حضور پررنگ مدافعان افغانستانی در حرم حضرت رقیه/ «فاطمیون» با لباس نظامی آمدند
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ برخی تازه اعزام شده‌ بودند و برخی هم به تازگی از میدان جنگ بر می گشتند. هر دو گروه خسته راه بودند و تعدادی از آنها تنها وقت داشتند تا لباسی عوض کنند، دوشی بگیرند و خود را به حرم حضرت رقیه(س) برسانند.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا,

امشب چهارمین شب محرم بود و بنا بر رسم قدیمی، روضه «محمد» و «عون» دو فرزندان حضرت زینب(س) خوانده می‌شود.

,

تعداد بچه های فیاطمیون بیشتر از شبهای قبل بود. خودم را میان آنها جا دادم تا از نزدیک عزاداری آنها را ببینم.

,

,

, ,

اکثرا با لباس نظامی آمده بودند، با پَچ هایی که روی بازوی آنها بود و نوشته شد بود «کلنا عباسک یا زینب».

, «کلنا عباسک یا زینب»,

برخی هم بر روی سینه شان «فاطمیون» داشتند و تعداد کمتری هم تی شرت سیاه پوشیده بودند که روی آنها عبارت فاطمیون با رنگ زرد نقش بسته بود.

,

سمت چپم مردی تقریبا 50 ساله با موهای جوگندمی و کلاهی بر سر که دوری آن عبارت «لبیک یا زینب» داشت و سمت راستم جوانی 23 ساله بود؛ با قد و ریشی کوتاه.

, «لبیک یا زینب» ,

پشت سر آنها هم تعداد دیگری از افغانستانی‌های مدافع حرم نشسته بودند.

,

جای ما نزدیک ضریح بود و در کنار ضریح هم تعدادی نشسته بودند و آرام آرام گریه می کردند. صدایشان مفهوم نبود ولی یکی از آنها را (که از بچه های فاطمیون بود) دیدم. موبایلش را روشن کرده بود و تصویری داشت با فرد دیگری آن طرف خط صحبت می کرد و به او نشان می‌داد که الان در کنار ضریح حضرت رقیه(س) است. چشمهایش از گریه باد کرده و چند ثانیه بعد، صفحه مویابلش را بوسید، آن را خاموش کرد و در جیبش گذاشت.

,

,

, ,

روضه که شروع شد. همه خودشان را جلو منبر رساندند تا در مرکز عزاداری باشند.

,

امشب حرم شلوغ بود و نزدیک به 100 نفر از حاضران همین بچه های فاطمیون بودند؛ بلند بلند گریه می کردند و هیچ کدامشان را ندیدم که چشمهایش خیس نباشد.

,

لباس های نظامی برخی -با طرح های دیجیتالی و لجنی- هنوز خاکی بود و احتمال می دادم که از منطقه نبرد برگشته باشند.

,

شبهای قبل دیده بودم که از خانواده شهدای افغانستانی تعدادی در مجلس روضه هستند و حتی شب قبل وقتی مداح برای صحنه سازی روضه حضرت رقیه(س)، دختر 3 ساله ای را بالای منبر آورد، دختر یک شهید افغانستانی بود.

,

اما امشب حضور مدافعان حرم افغانستانی بیشتر بود.

,

,

, ,

افغانستانی ها در صورتشان حیای خاصی دارند، خصوصا وقتی بعد از روضه با آنها دست می دادم و سلام و علیک می کردم بیشتر متوجه می‌شدم.

,

روضه که تمام شد منتظر بودم تا با کی از آنها صحبت کنم.

,

آخر مجلس وقتی غذای نذری هم تمام می شود، برخی برای گرفتن عکس یادگاری با ضریح می آیند و تنها ده دقیقه وقت دارد چون چراغها خاموش می شود و هم باید حرم را ترک کنند.

,

مدافعان حرم هم -چه ایرانی، چه افغانستانی و چه غیره- با اتوبوسهایشان می روند.

,

وقت زیادی نبود.

,

چند نفر از فاطمیون داشتند عکس یادگاری می‌گرفتند. جلو رفتم و با یکی از آنها سلام و علیکی کردم.

,

اسمش مصطفی بود. 24 ساله با لباس نظامی لجنی.

,

خانواده اش افغانستان هستند و خود او چند سال است که در ایران زندگی می‌کند.

,

می گفت قبل از آمدن به سوریه، نجار بوده ولی وقتی برای اعزام، اعلام نیاز شده کار را رها کرده، ثبت نام کرده و به سوریه آمده است.

,

این سومین اعزام او بود و با هر اعزام هم حدودا دو ماه در سوریه می ماند.

,

از او درباره حرف‌هایی که راجع به مدافعان افغانستانی حرم می‌زنند سوال کردم. همه را شنیده بود.

,

وقتی نظرش را پرسیدم، خندید و گفت: چه باید بگم؟

,

گفتم می گویند شما در ازای آمدن به سوریه امکان اقامت در ایران می گیرید. جواب داد: من الان هم در ایران مقیم هستم. هم کار دارم و هم درآمد.

,

بیشتر که پرسیدم، گفت بهتر است حرفی نزنیم چون آن کسی که باید بداند، خبر دارد.

,

سوال کردم اگر تصمیم بگیری -به هر دلیلی- دیگر به سوریه نیایی، کسی تو را مجبور خواهد کرد؟ گفت من الان هم با اصرار آمده ام چون افراد زیادی در نوبت هستند و می خواهند به سوریه بیایند.

,

,

, ,

مصطفی 3 خواهر و 2 برادر دارد و خودش فرزند سوم خانواده است.

,

صحبتمان طولانی شده بود و او عجله داشت تا به اتوبوس برسد. تا دم در خروجی حرم با هم رفتیم. حتی وقتی تعارف کردم که با هم چای بخوریم گفت وقت نیست.

,

آخرین سوالم را از مصطفی پرسیدم: «به کجا اعزام می‌شوید؟» جواب دیپلماتیکی داد و گفت: جبهه اصلی در حلب است.

,

خواستم سوال کنم از اسارت، مجروحیت و مرگ نمی‌ترسی؟ به نظرم سوال بیجایی آمد. کسی که 3 بار اعزام شده و با اصرار آمده است، از چه چیزی می‌ترسد؟

,

 

,

 

,

 

,

 

,

 

,

 

,

 

,

 

,

منبع:فارس

]
موبایلش را روشن کرده بود و تصویری داشت با فرد دیگری آن طرف خط صحبت می کرد و به او نشان می‌داد که الان در کنار ضریح حضرت رقیه(س) است.