به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ کافه حقوق: حجتالاسلام والمسلمین «عبدالحسین مبشر» از علمای لرستان بود که در سپیده دم پنجم مهر ۱۳۶۰ سال در مقابل منزلش در محله قاضیآباد خرمآباد توسط منافقان به شهادت رسید.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, کافه حقوق,حجتالاسلام مبشر فرزند محمود در مردادماه سال ۱۳۲۵ در خانوادهای کشاورز و مذهبی در روستای سیاهپوش از توابع شهرستان الشتر دیده به جهان گشود. وی پس از سپری کردن تحصیلات دوره ابتدایی در الشتر برای ادامه تحصیلات به خرمآباد رفت و دوره دبیرستان را با موفقیت پشت سر گذاشت.
حجتالاسلام مبشر با تشویق و حمایت دایی بزرگوارش مرحوم حجتالاسلام «هادی فرجاللهی» به حوزه علمیه خرمآباد و سپس به قم رفت و دروس حوزوی را در این دو حوزه در محضر اساتیدی همچون «فرجالله عباسی»، آیات عظام «ابوالفضل موسوی تبریزی»، «فاضل لنکرانی، «جعفر سبحانی»، «سلطانی طباطبایی» و «سید حسین فاطمیقمی» گذراند.
وی در سال ۱۳۴۷ در رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران پذیرفته و در سال ۱۳۵۱ با اخذ درجه لیسانس از دانشگاه فارغالتحصیل شد و پس از فراغت از تحصیلات دانشگاه و تحصیل در درس خارج فقه و اصول به خرمآباد بازگشت و با علاقهای که به تدریس، پرورش و ارشاد جوانان داشت به تدریس در دبیرستانهای خرمآباد پرداخت.
حجتالاسلام مبشر در دوران مبارزه با رژیم ستمشاهی با راهنمایی و همفکری حجتالاسلام «سید عبدالکریم هاشمینژاد» و همکاری «سیدفخرالدین رحیمی»، کانون اسلامی جوانان خرمآباد را پایهگذاری کرد و در این سنگر به فعالیتهای تبلیغی و روشنگری علیه رژیم ستمشاهی پرداخت.
فعالیتهای مذهبی و سیاسی حجتالاسلام مبشر و ارتباط مؤثر وی با نسل جوان از چشم عمال رژیم طاغوت پنهان نماند و به همین سبب به دستور ساواک به بهبهان تبعید شد و طی مدتی که در آن شهر بود هیچگاه از ارشاد و پرورش جوانان و فعالیت و روشنگری علیه دستگاه پهلوی غافل نشد.
وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی نقش مؤثری در تشکیل و راهاندازی بسیج در استان لرستان ایفا کرد و با شروع جنگ تحمیلی سرپرستی بنیاد شهید لرستان را پذیرفت. دینداری، تقوای الهی، سعه صدر، بزرگ منشی و بزرگواری در برخورد با مخالفان، ساده زیستی و رعایت بیتالمال، پرهیز از تجمل، رقت قلب و لطافت روح، زهد و عبادت و نیایشهای شبانه پارهای از ویژگیها و ابعاد شخصیتی این شهید بزرگوار به شمار میرفت.
حجتالاسلام مبشر سرانجام در سن ۳۵ سالگی در سپیده دم پنجم مهر ۱۳۶۰ سال در مقابل منزلش در محله قاضیآباد خرمآباد توسط منافقان به شهادت رسید.
شهید عبدالحسین مبشر به روایت همسر
عبدالحسین آرزویم بود. وقتی به نماز می ایستاد و الله اکبر می گفت، مو به تنم سیخ می شد. حال عجیبی داشت و رنگ چهره اش تغییر می کرد. انگار دیگر توی این دنیا نبود. خودش بود و معشوق. همیشه از خدا می خواستم با کسی ازدواج کنم که از مقربان درگاهش باشد. با آمدن عبدالحسین به آرزویم رسیدم و پروردگار را شکر کردم.
تقوایی مثال زدنی
وضع مالی مناسبی نداشت اما حساسیت خاصی نسبت به حلال و حرام داشت. از لقمه شبهه ناک پرهیز می کرد و تقوایش مثال زدنی بود. به خودسازی و تربیت نفس اهمیت می داد. از فرصت هایش استفاده می کرد و با هوش بالایی که داشت، همزمان دروس حوزه و دانشگاه را با هم می خواند.
یک تخم مرغ هم کافی است!
می گفتم غذا چه دوست داری تا برایت آماده کنم؟ می گفت: بهترین کار این است که وقتی به خانه برگشتم بگویی فلان کتاب را خواندم؛ یک تخم مرغ هم آدم را سیر می کند و رفع نیاز جسم می شود، نیاز روح مهم تر است.
خانم من را حلال کن!
در خانه ما به روی همه باز بود. بیشتر روزها مهمان داشتیم. با اینکه بیشتر کارها را خودش انجام می داد اما دائم می گفت: خانم من را حلال کن! جنگ هم که شروع شد، خیلی از خانواده ها آواره شده بودند و از شهرهای دیگر به خرم آباد می آمدند. یک روز به خانه آمد و گفت: خانم اگر شما اجازه بدهی خانواده ای که سرپناه ندارند را به منزل بیاورم تا با ما زندگی کنند. من هم پذیرفتم و فرشی در آشپزخانه پهن نمودم و خودمان توی آشپزخانه زندگی می کردیم و آن خانواده در اتاق.
آقا داره میاد…
درد مردم دغدغه اش بود. تا کسی مشکلش حل نمی شد آرام نمی گرفت. از شدت این موضوع شب ها با قرص آرام بخش خوابش می برد. خدمتگزار خانواده شهدا بود و خودش را وقف آنها کرده بود. روزی که شهید شد، خانواده شهدا می گفتند: بچه هایمان یتیم شدند. وقتی می خواست برای سرکشی به محله ای برود، فرزندان شهید می آمدند سرکوچه می ایستادند و می گفتند: آقا داره میاد.
اگر به چیزی دل ببندی به دنیا وابسته می شوی
احساس مسئولیت عجیبی داشت. اگر کسی می خواست کارها را به تعویق بیندازند، اجازه نمی داد و تا آن کار انجام نمی شد دست برنمی داشت. حقوقی را که از بنیاد می گرفت خرج مستضعفان می کرد و اگر گاهی وسیله ای دکوری می خریدم با خنده می گفت: خانم اگر به چیزی دل ببندی به دنیا وابسته می شوی.
این آرامش گوارایت باد…
صبح روز پنجم مهرماه سال ۶۰ بود و عبدالحسین می خواست به محل کارش بنیاد شهید برود. شب گذشته را با راز و نیاز با پروردگار سپری کرده بود و انگار می دانست دیگر ماندنی نیست. چند روز قبل منافقان قصد ترورش را داشتند اما موفق نشده بودند. از خانه بیرون رفت و دوباره برگشت. رفتم جلوی در. گفت: نگاه کن دل و روده ماشینم را بیرون ریخته اند. ظاهرا می خواستند بمب بگذارند و موفق نشده اند. گفتم بگذار من بروم جلو ببینم چه خبر است. اجازه نداد. ماشینش را راه انداخت و رفت. در خانه را که بستم لحظاتی بعد صدای شلیک گلوله شنیدم. مردم بیرون ریختند و همسایه ها خبر شهادتش را برایم آوردند. پیکر غرق به خونش را که دیدم برای خودم ناراحت شدم اما برای او که لیاقت شهادت را داشت خوشحال بودم. آرام گفتم: عبدالحسین امشب راحت می خوابی، این آرامش گوارایت باد.
ماجرای شهید مبشر و یک دزد
دختر شهید حجتالاسلام عبدالحسین مبشر یکی از ویژگیهای اخلاقی این شهید والامقام را حفظ آبروی مردم دانست.
عاطفه مبشر تأکید بر حفظ آبروی مردم را از ویژگیهای اخلاقی شهید مبشر شهید شاخص کارمند استان لرستان عنوان کرد و گفت: فردی در تشریح وضعیت نابسمان زندگیاش در دوران نوجوانی به مادرم گفته بود: در آن برهه به دلیل وضع بد مالی خانواده مجبور به دزدی و تکدیگری بودم؛ با این حال زمانی که میخواستم پولهای یک مغازهدار را بدزدم به خاطر اینکه مغازهدار متوجه این موضوع شده بود از ترس پا به فرار گذاشتم و به یک مدرسه پناه بردم و در جمع دانشآموزان خودم را پنهان کردم. زمانی که مرد مغازهدار به همراه چند نفر پلیس برای دستگیریام به مدرسه آمدند، شهید مبشر متوجه موضوع میشد و از این رو او از مأموران زمان طاغوت میخواهد که به ازای پرداخت پول مرد مغازهدار، از دستگیری من صرفنظر کنند.
زمانی که مأموران از مدرسه رفتند شهید مبشر من را به کناری کشید و از من خواست هر موقع که کاری داشتم، نزد او بروم. با این حال از زمانی که با شهید مبشر آشنا شدم، مسیر زندگیام تغییر کرد و توانستم با تحصیل در دانشگاه موفق به اخذ مدرک کارشناسی ریاضی شوم و امروز به عنوان یک مسئول به مردم خدمت میکنم.
دختر شهید مبشر یادآور شد: پدرم نسبت به اموال بیتالمال و مشکلات معیشتی مردم حساسیت به خرج میداد و خدمت خالصانه به مردم از ویژگیهایش بود. به نحوی که از این کار لذت میبرد. سخاوتمند، مردمدار و ایثارگر بود و هیچگاه از کنار مشکلات مردم بیتفاوت عبور نمیکرد.
حجتالاسلام مبشر فرزند محمود در مردادماه سال ۱۳۲۵ در خانوادهای کشاورز و مذهبی در روستای سیاهپوش از توابع شهرستان الشتر دیده به جهان گشود. وی پس از سپری کردن تحصیلات دوره ابتدایی در الشتر برای ادامه تحصیلات به خرمآباد رفت و دوره دبیرستان را با موفقیت پشت سر گذاشت.
,
حجتالاسلام مبشر با تشویق و حمایت دایی بزرگوارش مرحوم حجتالاسلام «هادی فرجاللهی» به حوزه علمیه خرمآباد و سپس به قم رفت و دروس حوزوی را در این دو حوزه در محضر اساتیدی همچون «فرجالله عباسی»، آیات عظام «ابوالفضل موسوی تبریزی»، «فاضل لنکرانی، «جعفر سبحانی»، «سلطانی طباطبایی» و «سید حسین فاطمیقمی» گذراند.
,
,
وی در سال ۱۳۴۷ در رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران پذیرفته و در سال ۱۳۵۱ با اخذ درجه لیسانس از دانشگاه فارغالتحصیل شد و پس از فراغت از تحصیلات دانشگاه و تحصیل در درس خارج فقه و اصول به خرمآباد بازگشت و با علاقهای که به تدریس، پرورش و ارشاد جوانان داشت به تدریس در دبیرستانهای خرمآباد پرداخت.
,
حجتالاسلام مبشر در دوران مبارزه با رژیم ستمشاهی با راهنمایی و همفکری حجتالاسلام «سید عبدالکریم هاشمینژاد» و همکاری «سیدفخرالدین رحیمی»، کانون اسلامی جوانان خرمآباد را پایهگذاری کرد و در این سنگر به فعالیتهای تبلیغی و روشنگری علیه رژیم ستمشاهی پرداخت.
,
فعالیتهای مذهبی و سیاسی حجتالاسلام مبشر و ارتباط مؤثر وی با نسل جوان از چشم عمال رژیم طاغوت پنهان نماند و به همین سبب به دستور ساواک به بهبهان تبعید شد و طی مدتی که در آن شهر بود هیچگاه از ارشاد و پرورش جوانان و فعالیت و روشنگری علیه دستگاه پهلوی غافل نشد.
,
وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی نقش مؤثری در تشکیل و راهاندازی بسیج در استان لرستان ایفا کرد و با شروع جنگ تحمیلی سرپرستی بنیاد شهید لرستان را پذیرفت. دینداری، تقوای الهی، سعه صدر، بزرگ منشی و بزرگواری در برخورد با مخالفان، ساده زیستی و رعایت بیتالمال، پرهیز از تجمل، رقت قلب و لطافت روح، زهد و عبادت و نیایشهای شبانه پارهای از ویژگیها و ابعاد شخصیتی این شهید بزرگوار به شمار میرفت.
حجتالاسلام مبشر سرانجام در سن ۳۵ سالگی در سپیده دم پنجم مهر ۱۳۶۰ سال در مقابل منزلش در محله قاضیآباد خرمآباد توسط منافقان به شهادت رسید.
,
,
شهید عبدالحسین مبشر به روایت همسر
عبدالحسین آرزویم بود. وقتی به نماز می ایستاد و الله اکبر می گفت، مو به تنم سیخ می شد. حال عجیبی داشت و رنگ چهره اش تغییر می کرد. انگار دیگر توی این دنیا نبود. خودش بود و معشوق. همیشه از خدا می خواستم با کسی ازدواج کنم که از مقربان درگاهش باشد. با آمدن عبدالحسین به آرزویم رسیدم و پروردگار را شکر کردم.
,
,
تقوایی مثال زدنی
,وضع مالی مناسبی نداشت اما حساسیت خاصی نسبت به حلال و حرام داشت. از لقمه شبهه ناک پرهیز می کرد و تقوایش مثال زدنی بود. به خودسازی و تربیت نفس اهمیت می داد. از فرصت هایش استفاده می کرد و با هوش بالایی که داشت، همزمان دروس حوزه و دانشگاه را با هم می خواند.
,
یک تخم مرغ هم کافی است!
می گفتم غذا چه دوست داری تا برایت آماده کنم؟ می گفت: بهترین کار این است که وقتی به خانه برگشتم بگویی فلان کتاب را خواندم؛ یک تخم مرغ هم آدم را سیر می کند و رفع نیاز جسم می شود، نیاز روح مهم تر است.
,
خانم من را حلال کن!
در خانه ما به روی همه باز بود. بیشتر روزها مهمان داشتیم. با اینکه بیشتر کارها را خودش انجام می داد اما دائم می گفت: خانم من را حلال کن! جنگ هم که شروع شد، خیلی از خانواده ها آواره شده بودند و از شهرهای دیگر به خرم آباد می آمدند. یک روز به خانه آمد و گفت: خانم اگر شما اجازه بدهی خانواده ای که سرپناه ندارند را به منزل بیاورم تا با ما زندگی کنند. من هم پذیرفتم و فرشی در آشپزخانه پهن نمودم و خودمان توی آشپزخانه زندگی می کردیم و آن خانواده در اتاق.
,
آقا داره میاد…
درد مردم دغدغه اش بود. تا کسی مشکلش حل نمی شد آرام نمی گرفت. از شدت این موضوع شب ها با قرص آرام بخش خوابش می برد. خدمتگزار خانواده شهدا بود و خودش را وقف آنها کرده بود. روزی که شهید شد، خانواده شهدا می گفتند: بچه هایمان یتیم شدند. وقتی می خواست برای سرکشی به محله ای برود، فرزندان شهید می آمدند سرکوچه می ایستادند و می گفتند: آقا داره میاد.
,
اگر به چیزی دل ببندی به دنیا وابسته می شوی
احساس مسئولیت عجیبی داشت. اگر کسی می خواست کارها را به تعویق بیندازند، اجازه نمی داد و تا آن کار انجام نمی شد دست برنمی داشت. حقوقی را که از بنیاد می گرفت خرج مستضعفان می کرد و اگر گاهی وسیله ای دکوری می خریدم با خنده می گفت: خانم اگر به چیزی دل ببندی به دنیا وابسته می شوی.
,
این آرامش گوارایت باد…
صبح روز پنجم مهرماه سال ۶۰ بود و عبدالحسین می خواست به محل کارش بنیاد شهید برود. شب گذشته را با راز و نیاز با پروردگار سپری کرده بود و انگار می دانست دیگر ماندنی نیست. چند روز قبل منافقان قصد ترورش را داشتند اما موفق نشده بودند. از خانه بیرون رفت و دوباره برگشت. رفتم جلوی در. گفت: نگاه کن دل و روده ماشینم را بیرون ریخته اند. ظاهرا می خواستند بمب بگذارند و موفق نشده اند. گفتم بگذار من بروم جلو ببینم چه خبر است. اجازه نداد. ماشینش را راه انداخت و رفت. در خانه را که بستم لحظاتی بعد صدای شلیک گلوله شنیدم. مردم بیرون ریختند و همسایه ها خبر شهادتش را برایم آوردند. پیکر غرق به خونش را که دیدم برای خودم ناراحت شدم اما برای او که لیاقت شهادت را داشت خوشحال بودم. آرام گفتم: عبدالحسین امشب راحت می خوابی، این آرامش گوارایت باد.
,
ماجرای شهید مبشر و یک دزد
دختر شهید حجتالاسلام عبدالحسین مبشر یکی از ویژگیهای اخلاقی این شهید والامقام را حفظ آبروی مردم دانست.
عاطفه مبشر تأکید بر حفظ آبروی مردم را از ویژگیهای اخلاقی شهید مبشر شهید شاخص کارمند استان لرستان عنوان کرد و گفت: فردی در تشریح وضعیت نابسمان زندگیاش در دوران نوجوانی به مادرم گفته بود: در آن برهه به دلیل وضع بد مالی خانواده مجبور به دزدی و تکدیگری بودم؛ با این حال زمانی که میخواستم پولهای یک مغازهدار را بدزدم به خاطر اینکه مغازهدار متوجه این موضوع شده بود از ترس پا به فرار گذاشتم و به یک مدرسه پناه بردم و در جمع دانشآموزان خودم را پنهان کردم. زمانی که مرد مغازهدار به همراه چند نفر پلیس برای دستگیریام به مدرسه آمدند، شهید مبشر متوجه موضوع میشد و از این رو او از مأموران زمان طاغوت میخواهد که به ازای پرداخت پول مرد مغازهدار، از دستگیری من صرفنظر کنند.
,
,
زمانی که مأموران از مدرسه رفتند شهید مبشر من را به کناری کشید و از من خواست هر موقع که کاری داشتم، نزد او بروم. با این حال از زمانی که با شهید مبشر آشنا شدم، مسیر زندگیام تغییر کرد و توانستم با تحصیل در دانشگاه موفق به اخذ مدرک کارشناسی ریاضی شوم و امروز به عنوان یک مسئول به مردم خدمت میکنم.
دختر شهید مبشر یادآور شد: پدرم نسبت به اموال بیتالمال و مشکلات معیشتی مردم حساسیت به خرج میداد و خدمت خالصانه به مردم از ویژگیهایش بود. به نحوی که از این کار لذت میبرد. سخاوتمند، مردمدار و ایثارگر بود و هیچگاه از کنار مشکلات مردم بیتفاوت عبور نمیکرد.
,
,
]