یادداشت یک منتقد؛
چرا محمد خزاعی در مراسم اختتامیه بغض کرد؟
یکی از اتفاقهایی که در اختتامیه جشنواره فیلم فجر رخ داد، بغض «محمد خزاعی» به هنگام سخنرانی بود تا جایی که این بغض اجازه سخن گفتن را به وی نداد و رئیس سازمان سینمایی، صحبتهای خود را نیمهکاره رها کرد و به پائین سن آمد.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ چرا محمد خزاعی در روزی که تلاشهای او و همکارانش به بار نشسته و جشنواره، 10 روز خوب را پشت سر گذاشته بود، اینچنین بغض کرد؟
رئیس سازمان سینمایی داشت به این مورد اشاره میکرد که جشنواره فجر به بچههای انقلاب برگشت. او از مردم ایران تشکر کرد که سینما و جشنواره را تنها نگذاشتند تا تحریمکنندگان به هدف خود نرسند. او در ابتدای سخنان خود، سوره نصر را قرائت کرد؛ یک انتخاب آگاهانه و پیامدار.
این واژه «تنها»، بار معنایی بسیاری برای محمد خزاعی و سازمان تابعه او دارد. او از ماهها قبل میدانست که برای جشنواره امسال، روزهای سختی را در پیش رو دارد. میدانست که شدت فشارها از داخل کشور، به همان اندازهای است که شبکههای خارجنشین بر او و تصمیماتش وارد میآورند. میدانست که باید خود را برای سناریوهای سخت و پیچیده آماده کند. میدانست که با موجی از نارفیقیها و عهدشکنیها مواجه است و . . .
وقتی در هیاهوی شائبه عدمبرگزاری جشنواره فجر امسال، او مجبور به روشنگری بود، وقتی در بحبوحه ادعای استقبال اندک فیلمسازان برای حضور در جشنواره، او باید مدام توضیح میداد، وقتی پس از انتشار اسامی آثار حاضر در مسابقه، او میبایست از صاحبان آثار در برابر امواج تهاجمی داخلی و خارجی محافظت میکرد و . . .
قطعا در آن لحظهای که خزاغی بغض کرد، یاد نخستین روزهای برگزاری جشنواره افتاد که چند کارگردان خارجی، با جنجالسازی، اعلام کردند که فیلمشان را از بخش بینالملل جشنواره خارج کردهاند، افتاد. لحظاتی که هیچکس دوست نداشت، جای خزاعی باشد. برخی رسانههای داخلی، ذوقزده از این موج انصرافی، پوشش تمامعیاری از این اخبار به عمل آوردند درحالیکه هیچ نمیدانستند که صاحب یک فیلم جهانی، تهیهکننده و پخشکننده است و نه کارگردان.
خزاعی قطعا در آن لحظه، به یاد همان رسانهها و گروههای داخلی افتاد که بیخبر از دانش و سواد سینمایی، بخش بازار یا تلفیق دو بخش ملی و بینالملل را به سخره گرفتند و نمیدانستند که در چنین شرایطی، حضور دهها مهمان خارجی در جشنواره یا حضور 26 کشور در بخش بازار یعنی چه.
خزاعی مطمئنا در آن لحظات، به یاد شادمانیهایی افتاد که در نتیجه عدمحضور بازیگران در کنفرانسهای خبری پایان نمایش هر فیلم، از سوی عدهای به راه افتاده بود. آنها نمیدانستند که بسیاری از این بازیگران، به دلیل چه تهدیدات جانی، مالی و حیثیتی، مجبور شده بودند که در جشنواره حاضر نشوند.
آن بغض فروخورده خزاعی در مراسم اختتامیه، از روی احساس نبود، نتیجه فشارها و تنهاییهایی بود که وی در طول چندین ماه تجربه کرده بود. وقتی برخی مدیران داخلی به او مراجعه میکردند و با تعجب میپرسیدند که مگر قرار است امسال جشنواره فجر برگزار شود؟ او فهمید تا چه اندازه تنهاست و تا چه اندازه باید با همان تیم محدود، کارها را سامان دهد.
آن بغض، درنتیجه فرونشست چندینماههای بود که سخنرانی وی در مراسم اختتامیه را به یک رویا تبدیل کرده بود و طبیعی بود که وقتی خزاعی برای ادای سخنانش، پشت تریبون ایستاد، چند ثانیه کافی بود تا برگردد و پشت سرش را ببیند. به مسیری که طی کرد تا به این تریبون برسد. به این ماههای سخت و پرفشار که نتیجهاش، برگزاری جشنواره در زمان مقرر و با برنامههای مدون بود.
او حق داشت که بغض کند. جشنواره فجر، طبق تقویم اجرایی، برنامههای خود را منظم به جلو پیش برد و حالا در برابر آن تریبون، سالنی قرار داشت که مخاطبان، حتی بر روی کف راهرو و دالانهای کناری، نشسته و ایستاده، منتظر ایراد سخنان رئیس سازمان سینمایی بودند.
بغض آن لحظه، بغضی بود که سیمرغ ماندگاری میگیرد. بغضی حاصل فشار سنگین چندینماهه و بغضی که حالا شادمان از محقق شدن برنامهها، نمیدانست در اثر آن تلخیها و مرارتها بترکد و یا به نشانه شادی از پایانی خوش، به زلال شوق تبدیل شود.
قطعا این بغض، بهعنوان نشانهای کالت از اختتامیه جشنوارهای پردرد، به یادگار خواهد ماند.
ارسال دیدگاه