فرزندشهید حاج داود کریمی:
مجروحیت شیمیایی پدرم هم نتوانست لبخند را از او بگیرد/فرزندچنین شهیدی بودن برایم سنگین است
میثم کریمی گفت: خیلی وقت ها احساس می کنم که ما فقط نسبت شناسنامه ای با پدردم داریم. واقعا افتخار پسر چنین فردی بودن، برایم سنگین است و امیدوارم بتوانیم راهش را ادامه دهیم.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از کوله بار: «میثم کریمی» فرزند ارشد شهید حاج داود کریمی با اشاره به خاطرات پدرش گفت:تعطیلات تابستانی، پیش پدر در کارگاه ترشکاری می رفتم و کار می کردم. اکثر کارگرهایش فرزند شهید یا یتیم بودند. گاهی که در کار، از آنها عصبانی می شدم، سرزنشم می کرد و می گفت: «تو هم مثل آنها کارگر هستی؛ فقط تو تابستان ها در اینجا کار می کنی و سابقه آنها از تو بیشتر است پس حق دستور دادن به آنها را نداری.»
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا,
وی در ادامه، به محبت پدرش نسبت به ایتام اشاره کرد و افزود:پسرعمه ام فرزند شهید است. وقتی به خانه آنها می رفتیم، پدر می گفت که پیش او، بابا صدایم نکنید، چون ممکن است غم نداشتن پدر در دلش تازه شود. وقتی شهید شد، پسرعمه ام می گفت که من دوباره یتیم شدم.
,
فرزندشهید کریمی خاطر نشان کرد:هنگامی که می خواست ناممان را صدا بزند، از کلمات «آقا» یا «خانم» استفاده می کرد. وقتی من و برادرانم وارد خانه می شدیم، به احتراممان بلند می شد و به ما دست می داد. دورانی که فرمانده سپاه بود، دوست نداشت که فقط دستور بدهد.خودش هم همراه نیروها، کار می کرد. پدرم هرگز دوست نداشت عقایدش را به کسی تحمیل کند. اگر می فهمید عقایدش با کسی مغایرت دارد، با او قطع رابطه نمی کرد.
,
میثم در ادامه، به مجروحیت شیمیایی حاج داود اشاره کرد:اوایل قبول نمی کرد که بیماری اش به دلیل عوارض شیمیایی است؛ تا اینکه با تشخیص پزشکان به آن پی برد. غده هایی در بدن ایشان به وجود آمده بود که باید عمل جراحی می شد. بعد از بازگشت از آلمان، بیماری اش مداوا نشد. او درد زیادی می کشید و با این حال دائما خدا را شکر می کرد.
,
وی افزود:پدرم در عملیات مرصاد مجروح و راهی بیمارستان شد. تا مدتی از این موضوع خبر نداشتیم. دوست نداشت که نگرانش شویم. او در طول دوران دفاع مقدس، سختی های زیادی کشید اما هیچ چیز به ما نمی گفت. وقتی هم که قطع نخاع شده بود، طنابی به تخت بسته بود تا وقتی مهمان به عیادتش رفت، آن را بگیرد و بلند شود.وقتی دوستانش به عیادتش می رفتند، درباره موضوعات اجتماعی و مذهبی برایشان صحبت می کرد. پدرم خودش را شاد و خندان نشان می داد و مردم احساس می کردند که او دردی نمی کشد.
,
این فرزندشهید در پایان خاطر نشان کرد:وصف کسانی مثل پدرم، کار سختی است. او زندگی اش را برای دیگران صرف کرد و توقعی از هیچ کس نداشت. انتظارش از فرزندانش این بود که راهش را ادامه دهیم.خیلی وقت ها احساس می کنم که ما فقط نسبت شناسنامه ای با او داریم.واقعا افتخار پسر چنین فردی بودن، برایم سنگین است. امیدوارم بتوانم راهش را ادامه دهم.
]
ارسال دیدگاه