سفارش امامصادق(ع) به پردهبرنداشتن از عیب دیگران
امام صادق(ع) در بخشی از وصیت نامه خطاب به فرزندش فرموددند: پسرم! آنکه بدانچه خدا بدو داده قناعت کند بی نیاز بود، و آنکه دیده به مال دیگری دوزد مستمند می میرد.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از خبرآنلاین، در اصول کافی، ارشاد شیخ مفید، کشف الغمه و برخی کتاب های دیگر، از رحلت امام صادق (علیه السلام) به لفظ «مضی» «مات» و «قبض» تعبیر شده است. ظاهر این لفظ ها نشان می دهد امام به مرگ طبیعی جهان را بدرود گفته است، اما در فصول المهمه و مصباح کفعمی (به نقل مجلسی در بحار) نیز در کتاب های دیگری آمده است: امام را زهر خوراندند.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا,مسعودی در مروج الذهب نویسد: در سال 148 هجری ده سال از خلافت منصور گذشته بود که ابو عبد الله جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب وفات یافت وی در قبرستان بقیع و در کنار پدر و جدش به خاک سپرده شد. به هنگام وفات 65 سال داشت و گفته شده که او را مسموم کرده بودند.
,دلایلی که نشان از کشته شدن امام به دست منصور دارد
,- ابن شهر آشوب در مناقب نوشته است ابو جعفر منصور او را زهر خورانید و بایست چنین باشد، زیرا با کینه ای که منصور از او داشت و بیمی که از روی آوردن مردم بدو در دل وی راه یافته بود، آسوده نمی نشست. آنان که با تاریخ زندگی این مرد آشنایند، می دانند او به کسانی که برای رساندنش به مسند خلافت هر کوشش را به کار بردند، رحم نکرد و از جمله آنان ابو مسلم بود که برپایی دولت عباسیان مرهون رنج هایی است که او در این باره بر خود نهاد. گناه ابو مسلم چنان که از اسناد تاریخی بر می آید، این است که هنگام خلافت سفاح، به منصور چنان که باید حرمت نمی نهاد، پس طبیعی است کسی را که از او می ترسد و از علاقه و احترام مردم بدو آگاه است آسوده نگذارد و تحمل نکند. ولی چنان که خواهیم دید، به ظاهر از رحلت آن امام بزرگوار دریغ می خورد.
- کلینی به اسناد خود از ابو ایوب روایت کند: نیم شبی منصور مرا خواست. چون بر او در آمدم، بر کرسی نشسته بود و شمعی پیش روی داشت و نامه ای می خواند و می گریست. بر او سلام کردم. نامه را به سوی من انداخت و گفت: از محمد بن سلیمان است. از مرگ جعفر بن محمد خبر می دهد و سه بار «انا لله و انا الیه راجعون» را بر زبان آورد و گفت: کجا مانند جعفر یافت می شود؟ سپس گفت: بنویس! در بالای نامه نوشتم اگر شخص معینی را وصی قرار داده گردن او را بزن. چون پاسخ نامه رسید، معلوم شد پنج تن را وصی خود کرده است: منصور، محمد بن سلیمان، عبد الله، موسی و حمیده. و در روایت دیگری به جای محمد بن سلیمان، محمد بن جعفر است و به جای حمیده، مولایی از موالی ابو عبد الله و اضافه دارد: منصور گفت اینان را نمی توان کشت.
- یعقوبی از اسماعیل بن علی بن عبد الله بن عباس روایت کند: بر منصور در آمدم، دیدم ریش او از اشک چشمش نمناک است. سبب پرسیدم، گفت: نمی دانی به خاندان تو چه رسیده است. -امیر مؤمنان چه شده؟ -سید و عالم و باقی مانده گزیدگان آنان درگذشت. -امیر مؤمنان چه کسی؟ -جعفر بن محمد! -خدا امیر مؤمنان را مزد دهد و او را برای ما باقی گذارد. -جعفر از آنان بود که خدا در باره شان گفته است: ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا، او از کسانی بود که خدایش گزید و از سابقان در خیرات بود.
- ابن شهر آشوب در مناقب از داود بن کثیر رقی، نقل کرده است که گفت: یکی از اعراب نزد ابو حمزه ثمالی آمد. ابو حمزه از او پرسید: چه خبری دارد؟ گفت: جعفر صادق (علیه السلام) از دنیا رفت. ابو حمزه فریاد بلندی کشید و بیهوش افتاد. چون به حال آمد پرسید: آیا به کسی وصیت کرده است؟پاسخ داد: آری به عبد الله و موسی، فرزندانش، و به ابو جعفر منصور وصیت کرده است. پس ابو حمزه خندید و گفت: سپاس خدایی را که ما را به هدایت رهنمون شد و بیان کرد برای ما از کبیر و راهنمایی کرد ما را بر صغیر و امری عظیم را پوشیده داشت. چون از منظور وی پرسش کردند گفت: مقصود بیان کرد عیوب کبیر (بزرگ) را و بر صغیر (کوچک) دلالت کرد و صغیر (موسی) را به اوصیا اضافه کرد و او را از جمله آنان دانست و امر امامت را با وصیت به منصور نهان داشت برای آنکه اگر منصور از وصی پرسش کند به او گفته می شود وصی امام، تو هستی. عبد الله، اگر چه بزرگترین فرزند امام صادق (علیه السلام) بود، اما عیبی جسمانی داشت او افطح بود حال آنکه امام نباید نقصی و عیبی داشته باشد. معذلک وی نسبتبه احکام دین هم آگاهی نداشت.
- ابن شهر آشوب در مناقب نوشته است ابو جعفر منصور او را زهر خورانید و بایست چنین باشد، زیرا با کینه ای که منصور از او داشت و بیمی که از روی آوردن مردم بدو در دل وی راه یافته بود، آسوده نمی نشست. آنان که با تاریخ زندگی این مرد آشنایند، می دانند او به کسانی که برای رساندنش به مسند خلافت هر کوشش را به کار بردند، رحم نکرد و از جمله آنان ابو مسلم بود که برپایی دولت عباسیان مرهون رنج هایی است که او در این باره بر خود نهاد. گناه ابو مسلم چنان که از اسناد تاریخی بر می آید، این است که هنگام خلافت سفاح، به منصور چنان که باید حرمت نمی نهاد، پس طبیعی است کسی را که از او می ترسد و از علاقه و احترام مردم بدو آگاه است آسوده نگذارد و تحمل نکند. ولی چنان که خواهیم دید، به ظاهر از رحلت آن امام بزرگوار دریغ می خورد.
- کلینی به اسناد خود از ابو ایوب روایت کند: نیم شبی منصور مرا خواست. چون بر او در آمدم، بر کرسی نشسته بود و شمعی پیش روی داشت و نامه ای می خواند و می گریست. بر او سلام کردم. نامه را به سوی من انداخت و گفت: از محمد بن سلیمان است. از مرگ جعفر بن محمد خبر می دهد و سه بار «انا لله و انا الیه راجعون» را بر زبان آورد و گفت: کجا مانند جعفر یافت می شود؟ سپس گفت: بنویس! در بالای نامه نوشتم اگر شخص معینی را وصی قرار داده گردن او را بزن. چون پاسخ نامه رسید، معلوم شد پنج تن را وصی خود کرده است: منصور، محمد بن سلیمان، عبد الله، موسی و حمیده. و در روایت دیگری به جای محمد بن سلیمان، محمد بن جعفر است و به جای حمیده، مولایی از موالی ابو عبد الله و اضافه دارد: منصور گفت اینان را نمی توان کشت.
- یعقوبی از اسماعیل بن علی بن عبد الله بن عباس روایت کند: بر منصور در آمدم، دیدم ریش او از اشک چشمش نمناک است. سبب پرسیدم، گفت: نمی دانی به خاندان تو چه رسیده است. -امیر مؤمنان چه شده؟ -سید و عالم و باقی مانده گزیدگان آنان درگذشت. -امیر مؤمنان چه کسی؟ -جعفر بن محمد! -خدا امیر مؤمنان را مزد دهد و او را برای ما باقی گذارد. -جعفر از آنان بود که خدا در باره شان گفته است: ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا، او از کسانی بود که خدایش گزید و از سابقان در خیرات بود.
- ابن شهر آشوب در مناقب از داود بن کثیر رقی، نقل کرده است که گفت: یکی از اعراب نزد ابو حمزه ثمالی آمد. ابو حمزه از او پرسید: چه خبری دارد؟ گفت: جعفر صادق (علیه السلام) از دنیا رفت. ابو حمزه فریاد بلندی کشید و بیهوش افتاد. چون به حال آمد پرسید: آیا به کسی وصیت کرده است؟پاسخ داد: آری به عبد الله و موسی، فرزندانش، و به ابو جعفر منصور وصیت کرده است. پس ابو حمزه خندید و گفت: سپاس خدایی را که ما را به هدایت رهنمون شد و بیان کرد برای ما از کبیر و راهنمایی کرد ما را بر صغیر و امری عظیم را پوشیده داشت. چون از منظور وی پرسش کردند گفت: مقصود بیان کرد عیوب کبیر (بزرگ) را و بر صغیر (کوچک) دلالت کرد و صغیر (موسی) را به اوصیا اضافه کرد و او را از جمله آنان دانست و امر امامت را با وصیت به منصور نهان داشت برای آنکه اگر منصور از وصی پرسش کند به او گفته می شود وصی امام، تو هستی. عبد الله، اگر چه بزرگترین فرزند امام صادق (علیه السلام) بود، اما عیبی جسمانی داشت او افطح بود حال آنکه امام نباید نقصی و عیبی داشته باشد. معذلک وی نسبتبه احکام دین هم آگاهی نداشت.
جملاتی از وصیت نامه امام خطاب به فرزندش: عیب دیگران را آشکار نکن که عیب های خانه ات آشکار می شود
,یکی از اصحاب آن حضرت گفته است: بر او در آمدم موسی بن جعفر پیش روی او نشسته بود و او وی را وصیت می کرد. آنچه از آن وصیت به یاد دارم این است:
,«پسرم وصیت مرا بپذیر و گفتارم را به خاطر سپار. اگر آن را به خاطر سپاری خوشبخت زندگی خواهی کرد و ستوده خواهی مرد.
,پسرم! آنکه بدانچه خدا بدو داده قناعت کند بی نیاز بود، و آنکه دیده به مال دیگری دوزد مستمند می میرد. آنکه بدانچه خدای عز و جل بدو داده خرسند نباشد خدا را در قضای او متهم کرده است. آنکه گناه خود را خرد داند گناه جز خود را بزرگ شمارد. و آنکه گناه دیگری را خرد به حساب آرد، گناه خود را بزرگ انگارد. آنکه پرده از عیب دیگری برگیرد، عیب های درون خانه اش آشکار شود. آنکه شمشیر ستم کشد، بدان کشته شود. آنکه برای برادر خود چاهی کند، خود در آن بیفتد.
,آنکه با سفیهان بیامیزد حقیر شود و آنکه با علما نشیند وقار یابد. آنکه در جای های بد در آید متهم شود. پسرکم حق را بگو! به سودت باشد یا به زیانت. از سخن چینی بپرهیز که آن کینه را در دل های مردم می کارد. پسرکم! اگر جستجوی بخشش می کنی به معدن های آن روی آور.»
,وجهه علمی امام صادق(ع)/ به قلم سید محسن امین و ترجمه علی حجتی کرمانی
,مناقبى که براى هر یک از ائمه ذکر شده در بسیارى از اوقات با یکدیگر اختلاف دارد. البته این بدان معنا نیست که منقبتى که به یک امام مخصوص داشته ایم در امام دیگر موجود نبوده است. بلکه آنان همگى در تمام مناقب و فضایل پسندیده مشترک اند. آنان همه از یک نور و از یک طینت سرشته شده اند و هر کدام در برخوردارى از صفات پسندیده سرآمد مردم روزگار خویش بوده اند اما از آنجا که مقتضیات هر دوره و بازنمودهاى این صفات در ائمه، بر حسب اختلاف هر عصر و دوره، متفاوت است هر یک مناقب خاص خود را دارند.
,به عنوان مثال ظهور آثار شجاعت از امیر مؤمنان (ع) و فرزند بزرگوارش امام حسین (ع) همچون ظهور آنان در دیگر ائمه نیست. شجاعت على (ع) با جهاد وى در رکاب پیغمبر (ص) و نبرد او با قاسطین و مارقین و ناکثین در روزگار خلافتش به ظهور رسید و شجاعت حسین (ع) نیز به هنگامى که دستور یافت با ستمگران به مبارزه برخیزد، آشکار شد. اما دیگر ائمه چون مامور به تقیه و مدارا بودند، بروز aجاعت بدان گونه که در آن دو امام (ع) مشاهده شد، لزومى نیافت. اما با این وصف همه آنان در اینکه شجاعترین مردم زمانه خویش بوده اند، مشترک اند.
,در عوض صفت علم در امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بیش از سایر ائمه به چشم مى خورد. زیرا شرایط آنان به گونه اى بود که در واپسین روزگار حکومتى مى زیستند که به نابودى مى گرایید و در همان حال حکومت دیگرى مى رفت تا جایگزین حکومت پیشین شود. اما صفت علم در تمام آنها مشترک است و آنان همگى داناترین مردم روزگار خویش بوده اند. همچنین نشانه هاى کرم و بخشش و فراوانى صدقات و آزاد کردن بندگان در برخى از ائمه نسبت به بعضى دیگر نمود بیشترى دارد چرا که از نظر مالى وسعت معیشت داشته اند و یا آنکه در زمان آنها تعداد فقرا بسیار بوده است. اما همه آنان در کرم و سخاوت سرآمد دوران خود به حساب مى آمده اند.
,دانشمندان بیشترین نقل ها را از امام صادق روایت کرده اند
,عبد العزیز بن اخضر جنابذى در کتاب معالم العترة الطاهره از صالح بن اسود نقل مى کند که گفت: «شنیدم جعفر بن محمد مى گوید: پیش از آن که مرا از دست دهید، هر چه مى خواهید از من بپرسید. زیرا هیچ کس پس از من نمى تواند از علوم و دانش ها، چنان که من به شما مى گویم، شما را آگاه کند.»
,ابن حجر در الصواعق، مى نویسد: مردم به اندازه اى از علوم امام صادق (ع) نقل کرده اند که سخنانش توشه راه کاروانیان و مسافران و آوازه اش در هر گوشه و کنار زبانزد مردم گشته است. ابن شهر آشوب در مناقب مى گوید: «از آگاهى به علوم امام صادق (ع) به اندازه اى نقل شده که از هیچ کس دیگرى منقول نیست.» وى همچنین مى نویسد: «نوح بن دراج به ابن ابى لیلى گفت: آیا تا کنون به خاطر حرف کسى از سخن یا کار خود دست کشیده اى؟ گفت: خیر مگر حرف یک نفر. پرسید: او کیست؟ پاسخ داد: جعفر بن محمد.»
,شیخ مفید در ارشاد مى نویسد: علومى که از آن حضرت نقل کرده اند به اندازه اى است که ره توشه کاروانیان شد و نامش در همه جا انتشار یافت. دانشمندان در بین ائمه (ع) بیشترین نقل ها را از امام صادق روایت کرده اند. هیچ یک از اهل آثار و راویان اخبار بدان اندازه که از آن حضرت بهره برده اند از دیگران سود نبرده اند. محدثان نام راویان موثق آن حضرت را جمع کرده اند که شماره آنها، با صرف نظر از اختلاف در عقیده و گفتار، به چهار هزار نفر مى رسد.
,تنها یکى از راویان آن حضرت به نام ابان بن تغلب، سى هزار حدیث از امام صادق (ع) نقل کرده است. کشى در رجال به سند خود از امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمود: ابان بن تغلب سى هزار حدیث از من روایت کرد. همچنین نجاشى در رجال خویش به نقل از حسن بن على وشا در حدیثى آورده است که گفت: «در این مسجد (مسجد کوفه) محضر نهصد تن از بزرگان حدیث را درک کردم که همگى مى گفتند جعفر بن محمد برایم حدیث کرد.»
,امام صادق (ع) نیز مى فرمود: سخن من سخن پدرم و سخن او سخن جدم و سخن وى سخن على بن ابى طالب و سخن على سخن رسول خدا (ص) و سخن او گفتار خداوند عز و جل است.
,ابن شهر آشوب در مناقب مى نویسد: هیچ کتاب حدیث و حکمت و زهدى و موعظه اى از گفتار امام صادق (ع) خالى و بى بهره نیست. و همه مى گویند جعفر بن محمد چنین گفت و جعفر بن محمد صادق چنین فرمود.
,شیوه مباحثه امام صادق(ع) با مخالفان و تحمل سخنان آنها/ به قلم محمد محمدی اشتهاردی
,روزی مفضل، یکی از شاگردان برجسته امام صادق (علیه السلام) با یکی از منکران خدا بنام ابن ابی العوجاء برخورد کرد، و پس از آنکه چند جمله از مطالب الحاد و کفر از او شنید، ناراحت شد به گونه ای که نتوانست بر خشم خود مسلط شود و فریاد زد: ای دشمن خدا، دین خدا را به مسخره گرفته ای و ذات پاک خدا را انکار می کنی ؟ و ...
,ابن ابی العوجاء گفت: ای آقا اگر تو اهل بحث و بررسی هستی با تو بحث می کنیم، چنانکه حجت و دلیل تو استوار بود از تو پیروی می کنیم و اگر اهل بحث و بررسی نیستی و سخنی با تو نداریم و اگر تو از شاگردان جعفر بن محمد هستی، او با ما چنین برخورد نمی کرد و این گونه ناراحت نمی شد و ستیز نمی نمود، او گفتار ما را بیش از آنچه تو شنیدی شنیده است، هرگز در برابر ما بدگوئی نکرد، و در پاسخ دادن به ما از حد نزاکت خارج نشد و انه للحلیم الرزین، العاقل الرصین، لایعتریه خرق ولا طیش ولا نزق.
,بدان که او بردبار با وقار، او اندیشمند متین و استوار بود، برخوردهای برنده و خورد کننده و سرکوب آور او را از پای در نمی آورد بلکه همچنان استوار و خلل ناپذیر بر جای خود می ماند، او سخن ما را می شنید به خوبی گوش فرا می داد و دلیل ما را در می یافت و وقتی که سخن ما تمام می شد به طوری که گمان می بردیم که او (امام) را مغلوب ساخته ایم، آنگاه با چند جمله کوتاه و گفتار مختصر، اساس دلائل ما را فرو می ریخت و حجتش بر ما غالب می شد و راه عذر را بر ما می بست و دیگر توان جواب رد نداشتیم اگر تو از شاگردان او هستی همچون او با ما برخورد کن.
,انتهای پیام/ن
]
ارسال دیدگاه