در گفتگو با اقطاع مطرح شد؛
خاطره جالب یک جانباز از به اسارت گرفتن 2 عراقی هنگام خوردن غذا در ایستگاه صلواتی رزمندگان
یک جانباز شیمایی در خاطره ای جالب گفت: درمنطقه فاو یک ایستگاه صلواتى بود که میرفتیم آنجا شربت، چاى و خوراکى می خوردیم. 2 نفر از عراقیها که جهت شناسایى وارد خط ایران می شدند، چند روز پشت سرهم خودشان را به عنوان ایرانى جازده بودند و می آمدند آنجا. یک روز بچه هاى ما متوجه شدند و آنها را اسیر کردند.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی دانا به گزارش” اقطاع” ۲۹ مرداد بود که یک گفتگو با عنوان” غربت یک مادر شهید ” در سایت منتشر شد،( مادری به نام غزاله که یک فرزند شهید و دو فرزند شیمیایی داشت).
, شبکه اطلاع رسانی دانا, ” اقطاع”, ” غربت یک مادر شهید ,هفته پیش ایمیلی دریافت کردیم با این مضمون ” باسلام من فرزند همان غزاله هستم ممنونم از اینکه بعد از بیست و پنج سال از جانبازى، جانبازان و شهادت شهدا، نوشتید و چکیده اى از زندگى این خانواده را به تصویر کشیدید. اگر مایل باشید می توانم زندگینامه این شهید را بنویسم تا شما فیلم آن را بسازید…”
,همین موضوع بهانه ای شد برای گفتگو با یکی از جانبازان شیمیایی هشت سال دفاع مقدس که با گذشت ۳۵ سال هنوز با دردهای کهنه اش زندگی می کند.
, , , ,
به عنوان اولین سوال لطفا بفرمایید در چه سالی به جبهه اعزام شدید و در کدام عملیات مجروح شدید
باسلام و درود به رهبر معظم و با سلام به شما عزیزان همیشه در صحنه پایگاه خبرى اقطاع. محمد حسین صوغانی هستم درسال۱۳۴۶در روستاى انجرک متولدشدم .در سالهاى ۱۳۶۵-۶۶-۶۷ طى سه مرحله به مناطق جنگى جنوب (شلمچه وفا و و…)و غرب اعزام شدم و در مناطق شلمچه و فاو از ناحیه ریه و پوست شیمیایى شدم، هرمونی در مغزم از بین رفته برای همین باید مادام العمر قطره ای تنفس کنم.
,
آیا تا به حال برای شیمیایی شدنتان تحت درمان قرار گرفته اید؟ از عهده هزینه های درمانتان بر می آیید؟
,
بجز رجوع به متخصصین در کرمان، چندین مرحله به تهران جهت درمان رفتم چندان فایده ای نداشت. حالا دیگر با دردهایم کنار آمدم و با آنها انس گرفته ام، دارویم حیاتى است به هر سختى که باشد، هزینه آن را متحمل می شوم.
,به نظر شما چرا به جانبازان شیمیایی مظلومان شیمیایی می گویند ؟
,جانبازان شیمیایى را چون که مظلومانه نفس می کشند و زندگیشان را با صداى خس خس ریه و در کنج تنهایى میگذرانند و هر لحظه منتظر شهادت هستند و مظلوم مى میرند، مظلومان شیمیایى می گویند.
,یک خاطره از زمان جبهه که برایتان جالب بوده برای مخاطبین ما بگویید؟
,براى بنده تمامى صحنه هاى جنگ از اعزام تا برگشت همه اش خاطره است.
,“درخط فاو بودیم تبلیغات عراق یک بلندگوى چهار بوقه داشت که عصرها تا شب آهنگهاى عربى پخش می کرد، یک شب بچه هاى ایران رفتند بلندگو راکش رفتند و آوردند توى خط ایران و نوارهاى آهنگران و آهنگهاى مذهبى
,پخش کردند حدودا 2 شب گذشت دوباره عراقیها بلندگو را کش رفتند و چندین مرحله همین کار تکرار شد تا اینکه بچه هاى ما جاى آن را پیدا کردند با گلوله بلندگو را سوراخ سوراخ کردند و صداى آن را براى همیشه قطع کردند”
,“درمنطقه فاو یک ایستگاه صلواتى بود که میرفتیم آنجا شربت، چاى و خوراکى می خوردیم و صلوات میفرستادیم. 2 نفر از عراقیها که جهت شناسایى وارد خط ایران می شدند، یادگرفته بودند چند روز پشت سرهم خودشان را به عنوان ایرانى جازده بودند و می آمدند آنجا خودشان را سیر می کردند و می رفتند تا یک روز بچه هاى ما متوجه شدند و آنها را اسیر کردند به قول قدیمى خودشان رافداى شکمشان کردند.”
,
چه پیامی برای جوانان دارید؟
ومن کوچکتراز آ ن هستم که بتوانم براى جوانان امروزى پیام بدهم ولى این را بدانندکه پشت رهبر معظم راخالى نکنند و براى دفاع از وطن و ناموس خود از هیچ تلاشی دریغ نکنند.
,
,
آرزوی شما؟
,بزرگترین آرزویم فرج امام زمان(عج) و سلامتى مادر و فرزندانم بخصوص همسر عزیزم که از زمان ازدواج با من با تمامى مشکلات و سختی ها و بیماریها و خواب و بیداریهایم با من همراه بوده و همه مشکلات را بدوش می کشید تابنده احساس ناراحتى و غربت نکنم.
,خواسته شما از مسئولین؟
,بنده وظیفه ام را انجام داده ام و توقعى از مسولین ندارم. فقط شهدا را فراموش نکنند و بدانند این میز و مقام ماندنى نیست.
,و در آخر صحبتم با مسولین این است، گرچه من جانباز نیستم و خجالت می کشم خودم را جانباز جلوه دهم ولى خانواده شهدا و جانبازان را فراموش نکنند. چون آنها هم مانند شما آرزوى زندگى کردن و آرامش فرزندانشان راداشتند و آرزو داشتند فرزندانشان را در آ غوش کشند. ولى……
,انتهای پیام/
,,
]
ارسال دیدگاه