این سردار در غربت یخ زد!
چاقو سر میرزا را بیخ تا بیخ برید، اما خون آنطور که تفنگچیها دلشان میخواست فواره نزد؛ خون، فقط چند قطره سیاه و لزج شد روی پوست روشن میرزا که از سرما، تاول زده بود.[
به گزارش شبکه اطلاع رسانی دانا، جام جم آنلاین در ادامه نوشت: چاقو سر میرزا را بیخ تا بیخ برید، اما ترس آنطور که تفنگچیها میخواستند به چهره میرزا نیامد، حتی تبسم کمرنگ و همیشگیاش از روی لبهایش پاک نشد، آه نکشید، التماس نکرد، نگریست، مرد، پیشتر در برف یخ زده بود اما اگر سرش را نبریده بودند و میدیدی اش ، خیال میکردی آسوده خاطر، با همان چشمهای سبز تیره گیلکیاش، خیره شده به آسمان گرفته و آنقدر محو تماشای ابرها شده که یادش رفته برف را از روی موها و ریشهایش بتکاند و به همین خاطر برف، روی محاسنش یخ زده و قندیل بسته است.
, شبکه اطلاع رسانی دانا,,
حالا از مرگ میرزا یونس معروف به میرزا کوچکخان 93 سال میگذرد و سردار جنگل با سر و تنی از هم جدا در محله سلیمان داراب رشت، خواب قیام جنگل را میبیند، خواب رفقایش را، خواب جنگ با روسهایی که میرزا میدانست به مردم ستم میکنند و خاک عزیزش را اشغال کردهاند، خواب جنگ با قزاقها، خواب 11 آذر 1300 ه. ش را که او، رفیق قدیمیاش میرزا هوشنگ را روی کول انداخته و در کوههای خلخال، در غوغای برف و طوفان، سخت و سنگین گام بر میدارد به سمت پناهگاهی که میداند نرسیده به آن، سرما او را از پای در میآورد اما دلش خوش است که مرگش، به دست دشمن قزاق نیست و بدخواهان وقتی به او میرسند که مدتها قبل، به رفقای شهیدش پیوسته است.
,,
دولتیها گفتند میرزا به کشور خیانت کرده است،مردم اما بعدها فهمیدند جرم میرزای جنگلیشان، این بود که شرفش اجازه نمیداد حتی یک وجب از خاک کشورش نصیب اجنبیها شود. به همین خاطر هم محمدخان سالار شجاع، برادر امیر طالش، با چند ده تفنگچی راه طولانی را تا خانقاه رفت و نگذاشت تن میرزا به خاک سپرده شود و دستور داد یکی از تفنگچیها سرش را از تن جدا کند تا چشم روشنی در خوری برای سردار سپه آن روزها و رضاخان سالهای بعد داشته باشد!
,,
به عکسی از سر بریده میرزا نگاه میکنم و میدانی اولین چیزی که از قهرمان ملی کشورم به یاد میآورم ، چیست ؟ لالایی محزون گیلکی که در کودکی آن را بارها و بارها در آغاز سریال میرزا کوچک خان شنیدم؛ همان سریال معروف که ساختش از سال 63 تا 66 طول کشید و تا امروز بارها و بارها از تلویزیون پخش شده است و با شروعش، مردی غمگین با بغض می خواند «خسته نشوی ای جان جانانم... با تو هستم میرزا کوچک خان! ....دلنگرانت هستم... چرا زودتر نمیآیی؟ چرا زودتر نمیآیی؟ ... با تو ام میرزا کوچک خان!»
,,
به خیالتان دردناک نیست؟ اعتراف به این که شناخت نسلی از قهرمان ملیاش ، فقط در حد سریالی ساخته شده در 27 سال پیش باشد، تلخ است اما غمانگیزتر شاید این باشد که 27 سال از ساخت سریالی درباره قهرمانی با عظمت میرزا کوچک خان میگذرد و مدعیان حفظ آثار و ارزشهای انقلابی در کشور، در طول این سالها به فکر نیفتادهاند میرزا کوچک خان را در قالب مجموعههای تلویزیونی قوی، بهتر و بیشتر به نسل جوان بشناسانند، نشان به آن نشان که سریال میرزا کوچک خان، فقط قسمت اول قیام جنگل را نشان داده است اما در طول این سه دهه هیچ کارگردان و تهیه کنندهای مصمم نشده است، قسمت دوم قیام میرزا را هم تصویر کند.
,,
به نظر شما اگر شناخت ما و هم نسل هایمان از بزرگمردی چون میرزا کوچکخان فقط در حد مطالعه منابع مکتوبی محدود و تماشای سریالی کهنه درباره فرازی از زندگی اش است، شناخت نسل های بعدی مان از قهرمان ملی شان چقدر است ؟ به نظرتان نسل های پس از ما، رابین هود و شاه آرتور را بهتر میشناسند یا میرزا کوچک خان و رفقایش را؟
,,
اصلاً چرا این همه راه دور برویم و 93 سال به عقب برگردیم تا دلنگران فراموش شدن میرزا کوچک خان باشیم، وقتی خیلی از ما، حتی بسیاری از سرداران شهید 8 سال دفاع مقدس را هم نمیشناسیم؟
,,
امروز 11 آذر است و می دانید چرا این همه دلگیر شده؟ شاید چون 93 سال پیش سردار جنگل در روزی مثل امروز، در کوههای خلخال، با رفیقی خسته روی کولش، در برف یخ زد اما کاش خاطره او و باقی قهرمانانی که برای زنده نگه داشتن ایرانمان، مرگ را مشتاقانه به جان خریدند در خاطرمان یخ نزد.
,انتهای پیام/
]
ارسال دیدگاه