ماجرای آب حوض کشی شهید مدرس!
قاعده و طبیعت دنیا چنین است که هر کس سعی و تلاش بیشتری داشته باشد چه در مادیات و چه در معنویات، سرمایه و توشه بهتری نسبت به افراد کم تلاش جمع خواهد کرد و هنگامیکه انسان با زحمت و مشقت به متاعی رسید، قدر آن را بیشتر میداند.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ قاعده و طبیعت دنیا چنین است که هر کس سعی و تلاش بیشتری داشته باشد چه در مادیات و چه در معنویات، سرمایه و توشه بهتری نسبت به افراد کم تلاش جمع خواهد کرد و هنگامیکه انسان با زحمت و مشقت به متاعی رسید، قدر آن را بیشتر میداند. ادامطلب را به نقل از حوزه می خوانیم.
, شبکه اطلاع رسانی راه دانا,* آیه
وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَٰنِ إِلَّا مَا سَعَىٰ نجم/39
و اینکه برای انسان بهرهای جز سعی و کوشش او نیست
* آینه
حکایت؛ یکی از دوستان شهید مدرس تعریف میکرد: مدتی با سید حسن مدرس در مدرسه درس میخواندیم، چند وقتی شهریه طلبگی ما نرسید و همگی بیپول شدیم، یک روز دیدم آقای مدرس یک پول به یک طلبهای نیازمند داد و گفت: برو نان بگیر، طلبهای دیگر رسید، یک پول هم به او داد و گفت: برو نان بگیر. من با تعجب گفتم: شما و ما حقوقمان یکی است و همه از یکجا پول میگیریم، حالا چطور شده که ما پول نداریم و شما دارید؟! مدرس خندید و گفت: مگر مرد هم بیپول میشود؟! پرسیدم: آخر از کجا و چطوری؟ گفت: شب بیا حجره ما بمان تا نشانت بدهم. شب رفتم و حجره ایشان ماندم. هنگام اذان صبح بیدارم کرد، برخاستیم و نماز خواندیم. آنگاه گنجهای را باز کرد و یک سطل بیرون کشید و یک کلاه نمدی گذاشت سرش و گفت: برویم.
آن موقع در اصفهان مرسوم بود که صبح زود آب حوضها را خالی میکردند، تمیز میکردند و دوباره حوضها را پر میکردند، ما راه افتادیم توی کوچهها و داد زدیم: آب حوض میکشیم! آب حوضی! از خانهای صدایمان کردند. من حوض را خالی و پاک کردم و مدرس آب کشید و پر کرد، دو تا حوض، خالی و پر کردیم که مقداری پول گیرمان آمد، آن وقت مدرس رو به من کرد و گفت: دیدی؟ این هم پول، هم میتوانی خودت نان بخری و هم به دو طلبه دیگر کمک کنی!1
رهین منت و مهمان خوان این و آن تا کی غلام همت خود باش و فکر زندگانی کن2
- با اقتباس و ویراست از پایگاه اطلاع رسانی تبیان
- مخبری فرهمند
انتهای پیام/
* آیه
, * آیه,وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَٰنِ إِلَّا مَا سَعَىٰ نجم/39
,و اینکه برای انسان بهرهای جز سعی و کوشش او نیست
,* آینه
, * آینه,حکایت؛ یکی از دوستان شهید مدرس تعریف میکرد: مدتی با سید حسن مدرس در مدرسه درس میخواندیم، چند وقتی شهریه طلبگی ما نرسید و همگی بیپول شدیم، یک روز دیدم آقای مدرس یک پول به یک طلبهای نیازمند داد و گفت: برو نان بگیر، طلبهای دیگر رسید، یک پول هم به او داد و گفت: برو نان بگیر. من با تعجب گفتم: شما و ما حقوقمان یکی است و همه از یکجا پول میگیریم، حالا چطور شده که ما پول نداریم و شما دارید؟! مدرس خندید و گفت: مگر مرد هم بیپول میشود؟! پرسیدم: آخر از کجا و چطوری؟ گفت: شب بیا حجره ما بمان تا نشانت بدهم. شب رفتم و حجره ایشان ماندم. هنگام اذان صبح بیدارم کرد، برخاستیم و نماز خواندیم. آنگاه گنجهای را باز کرد و یک سطل بیرون کشید و یک کلاه نمدی گذاشت سرش و گفت: برویم.
, ., .,آن موقع در اصفهان مرسوم بود که صبح زود آب حوضها را خالی میکردند، تمیز میکردند و دوباره حوضها را پر میکردند، ما راه افتادیم توی کوچهها و داد زدیم: آب حوض میکشیم! آب حوضی! از خانهای صدایمان کردند. من حوض را خالی و پاک کردم و مدرس آب کشید و پر کرد، دو تا حوض، خالی و پر کردیم که مقداری پول گیرمان آمد، آن وقت مدرس رو به من کرد و گفت: دیدی؟ این هم پول، هم میتوانی خودت نان بخری و هم به دو طلبه دیگر کمک کنی!1
, !,رهین منت و مهمان خوان این و آن تا کی غلام همت خود باش و فکر زندگانی کن2
,- با اقتباس و ویراست از پایگاه اطلاع رسانی تبیان
- مخبری فرهمند
انتهای پیام/
,]
ارسال دیدگاه