تو چرا او را از من زده کردی؟! ما برای وصل کردن آمدیم، نی برای فصل کردن آمدیم. لذا آخرش هم گفت: بیا، من اشتباه کردم، بنا نشد که بیایم فصل بکنیم، ما آمدیم وصل کنیم.
,لذا در این فراز عرضه میداریم: «اللَّهُمَ أَنْتَ الْقَائِلُ وَقَوْلُکَ حَقٌّ وَوَعْدُکَ صِدْقٌ» خدایا! قول تو حقّ و وعدهات هم صدق است. خودت هم فرمودی: «وَسْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ» از فضل خدا مسئلت کنید. حالا من آمدم از فضلت میخواهم، «إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیماً» تو رحمت داری و من آن عدلت را نمیخواهم؛ چون من گناه کردم و هیچی متوجّه نیستم، فقط میخواهم گناهان من را پاک کنی و نگاهم کنی.
,اصلاً وقتی ما عنوان نگاه را هم میگوییم، بینی و بینالله چیزی جز نگاه کردن خودمان تصوّر میکنیم؟! من در باب تصوّر و تصویر خیلی صحبت کردم. اصلاً غیر از این نیست که ما همان چیزی را که دیدیم، تصوّر میکنیم. حالا اگر بعضی از منطقیون، یک زمانی طور دیگری میگفتند، باید اصلاحش کنیم.
,یا مثل همان بحث عقلایی و عقلانی که من در درس خارج اصولمان مفصّل صحبت کردم و اثبات کردم که اصلاً دو چیز نیست، اشتباه بیان شده و ما نباید مصر باشیم که دیگران این طور گفتهاند. لذا من با ادلّه خودشان در جلسات متعدّد اثبات کردم که دو چیز نیست و این اصلاً غلط است.
,حالا در تصور و تصدیق هم عرض کردم که ما هیچ تصوّری که بر اساس تصویرسازی ذهن باشد، نداریم. مثلاً شما سیمرغ را که صورت ظاهرش این است که در خارج محقّق نیست، چگونه تصوّر میکنید؟ یعنی سیمرغ را براساس چه چیزی ساختهاید؟ براساس همان تصویرسازیهای ذهنیتان ساختید. یعنی اول یک تصویری را دیده بودید و براساس آن سیمرغ را هم تصوّر کردید. مثلاً برای او نوک تصوّر کردید؛ چون میدانید پرنده نوک دارد، پس قبلاً نوک را دیدهایم، حالا نوکش را بزرگتر کردیم. یا بال پرنده را دیدهایم و حالا بزرگتر کردهایم.
,یا مثلاً غول را که میگوییم شاخ دارد، سم دارد و ...، چگونه تصوّر میکنیم؟ سم را قبلاً دیدهایم، حالا این سم را آوردهایم روی پا گذاشتهایم. یا شاخ را ما قبلاً در حیوانات دیگر دیدهایم، حالا میآوریم بزرگترش را روی سر او میگذاریم.
,پس همه اینها براساس محموسات و مملوسات است که قبلاً حس کردیم. الآن هم وقتی میگوییم: خدایا! یک نگاهی به ما بکن، ما نگاه را باز با محسوسات و مملوسات خودمان میبینیم که همانطور که ما به همدیگر نگاه میکنیم، خدا هم به ما نگاه کند. در صورتی که خدا جسم نیست.
,یا مثلاً وقتی میگوییم: خدایا! یک دست نوازشی بر سر ما بکش. میدانیم خدا آن دست را ندارد، امّا باز در تصوّرات ما این است که من یک طور احساس میکنم او مرا در آغوش خود گرفته است که این را با همان ملموسات و محسوساتم، حس میکنم.
,ولی پروردگار عالم از ما همین را میخواهد و منعی نمیبیند. چون میداند ما مخلوقیم و محدود و با ملموسات و محسوسات کار داریم. لذا گاهی بزرگان و اعاظم، یا مادحین و دیگران در مناجاتهایشان بیان میکردند و بیان هم میکنند که خدایا! قربانت شوم، فدایت شوم، مولای من! آقای من! من به فدایت شوم! قربانت شوم! میگویند: مگر خدا جسم است که میگویی من فدایت شوم، من قربانت روم، این حرفها چیست؟! باید گفت: شما نمیدانی این حرفها چیست. بشر، بشر است و با محسوسات و ملموسات کار دارد. یعنی ما هم به یک زبانی داریم میگوییم: تو کجایی تا شوم من چاکرت، چارقت دوزم، کنم شانه سرت، منتها او به آن زبان میگفت و ما به این زبان میگوییم که قربانت بروم، فدایت شوم، آقای من! مولای من! خدا! سیدی! ربی! مولایی! عزیز دلم!
,یا مثلاً عنوان ذبیحالله که برای حضرت اسماعیل(ع) بیان میشود، یعنی چه؟ یا ثارالله یعنی چه؟ مگر خدا جسم است که خون داشته باشد؟! این مطالب، معانی مافوق این تصوّرات ما را دارد، ولی ما که این در این مافوق نمیتوانیم پرواز کنیم. تازه اگر بخواهند یک مقدار ما را در این مافوق بالا برند که بفهمیم - که نمیفهمیم - ، کافر و مرتد میشویم و عرفا را مرتد میپنداریم و حرفهای آنها را حرفهای چرند تصوّر میکنیم.
,لذا ما نمیتوانیم از این حدّ جسمانی و انسانی و ملموسات خودمان یک مقدار بالاتر رویم و اگر بخواهند یک مقدار ما را بالاتر ببرند، گیج میشویم و میگوییم: رها کنید، ما متوجّه نیستیم.
,حالا که ولادت امام حسن مجتبی، نزدیک است، یک مزاح میکنم. این برادران آذری ما، ترکها، خیلی غیورند. همان طور که میدانید حضرت اباالفضل هم که پدر غیرت است، غیرت الله است. لذا گفت: حضرت اباالفضل، امام است. گفتند: نه آقا! امام نیست، این حرفها چیست که میزنی؟ گفت: من نمیدانم این حرفهایی که میزنید، یعنی چه، تقی، نقی، یک کدام را بردارید و این را بگذارید، او امام است. یعنی او از روی غیرت بیان میکند و میگوید: من حرفهای شما را نمیفهمم و فقط این را میدانم که او، امام است.
,یا کس دیگری میگوید: آقا! من این حرفهایی را که تو میزنی، نمیدانم، من میگویم: حسینیام. این ها همه براساس همان محسوسات ماست. پروردگار عالم هم براساس همان محسوسات و ملموسات به ما نگاه میکند و خیلی هم به ما اشکال نمیگیرد. البته نمیخواهم بگویم که این مثلاً در مداحی باب شود که بیایند نعوذبالله، نستجیربالله چرندی ببافند و بعد در مورد حضرات معصومین غلو کند و بگوید: الله هستند! مثل اینکه شنیدم میگویند: من حسین اللّهیام! برخی هم در شعر اعلام میکنند که من خدایم، حسین است و به هیچ احدی هم مربوط نیست! لذا من نمیخواهم بگویم باید این طور بگوییم، بلکه میخواهم بگویم: آنچه ما داریم بیان میکنیم، نهایتاً با ملموسات و محسوسات خودمان است و غیر از این نیست. چون ما فقط ما با اینها کار داریم.
,لذا تا میگوییم: «أنظر إلیّ»، خدایا! نگاهم کن، اصلاً ناخودآگاه در ذهن ما چشمی میآید که دارد ما را میبیند. شاید بگویید چنین چیزی نیست، ولی اگر دقّت کنید ته ضمیرمان همین است.
,« وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ ... إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیما» بگوییم: خدایا! من گناه کردم، فضل و بخشش و رحمت تو را میخواهم، تو هم که رحیمی وقولت، حقّ و وعدهات هم صدق است، «اللَّهُمَّ أَنْتَ الْقَائِلُ وَقَوْلُکَ حَقٌّ وَوَعْدُکَ صِدْقٌ »، خودت هم گفتی: «وَسْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ »، پس من هم آمدهام و فضلت را میخواهم. خودت هم فرمودی: خدا رحیم است و نسبت به بندگانش رحمت دارد، لذا به خاطر همین هم هست که فضلت را طلب میکنم.
,پروردگارا! ما را از فضل و کرمت، دور مگردان.
,منبع: فارس
,انتهای پیام/خ
]