به بهانه مرگ خطیبی که هنوز خیلی ها آن را باور ندارند
۲۹خرداد ۱۳۵۶ تاریخ مرگ علی شریعتی در صفحه پایانی شناسنامهاش ثبت شد، اما مرگ او هرگز پروندهاش را در جامعه ایران مختومه نکرد. بسیاری از جوانان تازه پس از مرگش به سراغ کتب و سخنرانیهای او رفتند.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ ۲۰ماه تا پیروزی انقلاب اسلامی ایران در بهمن ۱۳۵۷ شمسی زمان باقی مانده بود که پیکر بیجان علی شریعتی را ساعت ۸ صبح ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ در آستانه در ورودی اتاق اقامتگاهش در ساوتهمپتون انگلیس پیدا کردند، بینیاش سیاه و بادکرده بود و چندساعتی از مرگش می گذشت.
ماههای آخر عمرش در شرایط پرالتهابی سپری شده بود. او که یک ماه قبل با پاسپورتی به نام «علی مزینانی» مخفیانه از ایران گریخته بود در حالی که چشم انتظار پیوستن خانوادهاش بود اخبار بدی را شنید؛ ساواک مانع از خروج همسرش پوران شریعترضوی و دختر کوچکش مونا از ایران شده بود. با این حال شب قبل و ساعاتی پیش از آنکه قلبش بایستد و نفسش بند آید، ۲دختر بزرگترش سوسن و سارا به او پیوسته بودند.
علی شریعتی به گواه تمام اسناد به مرگی طبیعی درگذشته بود اما طبیعت مرگ او شباهت چندانی به دیگر مرگها نداشت. پیکر بیجان خطیب پرآوازه حسینیه ارشاد در ۵۲۰۰ کیلومتری تهران تبدیل به روح آغازگر اعتراضات شد. مرگ علی شریعتی که برای بسیاری مشکوک و دور از ذهن جلوه میکرد آغازگر موج جدیدی از اعتراضات انقلابی مردم ایران شد. پیکر او بیش از ۷ روز روی زمین ماند تا نهایتا خانوادهاش بنا بر وصیت، او را به زینبیه دمشق منتقل کنند.
۲۹خرداد ۱۳۵۶ تاریخ مرگ علی شریعتی در صفحه پایانی شناسنامهاش ثبت شد، اما مرگ او هرگز پروندهاش را در جامعه ایران مختومه نکرد. بسیاری از جوانان تازه پس از مرگش به سراغ کتب و سخنرانیهای او رفتند. شریعتی تا روز پیروزی انقلاب اسلامی بیش از پیش موضوعیت پیدا میکرد، آنچنان که رد او را میشد در تمام نمادها، شعارها و ادبیات انقلابی مردم ایران پیدا کرد.
میشل فوکو فیلسوف معاصر فرانسوی هم که پس از پیروزی انقلاب به تهران سفر کرده بود در مشاهداتش از حال و هوای ایران نوشت: «اینجاست که با سایهای روبرو میشویم که بر همه زندگی سیاسی و دینی ایران امروز افتاده است. سایه علی شریعتی، که مرگ او ۲سال پیش به وی منزلت وجود حاضرِ غایب را که در تشیع مقامی ویژه به حساب میآید، بخشیده است.»
۶ماه پیش از آنکه شریعتی هزاران کیلومتر دورتر از ایران، تسلیم مرگ شود در وصیتی به دوست نزدیک خود «محمدرضا حکیمی» مینویسد: «اکنون بدترین شرایطی را که یک انسان ممکن است بدان دچار شود، می گذارنم و سرنوشتی جز مرگ یا بدتر از مرگ ندارم. با این همه، تنها رنجم این است که نتوانستم کارم را تمام کنم، و بهتر بگویم ادامه دهم؛ و این دریغی است که برایم خواهد ماند. اما رنج دیگرم این است که بسیاری از کارهای اصلی ام، به همان علت همیشه، زندانی زمانه شده و به نابودی تهدید می شود.
آنچه هم از من نشر یافته به دلیل نبودن امکانات و کم بودن فرصت، خام و عجولانه و پرغلط و بد چاپ شده است و تمامی آن را نه بعنوان کارهای علمی-تحقیقی، که فریادهایی از سر درد، نشانه هایی از یک راه، تکانهایی برای بیداری، ارائه طریق، طرح کلی از یک مکتب، یک دعوت، جهات و ایده ها و بالاخره نوعی بسیج فکری و روحی در جامعه باید تلقی کرد... آنها همه باید تجدیدنظر شود، از نظر علمی غنی شود و خورشت بخورد، غلط گیری معنوی و لفظی و چاپی شود. اینک من همه اینها را که ثمره عمر من و عشق من است و تمام هستی ام و همه اندوخته ام و میراثم را، با این وصیت شرعی، یکجا به دست شما می سپارم... بغض هزارها درد مجال سخنم نمی دهد و سرپرستی و تربیت این عزیزتر از کودکانم را به تو می سپارم و تو را به خدا و خود در انتظار هرچه خدا بخواهد.»
وصیت شریعتی البته هیچگاه عملی نمیشود تا آثار بدون هیچ تغییری در دست خوانندگان قرار بگیرد. حکیمی درباره چرایی اجرا نشدن این وصیت میگوید: «من اشتباهی که شخصیت شکن باشد و عقاید دکتر شریعتی را زیرسوال ببرد در آثار دکتر ندیدم.» بعدها نیز به رغم تایید لزوم تصحیح و ویرایش آثار شریعتی، درگیری در تالیف دایره المعارف الحیاه و نیاز فوری برای دسترسی نسل جوان و دانشگاهی به آثار شریعتی را از دلایل اجرا نکردن وصیت رفیق خود دانست.
ارسال دیدگاه