ماجرای رسیدن صاحب فیلم «گاو» به اثری غیر سینمایی مثل «چه خوب که برگشتی» چیست؟ به نظر میرسد سر نخ را باید در ساختههای قبلی مهرجویی جست و تا «پری» و «هامون» عقب رفت؛ آثاری که شاید بازنمایندۀ اولین گرایشات عرفانی و معنوی (گسسته از شریعت) در مؤلف آنها بود. این تعلقات را در ادامه در شخصیت ناصر چشمآذر فیلم «میکس» هم دیدیم که در نهایت به شکلی عجیب و غریب در «آسمان محبوب» بر پردۀ نقرهای ظاهر شد.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی دانا «چه خوب که برگشتی» آخرین فیلم داریوش مهرجویی است؛ فیلمسازی که نامش کافی است تا بسیاری را به سالنهای سینما بکشاند. از این روی نمیتوان از «چه خوب که برگشتی» سخن گفت، بیآنکه مروری بر نقش و جایگاه مؤلف آن داشت و این پیش از آنکه به کارنامۀ شگفت مهرجویی بازگردد، به این جهت است که «چه خوب که برگشتی» سینما نیست که بشود دربارۀ آن حرفهای سینمایی زد. حقیقت آن است که از نظر نگارنده «چه خوب که برگشتی» پیش از آنکه اثری سینمایی باشد، واکنشی فلسفی از سوی یکی از اهل فلسفۀ هنرمند معاصر است.
, شبکه اطلاع رسانی دانا,مهرجویی کیست؟ برخی منابع او را فیلمساز هفتاد و چهار سالهای معرفی میکنند که به خاطر علاقهاش به سینما در ۱۷ سالگی به آموختن زبان انگلیسی پرداخته است و در ۲۳ سالگی برای تکمیل تحصیلاتش به کالیفرنیا سفر کرده است. او ابتدا به رشتۀ سینما و سپس فلسفه روی آورد و در سال ۴۴ از دانشگاه یوسیالای فارغالتحصیل شد و پس از بازگشت به ایران در سال ۴۶ اولین فیلم خود را ساخت. او از سال ۴۸ با ساخت فیلم «گاو» به همراه چند فیلمساز جوان دیگر همچون کیمیایی و کیارستمی و تقوایی جریان تازهای به نام موج نوی سینمای ایران را در وانفسای سینمای فیلمفارسی آن سالها به راه انداخت و با این اثر نگاهها را متوجه خود ساخت. «گاو» فیلمی بود که دغدغههایی فلسفی را در مدیوم سینما بیان میکرد و توانست تحسین بسیاری از منتقدان و جوایز بینالمللی مهمی را برای فیلمسازش به ارمغان آورد. جریان موفقیتهای مهرجویی پس از این فیلم هیچگاه متوقف نشد و با نمایش آثار بعدی، نام مهرجویی به عنوان یک فیلمساز متفکر و مؤلف برای همیشه در سینمای ایران به ثبت رسید. فیلم «پستچی» او در جشنوارۀ ونیز و برلین و رتردام برگزیده شد و در سالنامۀ «فیلم بولتن» به عنوان ده فیلم برتر جهان معرفی گردید. «دایرۀ مینا» در جشنوارههایی مثل پاریس، برلین، وایدولید، هنگکنگ و سینماتک اونتاریو موفقیتهایی را کسب کرد و «سارا» توانست در جشنوارههای سنباستین، نانت، رن، سائوپائولو و زیمباوه جوایزی را کسب کند. همچنین «لیلا» با ۲۹ حضور بینالمللی موفقترین فیلم ایرانی در عرصۀ جهانی لقب گرفت و آثار دیگر او نیز هریک افتخاراتی را در کارنامۀ او به یادگار گذاشتند. هنوز هم برخی معتقدند «هامون» او که بخش مهمی از سینمای ایران را تا سالها متأثر از خود ساخته بود، بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران است. او گذشته از آثار سینماییاش کتابهایی را نیز از اوژن یونسکو، هربرت مارکوزه، آنتونیو مورنو و دیگران ترجمه کرد و دو رمان نیز به رشتۀ تحریر درآورد.
,, ,
اما صرفنظر از این معرفی ساده چهرۀ پیرمرد پرکار سینمای ایران وجوه دیگری نیز دارد. مهرجویی برخلاف تصور عموم، همیشه یک هنرمند سفارشیساز بوده است. او پیش از انقلاب توسط دفتر فرح و وزارت فرهنگ پهلوی و تلویزیون قطبی، حمایت شد و به کمک آنها فیلم ساخت.
,او فیلمهای کوتاهی مثل «ایثار» و «انفاق» و «بخشش» را به سفارش سازمان انتقال خون و «پیوند کلیه» و «الموت» را به سفارش وزارت بهداشت و تلویزیون ملی ساخت و در سال ۶۲ نیز مستندی داستانی را با عنوان «سفر به سرزمین رمبو» به سفارش تلویزیون فرانسه کارگردانی کرد. پس از انقلاب نیز هیچگاه از همکاری با نهادها و سازمانهای دولتی غافل نبود و چند فیلم را به سفارش سیمافیلم و شهرداری تهران جلوی دوربین برد.
,اما دلیل این پنهانسازی چیست؟ پاسخ روشن است: بزرگی این گناه!
,بسیاری از دوستداران سینمای مهرجویی از یادآوری سابقۀ فیلمساز محبوبشان در همکاری با نهادها و سازمانهای دولتی شرم دارند و لکۀ ننگ سفارشیسازی را بر دامن پاک قهرمانشان سزاوار نمیدانند؛ امری که شاید برای مهمانان ناخواندهای چون من، دستمایۀ خوبی برای جدل و مناقشه با اهالی رسمی سینما باشد.
,, ,
اما برخلاف این مقدمه، نگارنده این رویکرد را از ویژگیهای مثبت سینماگر ۷۴ سالۀ سینمای ایران و حتی از افتخارات او میداند! مسئله اینجاست که هر امری را باید در پارادایم خود مورد تحلیل قرار داد. در گفتمان شبهروشنفکری قواعد و سنتهایی حاکم است که بیتوجهی به آنها میتواند باعث مخدوش شدن تحلیلها و نتیجهگیریهای بعدی گردد. در این گفتمان برخلاف قول مشهور، نهادهای قدرت در چارچوب مجموعههای حکومتی و حمایتهای دولتی تعریف نمیشوند. در اینجا آنچه در درجۀ اول اهمیت قرار دارد وفاداری به اصول مقدس شبهروشنفکری است. نهاد قدرت را هنجارهای جامعۀ شبهروشنفکری تعیین میکند و از جملۀ آنها تحسین و تشویق مراکز اصلی همچون جشنوارههای بینالمللی و تأیید منتقدان وابسته به رسانههای آنهاست. یک هنرمند در این پارادایم برای ادامۀ حیات خود ناگزیر از کسب رضایت و توجه این مراکز است و عدول از چارچوبهای تعیینشده از سوی آنها به منزلۀ آمادگی برای قطع ارتباط با نهادهای قدرت است. از این منظر هنرمند مستقل و وابسته را باید از نو و دوباره تعریف کرد. در اینجا مراکز قدرت و ثروت نه با سازمانهای دولتی، بلکه با مهرتأیید هنجارها و چارچوبهای شبهروشنفکری پای عملکرد هنرمند معنا مییابد. حال باید گفت هنرمندی که پیش از این برگ سبز ورود به کشور شبهروشنفکری را یافته است، بسیار فرد مستقل و بیتعلقی است اگر حاضر باشد قوانین این کشور را زیر پا بگذارد و با چشمپوشی از تبعات و نتایج آن، آزادمنشانه خود راه خویش را انتخاب کند. حتی اگر هنوز تبعات این انتخاب شامل حالش نشده باشد؛ چیزی که البته بینسبت با جایگاه از پیش تثبیتشده فیلمساز ما هم نیست. همچنین باید در پرانتز متذکر شد که این آزادمنشی هم ربطی به دینمداری ندارد؛ زیرا به گفتۀ رهبر آزادگان جهان میتوان به دین اشقیا درآمد، اما در همان دین هم آزاده بود یا نبود.
,بنا به آنچه گذشت، اگر به کارنامۀ دیگر همقطاران مهرجویی نظری بیندازیم، خواهیم دید که شاید از اصلیترین دغدغههای این جماعت، قدم برداشتن صحیح در همین راه آزموده باشد. حقیقتاً کیمیایی را باید از صفشکنان سینمای ایران در سالها تاریک و گرفتۀ آن دانست. اما پس از این صفشکنی به اذعان عموم منتقدان همۀ تلاشهای آقای فیملساز معطوف به تکرار همان تجربۀ نخست بوده است. در کارنامۀ دیگرانی چون تقوایی و کیارستمی نیز شجاعتی بیشتر از این نخواهیم یافت. اما در این میان مهرجویی قصۀ دیگری دارد. او بیمحابا از تجربه کردن ابایی ندارد و در این راه حاضر به گذشتن از همۀ تعلقات، حتی افتخارات چهل و اندی سالۀ خویش است. مهرجویی فیملسازی است که سینما را با یک اثر عامهپسند و تجاری ناموفق به نام «الماس ۳۳» آغاز کرده است. سپس به فیلم مهم «گاو» رسیده است. آثاری مثل «پستچی» و «دایرۀ مینا» را ساخته و سپس به ساختن مستندهایی سفارشی روی آورده است. فیلمی سیاسیاجتماعی و نمادگرا چون «اجارهنشینها» را جلوی دوربین برده است و بعد، نقطۀ عطفی مثل «هامون» را در سینمای ایران پدید آورده است. پس از عاشقانههایی چون «بانو»، «لیلی» و «درخت گلابی» به فیلمی پستمدرن مثل «میکس» رسیده است و باز دغدغههای شبهفلسفی خود را در قالب فیلمی خانوادگی چون «مهمان مامان» به تصویر کشیده است. در ادامه عموم مخاطبان را به فیلمی مثل «سنتوری» دعوت کرده است و سپس دست رد به سینۀ مخاطبان عامش با فیلمی به ظاهر فلسفی و عرفانی چون «آسمان محبوب» زده است.
,گاهی در جشنواههای بیناللملی مورد تحسین قرار گرفته است و گاهی از سوی منتقدان ایرانی سرزنش شده است. گاهی فیلمی اندیشهای و بی توجه به مخاطب عام ساخته است و گاهی آثاری موزیکال و جوانپسند را کارگردانی کرده است. گاهی به دغدغههای شخصی و خاص خود پرداخته است و گاهی تن به خواستههای سفارش دهندگانش داده است و البته هیچگاه به قید و بند چارچوبهای پیرامونش درنیامده است و در همۀ این کارها دغدغههای فکری خود را پی گرفته است.
,, ,
اما ماجرای رسیدن صاحب فیلم «گاو» به اثری غیر سینمایی مثل «چه خوب که برگشتی» چیست؟ به نظر میرسد سر نخ را باید در ساختههای قبلی مهرجویی جست و تا «پری» و «هامون» عقب رفت؛ آثاری که شاید بازنمایندۀ اولین گرایشات عرفانی و معنوی (گسسته از شریعت) در مؤلف آنها بود. این تعلقات را در ادامه در شخصیت ناصر چشمآذر فیلم «میکس» هم دیدیم که در نهایت به شکلی عجیب و غریب در «آسمان محبوب» بر پردۀ نقرهای ظاهر شد. پس از آن کمی با زندگی شهری نسبت بیشتری یافت و به شکل «نارنجیپوش» درآمد و سخنان خود را در قالب تعلیمات فنگشویی به زبان آورد. تحولات صوری مهرجویی نیز در همۀ این مسیر، با سهلانگاری و سادهگیری خاصی که از «مهمان مامان» آغاز شده بود، فیلم به فیلم پیش آمد تا این فرم در کنار مضمون مذکور، در نهایت، کمال خود را در یک اثر غیر سینمایی مثل «چه خوب که برگشتی» متجلی ساخت. «چه خوب که برگشتی» یک خوشباشی به تمام عیار در مضمون و فرم است. صراحتاً هدف هستی را اپیکوریسم و غنیمت شمردن دم بیان میدارد و با بیاعتنایی هرچه تمامتر به اصول و ساختار سینما، در فرم نیز پای نظر خود میایستد و در واقع حرف خود را تمام میکند. از همین روی «چه خوب که برگشتی» را نه یک تجربۀ سینمایی، بلکه باید واکنش حاصل از آخرین یافتههای معرفتی یک فلسفهخوان هنرمند نامید.
,در پایان معتقدم این آخرین دستآورد هم چیزی نیست مگر روی دیگر سکۀ نهیلیسم و نیستانگاری که بیشک جز هوشمندترین و خردمندترین انسانهای مستقر در جهان معرفتی اومانیسم، کسی را راهی به آن نیست و البته هنرمندان و نویسندگان و شاعران، به حکم ذوق بسطیافتۀ خود سزاوارترینها برای بهرهمندی از آن هستند. شاید به همین دلیل است که بسامد رسیدن به پایان راه را در جماعت هنرمند بیش از اهالی اقالیم دیگر اومانیسم چون اندیشمندان و سیاستمداران مییابیم. به راستی آن هنگام که از عالم، معنا زدوده شود و هستی را امری معلق و رهاشده بینگاریم، حرکت کردن و ادامه دادن، ابلهانهترینِ کارها خواهد بود و خردمند کسی است که غایت این مسیر را زودتر به اندیشه دریابد و پیش از دیگران خود را به قلزم نیستانگاری درافکند یا سر به صحرای خوشباشی و بیقیدی گذارد؛ و این همان چیزی است که در فیلم «چه خوب که برگشتی» شاهد آن هستیم.
,محمدرضا وحیدزاده
,منبع: سینما انقلاب
, سینما انقلاب]
ارسال دیدگاه