اخبار داغ

گفت‌وگو با یک خانواده شهید متفاوت

رزمنده‌ای که در محافظت از صندوق آرا شهید شد+تصاویر

رزمنده‌ای که در محافظت از صندوق آرا شهید شد+تصاویر
گاهی اوقات نگاهی به زندگینامه و آنچه که بر شهدای انقلاب گذشته است آنقدر نکته و حرف دارد که فک می کنی یک داستان افسانه ای را شنیده ای. گاهی اوقات هم این شهادت نامه ها خیلی معمولی به نظر می رسد در حالی که هزار نکته برای فهمیدن و درک کردن دارد. شهادت رزمنده ای که به عنوان تیر بارچی از آراء مردم محافظت کرده است.
[

شبکه اطلاع رسانی دانا، صیانت و حفاظت از آراء مردم در جمهوری اسلامی به قیمت خون بسیاری از جوانان این مرز بوم تمام شده است. موضوعی عده ای گاهی اوقات آن را فراموش می کنند و نیاز به تلنگر دارند که جمهوری اسلامی اصولا یعنی صیانت از آراء مردم.

, شبکه اطلاع رسانی دانا,

تنها بیست و سه ساله بود . فقط چند سال از به ارمغان آوردن کاپ قهرمانی اش در رشته بوکس می گذشت. هرگاه حرفی از او به میان می آمد با یک صفت می‌شناختندش و آن هم سر به زیری بود.

,

برخی از اقوام که از روستا می آمدند و بالاخره خلق و خوی روستایی داشتند با آرامش با او صحبت می‌کردند. اصلا شده بود تابلوی یک فرد آرام. پدرش می گوید : آرام آرام بود، اما فعال. در ساخت مسجد محل بیش از دیگران با جثه ورزیده اش کمک می کرد و همان هم منشاء بسیاری از خیرات برای خودش شد. اصغر که با مردم محل از نزدیک در جریان مسجد سازی آشنا شده بود هراز گاهی شبانه کمکی را در خانه آن‌ها می‌گذاشت.

,

حاج حسن جوادیان ادامه می دهد: یک روز در بلوار کشمیر سابق ماشین ژیانمان را بدجوری به دست انداز زده بود! ماشین خاموش کرده بود و اصغر هم سررشته ای نداشت. بعد از اینکه تا خانه مان که مسکن بود ماشین را هل داد داداشش را واسطه کرده بود که این قضیه را به عهده بگیرد . راستش اول متوجه نشدم ولی بعد که فهمیدم همان جا بخشیدمش.

,

24082012604

, 24082012604, 24082012604,

قهرمان بوکس بود و نام آور . با رفقایش عموما به کوه می زد و دست از نرمش و ورزش بر نمیداشت .

,

در رشته فنی درس میخواند اما چه درس خواندنی ؛ برخلاف برخی محسناتش این یکی را حسابی خراب کرده بود . به هر ضرب و زوری دیپلمش را گرفت ولی جنگ شروع شده بود .

,

برادر بزرگترش در کردستان بود و خانواده اجازه رفتن جبهه اش را نمیداد . با وجود اینکه شور و شوق حضور در جبهه و اطلاع از اوضاع و احوال آنجا در او موج میزد –که در لحن نامه هایش به برادر دیده می شد- اما به حرف پدر و مادرش تمکین کرد و نرفت.

,

سه سال ماند . با وجود اینکه برادر از خط برگشته بود اما باز اجازه حضورش را نمیدادند.

,

پدرش در باره آن زمان گفت: خوب چه کار میکردم ؟ به او علاقه بیش از حد داشتم و البته مادر مرحومش هم بار ها از سر علاقه وافر میگفت: حسن یه وقت نذاری اصغر بره جلو …

,

گذشت و گذشت ، اصغر میان همه مردم زندگی میکرد و فقط دیگران کمی بیشتر به خاطر روحیاتش احترامش را داشتند ؛ تا اینکه موعد خدمتش رسید .

,

حالا دیگر بهانه لازم را داشت و البته هم معطل نکرد.

,

خدمتش در ارتش افتاده بود و بلافاصله به تکاوران نوحد پیوست .

,

Image012 (1)

, Image012 (1), Image012 (1),

همرزمش میگوید : به لحاظ جثه واقعا سر گل همه بود . در بالاترین شرایط آمادگی جسمانی قرار داشت و البته روحیه شهادت طلبی ، دقیقا به همین دلیل بود که مرگبار ترین قسمت هم به او افتاد ، تیربار چی کالیبر پنجاه پشت وانت ، وقتی در بانه در اوج زمستان تامین جاده و اسکورت ماشین ها را به عهده داشتیم بدون کوچکترین سرخمیدگی و کاملا رشید در سرمای شدید بانه و در حال حرکت پشت تیربار می ایستاد و ابرو هم خم نمیکرد. بالاخره قهرمان بوکس ایران بود.

,

دوران خدمتش در جنگ و در مناطق کوهستانی کردستان مانند برادرش سپری می شد.

,

عید سال شصت و سه رسیده بود . انتخابات مجلس شورای اسلامی در فروردین ماه بود و جمهوریت جمهوری اسلامی حضور صندوق رای را در دور افتاده ترین مناطق ایران اجتناب ناپذیر کرده بود .

,

دموکرات و کومله و دیگر معاندین اما تهدید ها و تحراکاتشان بیش از حد عادی بود. از ارعاب روستاییان گرفته تا حملات بیش از حد به پاسگاه های ارتش و سپاه ، دقیقا در همین بحبوحه بود که علی اصغر زمان مرخصی عیدانه اش به پایان رسیده بود و باید به منطقه بر میگشت.

,

برادرش در این خصوص می گوید: با خانواده خداحافظی کرد ، خودم با ماشین پدرم تا میدان امام حسین(ع) بردمش که سوار مینی بوس شود، کم حرف بود اما این بار کمی بیشتر حرف می زد. دفعات قبل هرگاه به یک شکلی دم از شهدا میزد و بالاخره می خواست احتمال کشته شدنش را به خانواده حتی به عنوان یک منطق جنگ بگوید با واکنش های تندی روبرو می شد و روی همین حساب با یک خداحافظی ساده می رفت . این بار اما با من به عنوان برادر بزرگترش حرف زد و گفت که بالاخره احتمال دارد بر نگردد ، البته من هم بر خلاف خانه با او منطقی برخورد کردم و حلالیت خواستم . او رفت و با هر قدمش احساس گنگی میکردم.

,

موعد انتخابات فرا رسید، کاروان های ارتش یک به یک آماده می شدند تا اسکورت صندوق ها را بر عهده گیرند. علی اصغر هم در یکی از آنها مثل همیشه تیربار چی پشت وانت بود . دو ماشن جلو ، ماشین رای وسط و بالاخره وانت و تیزبار، پشت همه آنها در حالی که چند رزمنده هم در پشت آن سوار بودند .

,

به روستا های اطراف بانه سرزدند و رای گیری به پایان رسید .بیست و هفتمین روز از بهار شصت و سه گذشته بود.

,

بعد از ظهر یک روز سرد کوهستانی بود. ماشین ها یک به یک از پیچ جاده های کوهستانی عبور می کردند و هرآن احتمال درگیری میرفت . حافظان امنیت ساختار دموکراتیک جمهوری اسلامی اما آماده بودند .

,

سر یک پیچ ، ماشین اول گذشت ، ماشین دوم هم ، به ماشین حامل صندوق که رسید اما صدای انفجار بلند شد . همه کاروان متوقف شد و فقط ماشین اول موقعیت بهتری داشت.

,

Shahid Asghar

, Shahid Asghar, Shahid Asghar,

همرزمش می گوید: همه غافلگیر شدیم. در تکاپو بودیم که یکی پیشنهاد داد صندوق را به ماشین جلویی انتقال دهیم و با مجریان انتخابات به شهر بفرستیم . سریع دست بکار شدیم در همین حال بود که ماشین دوم هم توانست از معرکه دور بگیرد . صندوق را که جابجا کردیم درگیری همچنان با شدت ادامه داشت . اصغر را دیدم که تیر خورده بود اما به روی خودش هم نمی آورد ، بالاخره قهرمان بوکس بود و ورزیده . ناگهان اصغر و چند نفر پریدند پایین و با داد و بیداد که ما می مانیم و شما بروید راننده وانت را هم مجبور کردند که ماشین را بردارد و از مهلکه همراه باقی فرار کند. آنها پنج شش نفر بودند و مردانه ایستادند . در حالی که به شدت اشک میریختم پشت ماشین دوم نشستم و رفتیم …

,

تقریبا یک ساعت از ماجرا گذشته است. از سرنوشت محافظان حقیقی مردم سالاری دینی خبری نیست. ماشین های امداد به سرعت به سمت منطقه روان شدند.

,

به پیچ تاریخی رسیدند و ناگهان …

,

همرزمش ادامه می دهد: با جنازه بچه ها روبرو شدیم .همه علی رغم تیر خوردن هایشان در جریان درگیری باز هم تیر خلاص خورده بودند. اصغر را پیدا کردم . همانجا روی زمین بود . در خون خودش شناور و اورکتش سراسر قرمز بود . همه را سوار کرده و به مقر بازگشتیم.

,

بدن مطهر شهید جوادیان چند روز بعد تحویل خانواده اش شد.

,

غلامرضا اجاقی یک از دوستان شهید جوادیان در باره پیکر پاکش میگوید: شهید اصغر را در سردخانه ارتش تحویل گرفتیم . بیش از ۱۲ گلوله خورده بود که فقط چهارتایش تیر خلاص بود ، تیر هایی که به گردن و اطراف قلبش خورده بود حکایت از این امر داشت. آرام خوابیده بود ، هنوز هم باورم نمی شد که او هم به خیل عظیم یرزقون فی سبیل الله پیوسته است.

,

منبع: مرصاد نیوز

,

انتهای پیام/خ

]
  • برچسب ها
  • #
  • #
  • #
  • #

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه