اخبار داغ

گفتگو باشاعر برجسته شوشتری/شوشترِ امروز در جایگاه واقعی خودش نیست

گفتگو باشاعر برجسته شوشتری/شوشترِ امروز در جایگاه واقعی خودش نیست
:همان طور که همه می دانند شوشتر در حال حاضر در جایگاه واقعی خودش نیست، و شان مردم خیلی بیش از این هاست. زمانی اینجا مرکزیت خوزستان را داشته، زمانی شوشتر مرکز تجار و تجارت با هند ویا کشور های دیگر بوده است. زمانی که کارون پر آب بود کشتی ها تا بند قیر می آمدند و بار خالی می کردند ولی بعد از کم شدن آب کارون خیلی ها کوچ کرده و به خرمشهر و شهرهای دیگر رفتند.
[

به گزارش شبکه اطلاع رسانی دانا به نقل از شوشترروز،گفتگو با شاعر شوشتری که در ادامه بیشتر با شخصیت برجسته ایشان آشنا خواهید شد:

, شبکه اطلاع رسانی دانا,

*استاد لطفاً خودتان را معرفی کنید.

,

بنده محمد باقر محب زاده متولد ۲/۱/۱۳۲۴ هستم، که البته دوستان به من لطف دارند، و مرا محب شوشتری خطاب می کنند. فوق دیپلم ادبیات هستم و سی سال سابقه خدمت در آموزش و پرورش و در لباس مقدس معلمی را دارم. دارای چهار فرزند دختر و دو فرزند پسر هستم.

,

*شعر را از چند سالگی شروع کردید؟

,

شعر خوانی، شاعری و طبع شعر در همه اعضای خانواده ما وجود داشته است و تقریباً می توان گفت ارثی است که به همه ما رسیده است. مثلاً پدر و عموی من شاعر بوده اند و جد مادری من با نام ساقی از شعرای خوب و به نام بوده است که شعری از ایشان در سردرب سید محمد ماهرو نوشته شده است. اولین جرقه شعر گفتن که من در من زده شد در سن پنج سالگی با فوت مادرم اتفاق افتاد، و شعر گونه ای را درآن سال سرودم و بعد از آن بود که پدرم با حمایت ها و تشویق ها ی خود مرا راهنمایی کرد. اما شعر گفتن را به صورت جدی و از زمانی که نوشته ها و متن های آن را دارم، تقریباً از سال ۱۳۴۲ شروع کردم که از آن زمان به بعد همه ی آن را به صورت مکتوب دارم.

,

*فرزندانتان هم طبع شعر دارند؟

,

بله، تقریباً هر شش فرزندم طبع شعر دارند و تا به حال اشعاری را سروده اند ولی فرزند بزرگم مسعود، به صورت جدی تر کار کرده و تقریباً خودش را نشان داده و اشعار خوبی هم تا به حال سروده است.

,

*چرا استاد محب غیر از شوشتر و شوشتری ها، در بین مردم استان های دیگر نیز محبوب است؟

,

دلیل این موضوع را در این می بینم که خودم را خدمت گذار مردم می بینم و خود را وقف آن ها کرده ام. اصلاً بگذارید چیزی به شما بگویم؛ من هر موقع در بازار یا خیابان خرید می کنم به محض اینکه مردم مرا می بینند پیش من می آیند و بلافاصله خرید های مرا از دستم می گیرند و به من کمک می کنند. اگر روزی به من بگویند که بالاترین پست و مقام های دنیا را به تو می دهیم و تمام ثروت دنیا را در اختیار تو می گذاریم، از بین این دو مورد اولی را انتخاب می کنم، چرا که بودن در کنار مردم را دوست دارم و به این دلیل است که همیشه حرف دل مردم را می زنم و همچنین برای هیچ کس و هیچ قومی تبعیض قائل نمی شوم و آن ها هم مرا دوست دارند.

,

*چرا اشعار شما انتقادی و طنز است و چرا سبک دیگری از شعر را انتخاب نکردید؟

,

مردم شادی را می خواهند و دوست دارند بخندند، من می توانم اشعار غمگین هم بگویم و هرگاه احساس کنم نیاز است، این کار را انجام می دهم ولی اکثریت مردم شادی را دوست دارند. البته این طور نیست که فقط برای خنده شعر بگویم بلکه در همه اشعارم در قالب طنز، حرف دلم را می زنم و مشکلات را بیان می کنم.

,

*خیلی از افراد خصوصاً جوانان هستند که شعر گفتن را دوست دارند، برای آنان چه توصیه ای دارید؟

,

شعر گفتن مقوله ای است ذاتی، و یاد دادنی و اکتسابی نیست. چرا که ما کسانی را داریم که مدرک دکترا دارند و تا به حال ده هزار بیت هم از شاعران مختلف خوانده اند ولی حتی یک بیت شعر هم نمی توانند بسرایند. از طرف دیگر افرادی هم داریم که حتی یک بیت شعر هم نخوانده اند، ولی اشعار بسیار زیبایی را به راحتی می سرایند. اما خواندن دیوان شعرا کمک می کند که طبع شعر و استعداد افرادی که می خواهند شعر گفتن را شروع کنند، شکوفا شود.

,

*وضعیت شوشتر را در حال حاضر چگونه می بینید؟

,

همان طور که همه می دانند شوشتر در حال حاضر در جایگاه واقعی خودش نیست، و شان مردم خیلی بیش از این هاست. زمانی اینجا مرکزیت خوزستان را داشته، زمانی شوشتر مرکز تجار و تجارت با هند ویا کشور های دیگر بوده است. زمانی که کارون پر آب بود کشتی ها تا بند قیر می آمدند و بار خالی می کردند ولی بعد از کم شدن آب کارون  خیلی ها کوچ کرده و به خرمشهر و شهرهای دیگر رفتند. چیزی که الان هم متاسفانه وجود دارد و همچنان کوچ ها و مهاجرت ها به شهر های دیگر ادامه دارد. شوشتر از شهرهایی است که جاذبه های دیدنی فوق العاده ای دارد ولی به دلیل اینکه افرادی که باید از آن ها نگهداری کرده و آن ها را به همه معرفی کنند، توجه نمی کنند و آن طور که باید، رسیدگی نمی شود. نکته ای دیگر که وجود دارد این است که با کمال تاسف هر مسئولی که خوب کار کند سریعاً تغییر می کند و برعکس هر مسئولی که قدرت مدیریت ندارد، برای چندین سال در اینجا ماندگار می شود. به همین دلیل متاسفانه شوشتر غریب و محروم است.

,

*برای خوانندگان راوی ملت یک خاطره خوب که خیلی خوشحال تان می کند، بگویید.

,

سال ۱۳۴۴ من سپاه دانش بودم و ما را اعزام کرده بودند به جهرم. در حالیکه من تا آن زمان از خوزستان خارج نشده بودم و راه دورم تا اهواز بود. بلیط گرفتم برای جهرم در حالیکه متوجه حساب و کتاب این سفر نبودم و نمی دانستم چقدر باید پول همراه ببرم. خوب یادم هست که هزینه بلیطم نه تومان شد و باقی مانده پولم هشت ریال. وقتی که به جهرم رسیدم بار بری را پیدا کردم که گفت وسایلم را تا مسافرخانه یک تومان می برد، به او گفتم که هشت ریال بیشتر همراهم نیست، قبول کرد و مرا تا مسافرخانه برد. به محض اینکه به مسافر خانه رسیدم به من گفتند اتاق نداریم. با صاحب مسافر خانه صحبت کردم که اگر اجازه دهد شب، دم در بخوابم تا صبح شود و دنبال کارم بروم. در همین حیث دیدم کسی مرا صدا زد ، نگاه کردم دیدم ساختمانی دو طبقه روبروی مسافر خانه وجود دارد و از طبقه دوم کسی داد می زند آقای محب. من که خیلی تعجب کرده بودم پیش او رفتم و متوجه شدم که شوشتری است. آمد و وسایلم را بلند کرد و به خانه اش دعوتم کرد و این شد که بدون یک ریال پول آن شب را به صبح رساندم. صبح آن روز به آموزش و پرورش رفتم که آن موقع می گفتند اداره فرهنگ. هرکس سپاه دانشی بود به او سیصد تومان می دادند. من هم با خود گفتم بعد از اینکه سیصد تومان را گرفتم بلیط می گیرم و بر می گردم. بعد از اینکه به اداره رفتم و گفتند که رئیس و معاون مرخصی هستند و تا سه روز دیگر نمی آیند. در آن جا پیرمردی که آبدارچی بود از من سوال کرد که در بین شما خوزستانی هست؟ گفتم بله. پرسید شوشتری هم در آن ها هست؟ گفتم بله من خودم شوشتری هستم. چرا؟ دست مرا گرفت و به آبدار خانه برد. آلبوم عکس را آورد و به من نشان داد. عکس علامه حاج شیخ مهدی شرف الدین، فرزندانش و… در آن بود. وقتی دید همه را می شناسم، سرش را پایین انداخت و شروع به گریه کرد و گفت: ۱۰ سال شوشتر بودم و در مدرسه سپه مرید این شیخ بودم. در آن سال ها شوشتری ها خیلی به من محبت داشتند و من خاطرات خوبی از آن ها دارم و از زمانی که به اینجا آمده ام دوست داشته ام یک شوشتری را در اینجا ببینم و به او خدمتی بکنم. حال که شما را اینجا دیده ام دوست دارم حداقل یک شب مهمان من باشید. اسرار خیلی زیادی کرد ولی من قبول نکردم. بعد رفت و با پاکت پولی برگشت و گفت در شهر غریب ممکن است نیازتان شود. اول خیلی تعجب کردم ولی بعد از اسرار زیاد آن را گرفتم . پاکت را که باز کردم دیدم سه تا صد تومانی نو در آن بود که مرا در آن شرایط خیلی کمک می کرد. این خاطره خوبی بود که هیچ گاه از ذهنم پاک نمی شود.

,

*در مورد آخرین کتاب تان، با نام «حرف دل» توضیح دهید.

,

کتابی که منتشر شده با نام حرف دل، دو هزار تک بیتی است که سعی کردم برای همه اقشار شعر در بیاورم و در همه زمینه ها صحبت کنم. این کتاب به این دلیل چاپ شد که احساس کردم حوصله خواندن اشعار و متون طویل از مردم گرفته شده و بیشتر رو به تک بیتی ها آورده شده و برای اینکه شعر زنده و پایدار بماند این شیوه تک بیتی را انتخاب کردم.

,

*و سخن پایانی استاد محب؟

,

انشاالله که موفق باشید و همه خواندگان محترم شاد باشند…

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه