همرزمان و فرماندهان از او گفتند. از اینکه دلاوری نام آور بود و در میمک نیزارها که آتش گرفت دشمن اشراف پیدا کرد به شیار و آنجا خیلی ها شهید شدند و ماندند. چند مرحله رفتند و از شهدا آوردند اما محمد رضا همچنان مانده بود.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ شبنم همدان در یادداشتی نوشت:میرویم سمت شهرستان بهار. دیار آیتالله بهاری..بیشتر بگویم تا بهتر بشناسی. دیار شهید مدافع حرم مرتضی ترابی کمال و بیستوچند شهید مفقودالجسد...
چرا جای دوری برویم. دیار سید میلاد مصطفوی شهید مدافع حرم که بیستویک روز پیکرش دست داعشی های ملعون بود که به پیکر بیجانش هم رحم نکرده بودند. بیست یک روز چقدر تلخ بود و سیوچند سال حتم تلختر .آنقدر که وصفی ندارد...
میرویم داخل منزل. جمع مردانه است. از امامجمعه شهرستان بهار گرفته تا فرمانده سپاه بهار و منتظران . همانهایی که گفتند مادرمان تازنده بود و صدای درمیآمد میگفت محمد آمده...
خواهرهای محمد ضرابی هم با اصرار ما و بیخبر از همهجا آمدند و نشستند. یکیشان هم داغ برادر دیده بود هم داغ فرزند. هر دو را داده بود برای خدا.
همزمان و فرماندهان شهید محمد ضرابی از او گفتند.از اینکه دلاوری نامآور بود و در میمک نیزارها که آتش گرفت دشمن اشراف پیدا کرد به شیار و آنجا خیلیها شهید شدند و ماندند. چند مرحله رفتند و از شهدا آوردند اما محمدرضا همچنان مانده بود تا...
از شهید شمسیپور گفتند که در تبوتاب بود تا بچهها را برگرداند عقب. همان استخوانها را ..بدهد بغل مادرشان تا جگرشان بعد سالها خنک شود. چقدر خدا خدا میکرد قبل از درگذشت والدین شهدا، چشمشان به جمال بچههایشان روشن شود. به همان چندتکه استخوان لای پنبه که بلکم اندازه بچگی بچههایشان شود.اندازهی کودکیشان شاید...
حالا ماییم و خانواده شهید محمد ضرابی و خبر آمدن او .چشمها نم میشود.روضهام البنین خوانده میشود و خبر شهادت چهار فرزندش و سؤال خانم از آقایش..فقط از آقایش ..دلها سبک میشود و دستها میرود روی سینه برای عرض سلام و ارادت به سیدالشهدا..به سید و آقا و امامِ محمد ضرابی....
,,
یادداشتی از مونا اسکندری / نویسنده دفاع مقدس
,انتهای پیام/م
]
ارسال دیدگاه