روایتی از شهید "محمد رضا کریمی"
خوابی که خبر از شهادت محمدرضا میداد
رضایی،دوست شهید کریمی گفت: در خواب دیدم که محمد رضا شهید شده است و دقیقا چند روز بعد بود که سربازی که به دنبال آدرس خانه محمد رضا بود،جلوی درب خانه مان آمد و خبر شهادتش را داد.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از کوله بار؛ روز شنیدن خبر آزادی خرمشهر ٰ یکی از بهترین روزهای عمر شهیدمحمدرضا کریمی بود.به همراه دوستانش شیرینی خریده بودند و در محله یاخچی آباد پخش می کردند.همیشه سعی می کرد برای اهالی و همسایه هایشان کاری کرده باشد. برای همین در مناسبت های مختلف مذهبی ٰ کوچه شان را آذین بندی می کرد . حالا 26 سال از شهادتش می گذرد و همسایه ها نامش را روی پلاک کوچه ای می خوانند که روزی بدست خودش تزیین می شد: کوچه شهید محمد رضا کریمی.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا , شبکه اطلاع رسانی راه دانا, شبکه اطلاع رسانی راه دانا, کوله بار, کوله بار, کوله بار,,
نام : محمد رضا کریمی
,
تاریخ و محل تولد : شهریور 44- تهران
,
تاریخ و محل اعزام : 1361- پایگاه ابوذر
,
تاریخ و محل شهادت : بهمن 61- فکه – عملیات والفجر مقدماتی
,
رفقایی به رنگ مهتاب
,
همه ساله، فرار رسیدن سالگرد شهادت محمد رضا کریمی برای دوستانش خاطره انگیزاست. آنها سال ها با هم در محله یاخچی آباد تهران زندگی کردند و به درد هم آشنایند. سال هاست که حاج "محمد حسن "به رحمت خدا رفته است . مادر شهید هم به دلایلی نتوانست مصاحبه شرکت کند.همین شد که با دوستانش هم کلام شدیم تا از آن روزگاران برایمان بگویند. آن روزگاران برای "داود رضایی" نیزٰ روزگار خوشی بوده است. آنها از همان دوران نوجوانی با هم رفیق بودند . محمد رضا از مدرسه که برمی گشت ٰ پیش پدرش در کار سنگ کاری نمای بیرونی ساختمان می رفت و کمکش می کرد . آنها شب ها به مسجد قمربنی هاشم (ع) برای اقامه نماز می رفتند. محمد رضا علاوه بر فعالیت در مسجد قمربنی هاشم ٰ به باشگاه استقلال جنوب نازی آباد می رفت و ورزش رزمی کاری می کرد. گاهی هم به بچه های محله اش ٰ فنون رزمی را آموزش می داد. داود رضایی اشاره ای به شکوه آن روزهای خاطره انگیزمی کند و از روز آشنایی خود با محمد رضا می گوید :« آشنایی من و محمد رضا در مسجد قمربنی هاشم بود. او بچه مذهبی و ورزشکاری بود. بعد از انقلاب بود که اولین گروه بسیج در یاخچی اباد تشکیل شد که من و او هم عضو ان بودیم.»
,
بیشتر اوقات محمد رضا و داود با هم بودند. حتی در زمانی که قرار بود باهم برای تفریج به جایی بروند. آنها یک بار تصمیم گرفتند تا حرم امام زاده داود (ع) پیاده بروند. صبح زود از خانه به راه افتادند و عصر به آنجا رسیدند و به زیارت پرداختند. گاهی هم با هم به بهشت زهرا (س) سر مزار شهیدان انقلاب می رفتند:«محمد رضا یک موتور داشت که با آن این طرف و آن طرف می رفتیم. او علاقه خاصی به قدم زدن در میان مزارهای شهیدان انقلاب در بهشت زهرا (س) داشت. می گفت حال و هوای خاصی به او می دهد. دوست داشت هر هفته به آنجا برود.»
,
شهید جاویدان
,
یک سال بعد از شروع جنگ بود که محمد رضا به پادگان میثم رفت و مسولیت حفاظت آنجا را به عهده گرفت . مدتی بعد هم داود کنارش رفت . آنها در پادگان باهم بودند. بعد ازمدتی محمد رضا تصمیم گرفت به جبهه برود. اوایل پدر ومادرش مخالفت می کردند اما او توانست رضایت آنها را بگیرد و به جبهه برود.رضایی اشاره ای به آخرین روزی می کند که محمد رضا را در پادگان دید:« آخرین بار که او را در پادگان دیدم که یک کلیشه و رنگ به دست دارد و بالای تانکر آب در حال کشدن تمثیل عکس امام خمینی (ره) است. از دور صدایش کردم. گفت که فردا می خواهد به جبهه برود. از دور با هم خداحافظی کردیم و دیگر او را ندیدم.»
,
محمد رضا در جبهه تک تیزانداز بود که بعد از 26 روز به شهادت رسید. رضایی در پایان می گوید :«چند روز قبل از شهادتش خواب عجیبی دیدم. بعد از آن، خبر شهادتش را آورند و خوابم تعبیرشد. او کسی بود که همیشه در طول زندگی اش می خواست که با اخلاق باشد. هرگز روزهایی را فراموش نمی کنم که در دیوارهای محله در حال نوشتن شعارهای انقلابی بودیم. محمد رضا همیشه عاشق انقلاب بود و در راه پاسداری از آن به شهادت رسید. این انقلاب با خون شهیدانی همچون او جاودان مانده است.»
,
افتخار آفرین یاخچی آباد
,
"عبدالله سیفی" سالهاست که در یاخچی آباد زندگی کرده و از دوستان محمد رضا بوده است. زمینه آشنایی آنها در مسجد قمربنی هاشم (ع) شکل گرفت و موجب دوستی آنها شد:« سال 61 بود که برای باردوم به جبهه اعزام می شدم. در پادگان دو کوهه بودم که یک روز به طور اتفاقی محمد را دیدم. خیلی تعجب کرده بودم. پرسیدم که اینجا چه کار می کنی؟ گفت برای انجام خدمت به اسلام و جنگ با دشمن آمدم. با اینکه گردان های ما از هم جدا بود اما هر چند وقت یکبار همدیگر را می دیدیم.»
,
این دو دوست هم محله ای برای انجام عملیات از هم جدا شدند و زیاد از هم خبر نداشتند. بعد از پایان عملیات بود که عبدالله به پادگان برگشت ولی نتوانست خبری از دوستش بیابد. تا اینکه به تهران آمد و متوجه شهادت دوست دیرینه اش شد :« باور کردن اینکه محمد رضا شهید شده است برای من که چند روز گذشته اش در کنار همدیگر بودیم ٰ بارو نکردنی بود. ما همیشه در پادگان با هم بودیم ولی خداست خواست و او به شهادت رسید. هرگز نمی توانم روزهایی را از یاد ببرم که اطراف پادگان برای انجام ورزش صبحگاهی مسافت طولانی را می دویدیم و به نفس نفس می افتادیم.» وی در پایان می گوید :« رفتارش به گونه ای بود که آدم ها را به خود جلب می کرد. او و شهیدانی همچون محمد رضا بشارت ٰ اکبر اسدی ٰ عباس حیدری ٰو محسن عزیزیان ٰ همیشه با هم دوست بودند و با شهادتشان محله یاخچی آباد را در عرصه شهادت افتخار آفرین کردند.»
,
خاطره آخرین روز
,
حاج جعفر مصیبی سال ها در همسایگی خانواده شهید کریمی زندگی کرده و نسبت به این خانواده شناخت خوبی دارد:« در طول 40 سال زندگی در محله یاخچی آبادٰ همسایه های زیادی داشتیم اما با خانواده کریمی رفت و آمد زیادی داشتیم. محمد رضا به دلیل مذهبی بودن پدر و مادرش ٰ متدین به بار آمد . » او ادامه می دهد و در پایان می گوید :« روز آخر که داشت به جبهه می رفت ٰ دنبال من می گشت تا خداحافظی کند. سرانجام به طور اتفافی همدیگر را در خیابان دیدیم. قبل از رفتن از من حلالیت طلبید و رفت تا به شهادت برسید. به یقین می توانم بگویم که یکی از باشکوه ترین تشییع پیکرها را در یاخچی آباد برایش برگزار کردند. او در این محله بزرگ شد و با خونش وفاداری خود را به اثبات رساند. »
,
تعبیر یک خواب
,
محمد رضا به جبهه رفت و مرا تنها گذاشت. یک شب قبل از خبر شهادتش بود که در خواب دیدم ٰ که من و شهید و همرزم دیگرش بر روی بامی که روبروی مسجد محله مان است به نگهبانی مشغول هستیم وحضرت امام هم در مسجد مشغول سخنرانی است. ناگهان نوری توجه مرا به خود جلب کرد. بعد از آن به داود و همرزمش نگاه کردم و دیدم جامی به رنگ قرمز در جلو او ٰ جامی به رنگ نارنجی در جلو همرزمش و جامی به رنگ سبز در جلوی من بود. ازخواب بیدار شدم و دوباره به خواب رفتم. این بار دیدم که محمد رضا شهید شده است و من در جلوی پیکرش هستم. چند روز بعد بود که سربازی آمده بود و خبر از آدرس خانه محمد رضا می گرفت. وقتی به او گفتم که از دوستانش هستم ،ٰ اولش به من گفت که او زخمی شده است. همان موقع یاد خوابی که دیده بودم افتادم. مدتی بعد همان سرباز خبر شهادت محمد رضا را به من گفت و خوابم تعبیر شد و باید بگویم که غم فراغ تو ای دوست،در باورم نمی گنجد.( دست نوشته داود رضایی از دوستان شهید محمد رضا کریمی )
,
جانش را داد تا اسلام زنده بماند.
,
علی کریمی وقتی قرار است از برادر شهیدش بگوید ٰ ابتدا دست اشاره می کند اخلاق برادرش و می گوید :« همیشه احترام خاصی به پدر و مادرم می گذاشت. من هم که کوچکتر از او بودم از این رفتارش الگو برداری می کردم. او با اینکه خودش نتوانست درسش را ادامه دهد اما همیشه تاکید می کرد که درسم را ادامه دهم و درآینده وارد یک شغل مناسب شوم. دلسوزی خاصی هم داشت و همیشه دوست داشت در کار بنایی کمک دست پدرم باشد. در یک کلام می توانم بگویم که همیشه در طول زندگی راهنمایی من بود. »
,
وی در ادمه می گوید :« او علاقه زیادی به کار بنایی نداشت . بیشتر به فعالیت های بسیج علاقه نشان می داد. همیشه به فعالیت های مذهبی روی خوبی نشان می داد. گاهی پدرم در خانه کلاس قرائت قران می گذاشت ٰ که هر جا بود خودش را می رساند تا در آن شرکت کند. همین کارهایش باعث شده بود که پدرم علاقه خاصی به او داشته باشد.» وی ادامه می دهد و از روزی می گوید که محمد رضا در حال رفتن به جبهه بود :«صبح بود . در حال رفتن به مدرسه بودم که محمد رضا جلو آمد و رویم را بوسید و گفت که در حال رفتن به جبهه است. آن روزها 14 سال بیشتر نداشتم . او رفت و بعد از چند هفته خبر شهادتش را آوردند . او هم به شهیدانی همچون محمد رضا بشارت پیوست و رفت تا خدایش را ملاقات کند.»
,
برادر شهید در پایان می گوید:« بیش از 30 سال از شهادت برادرم می گذرد. سال گذشته بود که در مزاش مراسم کوچکی گرفتیم تایاد شهیدی همچون او جاودانه بماند. شهیدانی همچون او جانشان را دادند تا اسلام زنده بماند و ما باید همیشه ادامه دهنده راهشان باشیم.»
,
برگی از یک نوشته
,
با سلام و درود بر امام و امت اسلامی (ایران ) و با سلام و درود برتمامی رزمندگان اسلام که برعلیه آمریکای جنایتکار و کفار جهانی در ستیز هستند و جان گرانقدر خود را در راه اسلام فدا می کنند. تا دین مبین اسلام بر فراز گیتی باشد ما را از یاران باوفای او قرار بده. عرض سلام دارم به شما برادران که جان خود را در این راه گذاشته اید و ازخون این شهیدان پاسداری می کنید تا این
,
انقلاب جاویدان باشد. حضور تک تک برادران سلام عرض می کنم و می کنم و می گویم جای شما واقعا اینجا خالی است. من و حسن (داود آبادی ) هم در پادگان هستیم و جای ما خیلی خوب است و دوره آموزشی را طی می کنیم و انشا الله ظرف 2الی 3 روز آینده به خط می رویم . از همه شما هم حلالیت می خواهم .خداحافظ . به امید دیدار در کربلا . خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار. ( بخشی از وصیت نامه شهید محمد رضا کریمی )
,
ارسال دیدگاه