همه چیز درباره قاتلین جوانان وطن/شکنجه گران ساواک از آرش تا کمالی+تصاویر
آرش ، شکنجه گری که به دلیل شکنجه ی زندانیان نشان و تقدیر دریافت کرده است.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی دانا به نقل از ره به ری، فریدون توانگری معروف به آرش در سال 1329 در تهران متولد شد. وی فردی بهایی بوده و سند ازدواج او به تاریخ 14/5 سنه 2537 (1357) در دفتر لجنه ازدواج شهر تهران به نمره 6869/126 در دفتر ثبت ازدواج بهائیان تهران ثبت گردیده است.
, شبکه اطلاع رسانی دانا, ره به ری,

,
, آرش در سال 1351 با مدرک دیپلم به استخدام ساواک درآمد و به عنوان یک نیروی عادی مشغول به خدمت گردید. در اوایل سال 1352 با ارتقاء شغل مسئول اقدام دایره عملیات شد و به بازجویی و شکنجه مردان و زنان مبارز میپرداخت و در مورخ 22/2/54 رهبر دایره عملیات گردید.
,

, ,
,
همزمان با رهبری دایره عملیات، همچنان در امر بازجویی و شکنجه دخالت داشته و رفتاری در حد اعلای قساوت با زندانیان داشت تا آنجا که در کمیته مشترک از او به عنوان خشنترین بازجو یاد میشد.
,

,
وی به خاطر جدیت در سرسپردگی، مدالهای متعددی از مقامات مافوق خود دریافت نمود و تا واپسین روزهای حکومت طاغوت مجدانه در کمیته مشترک مشغول خدمت به اربابان خود بود و با محاکمه در دادگاه انقلاب اسلامی واعتراف به اعمال ننگین و جنایتکارانه خود در تاریخ یکشنبه سوم تیر ماه 1358 اعدام شد.
تشویقات و نشانهای تقدیر :
چند مورد به جهت جدیت در انجام وظایف محوله تقدیر و نشان دریافت کرده است .(نشان درجه سوم پاس)
,
,

, فرجالله سیفی کمانگر معروف به کمالی فرزند محمود در سال 1297 در سنندج به دنیا آمد. او پس از بازنشسته شدن در ارتش، در تاریخ 1/6/1350 در ساواک مشغول به کار میگردد. در سال 1352 به کمیته مشترک ضد خرابکاری منتقل و با سمت بازجویی از گروههای مذهبی به کار مشغول گردید. از سمتهای وی میتوان به رهبر اداره امنیت داخلی، مسئول بررسی دایره مسئول بررسی ساواک تهران اشاره کرد. وی که تا انحلال ساواک در کمیته مشترک به شکنجه زندانیان سیاسی مشغول بود، پس از پیروزی انقلاب برای مدتی مخفی شد و پس از گذشت مدتی در تاریخ 20/9/58 در حالی که برای گرفتن گواهی عدم تعقیب به زندان اوین مراجعه کرده بود، توسط نیروهای انقلابی شناسایی و دستگیر شد. او ابتدا در چندین جلسه خود را بیگناه جلوه میداد و وانمود میکرد که یک کارمند عادی است و حتی وقتی کسانی را که توسط او شکنجه شده بودند با او روبرو کردند میگفت آنها را نمیشناسم. اما پس از مدتی لب به اعتراف گشود وپرده از اعمال جنایت کارانه خود برداشت.
,,

, ,
وی پس از محاکمه در دادگاه انقلاب اسلامی به اعدام محکوم شدو حکم صادره در مورد وی در دی ماه سال 1358 اجرا در آمد.
دادگاه کمالی و اظهارات شهود محمدحسین طارمی:
من در اسفندماه سال 52 در حالی که درحوزه علمیه قم به تحصیل اشتغال داشتم در قم دستگیر شدم و بلافاصله به تهران و به کمیته مشترک ضد خرابکاری منتقلم کردند. بازجوی من کمالی بود که آنجا به او میگفتند دکتر کمالی. به مجرد اینکه به بازجویی رفتم شکنجهها، هتاکیها و کتک زدن را شروع کردند و بعد تحویل کمالی دادند. اولین برخوردی که این شخص با من داشت این بود که مرا برد در اتاقی که کابل، تخت، شلاق و وسایل شکنجه بود و خودش هم با یک تکبری که فکر میکرد هیچکس مطابق او نیست. با من صحبت میکرد و صحبتهای او این بود من تو را میشناسم تو از کسانی هستی که مدتهاست مشغول فعالیت علیه رژیم هستی و بیرون که بودی به وسیله دوستانی که حمایتت میکردند گرم بودی و الآن آمدهای اینجا. مرا بردند اتاق حسینی معروف که از جلادهای رژیمهای شاه مخلوع بود. در آنجا هم شکنجهها عبارت بود از شوک الکتریکی – شلاق حرارت – سوختن بعد از آن به من دستور داد که با پای ورم کرده راه بروم. بعد میگفت بخواب، میخوابیدم . کمالی میگفت من متخصص هستم در امر شکنجه کردن افراد مذهبی. مذهبیها را به من میدهند که شکنجه کنم و ما از هیچ چیز ابا نداریم و خود من تا کنون چندین نفر را کشتهام. او میگفت شما فکر میکنید این انقلاب پیروز میشود؟ فرض کن شما نهایتاً بشوید یک میلیون نفر. ما همهتان را میکشیم تازه اگر بیشتر هم بشوید باز هم مشکل نیست و شما کاری نمیتوانید بکنید، قدرت دست ماست. من شاهد شکنجه شدن دیگران هم بودم و میدیدم که چگونه شکنجه میکردند.
محمد کچویی:
در رابطه با کمالی شکایت دارم. شکنجههایی که او روی خود من انجام داد و یکی هم گزارشهای داخل زندانش است. داخل زندان که ایشان از آن اول که آمد به قدری به خودش مطمئن بود و فکر میکرد که ............ [انقلاب جدی نیست]. او هیچ کس را نمیشناخت و هنوزهم نمیشناسد و شاید به این خاطر باشد که وی همیشه مست بود. سه چهار بار که مرا شکنجه داد همیشه مست بود. او هیچ کس را نمیشناسد و هرکه را با او روبرو کردیم میگوید نمیشناسم. از سال 51 که من دستگیر شدم یک مدتی در زندان قزلقلعه بودم. بازجوییهایم را پس داده بودم. در زندان اوین به دست حسینی، عضدی و ازغندی پذیرایی مفصل شده بودم. از اول زیر دست کمالی نبودم در رابطه با محمد مفیدی، باقر عباسی و حسن فرزانه مرا نزد او فرستادند. کمالی همیشه کفشهای نوک تیز میپوشید و مست هم بود. با نوک کفشهایش به ساق پای من میزد. او از بس که با نو کفشش به ساق پای من زده بود عصبهای قسمت زانو به پایین من هنوز هم که هنوز است پاهایم درد میکند و دکتر هم که رفتهام میگوید باید مدارا کنی. او با شلاق به همه جای بدن از جمله سر و کله میزد. اینها سلول هشت را کرده بودند اتاق شکنجه و این قدر سر و صدای شکنجه شدگان زیاد بود که ما شکنجه خودمان یادمان رفته بود. تا میخواستیم یک چرت بخوابیم از سر و صدای شکنجه بیدار میشدیم. شب و نصف شب همیشه صدای شکنجه شدگان به گوش میرسید. کمالی در رأس گروهی بود که بچههای مذهبی را شکنجه میکردند. شکنجهگران تازهکار راکه آورده بودند توسط کمالی و امثالهم آموزش میدیدند و خبره میشدند. من شاهد شکنجه دادنهای او بودهام. او به قدری شکنجه میکرد که در تاریخ نظیر ندارد. همینها بودند که یک نفر زندانی را به مدت پنج ماه روی تخت بسته بودند و فقط برای دستشویی رفتن و غذا خوردن او را باز میکردند.
کمالی نمیدانست که اراده خدا پشتیبان این انقلاب است و تا زمانی که خدا بخواهد این انقلاب ماندگار است. آقای کمالی که چند وقت مرا شکنجه میکرد، الآن بگوید چند وقت است که زندانی ماست به او چه گفتهایم. تنها حرفی که من به او زدم این بود یک وقت خیلی دروغ میگفت و من به او گفتم خدا لعنتت کند.
ماه رمضان بود و سحری به بچهها نمیدادند فقط بعضی مواقع در سلول را باز میکردند و تکه نانی داخل آن میانداختند. چند روز بود که من سحری نخورده بودم با این حال مرا بردند اتاق کمالی برای بازجویی. او به من گفت حرفهایت را میگویی یا نه؟ گفتم من سه ماه است که اسیر شما هستم دیگر حرفی برای گفتن ندارم. گفت به من دروغ نگو، من کمالی هستم، پدرت را درمیآورم. در حالی که مست بود شروع کرد به شلاق زندان. به اوگفتم من روزه هستم یک مقدار ملاحظه کن. وقتی این را شنید بدتر کرد و شدیدتر شکنجه کرد. پس از آن به مأموری که آنجا بود گفت ببر در اتاق شکنجه و ببندش به تخت. مأمور مذکور مرا برد ولی یک نفر دیگر را به تخت بسته شده بود لذا مرا برگرداند پیش کمالی و او مجدداً با شلاق و لگد به جان من افتاد.
,
,
,
,
,
,

,
رضا زندیپور فرزند عباس شماره شناسنامه 2740، در سال 1307 هجری شمسی در آباده متولد شد. وی فارغ التحصیل دانشکده افسری بوده و دورههای اطلاعات و ضد اطلاعات و همچنین دوره دانشگاه جنگ و دوره ستاد فرماندهی را در آمریکا طی کرده و در دوران خدمتش برای کسب آموزشهای لازم، به کشورهای آمریکا، انگلیس، فرانسه و ایتالیا سفر کرد. زندیپور مدتی فرمانده توپخانه لشکر 64 رضائیه بوده و توسط فردوست نشان شده و یکی از افسران گارد شاهنشاهی میشود و از اوایل خرداد سال 50 به ساواک مأمور میگردد. زندیپور در همین سال به دستور نصیری، رئیس ستاد جشنهای 2500 در اصفهان میگردد و پس از مدتی به سمت مشاور مدیر کل اداره کل سوم ساواک (پرویز ثابتی) منصوب میشود و در تاریخ 1/3/ 1352 توسط شاه به عنوان دومین رئیس کمیته مشترک منصوب میگردد. عدم تسلط او به کارهای اطلاعاتی از او یک مدیر تشریفاتی میسازد و در زمان مدیریت وی عملاً کمیته مشترک توسط پرویز ثابتی، حسین زاده و عطارپور اداره میگردید. زندیپور در تاریخ 1353/12/26 در خیابان فرح شمالی (سهروردی) توسط تیمی از سازمان مجاهدن خلق کشته شد.
,

,
حسن پاکروان در سال 1290 در تهران به دنیا آمد . پدر او فتحالله پاکروان از دولتمردان رضاخانی بود که در زمان فاجعه قتل عام مسجد گوهر شاد، استانداری خراسان را به عهده داشت.
حسن پاکروان تحصیلات نظامی خود را در دانشکدههای پوآتیه و فونتن پلو فرانسه به پایان رسانید و در سال 1312 به ایران بازگشت. مدتها به عنوان مربی دانشکده افسری اشتغال داشت. در سالهای 1320 تا 1332 افسر ستاد ارتش و در سالهای 1323 تا 1324 فرمانده پادگان بوشهر و افسر انتظامات بنادر جنوب بود. پاکروان در سالهای 1325 تا 1327 افسر رکن دوم ستاد ارتش گردید و در سالهای 1328 تا 1329 وابسته نظامی ایران در پاکستان شد. پس از بازگشت به ایران مدتی ریاست رکن دوم ستاد ارتش را به عهده داشت و در سال های 1331 تا 1334 وابسته ایران در هند شد. با تأسیس ساواک در اسفند 1335 پاکروان معاون ساواک گردید. در اسفند 1339 با برکنار شدن سپهبد تیمور بختیار، به ریاست ساواک رسید. (درباره دوران ریاست پاکروان در ساواک، ارتشبد فردوست در خاطرات خود سخن گفته است).
پاکروان تا سال 1343 ریاست ساواک را به عهده داشت. محمدرضا پهلوی به دلیل اعتماد به وی او را به سمت آجودان مخصوص خود انتخاب نمود و سپس به ریاست ساواک برگزیده شد. دوران نهضت امام و قیام پانزده خرداد مصادف با ریاست وی بر ساواک و جلادیها و توطئههای وی علیه ملت ایران بود. او سپس جای خود را به نصیری داد و در مقام وزیر اطلاعات وارد نخستین کابینه هویدا شد (1343 تا 1345).
پاکروان از شهریور 1345 تا مهر 1348 سفیر ایران در پاکستان بود و در این تاریخ سفیر ایران در فرانسه شد و تا آبان 1352 در پاریس مستقر بود. در بازگشت به ایران از سال 1352 ارتشبد فردوست او را در بازرسی شاهنشاهی به کار گرفت و در مهرماه سال 1356 مشاور و سرپرست امور مالی وزارت دربار گردید.
حسن پاکروان پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران دستگیر و پس از محاکمه در دادگاه انقلاب اسلامی به اعدام محکوم شد و در تاریخ 1358/1/22 به همراه جمعی از بلندپایگان رژیم اعدام شد.
,
,
,
,
,
انتهای پیام/
]
ارسال دیدگاه