به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج دانشجویی؛ آیت الله مصباح یزدی رئیس موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره) در دیدار با خانواده شهید محمد امین کریمیان اظهار داشت: وظیفه من این بود که اگر میتوانستم جامه احرام پوشیده و با پای برهنه در مراسمهای این شهید شرکت میکردم و به شما عرض ادب میکردم.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, به نقل از پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج دانشجویی؛ ,روحانی شهید محمدامین کریمیان پنجمین شهید مدافع حرم شهرستان بابلسر است که در 27 خرداد ماه امسال در حلب سوریه بر اثر اصابت دو گلوله به پا و سینه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
در حالی که 15 روز از خبر شهادت این شهید بزرگوار میگذرد اما تنها سه روز است که خبر شهادت شهید محمدامین کریمیان تأیید شده است.
در این باره گفتوگویی داشتیم با پدر، مادر و خواهر این شهید که در ادامه از نظرتان میگذرد.
* محمدامین؛ از کودکی تا بزرگسالی
مادر شهید کریمیان میگوید: رقیه تیرگر هستم متولد 1341، همسر سردار شهید پرویز ملائیان که بعد از شهادت همسرم با حاج ولیالله کریمیان که فردی متدین و از یک خانواده انقلابی بودند، ازدواج کردم.
من چهار فرزند به نامهای علی، زینب، محمدامین و فاطمهزهرا دارم که محمدامین فرزند سوم من بود.
محمدامین وقتی پنجساله بود به کلاس قرآن میرفت و به حفظ قرآن میپرداخت، از دوم ابتدایی به اعتکاف میرفت و در سوم ابتدایی موفق به حفظ سه جزء قرآن کریم و تجوید آن شد.
همیشه در حال خواندن نماز و قرآن بود و در نماز جمعه نیز شرکت میکرد و مکبر نماز جمعه بود.
وقتی که محمدامین به سوم راهنمایی رفت یک بار نزدم آمد و گفت مامان میخواهم در حوزه ثبت نام کنم، من به او گفتم من راضی نیستم دوست دارم تو درس بخوانی و بعد از دیپلم وارد حوزه شوی اما محمدامین همچنان اصرار میکرد.
وقتی دیدم دست از اصرار خود نمیکشد به او گفتم تنها در صورتی به تو اجازه میدهم که در حوزه قم پذیرفته شوی، او نیز با معدل بسیار بالا در قم پذیرفته شد و وارد حوزه قم شد.
پسرم از کودکی فردی مخلص، با ایمان و مطیع امر ولی فقیه بود و هر چه حضرت آقا میفرمودند با دل و جان اطاعت میکرد، محمدامین دانشجوی ترم 6 فلسفه و مسلط به دو زبان انگلیسی و عربی بود و به مدت دو سال نیز در کلاس نقد و بررسی فیلم شرکت کرده بود و اخیراً که حضرت آقا در یکی از سخنرانیهای خود فرمودند جای افرادی مثل شهید آوینی در کشور خالی است و نیاز است جوانان ما راهش را ادامه دهند، محمدامین تصمیم گرفت دوره ارشد خود را در رشته فیلمسازی ادامه دهد و حتی برای این کار یک دوربین فیلمبرداری سفارش داد که چند روز بعد از شهادتش به دست ما رسید.
* نحوه اطلاع از خبر شهادت
محمد امین پسر فهمیدهای بود، همیشه آرزو داشت شهید شود و به من همیشه میگفت مامان دعا کن شهید شوم؛ یکی از کارهای همیشگی او خواندن وصیتنامه و کتاب شهدا بود، هر وقت به او نگاه میکردم ته دلم میلرزید، چون احساس میکردم او دیر یا زود شهید میشود.
این اولینبار نبود که محمدامین به سوریه رفت، ماه رمضان و زمستان سال قبل و بهار امسال به سوریه رفته بود و اینبار که میخواست به سوریه برود به او گفتم: «بمان». اما او گفت: «حرمین شرفین در خطر است، دشمنان حرامی به حضرت زینب (س) رحم نمیکنند، مامان! عمه سادات در خطر است، چگونه از رفتن من ممانعت میکنی، آیا یادت رفت روز عاشورا برخی با همین حرفها امام حسین (ع) را تنها گذاشتند».
محمدامین با گفتن این حرفها مرا قانع کرد که به سوریه برود، 15 روز از رفتنش به سوریه میگذشت که عموی فرزندم به اتفاق همسرش به منزل ما آمدند و دقیقاً ساعت 10:30 دقیقه شب بود که حاج قدرت از من و همسرم پرسید: «از محمدامین خبری داری؟» من در جوابش گفتم: «بله چند روز قبل که تلفنی با او صحبت میکردم به من گفت حالم خیلی خوب است، ناراحت نباشید». داشتم به سخنانم ادامه میدادم که دیدم عموی محمدامین شروع کرد به اشک ریختن؛ از او پرسیدم: «چه شد آیا محمدامینم شهید شد؟» دیدم حاجقدرت با بغض و گریه میگوید: «بله، محمدامین شهید شد».
وقتی این خبر را شنیدم نمیتوانستم گریه کنم، نمیدانستم چگونه جای خالی محمدامین را پر کنم، چون او پسری بسیار مهربان و دوستداشتنی بود، نمیتوانستم باور کنم که او شهید شد، بعد از گذشت چند روز بهیاد روزهایی افتادم که محمدامین از من التماس میکرد: «مامان! دعا کن من شهید شوم». از اینکه میدیدم پسرم به آرزوی خود رسید خدا را شکر کردم و با خود گفتم مگر یک مادر جز اینکه فرزندش به آرزوی خود برسد خواسته دیگری دارد.
* زندگی و نحوه شهادت از زبان پدر
پدر شهید کریمیان بیان میکند: ولیالله کریمیان هستم پدر شهید محمدامین کریمیان، پسرم از زمان کودکی علاقه خاصی به عبادت و راز و نیاز با خدا داشت، هر وقت میخواستم به مسجد بروم میگفت بابا من هم میخواهم بیایم و همواره با من بود.
محمدامین پسر دوستداشتنی بود، هر جا میرفت همه عاشقش میشدند، بهگونهای بود که تمام گروهها از هر طیفی با او دوست بودند و اصلاً سختگیری نمیکرد.
محمدامین همیشه با لبخند و احترام با همه برخورد میکرد، او که مبلغ دین اسلام بود به نقاط مختلفی از داخل و خارج کشور برای تبلیغ رفت و دوستان زیادی داشت، اصلاً در بیان مسائل دینی سختگیری نمیکرد و بهگونهای با دیگران سخن میگفت که آنها احساس نکنند او دارد چیزی را به آنها تحمیل میکند و همین راه موفقیتش بود، محمدامین عاشق شهادت بود و بیشتر ایام خود را با مطالعه زندگینامه شهدا میگذراند.
اما در مورد شهادتش باید بگویم همانگونه که همسرم گفت ما از طریق برادرم مطلع شدیم محمدامین به شهادت رسید، من معتقدم تلاش و مجاهدت محمدامین نتیجه داد و او را به آرزوی دیرینه خود که شهادت بود رساند.
محمدامین لایق شهادت بود، بهگونهای زندگی کرد که شهادت نصیبش شد و امیدوارم که خدا این قربانی را از من بپذیرد و من بهخاطر داشتن چنین فرزندی خدا را شکر میکنم.
تاکنون پیکر فرزند عزیزم به خانه برنگشت و نمیدانیم تکفیریهای ملعون چه بر سر پیکر وی آوردند اما وقتی به من گفتند میخواهیم پیکر محمدامین را تحویل بگیریم، ممانعت کردم و گفتم راضی نیستم بهخاطر فرزندم به آنها پول دهید تا با این پول دشمن به تقویت نیروی خود بپردازد.
پسرم با خدا معامله کرد، اگر جسمش اینجا باشد یا آنجا زیاد مهم نیست، مهم آن است که خدا این شهادت را بپذیرد، همانگونه که قبل از شهادت فرزندم پای انقلاب، نظام و اهدافش ایستاده بودیم الان هم ایستادهایم و تا آخرین لحظه از کشور دفاع میکنیم و آماده و گوش به فرمان رهبر هستیم و با کوچکترین اشاره رهبر با جان و دل از کشور دفاع میکنیم و همچنین امیدوارم این مسؤولیتی که پسرم به دوش ما گذاشت بتوانیم از عهده آن برآئیم.
* سخن پایانی
در اینجا لازم میدانم از مردم مهربان و انقلابی شهرستان بابلسر و بخش بهنمیر تقدیر و تشکر کنم که از زمان شنیدن خبر شهادت لحظهای ما را تنها نگذاشتند و از همه ملت ایران خواهش میکنم ادامهدهنده راه شهدا باشند و اجازه ندهند پرچم شهدا به زمین بیفتد و خون آنها پایمال شود و همواره گوش به فرمان رهبر باشند.
* خواهر شهید از برادر و بهترین دوستش میگوید
خواهر شهید کریمیان اظهار میکند: فاطمه زهرا کریمیان هستم خواهر شهید محمدامین کریمیان متولد 1375 فرزند آخر خانواده هستم.
محمدامین تنها دو سال از من بزرگتر بود و این باعث شد ما با هم بسیار صمیمی باشیم و این صمیمیت به حدی بود که این اواخر هم با هم در قم درس میخواندیم.
محمدامین اهل مادیات نبود با آنکه تفاوت سنی بین ما کم بود اما او همیشه مرا راهنمایی و کمک میکرد و من و او مثل دو دوست صمیمی بودیم.
محمدامین روزهای آخر قبل از رفتنش به سوریه حس و حال عجیبی داشت، بسیار خوشحال بود، انگار میدانست قرار است شهید شود، یادم است وقت رفتن از تمام اقوام و فامیل خداحافظی کرد و به مزار شهدا رفت و با آنها نیز وداع کرد.
میدانستم محمدامین شهید میشود خبر شهادتش را زمانی فهمیدم که در مسافرت بودم، هنگام غروب بود که دوستانم با من تماس گرفتند و از من پرسیدند آیا محمدامین در سوریه است در حالی که بهخاطر مسائل امنیتی ما به کسی نگفتیم محمدامین به سوریه رفت و همه فکر میکردند او برای تبلیغ در لبنان است.
از طرفی نیز دخترعمویم و همسرش که با من در سفر بودند، گفتند همین الان باید برگردیم از آنجا هم شک کردم که نکند محمدامین شهید شده باشد، هنگام برگشت موقع سحر بود که یکی از دوستانم تماس گرفت و گفت محمدامین کریمیان برادرت است گفتم بله، گفتم چه شد، گفت زنگ زدم حالش را بپرسم در آنجا تقریباً فهمیدم و از دخترعمویم پرسیدم محمدامین چیزیش شد و جالب بود که غروب من و دخترعمویم در مورد شهادت محمدامین صحبت میکردیم و دخترعمویم در پاسخ به من گفت غروب در مورد چه موضوعی حرف میزدیم و من پرسیدم پس محمدامین شهید شد، گفت بله، آنجا بود که فهمیدم.
بعد از اینکه خبر شهادت را شنیدم غم عجیبی قلبم را فرا گرفت با خود گفتم حالا دیگر بدون محمدامین چهکار کنم اما وقتی بهیاد میآوردم که چگونه با چهرهای دلنشین و مهربان با التماس از ما میخواست که دعا کنیم تا شهید شود دیگر سکوت کردم و خوشحال شدم از اینکه برادرم به آرزویش رسید، هر چند دوری و بدون محمدامین زندگی کردن بسیار دشوار است اما با خاطراتش زندگی خواهیم کرد و ادامهدهنده راه او خواهیم بود.
به گزارش فارس، حجت الاسلام محمدامین کریمیان متولد یکم مهر ماه 1373 شهرستان بابلسر و بخش بهنمیر است که در 27 خرداد ماه 1395 در سن 22 سالگی در منطقه حلب سوریه برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) و تبلیغ دین مبین اسلام به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
شهید مدافع حرم حجتالاسلام محمدامین کریمیان در بخشی از وصیتنامهای که در اختیار خانوادهاش قرار داد خطاب به مردم ایران گفت: من از این دنیا با همه زیباییهایش میروم و همه آرزوهایم را رها میکنم اما به ولایت و حقانیت علی ابن ابی طالب (ع) و خداوندی خدا یقهتان را میگیرم اگر خامنهای را تنها بگذارید، خواهش آخر من این است که سلام مرا به امام خامنهای برسانید و بگویید اگر دوباره زنده شوم از تکه تکه شدن در راه تو ابایی ندارم.
روحانی شهید محمدامین کریمیان پنجمین شهید مدافع حرم شهرستان بابلسر است که در 27 خرداد ماه امسال در حلب سوریه بر اثر اصابت دو گلوله به پا و سینه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
در حالی که 15 روز از خبر شهادت این شهید بزرگوار میگذرد اما تنها سه روز است که خبر شهادت شهید محمدامین کریمیان تأیید شده است.
در این باره گفتوگویی داشتیم با پدر، مادر و خواهر این شهید که در ادامه از نظرتان میگذرد.
* محمدامین؛ از کودکی تا بزرگسالی
مادر شهید کریمیان میگوید: رقیه تیرگر هستم متولد 1341، همسر سردار شهید پرویز ملائیان که بعد از شهادت همسرم با حاج ولیالله کریمیان که فردی متدین و از یک خانواده انقلابی بودند، ازدواج کردم.
من چهار فرزند به نامهای علی، زینب، محمدامین و فاطمهزهرا دارم که محمدامین فرزند سوم من بود.
محمدامین وقتی پنجساله بود به کلاس قرآن میرفت و به حفظ قرآن میپرداخت، از دوم ابتدایی به اعتکاف میرفت و در سوم ابتدایی موفق به حفظ سه جزء قرآن کریم و تجوید آن شد.
همیشه در حال خواندن نماز و قرآن بود و در نماز جمعه نیز شرکت میکرد و مکبر نماز جمعه بود.
وقتی که محمدامین به سوم راهنمایی رفت یک بار نزدم آمد و گفت مامان میخواهم در حوزه ثبت نام کنم، من به او گفتم من راضی نیستم دوست دارم تو درس بخوانی و بعد از دیپلم وارد حوزه شوی اما محمدامین همچنان اصرار میکرد.
وقتی دیدم دست از اصرار خود نمیکشد به او گفتم تنها در صورتی به تو اجازه میدهم که در حوزه قم پذیرفته شوی، او نیز با معدل بسیار بالا در قم پذیرفته شد و وارد حوزه قم شد.
پسرم از کودکی فردی مخلص، با ایمان و مطیع امر ولی فقیه بود و هر چه حضرت آقا میفرمودند با دل و جان اطاعت میکرد، محمدامین دانشجوی ترم 6 فلسفه و مسلط به دو زبان انگلیسی و عربی بود و به مدت دو سال نیز در کلاس نقد و بررسی فیلم شرکت کرده بود و اخیراً که حضرت آقا در یکی از سخنرانیهای خود فرمودند جای افرادی مثل شهید آوینی در کشور خالی است و نیاز است جوانان ما راهش را ادامه دهند، محمدامین تصمیم گرفت دوره ارشد خود را در رشته فیلمسازی ادامه دهد و حتی برای این کار یک دوربین فیلمبرداری سفارش داد که چند روز بعد از شهادتش به دست ما رسید.
* نحوه اطلاع از خبر شهادت
محمد امین پسر فهمیدهای بود، همیشه آرزو داشت شهید شود و به من همیشه میگفت مامان دعا کن شهید شوم؛ یکی از کارهای همیشگی او خواندن وصیتنامه و کتاب شهدا بود، هر وقت به او نگاه میکردم ته دلم میلرزید، چون احساس میکردم او دیر یا زود شهید میشود.
این اولینبار نبود که محمدامین به سوریه رفت، ماه رمضان و زمستان سال قبل و بهار امسال به سوریه رفته بود و اینبار که میخواست به سوریه برود به او گفتم: «بمان». اما او گفت: «حرمین شرفین در خطر است، دشمنان حرامی به حضرت زینب (س) رحم نمیکنند، مامان! عمه سادات در خطر است، چگونه از رفتن من ممانعت میکنی، آیا یادت رفت روز عاشورا برخی با همین حرفها امام حسین (ع) را تنها گذاشتند».
محمدامین با گفتن این حرفها مرا قانع کرد که به سوریه برود، 15 روز از رفتنش به سوریه میگذشت که عموی فرزندم به اتفاق همسرش به منزل ما آمدند و دقیقاً ساعت 10:30 دقیقه شب بود که حاج قدرت از من و همسرم پرسید: «از محمدامین خبری داری؟» من در جوابش گفتم: «بله چند روز قبل که تلفنی با او صحبت میکردم به من گفت حالم خیلی خوب است، ناراحت نباشید». داشتم به سخنانم ادامه میدادم که دیدم عموی محمدامین شروع کرد به اشک ریختن؛ از او پرسیدم: «چه شد آیا محمدامینم شهید شد؟» دیدم حاجقدرت با بغض و گریه میگوید: «بله، محمدامین شهید شد».
وقتی این خبر را شنیدم نمیتوانستم گریه کنم، نمیدانستم چگونه جای خالی محمدامین را پر کنم، چون او پسری بسیار مهربان و دوستداشتنی بود، نمیتوانستم باور کنم که او شهید شد، بعد از گذشت چند روز بهیاد روزهایی افتادم که محمدامین از من التماس میکرد: «مامان! دعا کن من شهید شوم». از اینکه میدیدم پسرم به آرزوی خود رسید خدا را شکر کردم و با خود گفتم مگر یک مادر جز اینکه فرزندش به آرزوی خود برسد خواسته دیگری دارد.
* زندگی و نحوه شهادت از زبان پدر
پدر شهید کریمیان بیان میکند: ولیالله کریمیان هستم پدر شهید محمدامین کریمیان، پسرم از زمان کودکی علاقه خاصی به عبادت و راز و نیاز با خدا داشت، هر وقت میخواستم به مسجد بروم میگفت بابا من هم میخواهم بیایم و همواره با من بود.
محمدامین پسر دوستداشتنی بود، هر جا میرفت همه عاشقش میشدند، بهگونهای بود که تمام گروهها از هر طیفی با او دوست بودند و اصلاً سختگیری نمیکرد.
محمدامین همیشه با لبخند و احترام با همه برخورد میکرد، او که مبلغ دین اسلام بود به نقاط مختلفی از داخل و خارج کشور برای تبلیغ رفت و دوستان زیادی داشت، اصلاً در بیان مسائل دینی سختگیری نمیکرد و بهگونهای با دیگران سخن میگفت که آنها احساس نکنند او دارد چیزی را به آنها تحمیل میکند و همین راه موفقیتش بود، محمدامین عاشق شهادت بود و بیشتر ایام خود را با مطالعه زندگینامه شهدا میگذراند.
اما در مورد شهادتش باید بگویم همانگونه که همسرم گفت ما از طریق برادرم مطلع شدیم محمدامین به شهادت رسید، من معتقدم تلاش و مجاهدت محمدامین نتیجه داد و او را به آرزوی دیرینه خود که شهادت بود رساند.
محمدامین لایق شهادت بود، بهگونهای زندگی کرد که شهادت نصیبش شد و امیدوارم که خدا این قربانی را از من بپذیرد و من بهخاطر داشتن چنین فرزندی خدا را شکر میکنم.
تاکنون پیکر فرزند عزیزم به خانه برنگشت و نمیدانیم تکفیریهای ملعون چه بر سر پیکر وی آوردند اما وقتی به من گفتند میخواهیم پیکر محمدامین را تحویل بگیریم، ممانعت کردم و گفتم راضی نیستم بهخاطر فرزندم به آنها پول دهید تا با این پول دشمن به تقویت نیروی خود بپردازد.
پسرم با خدا معامله کرد، اگر جسمش اینجا باشد یا آنجا زیاد مهم نیست، مهم آن است که خدا این شهادت را بپذیرد، همانگونه که قبل از شهادت فرزندم پای انقلاب، نظام و اهدافش ایستاده بودیم الان هم ایستادهایم و تا آخرین لحظه از کشور دفاع میکنیم و آماده و گوش به فرمان رهبر هستیم و با کوچکترین اشاره رهبر با جان و دل از کشور دفاع میکنیم و همچنین امیدوارم این مسؤولیتی که پسرم به دوش ما گذاشت بتوانیم از عهده آن برآئیم.
* سخن پایانی
در اینجا لازم میدانم از مردم مهربان و انقلابی شهرستان بابلسر و بخش بهنمیر تقدیر و تشکر کنم که از زمان شنیدن خبر شهادت لحظهای ما را تنها نگذاشتند و از همه ملت ایران خواهش میکنم ادامهدهنده راه شهدا باشند و اجازه ندهند پرچم شهدا به زمین بیفتد و خون آنها پایمال شود و همواره گوش به فرمان رهبر باشند.
* خواهر شهید از برادر و بهترین دوستش میگوید
خواهر شهید کریمیان اظهار میکند: فاطمه زهرا کریمیان هستم خواهر شهید محمدامین کریمیان متولد 1375 فرزند آخر خانواده هستم.
محمدامین تنها دو سال از من بزرگتر بود و این باعث شد ما با هم بسیار صمیمی باشیم و این صمیمیت به حدی بود که این اواخر هم با هم در قم درس میخواندیم.
محمدامین اهل مادیات نبود با آنکه تفاوت سنی بین ما کم بود اما او همیشه مرا راهنمایی و کمک میکرد و من و او مثل دو دوست صمیمی بودیم.
محمدامین روزهای آخر قبل از رفتنش به سوریه حس و حال عجیبی داشت، بسیار خوشحال بود، انگار میدانست قرار است شهید شود، یادم است وقت رفتن از تمام اقوام و فامیل خداحافظی کرد و به مزار شهدا رفت و با آنها نیز وداع کرد.
میدانستم محمدامین شهید میشود خبر شهادتش را زمانی فهمیدم که در مسافرت بودم، هنگام غروب بود که دوستانم با من تماس گرفتند و از من پرسیدند آیا محمدامین در سوریه است در حالی که بهخاطر مسائل امنیتی ما به کسی نگفتیم محمدامین به سوریه رفت و همه فکر میکردند او برای تبلیغ در لبنان است.
از طرفی نیز دخترعمویم و همسرش که با من در سفر بودند، گفتند همین الان باید برگردیم از آنجا هم شک کردم که نکند محمدامین شهید شده باشد، هنگام برگشت موقع سحر بود که یکی از دوستانم تماس گرفت و گفت محمدامین کریمیان برادرت است گفتم بله، گفتم چه شد، گفت زنگ زدم حالش را بپرسم در آنجا تقریباً فهمیدم و از دخترعمویم پرسیدم محمدامین چیزیش شد و جالب بود که غروب من و دخترعمویم در مورد شهادت محمدامین صحبت میکردیم و دخترعمویم در پاسخ به من گفت غروب در مورد چه موضوعی حرف میزدیم و من پرسیدم پس محمدامین شهید شد، گفت بله، آنجا بود که فهمیدم.
بعد از اینکه خبر شهادت را شنیدم غم عجیبی قلبم را فرا گرفت با خود گفتم حالا دیگر بدون محمدامین چهکار کنم اما وقتی بهیاد میآوردم که چگونه با چهرهای دلنشین و مهربان با التماس از ما میخواست که دعا کنیم تا شهید شود دیگر سکوت کردم و خوشحال شدم از اینکه برادرم به آرزویش رسید، هر چند دوری و بدون محمدامین زندگی کردن بسیار دشوار است اما با خاطراتش زندگی خواهیم کرد و ادامهدهنده راه او خواهیم بود.
به گزارش فارس، حجت الاسلام محمدامین کریمیان متولد یکم مهر ماه 1373 شهرستان بابلسر و بخش بهنمیر است که در 27 خرداد ماه 1395 در سن 22 سالگی در منطقه حلب سوریه برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) و تبلیغ دین مبین اسلام به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
شهید مدافع حرم حجتالاسلام محمدامین کریمیان در بخشی از وصیتنامهای که در اختیار خانوادهاش قرار داد خطاب به مردم ایران گفت: من از این دنیا با همه زیباییهایش میروم و همه آرزوهایم را رها میکنم اما به ولایت و حقانیت علی ابن ابی طالب (ع) و خداوندی خدا یقهتان را میگیرم اگر خامنهای را تنها بگذارید، خواهش آخر من این است که سلام مرا به امام خامنهای برسانید و بگویید اگر دوباره زنده شوم از تکه تکه شدن در راه تو ابایی ندارم.
روحانی شهید محمدامین کریمیان پنجمین شهید مدافع حرم شهرستان بابلسر است که در 27 خرداد ماه امسال در حلب سوریه بر اثر اصابت دو گلوله به پا و سینه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
, روحانی شهید محمدامین کریمیان پنجمین شهید مدافع حرم شهرستان بابلسر است که در 27 خرداد ماه امسال در حلب سوریه بر اثر اصابت دو گلوله به پا و سینه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.,
, ,
در حالی که 15 روز از خبر شهادت این شهید بزرگوار میگذرد اما تنها سه روز است که خبر شهادت شهید محمدامین کریمیان تأیید شده است.
, در حالی که 15 روز از خبر شهادت این شهید بزرگوار میگذرد اما تنها سه روز است که خبر شهادت شهید محمدامین کریمیان تأیید شده است.,در این باره گفتوگویی داشتیم با پدر، مادر و خواهر این شهید که در ادامه از نظرتان میگذرد.
, در این باره گفتوگویی داشتیم با پدر، مادر و خواهر این شهید که در ادامه از نظرتان میگذرد.,* محمدامین؛ از کودکی تا بزرگسالی
, * محمدامین؛ از کودکی تا بزرگسالی, * محمدامین؛ از کودکی تا بزرگسالی, * محمدامین؛ از کودکی تا بزرگسالی,مادر شهید کریمیان میگوید: رقیه تیرگر هستم متولد 1341، همسر سردار شهید پرویز ملائیان که بعد از شهادت همسرم با حاج ولیالله کریمیان که فردی متدین و از یک خانواده انقلابی بودند، ازدواج کردم.
, مادر شهید کریمیان میگوید: رقیه تیرگر هستم متولد 1341، همسر سردار شهید پرویز ملائیان که بعد از شهادت همسرم با حاج ولیالله کریمیان که فردی متدین و از یک خانواده انقلابی بودند، ازدواج کردم.,من چهار فرزند به نامهای علی، زینب، محمدامین و فاطمهزهرا دارم که محمدامین فرزند سوم من بود.
, من چهار فرزند به نامهای علی، زینب، محمدامین و فاطمهزهرا دارم که محمدامین فرزند سوم من بود.,محمدامین وقتی پنجساله بود به کلاس قرآن میرفت و به حفظ قرآن میپرداخت، از دوم ابتدایی به اعتکاف میرفت و در سوم ابتدایی موفق به حفظ سه جزء قرآن کریم و تجوید آن شد.
, محمدامین وقتی پنجساله بود به کلاس قرآن میرفت و به حفظ قرآن میپرداخت، از دوم ابتدایی به اعتکاف میرفت و در سوم ابتدایی موفق به حفظ سه جزء قرآن کریم و تجوید آن شد.,همیشه در حال خواندن نماز و قرآن بود و در نماز جمعه نیز شرکت میکرد و مکبر نماز جمعه بود.
, همیشه در حال خواندن نماز و قرآن بود و در نماز جمعه نیز شرکت میکرد و مکبر نماز جمعه بود.,وقتی که محمدامین به سوم راهنمایی رفت یک بار نزدم آمد و گفت مامان میخواهم در حوزه ثبت نام کنم، من به او گفتم من راضی نیستم دوست دارم تو درس بخوانی و بعد از دیپلم وارد حوزه شوی اما محمدامین همچنان اصرار میکرد.
, وقتی که محمدامین به سوم راهنمایی رفت یک بار نزدم آمد و گفت مامان میخواهم در حوزه ثبت نام کنم، من به او گفتم من راضی نیستم دوست دارم تو درس بخوانی و بعد از دیپلم وارد حوزه شوی اما محمدامین همچنان اصرار میکرد.,وقتی دیدم دست از اصرار خود نمیکشد به او گفتم تنها در صورتی به تو اجازه میدهم که در حوزه قم پذیرفته شوی، او نیز با معدل بسیار بالا در قم پذیرفته شد و وارد حوزه قم شد.
, وقتی دیدم دست از اصرار خود نمیکشد به او گفتم تنها در صورتی به تو اجازه میدهم که در حوزه قم پذیرفته شوی، او نیز با معدل بسیار بالا در قم پذیرفته شد و وارد حوزه قم شد.,پسرم از کودکی فردی مخلص، با ایمان و مطیع امر ولی فقیه بود و هر چه حضرت آقا میفرمودند با دل و جان اطاعت میکرد، محمدامین دانشجوی ترم 6 فلسفه و مسلط به دو زبان انگلیسی و عربی بود و به مدت دو سال نیز در کلاس نقد و بررسی فیلم شرکت کرده بود و اخیراً که حضرت آقا در یکی از سخنرانیهای خود فرمودند جای افرادی مثل شهید آوینی در کشور خالی است و نیاز است جوانان ما راهش را ادامه دهند، محمدامین تصمیم گرفت دوره ارشد خود را در رشته فیلمسازی ادامه دهد و حتی برای این کار یک دوربین فیلمبرداری سفارش داد که چند روز بعد از شهادتش به دست ما رسید.
, پسرم از کودکی فردی مخلص، با ایمان و مطیع امر ولی فقیه بود و هر چه حضرت آقا میفرمودند با دل و جان اطاعت میکرد، محمدامین دانشجوی ترم 6 فلسفه و مسلط به دو زبان انگلیسی و عربی بود و به مدت دو سال نیز در کلاس نقد و بررسی فیلم شرکت کرده بود و اخیراً که حضرت آقا در یکی از سخنرانیهای خود فرمودند جای افرادی مثل شهید آوینی در کشور خالی است و نیاز است جوانان ما راهش را ادامه دهند، محمدامین تصمیم گرفت دوره ارشد خود را در رشته فیلمسازی ادامه دهد و حتی برای این کار یک دوربین فیلمبرداری سفارش داد که چند روز بعد از شهادتش به دست ما رسید.,
* نحوه اطلاع از خبر شهادت
, * نحوه اطلاع از خبر شهادت, * نحوه اطلاع از خبر شهادت, * نحوه اطلاع از خبر شهادت,محمد امین پسر فهمیدهای بود، همیشه آرزو داشت شهید شود و به من همیشه میگفت مامان دعا کن شهید شوم؛ یکی از کارهای همیشگی او خواندن وصیتنامه و کتاب شهدا بود، هر وقت به او نگاه میکردم ته دلم میلرزید، چون احساس میکردم او دیر یا زود شهید میشود.
, محمد امین پسر فهمیدهای بود، همیشه آرزو داشت شهید شود و به من همیشه میگفت مامان دعا کن شهید شوم؛ یکی از کارهای همیشگی او خواندن وصیتنامه و کتاب شهدا بود، هر وقت به او نگاه میکردم ته دلم میلرزید، چون احساس میکردم او دیر یا زود شهید میشود.,این اولینبار نبود که محمدامین به سوریه رفت، ماه رمضان و زمستان سال قبل و بهار امسال به سوریه رفته بود و اینبار که میخواست به سوریه برود به او گفتم: «بمان». اما او گفت: «حرمین شرفین در خطر است، دشمنان حرامی به حضرت زینب (س) رحم نمیکنند، مامان! عمه سادات در خطر است، چگونه از رفتن من ممانعت میکنی، آیا یادت رفت روز عاشورا برخی با همین حرفها امام حسین (ع) را تنها گذاشتند».
, این اولینبار نبود که محمدامین به سوریه رفت، ماه رمضان و زمستان سال قبل و بهار امسال به سوریه رفته بود و اینبار که میخواست به سوریه برود به او گفتم: «بمان». اما او گفت: «حرمین شرفین در خطر است، دشمنان حرامی به حضرت زینب (س) رحم نمیکنند، مامان! عمه سادات در خطر است، چگونه از رفتن من ممانعت میکنی، آیا یادت رفت روز عاشورا برخی با همین حرفها امام حسین (ع) را تنها گذاشتند».,محمدامین با گفتن این حرفها مرا قانع کرد که به سوریه برود، 15 روز از رفتنش به سوریه میگذشت که عموی فرزندم به اتفاق همسرش به منزل ما آمدند و دقیقاً ساعت 10:30 دقیقه شب بود که حاج قدرت از من و همسرم پرسید: «از محمدامین خبری داری؟» من در جوابش گفتم: «بله چند روز قبل که تلفنی با او صحبت میکردم به من گفت حالم خیلی خوب است، ناراحت نباشید». داشتم به سخنانم ادامه میدادم که دیدم عموی محمدامین شروع کرد به اشک ریختن؛ از او پرسیدم: «چه شد آیا محمدامینم شهید شد؟» دیدم حاجقدرت با بغض و گریه میگوید: «بله، محمدامین شهید شد».
, محمدامین با گفتن این حرفها مرا قانع کرد که به سوریه برود، 15 روز از رفتنش به سوریه میگذشت که عموی فرزندم به اتفاق همسرش به منزل ما آمدند و دقیقاً ساعت 10:30 دقیقه شب بود که حاج قدرت از من و همسرم پرسید: «از محمدامین خبری داری؟» من در جوابش گفتم: «بله چند روز قبل که تلفنی با او صحبت میکردم به من گفت حالم خیلی خوب است، ناراحت نباشید». داشتم به سخنانم ادامه میدادم که دیدم عموی محمدامین شروع کرد به اشک ریختن؛ از او پرسیدم: «چه شد آیا محمدامینم شهید شد؟» دیدم حاجقدرت با بغض و گریه میگوید: «بله، محمدامین شهید شد».,وقتی این خبر را شنیدم نمیتوانستم گریه کنم، نمیدانستم چگونه جای خالی محمدامین را پر کنم، چون او پسری بسیار مهربان و دوستداشتنی بود، نمیتوانستم باور کنم که او شهید شد، بعد از گذشت چند روز بهیاد روزهایی افتادم که محمدامین از من التماس میکرد: «مامان! دعا کن من شهید شوم». از اینکه میدیدم پسرم به آرزوی خود رسید خدا را شکر کردم و با خود گفتم مگر یک مادر جز اینکه فرزندش به آرزوی خود برسد خواسته دیگری دارد.
, وقتی این خبر را شنیدم نمیتوانستم گریه کنم، نمیدانستم چگونه جای خالی محمدامین را پر کنم، چون او پسری بسیار مهربان و دوستداشتنی بود، نمیتوانستم باور کنم که او شهید شد، بعد از گذشت چند روز بهیاد روزهایی افتادم که محمدامین از من التماس میکرد: «مامان! دعا کن من شهید شوم». از اینکه میدیدم پسرم به آرزوی خود رسید خدا را شکر کردم و با خود گفتم مگر یک مادر جز اینکه فرزندش به آرزوی خود برسد خواسته دیگری دارد.,
* زندگی و نحوه شهادت از زبان پدر
, * زندگی و نحوه شهادت از زبان پدر, * زندگی و نحوه شهادت از زبان پدر, * زندگی و نحوه شهادت از زبان پدر,پدر شهید کریمیان بیان میکند: ولیالله کریمیان هستم پدر شهید محمدامین کریمیان، پسرم از زمان کودکی علاقه خاصی به عبادت و راز و نیاز با خدا داشت، هر وقت میخواستم به مسجد بروم میگفت بابا من هم میخواهم بیایم و همواره با من بود.
, پدر شهید کریمیان بیان میکند: ولیالله کریمیان هستم پدر شهید محمدامین کریمیان، پسرم از زمان کودکی علاقه خاصی به عبادت و راز و نیاز با خدا داشت، هر وقت میخواستم به مسجد بروم میگفت بابا من هم میخواهم بیایم و همواره با من بود.,محمدامین پسر دوستداشتنی بود، هر جا میرفت همه عاشقش میشدند، بهگونهای بود که تمام گروهها از هر طیفی با او دوست بودند و اصلاً سختگیری نمیکرد.
, محمدامین پسر دوستداشتنی بود، هر جا میرفت همه عاشقش میشدند، بهگونهای بود که تمام گروهها از هر طیفی با او دوست بودند و اصلاً سختگیری نمیکرد.,محمدامین همیشه با لبخند و احترام با همه برخورد میکرد، او که مبلغ دین اسلام بود به نقاط مختلفی از داخل و خارج کشور برای تبلیغ رفت و دوستان زیادی داشت، اصلاً در بیان مسائل دینی سختگیری نمیکرد و بهگونهای با دیگران سخن میگفت که آنها احساس نکنند او دارد چیزی را به آنها تحمیل میکند و همین راه موفقیتش بود، محمدامین عاشق شهادت بود و بیشتر ایام خود را با مطالعه زندگینامه شهدا میگذراند.
, محمدامین همیشه با لبخند و احترام با همه برخورد میکرد، او که مبلغ دین اسلام بود به نقاط مختلفی از داخل و خارج کشور برای تبلیغ رفت و دوستان زیادی داشت، اصلاً در بیان مسائل دینی سختگیری نمیکرد و بهگونهای با دیگران سخن میگفت که آنها احساس نکنند او دارد چیزی را به آنها تحمیل میکند و همین راه موفقیتش بود، محمدامین عاشق شهادت بود و بیشتر ایام خود را با مطالعه زندگینامه شهدا میگذراند.,اما در مورد شهادتش باید بگویم همانگونه که همسرم گفت ما از طریق برادرم مطلع شدیم محمدامین به شهادت رسید، من معتقدم تلاش و مجاهدت محمدامین نتیجه داد و او را به آرزوی دیرینه خود که شهادت بود رساند.
, اما در مورد شهادتش باید بگویم همانگونه که همسرم گفت ما از طریق برادرم مطلع شدیم محمدامین به شهادت رسید، من معتقدم تلاش و مجاهدت محمدامین نتیجه داد و او را به آرزوی دیرینه خود که شهادت بود رساند.,محمدامین لایق شهادت بود، بهگونهای زندگی کرد که شهادت نصیبش شد و امیدوارم که خدا این قربانی را از من بپذیرد و من بهخاطر داشتن چنین فرزندی خدا را شکر میکنم.
, محمدامین لایق شهادت بود، بهگونهای زندگی کرد که شهادت نصیبش شد و امیدوارم که خدا این قربانی را از من بپذیرد و من بهخاطر داشتن چنین فرزندی خدا را شکر میکنم.,تاکنون پیکر فرزند عزیزم به خانه برنگشت و نمیدانیم تکفیریهای ملعون چه بر سر پیکر وی آوردند اما وقتی به من گفتند میخواهیم پیکر محمدامین را تحویل بگیریم، ممانعت کردم و گفتم راضی نیستم بهخاطر فرزندم به آنها پول دهید تا با این پول دشمن به تقویت نیروی خود بپردازد.
, تاکنون پیکر فرزند عزیزم به خانه برنگشت و نمیدانیم تکفیریهای ملعون چه بر سر پیکر وی آوردند اما وقتی به من گفتند میخواهیم پیکر محمدامین را تحویل بگیریم، ممانعت کردم و گفتم راضی نیستم بهخاطر فرزندم به آنها پول دهید تا با این پول دشمن به تقویت نیروی خود بپردازد.,پسرم با خدا معامله کرد، اگر جسمش اینجا باشد یا آنجا زیاد مهم نیست، مهم آن است که خدا این شهادت را بپذیرد، همانگونه که قبل از شهادت فرزندم پای انقلاب، نظام و اهدافش ایستاده بودیم الان هم ایستادهایم و تا آخرین لحظه از کشور دفاع میکنیم و آماده و گوش به فرمان رهبر هستیم و با کوچکترین اشاره رهبر با جان و دل از کشور دفاع میکنیم و همچنین امیدوارم این مسؤولیتی که پسرم به دوش ما گذاشت بتوانیم از عهده آن برآئیم.
, پسرم با خدا معامله کرد، اگر جسمش اینجا باشد یا آنجا زیاد مهم نیست، مهم آن است که خدا این شهادت را بپذیرد، همانگونه که قبل از شهادت فرزندم پای انقلاب، نظام و اهدافش ایستاده بودیم الان هم ایستادهایم و تا آخرین لحظه از کشور دفاع میکنیم و آماده و گوش به فرمان رهبر هستیم و با کوچکترین اشاره رهبر با جان و دل از کشور دفاع میکنیم و همچنین امیدوارم این مسؤولیتی که پسرم به دوش ما گذاشت بتوانیم از عهده آن برآئیم.,* سخن پایانی
, * سخن پایانی, * سخن پایانی, * سخن پایانی,در اینجا لازم میدانم از مردم مهربان و انقلابی شهرستان بابلسر و بخش بهنمیر تقدیر و تشکر کنم که از زمان شنیدن خبر شهادت لحظهای ما را تنها نگذاشتند و از همه ملت ایران خواهش میکنم ادامهدهنده راه شهدا باشند و اجازه ندهند پرچم شهدا به زمین بیفتد و خون آنها پایمال شود و همواره گوش به فرمان رهبر باشند.
, در اینجا لازم میدانم از مردم مهربان و انقلابی شهرستان بابلسر و بخش بهنمیر تقدیر و تشکر کنم که از زمان شنیدن خبر شهادت لحظهای ما را تنها نگذاشتند و از همه ملت ایران خواهش میکنم ادامهدهنده راه شهدا باشند و اجازه ندهند پرچم شهدا به زمین بیفتد و خون آنها پایمال شود و همواره گوش به فرمان رهبر باشند.,* خواهر شهید از برادر و بهترین دوستش میگوید
, * خواهر شهید از برادر و بهترین دوستش میگوید, * خواهر شهید از برادر و بهترین دوستش میگوید, * خواهر شهید از برادر و بهترین دوستش میگوید,خواهر شهید کریمیان اظهار میکند: فاطمه زهرا کریمیان هستم خواهر شهید محمدامین کریمیان متولد 1375 فرزند آخر خانواده هستم.
, خواهر شهید کریمیان اظهار میکند: فاطمه زهرا کریمیان هستم خواهر شهید محمدامین کریمیان متولد 1375 فرزند آخر خانواده هستم.,محمدامین تنها دو سال از من بزرگتر بود و این باعث شد ما با هم بسیار صمیمی باشیم و این صمیمیت به حدی بود که این اواخر هم با هم در قم درس میخواندیم.
, محمدامین تنها دو سال از من بزرگتر بود و این باعث شد ما با هم بسیار صمیمی باشیم و این صمیمیت به حدی بود که این اواخر هم با هم در قم درس میخواندیم.,محمدامین اهل مادیات نبود با آنکه تفاوت سنی بین ما کم بود اما او همیشه مرا راهنمایی و کمک میکرد و من و او مثل دو دوست صمیمی بودیم.
, محمدامین اهل مادیات نبود با آنکه تفاوت سنی بین ما کم بود اما او همیشه مرا راهنمایی و کمک میکرد و من و او مثل دو دوست صمیمی بودیم.,محمدامین روزهای آخر قبل از رفتنش به سوریه حس و حال عجیبی داشت، بسیار خوشحال بود، انگار میدانست قرار است شهید شود، یادم است وقت رفتن از تمام اقوام و فامیل خداحافظی کرد و به مزار شهدا رفت و با آنها نیز وداع کرد.
, محمدامین روزهای آخر قبل از رفتنش به سوریه حس و حال عجیبی داشت، بسیار خوشحال بود، انگار میدانست قرار است شهید شود، یادم است وقت رفتن از تمام اقوام و فامیل خداحافظی کرد و به مزار شهدا رفت و با آنها نیز وداع کرد.,میدانستم محمدامین شهید میشود خبر شهادتش را زمانی فهمیدم که در مسافرت بودم، هنگام غروب بود که دوستانم با من تماس گرفتند و از من پرسیدند آیا محمدامین در سوریه است در حالی که بهخاطر مسائل امنیتی ما به کسی نگفتیم محمدامین به سوریه رفت و همه فکر میکردند او برای تبلیغ در لبنان است.
, میدانستم محمدامین شهید میشود خبر شهادتش را زمانی فهمیدم که در مسافرت بودم، هنگام غروب بود که دوستانم با من تماس گرفتند و از من پرسیدند آیا محمدامین در سوریه است در حالی که بهخاطر مسائل امنیتی ما به کسی نگفتیم محمدامین به سوریه رفت و همه فکر میکردند او برای تبلیغ در لبنان است.,از طرفی نیز دخترعمویم و همسرش که با من در سفر بودند، گفتند همین الان باید برگردیم از آنجا هم شک کردم که نکند محمدامین شهید شده باشد، هنگام برگشت موقع سحر بود که یکی از دوستانم تماس گرفت و گفت محمدامین کریمیان برادرت است گفتم بله، گفتم چه شد، گفت زنگ زدم حالش را بپرسم در آنجا تقریباً فهمیدم و از دخترعمویم پرسیدم محمدامین چیزیش شد و جالب بود که غروب من و دخترعمویم در مورد شهادت محمدامین صحبت میکردیم و دخترعمویم در پاسخ به من گفت غروب در مورد چه موضوعی حرف میزدیم و من پرسیدم پس محمدامین شهید شد، گفت بله، آنجا بود که فهمیدم.
, از طرفی نیز دخترعمویم و همسرش که با من در سفر بودند، گفتند همین الان باید برگردیم از آنجا هم شک کردم که نکند محمدامین شهید شده باشد، هنگام برگشت موقع سحر بود که یکی از دوستانم تماس گرفت و گفت محمدامین کریمیان برادرت است گفتم بله، گفتم چه شد، گفت زنگ زدم حالش را بپرسم در آنجا تقریباً فهمیدم و از دخترعمویم پرسیدم محمدامین چیزیش شد و جالب بود که غروب من و دخترعمویم در مورد شهادت محمدامین صحبت میکردیم و دخترعمویم در پاسخ به من گفت غروب در مورد چه موضوعی حرف میزدیم و من پرسیدم پس محمدامین شهید شد، گفت بله، آنجا بود که فهمیدم.,
بعد از اینکه خبر شهادت را شنیدم غم عجیبی قلبم را فرا گرفت با خود گفتم حالا دیگر بدون محمدامین چهکار کنم اما وقتی بهیاد میآوردم که چگونه با چهرهای دلنشین و مهربان با التماس از ما میخواست که دعا کنیم تا شهید شود دیگر سکوت کردم و خوشحال شدم از اینکه برادرم به آرزویش رسید، هر چند دوری و بدون محمدامین زندگی کردن بسیار دشوار است اما با خاطراتش زندگی خواهیم کرد و ادامهدهنده راه او خواهیم بود.
, بعد از اینکه خبر شهادت را شنیدم غم عجیبی قلبم را فرا گرفت با خود گفتم حالا دیگر بدون محمدامین چهکار کنم اما وقتی بهیاد میآوردم که چگونه با چهرهای دلنشین و مهربان با التماس از ما میخواست که دعا کنیم تا شهید شود دیگر سکوت کردم و خوشحال شدم از اینکه برادرم به آرزویش رسید، هر چند دوری و بدون محمدامین زندگی کردن بسیار دشوار است اما با خاطراتش زندگی خواهیم کرد و ادامهدهنده راه او خواهیم بود.,به گزارش فارس، حجت الاسلام محمدامین کریمیان متولد یکم مهر ماه 1373 شهرستان بابلسر و بخش بهنمیر است که در 27 خرداد ماه 1395 در سن 22 سالگی در منطقه حلب سوریه برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) و تبلیغ دین مبین اسلام به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
, به گزارش فارس، حجت الاسلام محمدامین کریمیان متولد یکم مهر ماه 1373 شهرستان بابلسر و بخش بهنمیر است که در 27 خرداد ماه 1395 در سن 22 سالگی در منطقه حلب سوریه برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) و تبلیغ دین مبین اسلام به درجه رفیع شهادت نائل آمد.,شهید مدافع حرم حجتالاسلام محمدامین کریمیان در بخشی از وصیتنامهای که در اختیار خانوادهاش قرار داد خطاب به مردم ایران گفت: من از این دنیا با همه زیباییهایش میروم و همه آرزوهایم را رها میکنم اما به ولایت و حقانیت علی ابن ابی طالب (ع) و خداوندی خدا یقهتان را میگیرم اگر خامنهای را تنها بگذارید، خواهش آخر من این است که سلام مرا به امام خامنهای برسانید و بگویید اگر دوباره زنده شوم از تکه تکه شدن در راه تو ابایی ندارم.
, شهید مدافع حرم حجتالاسلام محمدامین کریمیان در بخشی از وصیتنامهای که در اختیار خانوادهاش قرار داد خطاب به مردم ایران گفت: من از این دنیا با همه زیباییهایش میروم و همه آرزوهایم را رها میکنم اما به ولایت و حقانیت علی ابن ابی طالب (ع) و خداوندی خدا یقهتان را میگیرم اگر خامنهای را تنها بگذارید، خواهش آخر من این است که سلام مرا به امام خامنهای برسانید و بگویید اگر دوباره زنده شوم از تکه تکه شدن در راه تو ابایی ندارم.,]