من نامش را میگذارم "حج جهادی"
یک جور طواف رفتن بود دل در انتظار صفا و مروه و نماز در مقام ابراهیم به سر میبرد و با خاطرات شیرین آن روزها عشقسازی میکند، که دلت را برداری و ببری به طواف نگاههای تاب دار و کودکانه! همان نگاههای تشنه...که نمیخواستند محو تماشای هندسه بیترکیب سراب دنیا شوند.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج دانشجویی؛ گروههای جهادی دانشجویی که به نقاط دور از دسترس روستاهای محروم کشور می روند، هرکدام دنیایی از خاطرات و کوله باری از معرفت دارند که خود دانشگاه بزرگ انسان سازی و عشق بازی و معرفت است. قسمتی از خاطرات گروه جهادی واحد خواهران دانشگاه پیام نور ایلام را در زیر می خوانیم:
اسمش را اردو گذاشته بودند اما اردو به معنی عام نبود...
یک جور طواف رفتن بود...که دلت را برداری و ببری به طواف نگاه های تاب دار و کودکانه! همان نگاه های تشنه...که نمیخواستند محو تماشای هندسه بی ترکیب سراب دنیا شوند.
انها که منتظر بودند تا باران تحولی بر سر بذر آرزوهایشان ببارد و همه جا را سرسبز ببینند.
از اردوی جهادی زیاد شنیده بودم ....فیلم ها و مستند ها دیده بودم انقلاب را در کلام دوستانی که رفته بودند و بازگشتشان شده بود تجلی هوش و احساسی که احتمالا تا پیش از آن مهجور از بروز مانده بود دیده بودم.
من هم خواستم تا بروم.
اما انگار دعوت شدم...کارت دعوتی که خط خوش داشت و زمینه ای آبی که از آسمان آمده بود که فقط خودم دیدمش و این آغاز راه بود.
چند نفر بودیم... دل را در چمدان معرفت گذاشتیم و روانه شدیم.
اولین طواف شروع شد !باید مردم روستا را مطلع می کردیم که ما هستیم...که آمده ایم...که محبتتان را از دلهای مشتاقمان دریغ نکنید تا این حج جهادیمان قبول افتد.
که قبول کردند...برخوردشان انحنای محبتی بود که از سجده های سحرگاهی شان برخاسته بود.
معلم شدم...
معلمی که لقب "خاله قرآنی" گرفت، خاله قرآنی که آمده بود تا با بچه های روستا، قرآنی شود.
نقاشی می کشیدیم...کاردستی می ساختیم ...سرود می خواندند...
یادشان دادم بعد از هر صلوات "یا علی" بگویند.
سرود خواندنشان به دل می نشست ...آنطور که بعد از ده روز موانست من و بچه ها، در حضور سردار شاکرمی سرود خوانده شد...صلوات فرستاده شد...و یاعلی محکم و مقتدر گفته شد!
سردار صحبتی کرد که اردوی جهادی برایمان واجبی شود که گویی کل شریعه را در خودش محفوظ دارد.
اینکه کار فرهنگی سزاوار اجرای دغدغه مندانه است...
روز وداع قلبها مالامال عاطفه بود. کودکانی که انتظارشان دریا شده بود و ازگوشه چشم ها سرازیر می شد و گونه های زبرشان خیس می خورد.
انتظار می کشیدند که لحظه وداع حرف دلشان را بزنند:
که" نروید". و یا شاید هم "زود برگردید" . اما همه حرف دلشان اشک شد و اشک.
دل را هفت طواف دادیم و برگشتیم. دیدار خانواده شهدای روستا،کمک مالی به مستمندان، برگزاری نمازهای جماعت، قران خواندنهای مسجد، دوستان خدایی پیدا کردن، تحکیم عارفانه های مردم روستا، اخلاص را دیدن و لمس کردن
و حالا تا اردوی جهادی بعد، دل در انتظار صفا و مروه و نماز در مقام ابراهیم به سر می برد و با خاطرات شیرین ان روزها عشق سازی می کند.
من نامش را میگذارم "حج جهادی"
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
انتهای پیام/
]
ارسال دیدگاه