در گفت و گو با دانا مطرح شد؛
نقدی بر سریال اجل معلق؛ وقتی زندگی و مرگ هر دو به شوخی گرفته میشوند
محمد سعادتی، منتقد سینما گفت: وقتی پایانبندی یک سریال نه برای مخاطب، بلکه برای جلب سرمایهگذار نوشته میشود، نتیجه چیزی شبیه «اجل معلق» است؛ اثری که نشان داد حتی عطاران هم میتواند در دام تکرار و سطحینگری گرفتار شود.
محمد سعادتی، منتقد سینما در گفت و گو با خبرنگار فرهنگی شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ با اشاره به قسمت آخر سریال «اجل معلق» عنوان کرد: وقتی نام «اجل معلق» شنیده میشود، ذهن بهسوی روایتی فلسفی یا تأملی درباره مرگ و زندگی میرود. عنوان، خود حامل بار هستیشناسانه است؛ گویی تماشاگر دعوت میشود به پرسش از معنای مرگ، حضور فرشته آن و نسبت انسان با فناپذیریاش. چنین ایدهای ظرفیت خلق اثری اندیشمند را داشت.
وی افزود: بهویژه آنکه نام رضا عطاران بر پروژه نقش بسته بود؛ کارگردان و بازیگری که در آثارش چون خانهبهدوش و متهم گریخت توانسته بود از دل روزمرگی و خستگی طبقه کارگر، طنزی انسانی و زنده بیرون بکشد. طبیعی بود که انتظار رود در این سریال نیز همان نگاه دلسوزانه و بومی به زندگی فرودستان تکرار شود.
سعادتی تصریح کرد: اما حاصل کار، فاصلهای عمیق با این انتظار داشت؛ فاصلهای به درازای مرگ و زندگی. «اجل معلق» از قسمت نخست نشان داد که نه در مضمون و نه در فرم، بهرهای از اندیشه ندارد. شوخیهای دمدستی، موقعیتهای تکراری و دیالوگهایی عصبیکننده، طنز را به سطحیترین شکل ممکن فرو کاستهاند.
وی خاطرنشان کرد: سریال در پایان نیز همانند نامش «معلق» ماند. مرگی که میتوانست پایان طبیعی قصه باشد، ناگهان لغو میشود تا راه برای فصل دوم باز بماند. پایان نه تصمیمی هنری، بلکه انتخابی تجاری است؛ تصمیمی برای جلب سرمایه، نه احترام به شعور تماشاگر.
این منتقد سینما گفت: در نمونههای موفق جهانی، حتی آثار دنبالهدار نخستین فصل را محکم میبندند تا اعتماد مخاطب جلب شود. «اجل معلق» اما تماشاگرش را با حس فریبخوردگی تنها میگذارد.
طنزی بیریشه، فقر در آینه تحقیر
وی تصریح کرد: مهمترین لغزش سریال، نگاهش به فقر است. در آثار پیشین عطاران، فقر به بهانهای برای دیدن کرامت انسانی بدل میشد؛ خندهای از دل درد. اما اینجا، فقر تنها ابزار تمسخر است. شخصیتهای فرودست نه سادهدل که احمق و پرخاشگر تصویر میشوند، و خنده تماشاگر از نوع تحقیر است نه همدلی. طنز به ضد خویش تبدیل میشود.
سعادتی بیان کرد: عطاران همچنان محبوب است، اما نقش داوود تکرار ملالآور همان تیپ آشنای اوست. نه تحول شخصیتی دارد، نه انکشاف تازهای از بازی او. فیلمنامه نیز بدون ریتم و انسجام پیش میرود، صحنهها تنها برای پرکردن زمانند. خنداندن جای تفکر را گرفته است، و طنز فلسفی جای خود را به لودگیهای مجازی داده.
ایده خوب، اجرا فلج
وی خاطرنشان کرد: مضمون بازگشت از مرگ و مواجهه با فرشته اجل میتوانست بستری برای طنزی فکری باشد، اما ضعف متن و کارگردانی همه ظرفیتها را خفه کرده است. سکانسهای تقابل داوود با مرگ، نه اضطراب میآفرینند و نه طنز موقعیت؛ همهچیز به حرکات تکراری و شوخیهای پیشپاافتاده ختم میشود. دکور و پوششها نه جذابند نه کارکردی در ساخت جهان فانتزی دارند. موسیقی بیربط است، ریتم کند و کشدار، و هر قسمت فرسایندهتر از قبل. طراحی ضعیف صحنه و بیتوجهی به جغرافیای بصری، جهان سریال را از واقعیت و خیال هر دو تهی کرده است.
سعادتی افزود: جایی که قرار بود پایان باشد، نقطه آغاز فصل بعد میشود. مرگ لغو میگردد تا پروژهای تازه تضمین شود. در نتیجه، مخاطب نه رضایت مییابد و نه اشتیاق؛ احساس او فقط «فریب تجاری» است. هنر قربانی سودآوری شده است.
بازیگران در دایره تکرار
وی با اشاره به نقش آفرینی بازیگران عنوان کرد: عباس جمشیدیفر با بداهههای لحظهای گاهی لبخند میآورد، اما تیپ او هم تکرار است. تنها چهرهای که اندکی تازگی دارد، بهزاد خلج است که در چند صحنه توانسته حضورش را در ذهن ثبت کند؛ هرچند نقش او نیز در کلیت اثر گم میشود.
آینه شکسته کمدی ایرانی
این منتقد سینما در پایان گفت: طنز بزرگ، نقدی است در لباس خنده. «اجل معلق» اما نه نقد دارد، نه خندهاش پاک و واقعی است. این سریال نمونهای است از فروپاشی کیفیت در کمدیهای پلتفرمهای خانگی؛ محصولی مصرفی، سطحی و فراموششدنی که تنها یادآور پرسشی بنیادین است که آیا طنز در ایران هنوز ابزاری برای شناخت و بیداری است، یا صرفاً کالایی برای پر کردن جدول پخش؟ شاید زمان بازاندیشی فرا رسیده باشد؛ از سوی خالقانش و از سوی تماشاگرانی که هنوز طنز را «آینه حقیقت» میخواهند، نه سرگرمی بیتأمل.
ارسال دیدگاه