اخبار داغ

در گفت‌وگو با مادر شهیدان عنوان شد؛

محل زندگی شهیدان «ایوب و حسین نیکوبین» خانه شهید می‌شود

محل زندگی شهیدان «ایوب و حسین نیکوبین» خانه شهید می‌شود
مادرشهیدان نیکوبین می گوید: «با اینکه فرزندانم شهید شده اند، اما همیشه حضورشان را در خانه حس می کنم. به همین خاطر نمی توانم مدت زیادی دور از خانه بمانم. شهدا به من آرامش می دهند و وقتی از آنها دورم، آرام و قرار ندارم. همیشه به اطرافیانم می گویم که حواستان باشد، شهدا اینجا، کنار ما هستند.»
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از کوله بار ، در دوران 8 ساله دفاع مقدس خانواده‌هایی بودند که جنگ تمام زندگی شان شده بود. روز و شب تلاش می کردند هر آنچه که در توانشان هست برای کمک به رزمنده ها تقدیم کنند. خانواده هایی که سهم بسزایی در جنگ داشتند و چندین نفراز عزیزانشان را به عنوان رزمنده به جبهه های نبرد اعزام کرده بودند. کسانی که در یک برهه زمانی کوتاه داغ چندین جوان از یک خانواده را به جان خریدند و حتی یک لحظه هم از مسیری که رفته اند پشیمان نشدند. همان هایی که حالا افتخار چندین شهید در خانواده را دارند. خانواده شهیدان نیکوبین  از آن جمله افرادی هستند که دو شهید برادر  ایوب و حسین نیکوبین و داماد شهید مصطفی میرابی را تقدیم انقلاب کرده اند. خانواده ای که  با تربیت این چنین فرزندانی، کم از رزمنده های پشت خاکریزها نداشتند. پدر شهیدان سال هاست از دنیا رفته اما نفس های گرم مادر هنوز، امید بخش محله است.گرچه این روزها غبار پیری روی چهره اش نشسته و سالخورده شده اما هنوز هم حاضر است برای حفظ  انقلاب اسلامی حتی از جان خویش هم بگذرد. در یکی از کوچه پس کوچه های محله شریعتی – همان جایی که پسرانش را بزرگ کرده و به انقلاب اسلامی تقدیم کرده است- سراغ این مادر می رویم. خانه قدیمی و با صفایی است. سادگی و صمیمیت در این خانه را از در و دیوار آن می شود فهمید. وارد اتاق که می شویم گویا عکس های شهدا روی طاقچه با لبخندی بر لب به ما خوش آمد می گوید. کنار مادر می نشینم تا از روزهای جنگ و خاطرات عزیزان سفر کرده اش برای ما صحبت کند.

, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, کوله بار ,


 
شهدا اینجا، کنار ما هستند

مادرشهیدان نیکوبین که  بیش از 84 سال از خدا عمر گرفته با لهجه شیرین آذری برای ما صحبت می کند و می گوید: «با اینکه فرزندانم شهید شده اند، اما همیشه حضورشان را در خانه حس می کنم. به همین خاطر نمی توانم مدت زیادی دور از خانه بمانم. شهدا به من آرامش می دهند و وقتی از آنها دورم، آرام و قرار ندارم. همیشه به اطرافیانم می گویم که حواستان باشد، شهدا اینجا، کنار ما هستند.»

حاجیه خانم لطیفه طهماسبی پور از روزهای آمدن شان به محله می گوید: «وقتی از شهرستان اردبیل به محله دروازه غار تهران مهاجرت کردیم، خداوند، حسن و ایوب را به ما داده بود. 2 دختر و 2 پسر دیگرم نیز در تهران به دنیا آمدند. در سال 59 همسرم مرحوم حاج اسماعیل نیکوبین، یک مغازه خواربار فروشی در شهرک شریعتی باز کرد. خانه ای هم در همین محل خرید و به همین خاطر به شهرک شریعتی نقل مکان کردیم و تا امروز در این محله زندگی می کنیم.»

ایوب؛ حساس به حق الناس

مادر از حساسیت های ایوب به  کسب مال حلال خاطره در ذهن دارد و می گوید: «بعد از ازدواج وارد پلیس قضایی یا همان نیروی انتظامی فعلی شد. همیشه حواسش بود تا از اموال دولت استفاده ی شخصی نکند. ماشین اداره در اختیار او بود اما یک بار هم از آن خودروی برای کار غیر از اداره استفاده نمی کرد و می گفت "حق الناس" است. فردای قیامت نمی توانم جوابگوی حق مردم باشم.گاهی از محل کارش، مقداری آذوقه مثل برنج یا روغن به او می دادند. ایوب وقتی از سر کار برمی گشت، شبانه و مخفیانه، سهمیه خود را پشت در خانه همسایه های نیازمند می گذاشت و به ما می گفت الحمدالله ما فعلا در خانه آذوقه داریم. باید اجازه بدهیم تا دیگران هم از این نعمت های الهی بخورند.»

مادر در ادامه از آن روزهای پر خاطره دفاع مقدس صحبت می کند و می گوید: «وقتی جنگ شروع شد، بچه ها همگی هوای رفتن به جبهه به سرشان زده بود. اول ایوب پیش قدم شد و بعد مصطفی دامادم و بعد هم حسین. به فاصله چندین ماه 3 جوان از خانه ما پر کشیدند و دختر نو عروسم بیوه شد. برای یک مادر تحمل این درد، کمر شکن بود اما وقتی خبر پیروزی عملیات را می شنیدم قوت قلب می گرفتم. افتخار می کردیم که شهادت و جنگ خانواده ی ما را لایق خود کرده است»

مادر شهید به عکس های 3 شهید خانواده خیره می شود. بغض راه گلویش را می بندد و او را از ادامه صحبت باز می دارد. گویا کهولت سن بازگویی خاطرات را برای او سخت کرده است. ما هم مزاحم او نمی شویم و برای تکمیل صحبت ها، سراغ 2 برادر شهیدان می رویم.

 

عاشق امام (ره) بود

حسن نیکوبین برادر بزرگ شهیدان ایوب و حسین نیکوبین است و خاطرات زیادی از آنها در ذهن دارد و می گوید: «قبل از انقلاب که پدرمان بیکار بود من، ایوب و حسین با انجام کارهای مختلف در بازار، در کنار درس به نوعی نان آور خانه محسوب می شدیم. ایوب در بهبوحه انقلاب، راه امام(ره) را پیدا کرد و در خط او قرار گرفت. ایوب علاقه زیادی به امام(ره) داشت و سعی می کرد در سخنرانی ها و مبارزات سیاسی شرکت کند و خیلی زود در 15 سالگی به چهره ای مذهبی و مبارز در بازار تبدیل شد.»

او که 50 سال از خدا عمر گرفته به خاطره زیبا از برادرش در هنگام کار دربازار اشاره می کند و می گوید: «ایوب در اوج فساد بازار و احتکار اجناس، ما را به کسب روزی حلال توصیه می کرد. اسم او در سال 60 به خاطر توهینی که پیش از انقلاب به عکس شاه کرده بود در لیست سیاه قرار گرفت و طرح ترور ایوب در سال 62 با حضور در پلیس قضایی و مبارزه با منافقین صادر شد. پس از آن، ایوب مأمور رسیدگی به فعالیت اصناف شد و با لباس شخصی، مبارزه با احتکار و گرانی را پیش گرفت و از ترور درامان ماند.»

 

همنشینی با شهدای محله شریعتی تهران

وی با اشاره به عضویت برادرش در پایگاه بسیج محله می گوید: «عشق ایوب به سپاه باعث شد تا عضو بسیج شده و مسئولیت پذیرش پایگاه بسیج شهید چمران را برعهده بگیرد. ایوب بی وضو وارد پایگاه نمی شد و تقدس خاصی برای بسیج قائل بود. علاقه زیادی به حضور در جبهه داشت، ولی به خاطر اینکه جایگاه خاص و تأثیرگزاری در بسیج داشت، از طرف فرماندهان بسیج و پایگاه برای شرکت در جبهه منع شد. در آن زمان، شهیدان «مصطفی میرابی»، «علیرضا رابعی» و «حمزه قلی اکبری» هم حضور چشمگیری در پایگاه بسیج محله داشتند. حضور این چنین آدم هایی در محله و پایگاه بسیج، بچه های محله را برای ادامه دادن راه شهدا و اعزام به جبهه  تشویق می کرد.»

حسن نیکوبین ادامه می دهد: «ایوب در سال 63 از طرف سازمان تبلیغات اسلامی برای بازدید و شرکت در عملیات خیبر به جبهه اعزام شد. وقتی از جبهه برگشت، رفتار او کاملا عوض شد. با دیدن وقایع جبهه و جنگ، طاقت ماندن نداشت و همین عامل باعث شد تا پس از مدت کوتاهی در 5 اسفند سال 63 عازم جبهه شده و در عملیات بدر شرکت کند. 20 روز بعد، خبر شهادت ایوب آمد، ولی تا 7 خردادماه سال 75 مفقود الاثر بود.»

نیکوبین می گوید: «ایوب، صدای خوبی برای مداحی و خطی زیبا برای نوشتن شعارهای انقلابی داشت، به طوری که دیوارهای محله شهرک شریعتی مملو از نوشته های انقلابی او بود.»

 

مصطفی هم پر کشید

«فریدون نیکوبین» برادر کوچک شهیدان ایوب و حسین نیکوبین است و درباره داماد شهیدشان می گوید: «شهید مصطفی میرابی، یکی از دوستان موردعلاقه و صمیمی ما برادران نیکوبین در پایگاه بسیج بود. نجابت و ایمان او باعث شد که با درخواست ازدواج او با یکی از خواهران مان موافقت کنیم. او در خانواده مذهبی و متدین بزرگ شده بود و برادرش مهدی میرابی هم فرمانده گروهان بود. 2 سال بعد از شهادت ایوب، در حالی که هنوز پیکرش را پیدا نکرده بودیم، مصطفی هم شهید شد.»

وی با یادآوری خاطرات گذشته ادامه می دهد: «پیکر مصطفی را در معراج شهدا تحویل گرفتیم. بدنش سالم بود و فقط تیر دشمن، گونه اش را دریده بود. شهادت همسر خواهرمان، بعد از شهادت ایوب، همه ما را داغدار کرده بود. اما همه ما با تبعیت از پدر و مادرم روحیه شهادت طلبی پیدا کرده بودیم و هر کدام تلاش می کردیم تا حد توان برای پیروزی رزمنده ها کاری از پیش ببریم.»

نوبت حسین شد

حالا حسین نوجوان دانش آموز خانواده  با دیدن شهادت برادر و داماد خانواده دگرگون می شود. به گفته برادر شهید روز تشییع پیکر شهید مصطفی میرابی، چفیه او را از گردنش باز کرده و به دور کمرش می بندد  و با صدای رسایی فریاد می زند:"«به خونت قسم که راهت را ادامه می دهم." فریدون نیکوبین این موضوع را می گوید و ادامه می دهد: «حسین اولین بار در 12 سالگی به جبهه رفته و زخمی شده بود. بعد از آن هم چند بار به جبهه رفت، ولی بعد از شهادت ایوب، ترجیح داد که بیشتر در پایگاه بسیج محله فعالیت کند و با کارکردن در بازار، کمک خرج خانواده باشد. بعد از شهادت مصطفی، دوباره عزم خود را جزم کرد که به جبهه برود. چند روز قبل از رفتن، اگزوز موتورموتورسیکلتش، زخم عمیقی روی پایش به جا گذاشت. حسین قبل از رفتن به ما گفت که اگر شهید شدم، من را از سوختگی پایم بشناسید.»

او آه بلندی کشیده و می گوید: «در مراسمی که برای شهادت مصطفی برگزار کرده بودیم، خبر شهادت حسین را هم به ما دادند. مداحی که برای روضه خوانی در مجلس عزا حاضر شده بود، از بسیجیان پایگاه بود. او در بین مداحی خود، خبر شهادت سومین شهید خانواده ما را به حضار داد. وقتی برای شناسایی پیکر حسین رفتیم، متوجه شدیم که به خاطر اصابت خمپاره 60 دشمن شهید شده است. صورت حسین هم سوخته و غیرقابل شناسایی بود؛ چرا که منطقه بعد از اتمام عملیات، شیمیایی شده بود. ما هم همانطور که حسین گفته بود، او را از زخم پایش شناختیم.»

 

محل زندگی شهیدان نیکوبین خانه شهید می شود

چند سال پیش حاجیه خانم طهماسبی پور زینب وار از عزیزان و دور دانه هایش برای حفظ بنیان انقلاب اسلامی و دفاع از کشور گذشت و حتی شهادت همسر دخترش هم او را  از ادامه این راه باز نداشت. حالا او با وقف خانه پدری فرزندانش -همان جایی که هنوز صدای ایوب و حسین و مصطفی را می شنود و حضورشان را احساس می کند-  حماسه ای دیگر رقم زده است. مادر درباره این کارش می گوید: «با مشورت خانواده این تصمیم را گرفتم و انشاالله با این کار خدمتگزار شهدا باشیم.»

 

یوسف مهدیزاده مسئول امور ایثارگران شهرداری منطقه ضمن قدردانی از این اقدام مادر شهیدان می گوید: « زنده نگه داشتن یاد و خاطرات شهیدان و ترویج فرهنگ ایثار و گذشت در بین نسل جوان از اهداف مهم راه اندازی خانه شهید است که بدون همکاری خانواده شهیدان امکانپذیر نیست.در این خانه تمامی لوازم شخصی و یادگاری شهدا در معرض دید عموم قرار گرفته و از آنها به نحو شایسته ای نگهداری می شود. اقدامات اولیه برای راه اندازی خانه شهید انجام شده و در روزهای آتی هم اقدامات مربوط به طراحی داخلی آن شروع می شود.»

مهدیزاده  در ادامه می گوید: « از خانواده های شهیدان درخواست می کنیم تا در صورت تمایل به مشارکت در راه اندازی خانه شهید لوازم شخصی، کتاب، عکس، وصیتنامه و هر چیز دیگری که متعلق به فرزند شهیدشان است در اختیار مسئولان امور ایثارگران شهرداری قرار دهند. همچنین 700 خانواده شهید در منطقه زندگی می کنند و تبدیل محل زندگی شهیدان به خانه شهید برای اولین بار در محل زندگی شهیدان نیکوبین انجام می شود.»

 

 

بسیجی شهید «ایوب نیکوبین»

ولادت: 1342 –  اردبیل

شهادت: 22 اسفندسال 63 –  عملیات بدر

مزار: قطعه 29 بهشت زهرا(س)

 

بسیجی شهید «حسین نیکوبین»

ولادت: سال 47–  تهران

شهادت: 20 فروردین سال 66– شلمچه

مزار: قطعه 29 بهشت زهرا(س)

 

بسیجی شهید «مصطفی میرابی»

ولادت: سال 42

شهادت: 22 دی ماه سال 65– عملیات کربلای 5

مزار: قطعه 52 بهشت زهرا(س)

,
,
, شهدا اینجا، کنار ما هستند,
,
,
,
,
,
, ایوب؛ حساس به حق الناس,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
, عاشق امام (ره) بود,
,
,
,
,
,
,
,
, همنشینی با شهدای محله شریعتی تهران,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
, مصطفی هم پر کشید,
,
,
,
,
,
, نوبت حسین شد,
,
,
,
,
,
,
,
, محل زندگی شهیدان نیکوبین خانه شهید می شود,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,

 

,

انتهای پیام/خ

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه