ماجرای دستگیری آیت الله واعظ طبسی توسط ساواک قم
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛  به نقل از سایت خبری ثامن؛آیت الله عباس واعظ طبسی، در سوم تیرماه سال ۱۳۱۴ در مشهد و در خانواده‌ای مذهبی متولد شد. پدرش، غلامرضا واعظ طبسی از روحانیون تأثیرگذار زمان خود به شمار می‌آمد. آیت الله واعظ طبسی روز جمعه ۷ اسفند ۱۳۹۴ پس از شرکت در انتخابات، دچار عارضه مغزی و وقفه تنفسی شد و به سرعت به اورژانس بیمارستان امام رضا مشهد انتقال داده شد و سرانجام پس از یک هفته فرو رفتن در کمای عمیق، در ساعت ۲ بامداد روز جمعه چهاردهم اسفند ۱۳۹۴ در سن ۸۰ سالگی درگذشت. در پی درگذشت او، سه روز عزای عمومی در خراسان ها اعلام شد و تمام ادارات و مدارس مشهد شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ تعطیل شد.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, سایت خبری ثامن,

 

سابقه مبارزاتی آیت الله واعظ طبسی

 پس از 28 مرداد 1332 و آغاز دوره اختناق، مبارزه علیه رژیم شاه، شکل زیرزمینی و مخفیانه به خود گرفت و در سال 1335 این مبارزه علنی شد. متاسفانه در این سالها در مشهد نوعی تفکر پرهیز از درگیری با رژیم وجود داشت. گرایشی که تا سال ها بعد به دلیل ماهیت فکری برخی علمای مشهد ادامه داشت. این موضع گیری طبعاً بر کسانی که می خواستند راه مبارزه را ادامه دهند، فشار وارد می آورد و دشواری کار را دوچندان می کرد. آیت الله واعظ طبسی خود در خاطراتش، در باب فعالیت های سیاسی اش می گفت: "مبارزه علنی بنده و جمع دوستان تقریبا از سال ۱۳۳۵ شروع شد. در آن موقع برادرمان جناب آقای خامنه ا ی (مقام معظم رهبری) در مشهد تشریف نداشتند و شهید هاشمی نژاد هم در قم بودند. بنابراین در آن زمان من تنها بودم و خیلی سخت می گذشت، به جهت آن که در حوزه هم افکار خاص ضد مبارزه حاکم بود..."

 

آیت الله واعظ طبسی پس از تصویب رفراندوم شاه در سال 1341، به دنبال ایراد چند سخنرانی دستگیر و پس از چند روز به زندانی در تهران منتقل شد. این نوع برخورد از آن تاریخ به بعد 6 بار تکرار شد. اینگونه بود که فعالیتهای مبارزاتی آیت الله طبسی شدت گرفت. در سال 1341 بدنبال یک سخنرانی علیه رفراندوم محمدرضا پهلوی بار دیگر این روحانی انقلابی بازداشت شده، پس از آن به تهران رفته و در حضور امام (ره) از مظالم رژیم در 15 خرداد گفتند. آیت الله طبسی خاطره دیدار با حضرت امام خمینی (ره) و تبعات آن را اینگونه نقل می کند: "بعد از آنکه امام(قدس سره) از حصر آزاد شدند، قرار شد یک جمعی از حوزه علمیه مشهد برای عرض سلام و خیرمقدم خدمت ایشان بروند. بنده بودم، مرحوم آقای سیدحسن میردامادی نجف‌آبادی (از منسوبین آقا)، آقای سیدمحمود مجتهدی برادر آقای سیدعلی سیستانی مرجع تقلید و استاد بزرگوار ما، مرحوم آقای مدرس یزدی هم بودند. با قطار عازم این سفر شدیم. چند روزی شایع کردند که ما را دستگیر کرده‌اند. شایعات هم که می‌دانید مثل همین امروز کار خودش را می‌کند. آن کسانی هم که اقدام به انتشار شایعات می‌کنند هدفشان مقطعی است چون می‌دانند در درازمدت همه چیز روشن می‌شود. وقتی می‌رفتیم من توی قطار به آقای مدرس گفتم که احتمال می‌دهم در مراجعت از این سفر، بنده خدمت شما نباشم. ایشان با همان لهجه خراسانی خودشان گفتند چطور؟ گفتم قطعاً من را دستگیر می‌کنند. علت آن هم یکی بحث سابقه بود که آن را دنبال می‌کردند و دیگری مسایل جدیدی که اتفاق افتاد."

 آیت الله  واعظ طبسی خاطراتش از این دیدار را چنین پی می گیرد: "امام آمدند و صحبتهایی کردیم. بعد هم این طرف و آن طرف جلساتی داشتیم تا اینکه رفتیم تهران و یک شب منزل آقا سیداحمد فاطمی (عموی این آقای فاطمی قاری قرآن) بودیم. فردا هم با یک فولوکس به اتفاق آقایان آمدیم قم. قم هم که آمدیم، مستقیم رفتیم خدمت امام(قدس سره) که منتهی شد به آن سخنرانی... امام(قدس سره) خواستند که ما صحبت کنیم. من دستم را گرفته بودم به بالای آن چهارچوب پنجره‌های قدیمی منزل امام و... و جمعیت هم عجیب بود. نه اینکه به خاطر ما باشد، مرتب می‌آمدند و می‌رفتند. من در آن جلسه خطاب به حضرت امام(قدس سره) گفتم با توجه به اینکه جنابعالی روز ۱۵ خرداد بازداشت بودید، اگر اجازه بدهید من گزارش کوتاهی از آن روز بدهم که چه اتفاقاتی افتاد و مردم چه کردند. من وقتی گزارش می‌دادم امام(قدس سره) به شدت اشک می‌ریخت و بدن ایشان تکان می‌خورد. امامی که در شهادت آقامصطفی، آن فرزند ممتاز و برجسته‌اش اشک نریخت اما آنجا..."

دستگیری آیت الله  واعظ طبسی توسط ساواک قم از زبان خودش

 سخنرانی آیت الله واعظ طبسی در این روز نقش مهمی در فعالیت های بعدی او داشت. خودش ماجرا را اینطور ادامه می دهد: "بعد گفتم که ما آمده‌ایم برای عرض سلام و بیعت مجدد با جنابعالی و برای اینکه مراتب ایمان و اعتقاد خودم را به نهضتی که شما آغاز کردید نشان بدهم، می‌خواهم عرض کنم که بهره من از زندگی، تنها یک فرزند است که آماده‌ام این فرزند را هم در راه این انقلاب، تقدیم اسلام کنم. اینجا هم امام(قدس سره) خیلی اشک ریخت. صحبت من در آنجا حدود ۳۵ دقیقه طول کشید. از آنجا که آمدیم مشخص بود که تحت تعقیبیم. خیلی اصرار بود که برای سخنرانی به منزل آقای شریعتمدار، آقای نجفی و آقای گلپایگانی برویم اما من گفتم نه، من منحصراً برای امام(قدس سره) آمدم. آقای شریعتمدار و به خصوص مرحوم آقای نجفی یک حق استادی نسبت به مرحوم والد ما داشتند و بالاخره از ما هم انتظار داشتند. ایشان اظهار داشتند خوب است من یک سخنرانی هم آنجا داشته باشم که من عذرخواهی کردم.

 هنگام آماده شدن برای مراجعت، آقای مدرس گفتند نمی‌توانند با ماشین برگردند، بنابراین همان جمع تصمیم گرفتیم با قطار برگردیم. " روشن بود که این سخنرانی برای آیت الله جوان، هزینه در بر دارد. او در این باره توضیح می دهد: "در راه‌ آهن قم نشسته بودیم تا قطار آماده شود که متوجه شدیم وضع غیرعادی است. شعاع وسیعی از اطراف ما را خلوت کرده بودند و چند مأمور هم آنجا را محاصره کرده بودند. یکی از آنها جلو آمد و گفت، جناب آقای طبسی! لطفاً چند دقیقه‌ای تا اطلاعات شهربانی تشریف بیاورید. گفتم شهربانی یا ساواک؟ گفت پس خودتان می‌دانید! اداره اطلاعات آنجا هم ۵۰ قدم با ایستگاه راه‌آهن بیشتر فاصله نداشت. سرهنگ بدیعی رئیس ساواک قم بود. خود ایشان آمد پشت فرمان نشست و حدود سه چهار کیلومتر از قم بیرون رفتیم. این ماشین، ظاهراً ماشین شخصی بنام بدیعی بود. او یک راه انحرافی را در پیش گرفت و از جاده اصلی خارج شد. یک کیلومتر آن طرف‌تر یک ماشین لندرور آماده بود. ما را سوار لندرور کردند و بعد هم رفتیم طرف تهران. آنجا هم ما را به یکی از ادارات ساواک تهران تحویل دادند.

,

 

,

سابقه مبارزاتی آیت الله واعظ طبسی

,

 پس از 28 مرداد 1332 و آغاز دوره اختناق، مبارزه علیه رژیم شاه، شکل زیرزمینی و مخفیانه به خود گرفت و در سال 1335 این مبارزه علنی شد. متاسفانه در این سالها در مشهد نوعی تفکر پرهیز از درگیری با رژیم وجود داشت. گرایشی که تا سال ها بعد به دلیل ماهیت فکری برخی علمای مشهد ادامه داشت. این موضع گیری طبعاً بر کسانی که می خواستند راه مبارزه را ادامه دهند، فشار وارد می آورد و دشواری کار را دوچندان می کرد. آیت الله واعظ طبسی خود در خاطراتش، در باب فعالیت های سیاسی اش می گفت: "مبارزه علنی بنده و جمع دوستان تقریبا از سال ۱۳۳۵ شروع شد. در آن موقع برادرمان جناب آقای خامنه ا ی (مقام معظم رهبری) در مشهد تشریف نداشتند و شهید هاشمی نژاد هم در قم بودند. بنابراین در آن زمان من تنها بودم و خیلی سخت می گذشت، به جهت آن که در حوزه هم افکار خاص ضد مبارزه حاکم بود..."

,

 

,

آیت الله واعظ طبسی پس از تصویب رفراندوم شاه در سال 1341، به دنبال ایراد چند سخنرانی دستگیر و پس از چند روز به زندانی در تهران منتقل شد. این نوع برخورد از آن تاریخ به بعد 6 بار تکرار شد. اینگونه بود که فعالیتهای مبارزاتی آیت الله طبسی شدت گرفت. در سال 1341 بدنبال یک سخنرانی علیه رفراندوم محمدرضا پهلوی بار دیگر این روحانی انقلابی بازداشت شده، پس از آن به تهران رفته و در حضور امام (ره) از مظالم رژیم در 15 خرداد گفتند. آیت الله طبسی خاطره دیدار با حضرت امام خمینی (ره) و تبعات آن را اینگونه نقل می کند: "بعد از آنکه امام(قدس سره) از حصر آزاد شدند، قرار شد یک جمعی از حوزه علمیه مشهد برای عرض سلام و خیرمقدم خدمت ایشان بروند. بنده بودم، مرحوم آقای سیدحسن میردامادی نجف‌آبادی (از منسوبین آقا)، آقای سیدمحمود مجتهدی برادر آقای سیدعلی سیستانی مرجع تقلید و استاد بزرگوار ما، مرحوم آقای مدرس یزدی هم بودند. با قطار عازم این سفر شدیم. چند روزی شایع کردند که ما را دستگیر کرده‌اند. شایعات هم که می‌دانید مثل همین امروز کار خودش را می‌کند. آن کسانی هم که اقدام به انتشار شایعات می‌کنند هدفشان مقطعی است چون می‌دانند در درازمدت همه چیز روشن می‌شود. وقتی می‌رفتیم من توی قطار به آقای مدرس گفتم که احتمال می‌دهم در مراجعت از این سفر، بنده خدمت شما نباشم. ایشان با همان لهجه خراسانی خودشان گفتند چطور؟ گفتم قطعاً من را دستگیر می‌کنند. علت آن هم یکی بحث سابقه بود که آن را دنبال می‌کردند و دیگری مسایل جدیدی که اتفاق افتاد."

,

 آیت الله  واعظ طبسی خاطراتش از این دیدار را چنین پی می گیرد: "امام آمدند و صحبتهایی کردیم. بعد هم این طرف و آن طرف جلساتی داشتیم تا اینکه رفتیم تهران و یک شب منزل آقا سیداحمد فاطمی (عموی این آقای فاطمی قاری قرآن) بودیم. فردا هم با یک فولوکس به اتفاق آقایان آمدیم قم. قم هم که آمدیم، مستقیم رفتیم خدمت امام(قدس سره) که منتهی شد به آن سخنرانی... امام(قدس سره) خواستند که ما صحبت کنیم. من دستم را گرفته بودم به بالای آن چهارچوب پنجره‌های قدیمی منزل امام و... و جمعیت هم عجیب بود. نه اینکه به خاطر ما باشد، مرتب می‌آمدند و می‌رفتند. من در آن جلسه خطاب به حضرت امام(قدس سره) گفتم با توجه به اینکه جنابعالی روز ۱۵ خرداد بازداشت بودید، اگر اجازه بدهید من گزارش کوتاهی از آن روز بدهم که چه اتفاقاتی افتاد و مردم چه کردند. من وقتی گزارش می‌دادم امام(قدس سره) به شدت اشک می‌ریخت و بدن ایشان تکان می‌خورد. امامی که در شهادت آقامصطفی، آن فرزند ممتاز و برجسته‌اش اشک نریخت اما آنجا..."

,

, ,

دستگیری آیت الله  واعظ طبسی توسط ساواک قم از زبان خودش

,

 سخنرانی آیت الله واعظ طبسی در این روز نقش مهمی در فعالیت های بعدی او داشت. خودش ماجرا را اینطور ادامه می دهد: "بعد گفتم که ما آمده‌ایم برای عرض سلام و بیعت مجدد با جنابعالی و برای اینکه مراتب ایمان و اعتقاد خودم را به نهضتی که شما آغاز کردید نشان بدهم، می‌خواهم عرض کنم که بهره من از زندگی، تنها یک فرزند است که آماده‌ام این فرزند را هم در راه این انقلاب، تقدیم اسلام کنم. اینجا هم امام(قدس سره) خیلی اشک ریخت. صحبت من در آنجا حدود ۳۵ دقیقه طول کشید. از آنجا که آمدیم مشخص بود که تحت تعقیبیم. خیلی اصرار بود که برای سخنرانی به منزل آقای شریعتمدار، آقای نجفی و آقای گلپایگانی برویم اما من گفتم نه، من منحصراً برای امام(قدس سره) آمدم. آقای شریعتمدار و به خصوص مرحوم آقای نجفی یک حق استادی نسبت به مرحوم والد ما داشتند و بالاخره از ما هم انتظار داشتند. ایشان اظهار داشتند خوب است من یک سخنرانی هم آنجا داشته باشم که من عذرخواهی کردم.

,

 هنگام آماده شدن برای مراجعت، آقای مدرس گفتند نمی‌توانند با ماشین برگردند، بنابراین همان جمع تصمیم گرفتیم با قطار برگردیم. " روشن بود که این سخنرانی برای آیت الله جوان، هزینه در بر دارد. او در این باره توضیح می دهد: "در راه‌ آهن قم نشسته بودیم تا قطار آماده شود که متوجه شدیم وضع غیرعادی است. شعاع وسیعی از اطراف ما را خلوت کرده بودند و چند مأمور هم آنجا را محاصره کرده بودند. یکی از آنها جلو آمد و گفت، جناب آقای طبسی! لطفاً چند دقیقه‌ای تا اطلاعات شهربانی تشریف بیاورید. گفتم شهربانی یا ساواک؟ گفت پس خودتان می‌دانید! اداره اطلاعات آنجا هم ۵۰ قدم با ایستگاه راه‌آهن بیشتر فاصله نداشت. سرهنگ بدیعی رئیس ساواک قم بود. خود ایشان آمد پشت فرمان نشست و حدود سه چهار کیلومتر از قم بیرون رفتیم. این ماشین، ظاهراً ماشین شخصی بنام بدیعی بود. او یک راه انحرافی را در پیش گرفت و از جاده اصلی خارج شد. یک کیلومتر آن طرف‌تر یک ماشین لندرور آماده بود. ما را سوار لندرور کردند و بعد هم رفتیم طرف تهران. آنجا هم ما را به یکی از ادارات ساواک تهران تحویل دادند.

,

 

]
اداره اطلاعات آنجا هم ۵۰ قدم با ایستگاه راه‌آهن بیشتر فاصله نداشت. سرهنگ بدیعی رئیس ساواک قم بود. خود ایشان آمد پشت فرمان نشست و حدود سه چهار کیلومتر از قم بیرون رفتیم...