معجزهای که موجب ایمان شد
علی بن خالد میگوید وقتی به جلوی زندان آمدم، دیدم همه نگهبانان ایستادهاند و سر و صدا میکنند، گفتم چه خبر است؟ گفتند نمیدانیم آن مرد شامی به کجا رفته است، در زمین فرو رفته یا در هوا پرواز کرده است، چراکه هیچ اثری از او در زندان نیست.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ امام صادق (ع) در تعریف مقولۀ معجزه میفرمایند: «و المعجزه علامهٌ لله لا یعطیها إلا انبیاءهُ و رُسُلَهُ و حججه لیعرف به صدق الصادق من کذب الکاذب؛ «معجزه» نشانهای از خداوند است که آن را جز به پیامبران و فرستادگان و حجتهای خود نمیدهد تا به وسیلۀ آن، راستگویی (مدّعیان ارتباط با خدا) از دروغگویی (مدّعیان دروغین) شناخته شود. (بحارالانوار، ج11، ص71).
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا,
علی بن خالد میگوید: روزی در لشگر بنیعباس بودم که من به من خبر رسید فردی از اهل شام را آورده و زندانی کردهاند، نزد آن شخص رفتم و آن شخص را با ایمان، زاهد و دانا یافتم.
به او گفتم: چرا تو را زندانی کردهاند؟ او گفت: روزی در مکانی که جای امام حسین(ع) بود عبادت میکردم که مردی نزد من آمد و گفت: بلند شو و من نیز بلند شدم، در یک چشم به هم زدن دیدم در مسجد کوفه هستم، به من گفت: آیا میدانی اینجا کجاست؟ گفتم: بله، اینجا مسجد کوفه است.
,
ایشان نماز خواند و من نیز دو رکعت نماز خواندم و همچنان با ایشان بودم که به یکباره دیدم در مسجدالنبی هستم، ایشان مقابل مرقد رسول خدا (ص) ایستاد و به ایشان سلام کرد و دو رکعت نماز خواند و من نیز نماز خواندم، سپس بر محمد و آل محمد درود فرستاد و من نیز، همچنان نزد ایشان بودم که یکباره خود را در مکه دیدم، ایشان مناسک حج را انجام داد و من نیز، سپس به یکباره خودم را در عبادتگاه خویش در شام دیدم.
,
آن بزرگوار رفت و سال بعد نیز آمد و چنین کاری را انجام داد و هنگامی که خواست برود به او گفتم: به آن خدایی که به شما چنین قدرت و مقامی عطا کرده است، تو را قسم میدهم که به من بگو چه کسی هستی؟
او گفت: من محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب هستم، خبر ملاقات من با آن بزرگوار میان مردم پخش شد تا خبرش به گوش محمد بن عبدالملک رسید، پس مرا گرفتند و دست بسته بدون هیچ حرفی به عراق فرستادند و آنگونه که میبینی، زندانی هستم.
,
علی بن خالد میگوید: به او گفتم من حکایت تو را برای محمد بن عبدالملک مینویسم و برای تو طلب بخشش میکنم، پس چنین کردم و عبدالملک در پاسخ این نامه گفت: ای فلانی! به آن شامی بگو آن کسی که تو را در یک روز از شام به کوفه، از کوفه به مدینه، از مدینه به مکه و از مکه به شام برد و برگردانده است، تو را از زندان خلاص کند.
,راوی میگوید: وقتی نامۀ عبدالملک را خواندم، غمگین شدم و به آن مرد شامی گفتم کمی صبر کند، روز بعد به زندان آمدم و یکباره دیدم تمام نگهبانان و زندانبانها و ... جلوی درب زندان ایستاده بودند و سر و صدای زیادی میکردند، به آنان گفتم چه خبر است؟ گفتند نمیدانیم آن مرد شامی به کجا رفته است، در زمین فرو رفته یا در هوا پرواز کرده است، هیچ اثری از او در زندان نیست، این در حالی است که نگهبانان و زندانبانها حضور داشتند و دربهای زندان قفل بوده است.
,انتهای پیام/ت
]
ارسال دیدگاه