به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس، شهید مهدی بیدی از بسیجیان لشکرعملیاتی 27 حضرت محمد رسول الله (ص) متولد سال1350 که برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) داوطلبانه راهی سوریه شده بود که غروب (بیست و پنجم خرداد) در هشتمین روز ماه مبارک رمضان توسط تروریستهای تکفیری در حومه حلب سوریه به شهادت می رسد. پیکرش در 31 خرداد به زادگاهش انتقال پیدا کرد و بعد ازتشییع در شهر سبزوار در گلزار روستای بید به خاک سپرده شد. از او سه فرزند به نام های علی که پسر بزرگ خانواده ،ایلیا دختر کوچک خانواده و غزل که 11 سال بیشتر ندارد در کنار مادر به یادگار مانده است.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا,آنچه میخوانید حاصل تلاش ارتباط ما با کاظم بیدی برادر شهید است.
,مهدی همیشه به پدرم کمک میکرد
, مهدی همیشه به پدرم کمک میکرد,کاظم بیدی برادر کوچک شهید در گفت وگو با خبرنگار طنین یاس در مورد روحیات برادر بزرگ خود این گونه بیان می کند: من متولد سال 63 هستم و 13 سال از مهدی کوچکترم و علی اصغرمان دو سال از مهدی کوچکتر بود ما 3 خواهر و 3 برادر هستیم و خانواده پدری ما در روستای بید از توابع شهرستان سبزوار زندگی می کنند. پدرم راننده سپاه بود که به علت بیماری چشم از سپاه استعفا داد و مهدی که برادر بزرگمان بود وقتی استخدام سپاه شد همیشه نگران وضع معشیتی پدرم بود و به پدرم از لحاظ مالی کمک می کرد.
,,
ساواک موجب شد زندگی را به سبزوار انتقال دهیم
, ساواک موجب شد زندگی را به سبزوار انتقال دهیم,برادر شهید از نحوه انتقال زندگیشان به سبزوار می گوید: شهید متولد تهران است ولی شناسنامه اش را سبزوار گرفته اند، آن وقت منزل ما در چهار راه سیروس بود و به علت درگیرهای که در دوره نوجوانی مهدی با عوامل ساواک و شاه داشت پدرم زندگیمان را به سبزوار انتقال داد.
,او در ادامه از رابطه صمیمی بین اعضای خانواده چنین می گوید: آنقدر رفتار ما با هم خوب و نزدیک بود که قابل وصف نیست و رفتار ما با یکدیگر اوج انتهای یک رفاقت تمام معنا را داشت. مهدی یک بسیجی به تمام معنا بود و صبحت کردنش همیشه با لبخند همراه بود و شوخ طبعی خاصی داشت. با آنکه چند سال بود از هم دور بودیم و شهید در تهران زندگی می کرد و من هم در خراسان رضوی بودم ولی مهدی همیشه از احوال ما جویا بود.
,با انکه مهدی، داوطالبانه به سوریه رفت
, با انکه مهدی، داوطالبانه به سوریه رفت,برادر شهید مهدی از فداکاری ها و ایثارهای وی در طول هشت سال دفاع مقدس می گوید: مهدی در زمان جنگ هشت سال دفاع مقدس به صورت داوطلبانه اعزام داشت و وقتی که مجروح می شد بعد از مداوا دوباره راهی جبهه ها می شد و تا آنجا که می توانست و توان داشت از مقاومت دست بردار نبود.
,وی ادامه می دهد: زمانی هم که بحث اعزام به سوریه پیش آمد، مهدی چندین اعزام برای آموزش بچه ها در سوریه داشت و آخرین بار هم به صورت بسیجی وار و داوطلبانه به سوریه اعزام شد. در 29 خرداد ماه همکاران آقا مهدی به من اطلاع دادند که مهدی شهید شده است که فوراً من و برادرم علی اصغر به تهران آمدیم.
,
تماس تلفنی نیم ساعت قبل از شهادت
, تماس تلفنی نیم ساعت قبل از شهادت,وی در ادامه در خصوص نحوه شهادت برادرش می گوید: سه، چهار روزی بود از مهدی خبر نداشتم . شماره ای که از او در سوریه داشتم هم جواب نمی داد. در این فکر بودم که چگونه با او ارتباط بگیرم گویا به مهدی هم الهام شده بود که ما منتظر تماسش هستیم؛ نیم ساعت مانده به شهادتش مهدی با من تماس گرفت با آنکه صدایش قطع و وصل می شد و بین هر کلمه 30 ثانیه پارازیت و قطع صدا به وجود می آمد، توانستیم با هم صبحت کنیم . به او گفتم مواظب خودت باش که مهدی در جواب به من گفت اینجا وضعیت طوری است که نمی توانم مواظب خودم باشم و دارم از شما خداحافظی می کنم.
,وی می گوید: چون زندگی من در مشهد است از من خواست که بروم حرم امام رضا (ع) و زیارتی از طرف او داشته باشم .
,برادر شهید در خصوص توصیه آخر شهید که مراقبت از پدر و مادر بود، گفت: آمدی تهران بچه های من را به سبزوار بگردان بعد مکالمه ما تا ابدیت با یکدیگر قطع شد. دیگر از مهدی خبری نشد حتی با خانه خودش هم تماس نداشته است که فردایش اسم او درفضای مجازی جزء لیست شهداء پخش شد.
,کاظم بیدی درباره سبک زندگی برادر شهیدش می گوید: شهید مهدی آدمی بود که کم می خوابید و این اواخر از نیمه شب تا صبح وقت خود را به راز و نیازکرد، خواندن نماز و تلاوت قرآن سپری می کرد. گویا بوی شهادت را حس می کرد و دوست داشت به سوریه اعزام شود، با آنکه پایش در زمان دفاع مقدس مجروحیت داشت، از رفتن دست بردار نبود.
,چندین بار در جبهه ها ی 8 سال دفاع مقدس به صورت داوطلبانه اعزام شده بود آن زمان وقتی که مجروح هم می شد و بر می گشت تا وضعیتش خوب می شد دوباره راهی جبهه ها می شد ولی هیچوقت دنبال گرفتن سابقه ایثارگری و درصد جانبازی نبود. از مطرح کردن خودش بسیار متنفر بود الان حتی یک پرونده ساده بسیجی برای خودش ندارد و هیچوقت دنبال این گونه مسایل نبود به دنبال عشقش که شهادت بود رفت.
,شهادتی عاشقانه!
, شهادتی عاشقانه!,وی ادامه می دهد: مهدی آشکارا شهادت خود را به زبان می آورد. دو سال تمام با همسرش از رفتن می گفت، او بارها به همسرش گفته بود: « من رفتنی هستم و عشق رفتن دارم، می روم و به زودی شما جزء خانواده شهدا خواهید شد. حتی این اعزام آخرش هم کاملا داوطلبانه صورت گرفت و عاشق گونه رفت.»
,برادر شهید با بیان اینکه جنگ امروزی هیچ تفاوتی با جنگ هشت سال دفاع مقدس ندارد گفت: هر دو دفاع از دین و ناموس مملکت است این طرف مرز با آن طرف مرز با هم تفاوتی ندارد و اگر الان از آن طرف مرزها دفاع نشود جنگ به داخل کشیده می شود و تاریخ هشت سال دفاع مقدس دوباره تکرار می شود.
,
شهید بیدی در لحظه آخر انتخاب شد
, شهید بیدی در لحظه آخر انتخاب شد,بهزاد بخشنده از شاهدان عینی دراعزام شهید مهدی بیدی به سوریه اینطور می گوید: عصر روز شنبه 22 خرداد ماه که در مورد بحث آماده سازی و یگان رزم بسیجیان داوطلبان اعزام به سوریه مطرح بود یک فراخوان بسیج در پادگان شهید سلیمانی لشکر 27 برگزار شد که به داوطلبین اطلاع بدهیم برای آموزش از روز یکشنبه حضورداشته باشند.
,وی در ادامه می گوید: چون در ماه مبارک رمضان قرار داشتیم برای تداوم آموزش برنامه را دو ساعت قبل از افطار چیده بودیم که بچه ها اذیت نشوند.
,بعد از فراخوان وقتی که داوطلبین بسیجی پادگان را ترک می کنند از رده بالا اطلاع دادند که 20 نیروی تخصصی برای اعزام به سوریه نیاز داریم . آن وقت اکثر بچه ها پادگان را ترک کرده بودند و چند تا فرمانده گردان و رسته که با هم کار می کردیم دور هم نشسته بودیم که با توجه به فعالیت نیروها روی اسامی اعزامی بچه ها نظر بدهیم که چه کسانی را انتخاب کنیم.
,وی درباره نحوه درخواست شهید بیدی به اعزام به سوریه می گوید: شهید بیدی هم با چند تن از دوستانش در دفتر پادگان نشسته بودند و دیدم یک ربع قبل از افطار بود که شهید بیدی من را خواست و اعلام کرد که من قبلا تمام آموزش ها را دیدم و تجربه جنگ در دفاع مقدس را هم داشته ام و برای رفتن هیچ مشکلی ندارم.
,من به آقا مهدی گفتم صبر کن تا در جلسه تصمیم گیری شود که خود اقا مهدی آمد وسط جلسه و کارت های آموزش را که تاییدیه خود ما از قبل بود؛ نشان داد و گفت: من آمادگی رفتن را دارم . ما به او گفتیم باشد! اسمت را در لیست قرار می دهم، دیدم دوباره آقا مهدی برگشت گفت: مطمئمن بشوم که اسمم در لیست است به او جواب دادم بله شما بروید انشاءالله اگر مورد عنایت خانم حضرت زینب (س) قرار بگیرید حتما با اعزام شما موافقت می شود.
,شهید:" درست است بیدی هستم ولی با این بادها نمی لرزم "
, شهید:" درست است بیدی هستم ولی با این بادها نمی لرزم ",وی ادامه داد: در جلسه روز 23 خرداد ماه هدف و نتیجه اعزام برای داوطلبین توضیح داده شد و بحث آموزش میدان تیر که تا بعد ظهر بتوانیم نیروها به سوریه اعزام کنیم.
,شهید بیدیدر رفتن خود به سوریه استوار ایستاده بود. حتی یکی از دوستان به شوخی به او می گوید: بیدی می خواهی بروی؟ او می گوید:« درست است بیدی هستم ولی با این بادها نمی لرزم »
,همرزم شهید بیدی می گوید: ساعت 6 غروب بود که با اتوبوس ها به سمت فرودگاه حرکت کردند تا اعزام به سوریه انجام شود و رسم است قبل از آنکه نیروهای اعزامی در منطقه ها تقسیم شوند اول به زیارت حرم حضرت زینب (س) مشرف شوند. ولی چون این دفعه شدت درگیری در منطقه بالا بود و نیاز به نیرو ضروری بود فرصت نشد بچه ها به زیارت بروند و سریع گروه اعزامی را در منطقه تقسیم کردند.
,دوستانش در منطقه می گفتند: بچه های ایرانی در خط آفندی 35 کیلومتری جنوب حلب و در حال موضع گیری به سمت دشمن بودند که از روبرو موشکی به ساختمانی خورده می شود و آن ساختمان توسط موشک منهدم می شود که بچه های خودی تغییر مکان می دهند و در سنگری دیگر مستقر شوند و از آنجا در راس تک تیر اندازهای دشمن قرار می گیرند که شهید بیدی در روز دوم استقرارخود به سوریه در 25 خرداد ماه به شهادت می رسد.
,سه شنبه غروب به ما اطلاع داده بودند که شهید بیدی به شهادت رسیده است و ترکش به پشت سر و کمرش اصابت کرده بود.
,
عکس یادگاری برای شهادت
,همرزم شهید می گوید: با تعاریفی که از خود آقا زاده اش و همسرش داشتیم آنها گفتند همه کارهای شهید از قبل هماهنگ شده بود و پسر بزرگش علی می گفت: پدرم قبل از رفتن یک عکس یادگاری انداخته بود و گفته بود این عکس را برای شهادت من داشته باشید .
,وی ادامه می دهد: از مهر 94 با آنکه شهید از بچه دفاع مقدس بود ولی باز هم در تمامی آموزش های لشکر شرکت داشت و تأکید داشت که زود اعزام شود در حالی که این اعزامش یک دفعه ای جور شد انگار می خواست زودتر غزل خداحافظی را بخواند.
,خبر شهادت از فضای مجازی پخش شده بود
, خبر شهادت از فضای مجازی پخش شده بود,بهزاد بخشنده ادامه می دهد: قبل ازآنکه از لشکر خبر شهادت پدرش را اطلاع بدهیم علی پسربزرگه شهید از فضای مجازی خبر شهادت پدر را مطلع شده بود و برای گرفتن خبری از پدر به پادگان آمده بود که فرمانده به ایشان گفتند برو منزل هنوز بحث صحت و سقم خبر شهادت پدر مشخص نیست خبری شد به شما اطلاع می دهیم. که بعد از افطار خبر شهادت شهید بیدی به خانواده اش اطلاع داده شد.
,گفت وگو: شکوفه زمانی
,انتهای پیام/
]