روایتی متفاوت از عالم بزرگ عراق/چیزهایی که در تهران به شهید حکیم روحیه میداد
روایت استاد حسن معمار در کتاب «درٌ نجف» دچار افول نمیشود و قصه پرشتاب و پرفراز و فرود به راه خود میرود و در کنارش مخاطب با موضوع اصلی کتاب یعنی زندگی آیت الله حکیم آشنا میشود.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی دانا، کتاب «درٌ نجف» به قلم اصغر استاد حسن معمار نوشته شده است و درباره یکی از علمای معاصر شیعه عراق. این کتاب که روایتی داستانی دارد و برای نوجوانان نوشته شده است، داستان زندگی و مبارزههای آیت الله شهید محمد باقر حکیم را روایت میکند.
, شبکه اطلاع رسانی دانا,ماجرا از زبان شخصی ایرانی به نام مهدی زمانی روایت میشود که از اهالی قلم ایران است و در ایران آشنایی دوری با آیت الله حکیم داشته است. اما غدهای سرطانی به سراغش میآید و پس از ناامیدی متوسل به امام اول شیعیان میشود و راهی نجف. در صحن امیرالمومنین به نماز میایستد که باز بیماری به سراغش میآید از نماز جا میماند و پس از آن گرفتار دزدها میشود که هم مالش را میبرند و هم زخمی و مجروح او را در شهری غریب رها میکنند. اما پس از همه این بد بیاریها او خود را در مقبره شهید مصطفی خمینی مییابد و آیت الله حکیم را بالای سرش. آیت الله حکیم او را بی هوش و مجروح در خیابان مییابد و به واسطه آشنایی از قبل با او را با خود میآورد، جراحتش را مداوا میکند و این دیدار باعث میشود راوی داستان جان تازهای بگیرد.
,در ادامه ماجرا که شامل به زیارت رفتن این دو با هم به حرم مطهر امیرالمومنین (ع) است و بعد تصمیم آیت الله حکیم برای سفر با پای پیاده به کربلا، او از زندگیش برای دوست قدیمش میگوید و این چنین میشود که گوشهای از زندگی یکی از بزرگترین عالمان شیعه از زبان خودش در کتاب روایت میشود. از سوی دیگر این کتاب راوی وضعیت عراق پس از صدام است، عراق بعثیها و انفجار و ناامنی و بمب گذاری. نویسنده در این وضعیت روزهای سقوط خرمشهر را به یاد میآورد و جنایتهایی که بعثیها اکنون به گونهای دیگر در کشور خود آن را اجرا میکنند. آی
,ت الله حکیم محافظ دارد اما او میخواهد پای پیاده به کربلا برود و در جمع عزاداران مقتل بخواند و نوحه خوانی کند و همین باعث ایجاد فراز و فروهای دیگری در روایت این داستان میشود تا هم روایت دست اولی از زندگی آیت الله حکیم داشته باشیم و هم قصهای از عراق امروز. اما روایت زندگی آیت الله حکیم از زبان خودش در این کتاب چندان طولانی نمیشود و شروع فصل دوم کتاب همراه است با شهادت او و قصه این بار از زبان ابوقائد هم رزم و هم سنگرش ادامه پیدا میکند.
,آیت الله حکیم در انفجاری در حرم مطهر امیرالمومنین به شهادت میرسد و آخرین سفارشش به ابوقائد این بوده که هر جور شده دوست و مهمان ایرانیش را به کربلا برساند و او هم به آخرین دستور امام و مقتدایش گوش میکند و با بغض و دردی که از انفجار و شهادت آیت الله حکیم به دوش میکشد راوی کتاب را به کربلا میبرد و اینجا است که او راوی مبارزات آیت الله حکیم میشود و خواننده با گوشهای دیگر از زندگی این عالم مبارز آشنا میشود.
,کتاب «درٌ نجف» هرچند در مجموعه دانستیهای انقلاب برای جوانان نوشته شده است اما شیوه روایت آن جذابیت کافی را برای استفاده همه اقشار کتابخوان دارد.
,در این روایت موجی از معنویت و جهاد و مبارزه و توکل و توسل و درسهای اخلاقی در کنار هم موج میزند. روایت استاد حسن معمار دچار افول نمیشود و قصه پرشتاب و پرفراز و فرود دنبال میشود و در کنارش مخاطب با موضوع اصلی کتاب یعنی زندگی آیت الله حکیم آشنا میشود و این آشنایی همراه با ایجاد علاقه نسبت به این شخصیت است.
,در قسمتی از کتاب میخوانیم: صورت راننده را نمیبینم اما میبینم شانه های او هم از شدت گریه تکان میخورد. - آقا همیشه آرزوی شهادت میکرد. ابوقائد برمیگردد طرفم: - وقتی در تهران بودیم، آقای حکیم به من میگفت من از دو چیز اینجا روحیه میگیرم؛ یکی دیدار با امام و یکی هم حضور در نماز جمعه. یادم میآید هر وقت به سراغش میرفتم، او را در حال راز و نیاز با خدا میدیدم. علاقه زیادی به قرآن داشت. روزهایی که به قم میرفت، بین راه قرآن کوچک خود را از جیب بیرون میآورد و مشغول خواندن میشد. در برگشت از قم که معمولا شبهای جمعه بود، با صدای بلند دعای کمیل میخواند. تا تهران برسیم، سوز و گدازش اشک همراهان را در میآورد. یک بار عینکش را جا گذاشته بود، من چون دعا را حفظ بودم، در حال رانندگی دعا را خواندم. هیچ وقت آن ساعت را فراموش نمیکنم. میخواهم بگویم که من هم ساعتی را که او در حرم مولا برایم دعای کمیل خواند، هیچ وقت فراموش نمیکنم. اما نمیگویم و آن ساعت را مثل یک راز برای خودم نگه می دارم.
,این کتاب همراه با تعدادی از تصاویر این عالم بزرگوار است که در انتهای کتاب آمدهاند. انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی کتاب «درٌ نجف» را در 128 صفحه با قیمت 3 هزار تومان منتشر کرده است.
,انتهای پیام/خ
]
ارسال دیدگاه